- عضویت
- 2016/06/02
- ارسالی ها
- 69
- امتیاز واکنش
- 930
- امتیاز
- 459
- سن
- 29
آروم داشتم راه خودمو میرفتم که یهو یکی از پشت صدام زد:به..گلشیفته خانوم....
هه..خیر سرم میخواستم شناخته نشم...از حرکت ایستادم ...اما بر نگشتم...
خدایا این دیگه کی بود؟
صدای قدمهاش رو میشنیدم...
اومد کنارم وایستاد و گفت:پارسال دوست امسال هیچی!
سرم رو به طرفش چرخوندم تا یک نگاه بهش بندازم....
با دیدن صورتش با تعجب گفتم:کامران؟!!!!!
_بعله دیگه با بالایی ها میپری...یادی از ما فقیر فقرا نمیکنی!
_تو که هیچی نمیدونی...چرا الکی زر میزنی؟
_مهم نیستش که تو کجا بودی و چیکارا میکردی...مهم اینه که به من ۱ ملیون ۳ سال پیش بدهکار بودی...قرار بود که ۱ ماه بعدش برگردونی اما رفتی که برگردی......
و بعد تند تدر و خشمگین تر ادامه داد:همین الان پولمو بهم برمیگردونی...یالا..
_من اون پولو برای محمد میخواستم تا بره قرضشو بده....الانم برو از خودش بگیر...به من ربطی نداره!
تو چشماش میخوندم که میخواد بیاد جلو و خفم کنه..اما جرات نداشت...کافی بود تا یک قدم بهم نزدیک بشه...اونوقت همسایه ها میریختن سرش و پدرشو در می آوردن...
دستشو به نشونه ی تهدید جلوی صورتم آورد و گفت:یا پولمو میدی یا همین جا پولت میکنم....
حرصی گفتم:بابا ندارم که بدم....ای بابا...میدونی من از زندان اومدم...؟!!!
چشماش گرد شد و با تعجب گفت:زندان!گلشیفته تو زندان بودی؟
_هیسسسسس صداتو بیار پایین مردم میشنون.....خلاصه اینکه الان ندارم بدم...
دوباره برگشت به حالت اولش و گفت:من این حرفا حالیم نیست...یا همین الان پولمو...
پریدم وسط حرفش و با صدای بلندتری دوباره گفتم:خوب نفهم وقتی میگم ندارم یهنی ندارم...یعنی جیبم خالیه...
انتظار داشتم الان یک لگد بهم بزنه و بخش زمینم کنه..اما اون اخم غلیظش جاشو به یک لبخند موزیانه داد و گفت:باشه...پس نداری دیگه....خوب اشکال نداره برای اینکه قرضتو بدی یک راه دیگه هم وجود داره...
_چه راهی؟
_باید با من ازدواج کنی!
انگار که برق منو گرفته باشه از جام پریدم و با جیغ گفتم:چی؟!!!!میفهمی داری چه غلطی میکنی؟
منتظر واکنش کامران نموندم و راهمو کشیدم تا برم...
هه..خیر سرم میخواستم شناخته نشم...از حرکت ایستادم ...اما بر نگشتم...
خدایا این دیگه کی بود؟
صدای قدمهاش رو میشنیدم...
اومد کنارم وایستاد و گفت:پارسال دوست امسال هیچی!
سرم رو به طرفش چرخوندم تا یک نگاه بهش بندازم....
با دیدن صورتش با تعجب گفتم:کامران؟!!!!!
_بعله دیگه با بالایی ها میپری...یادی از ما فقیر فقرا نمیکنی!
_تو که هیچی نمیدونی...چرا الکی زر میزنی؟
_مهم نیستش که تو کجا بودی و چیکارا میکردی...مهم اینه که به من ۱ ملیون ۳ سال پیش بدهکار بودی...قرار بود که ۱ ماه بعدش برگردونی اما رفتی که برگردی......
و بعد تند تدر و خشمگین تر ادامه داد:همین الان پولمو بهم برمیگردونی...یالا..
_من اون پولو برای محمد میخواستم تا بره قرضشو بده....الانم برو از خودش بگیر...به من ربطی نداره!
تو چشماش میخوندم که میخواد بیاد جلو و خفم کنه..اما جرات نداشت...کافی بود تا یک قدم بهم نزدیک بشه...اونوقت همسایه ها میریختن سرش و پدرشو در می آوردن...
دستشو به نشونه ی تهدید جلوی صورتم آورد و گفت:یا پولمو میدی یا همین جا پولت میکنم....
حرصی گفتم:بابا ندارم که بدم....ای بابا...میدونی من از زندان اومدم...؟!!!
چشماش گرد شد و با تعجب گفت:زندان!گلشیفته تو زندان بودی؟
_هیسسسسس صداتو بیار پایین مردم میشنون.....خلاصه اینکه الان ندارم بدم...
دوباره برگشت به حالت اولش و گفت:من این حرفا حالیم نیست...یا همین الان پولمو...
پریدم وسط حرفش و با صدای بلندتری دوباره گفتم:خوب نفهم وقتی میگم ندارم یهنی ندارم...یعنی جیبم خالیه...
انتظار داشتم الان یک لگد بهم بزنه و بخش زمینم کنه..اما اون اخم غلیظش جاشو به یک لبخند موزیانه داد و گفت:باشه...پس نداری دیگه....خوب اشکال نداره برای اینکه قرضتو بدی یک راه دیگه هم وجود داره...
_چه راهی؟
_باید با من ازدواج کنی!
انگار که برق منو گرفته باشه از جام پریدم و با جیغ گفتم:چی؟!!!!میفهمی داری چه غلطی میکنی؟
منتظر واکنش کامران نموندم و راهمو کشیدم تا برم...