- عضویت
- 2016/06/02
- ارسالی ها
- 69
- امتیاز واکنش
- 930
- امتیاز
- 459
- سن
- 29
_نه خدارو شکر...دو سال تو کما بود ......فکر کن ۲ سال اما تازه یکی دوروزه که به هوش اومده داییم رفته و ازشون رضایت گرفته.برای همین تا چند روز دیگه آزادم....
_آها.... چقدر جالب ....خوب خداروشکر....اگه کاری نداری من دیگه برم...
_گلشیفته....
_ها؟!
یکم من و من کرد و بالاخره گفت:راستش....نمی خوای به پیشنهادم دوباره فکر کنی؟
چینی به پیشونیم دادم و گفتم:نه...دیگه هم دربارش با من صحبت نکن اوکی!؟
ناراحت گفت:حله آبجی...حله
از جام بلند شدم تا برم.اما بلافاصله بعد از این کار بیتا وارد سلول شد.
بهش نگاه میکردم،منتظر یه واکنش ازش بودم.
سرش رو انداخت پایین آروم و سرد گفت:سلام...
منم مثل خودش سلام کردم و آهسته از کنارش رد شدم.
اما بیتا از پشت صدام زد:گلشیفته...
برگشتم و بهش خیره شدم...
_دستت درد نکنه دختر...از اینکه نجاتم دادی...
_حرفشو نزن آبجی...من باید ازت معذرت بخوام به خاطر سنگ پرت کردنم....
لبخندی زدم و از اونجا رفتم.
نباید زیاد با مریم صمیمی میشدم اینجوری ممکن بود تو رودربایستی گیر کنم و مجبور بشم به پیشنهدش جواب مثبت بدم....
من به خودم قول داده بودم که دیگه به خلاف فکر نکنم....
**************ا
امروز قرار بود مریم آزاد بشه.اینجا رسم داشتن که هر کس میخواست آزاد بشه واسش یه مراسم کوچولو میگرفتن.
همه تو سلول مریمشون جمع بودن.
یکی از بچه ها که صدای قشنگی داشت شروع کرد به خوندن و بقیه دست میزدن.این بین بعضیا یک اداهایی هم در می آوردن.
بعد از نیم ساعت بچه ها پراکنده شدن و سلول خلوت تر شد.چند نفری هم که بودن داشتن دو به دو باهم صحبت میکردن.منم میخواستم پاشم برم که مریم اومد و کنارم نشست و مانع از این کارم شد.
_خوبی؟
_شما که باید بهتر باشی،بالاخره امروز قراره آزاد بشی.....
_آره...تو هم انشالله چند وقت دیگه از اینجا میری.
_آره...
مریم با دست زد رو پام و گفت:ولی از آخرم به من نگفتی که چرا افتادی زندان؟
_ولش کن،هم قصش طولانیه و هم اینکه الان خیلی خوابم میاد.میخوام برم بخوابم.
همونطور که از جام بلند میشدم گفتم:اگر دیگه ندیدمت خدافظ!!!
_گلشیفته...
بهش نگاه کردم....کاغذی رو جلوم گرفت و گفت:این شماره ی موبایلمه...اگر به وقت نظرت برگشت بهم بزنگ...
من با خودم فکر کردم که اون دیگه از اینجا میره من نمیبینمش پس اگر شمارشو بگیرم هیچ اتفاقی نمی افته
مریم دستشو تکون داد و گفت:نمیگیریش؟
_چرا...
کاغذ رو از دستش گرفتم و بعد کوتاه بغلش کردم.دستی تکون دادم و از سلولشون خارج شدم.....
_آها.... چقدر جالب ....خوب خداروشکر....اگه کاری نداری من دیگه برم...
_گلشیفته....
_ها؟!
یکم من و من کرد و بالاخره گفت:راستش....نمی خوای به پیشنهادم دوباره فکر کنی؟
چینی به پیشونیم دادم و گفتم:نه...دیگه هم دربارش با من صحبت نکن اوکی!؟
ناراحت گفت:حله آبجی...حله
از جام بلند شدم تا برم.اما بلافاصله بعد از این کار بیتا وارد سلول شد.
بهش نگاه میکردم،منتظر یه واکنش ازش بودم.
سرش رو انداخت پایین آروم و سرد گفت:سلام...
منم مثل خودش سلام کردم و آهسته از کنارش رد شدم.
اما بیتا از پشت صدام زد:گلشیفته...
برگشتم و بهش خیره شدم...
_دستت درد نکنه دختر...از اینکه نجاتم دادی...
_حرفشو نزن آبجی...من باید ازت معذرت بخوام به خاطر سنگ پرت کردنم....
لبخندی زدم و از اونجا رفتم.
نباید زیاد با مریم صمیمی میشدم اینجوری ممکن بود تو رودربایستی گیر کنم و مجبور بشم به پیشنهدش جواب مثبت بدم....
من به خودم قول داده بودم که دیگه به خلاف فکر نکنم....
**************ا
امروز قرار بود مریم آزاد بشه.اینجا رسم داشتن که هر کس میخواست آزاد بشه واسش یه مراسم کوچولو میگرفتن.
همه تو سلول مریمشون جمع بودن.
یکی از بچه ها که صدای قشنگی داشت شروع کرد به خوندن و بقیه دست میزدن.این بین بعضیا یک اداهایی هم در می آوردن.
بعد از نیم ساعت بچه ها پراکنده شدن و سلول خلوت تر شد.چند نفری هم که بودن داشتن دو به دو باهم صحبت میکردن.منم میخواستم پاشم برم که مریم اومد و کنارم نشست و مانع از این کارم شد.
_خوبی؟
_شما که باید بهتر باشی،بالاخره امروز قراره آزاد بشی.....
_آره...تو هم انشالله چند وقت دیگه از اینجا میری.
_آره...
مریم با دست زد رو پام و گفت:ولی از آخرم به من نگفتی که چرا افتادی زندان؟
_ولش کن،هم قصش طولانیه و هم اینکه الان خیلی خوابم میاد.میخوام برم بخوابم.
همونطور که از جام بلند میشدم گفتم:اگر دیگه ندیدمت خدافظ!!!
_گلشیفته...
بهش نگاه کردم....کاغذی رو جلوم گرفت و گفت:این شماره ی موبایلمه...اگر به وقت نظرت برگشت بهم بزنگ...
من با خودم فکر کردم که اون دیگه از اینجا میره من نمیبینمش پس اگر شمارشو بگیرم هیچ اتفاقی نمی افته
مریم دستشو تکون داد و گفت:نمیگیریش؟
_چرا...
کاغذ رو از دستش گرفتم و بعد کوتاه بغلش کردم.دستی تکون دادم و از سلولشون خارج شدم.....
آخرین ویرایش: