رمان ماه پیشونی من | narjes.Khکاربر انجمن نگاه دانلود

narjes.kh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/12
ارسالی ها
1,083
امتیاز واکنش
10,186
امتیاز
749
محل سکونت
مهدکودک جوجه رنگی ها:)
چشامو بستم و زیر دوش آب گرم وایسادم...سرمو بالا گرفتم و دستمو فرو کردم توی موهام...آروم آروم پوست سرمو مالش دادم و سعی کردم به جز گرمای لـ*ـذت بخش آب،به هیچ چیز دیگه ای فک نکنم...
اومممم...چه حس خوبیه...میچسبه تو این سرمای زمستون بری یه دوش آب گرم بگیری و بعدش یه قهوه ی ترک بی شکر بخوری...
بغض توی گلوم گیر کرد...قهوه ی ترک بی شکر!!!قهوه ی همیشگی فرهادی که بابت سلیقش مسخرش می کردم و از بی شکریش چندشم می شد...
لبمو گاز گرفتم...منو یادش،اونو یارش...این حق من نبود...فرهاد بد کرد...بد...
اشکام سرازیر شد...همیشه قضیه اون چیزی که ما فک می کنیم نمیشه مهسا خانوم....
سرمو تکون دادم...چرا این فکرا ازم دور نمیشه..ای خدا منو بکش راحت شم...کاش موقعی که داشتم خفه می شدم همونجا می مردم...
مشتمو به دیوار کوبیدم..فرهاد لعنتی...چرا نجاتم دادی...چرا نذاشتی بمیرم...احمق...بی وجدان...
صدای هق هقم بلند شد...تقه ای به در حمام خورد...
-:مهسا،مهسا خوبی؟مهسا منم کیمیا..
آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم بلند حرف بزنم...
من:خــوبــم...چـیـزی نـیـسـت..
کیمیا:منتظرتم بیا بیرون...
چیزی نگفتم...نفس عمیقی کشیدم و به امید آخرین حمام کردن،حمام کردم...

*********
 
  • پیشنهادات
  • narjes.kh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/12
    ارسالی ها
    1,083
    امتیاز واکنش
    10,186
    امتیاز
    749
    محل سکونت
    مهدکودک جوجه رنگی ها:)
    [HIDE-THANKS]
    کلافه از سکوتی که بین منو کیمیا بود،هوفی کردم و گفتم:
    من:دیگه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه..
    کیمیا با خونسردی گفت:
    کیمیا:ولی من یه راهی دارم!
    کنجکاو بهش نگاه کردم...به چشام زل زد و گفت:
    کیمیا:ببین مهسا،الان دیگه هیشکیو نداری که حتی کمکت کنه..به خدا منم اگه کاری از دستم بر میومد انجام میدادم برات...
    چپ چپ نگاش کردم و گفتم:چه ربطی داره؟اگه کاری ازت بر نمیاد بگو خب..منو مسخره گرفتی؟
    بدنشو شل کرد..
    کیمیا:فرار بهترین راهه.
    عصبی شدم..
    من:خودت تنهایی فکر کردی آره؟زحمت کشیدی واقعا..خودم هزار دفعه فک کردم خانوم فیلسوف..کدوم قبرستونی برم گم شم؟خوبه خودت میدونی کسیو ندارم..
    اخم کرد..
    کیمیا:بزار حرفمو کامل بزنم بعد غرغر کن..
    با حرص گفتم:بفرما
    کیمیا:من تو مشهد یه عمه دارم...یادته میگفتم تنهاس و کسیو نداره؟..
    گنگ نگاش کردم..هوفی کرد..
    کیمیا:بابا عمه زیبا رو میگما..
    سری به نشونه تایید اینکه یادم اومده،تکون دادم
    من:خب؟
    کیمیا:میتونی یه مدت پیش اون بمونی تا آبا از آسیاب بیفته..
    سکوت کردم..بیراهم نمیگفت!اما...با ناراحتی گفتم:چجوری بلند شم برم مشهد؟با کدوم پول؟از خونه هم بزنم بیرون بابا سریع پیدام میکنه..
    کیمیا:پولش با من...آدرس خونشو هم مینویسم برات.تنها کاری که تو لازمه انجام بدی اینه که مدارکاتو با چند دست لباس و وسایلای لازمتو آماده کنی...
    نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران...نفس عمیقی کشیدم..کیمیا کیف پولشو باز کرد.یه مقدار پول بیرون کشید و سمتم گرفت.
    کیمیا:به خدا ۲۰۰تومن بیشتر نداشتم وگرنه میدادم بهت..
    با بغض لبخند زدم و ازش گرفتم.
    من:مرسی..همینم کافیه!ایشالا اگه یه کار خوب برام جور شد جبران میکنم..
    یه قطره اشک از چشماش سر خورد..سرشو انداخت پایین و با بغض گفت:
    کیمیا:کاش میشد شرایط جوری بود که تو دیگه نری...تو یادگاری از مهدی واسه منی...دلم میخواد به جاهای خوب برسی چون دوست دارم..وگرنه حتی تف به روت نمینداختم.
    همه اون خاطره های تلخ جلوی چشام رژه میرفت.حلقه اشک جلوی دیدمو گرفت..حالم از خودم،از باعث و بانی این ماجرا از خیلیا بهم میخورد..دلم میخواست جای مهدی من میمردم و شاهد اینروزایی که با دست خودم و کارای فرهاد انجام شده بود،نباشم..
    کیمیا بهم نزدیک شد و بغلم کرد..با بغض گفت:
    کیمیا:دلم خیلی برات تنگ میشه مهسا..
    سرمو روی شونش گذاشتم و همونجور که آروم گریه میکردم گفتم:منم دلم برات میشه..حلالم کن.خیلی بد کردم...
    *********

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    narjes.kh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/12
    ارسالی ها
    1,083
    امتیاز واکنش
    10,186
    امتیاز
    749
    محل سکونت
    مهدکودک جوجه رنگی ها:)
    توی زندگی،هر کسی به اندازه ی خودش مشکل داره.گاهی وقتا بار غم اون مشکل خیلی کمر شکنه.عاشق شدن گـ ـناه نیست!این طبیعیه که همه آدما عاشق شن...بعضیا خیلی راحت به فرد مورد عاقشون می رسن و بعضیا با کلی مشکل ودردسر..بعضی عاشقا تا ابد با هم خوشبختن و بعضیام نه...!
    دنیا یه جوریه که کسیو که دوسش داری دوست نداره و حتی بهت توجهی نداره...یا کسیو که واقعا هیچ حسی بهش نداری عاشقانه دوست داره یا هم اینکه اونقدر همو می خواین و می پرستین و به هم نمیرسین...
    منم فکر می کنم جزو اونایی بودم که عاشق فرهاد بودم و هیچ حسی بهم نداشت..همون مردی که با بازیچه کردن من، آتیشی به پا کرد که پرشش گوشه زندگیمو گرفت و خاکستر کرد..
    اگه اون عوضی دختر دیگه ای رو به من ترجیح نمی داد اونم روز عروسیمون،الان من سر خونه و زندگی خودم بودم و مامان بود و مهدی بودوخوشبخت بودیم...
    اما این همه مدت من به کسی دلبسته بودم که واسه احساساتم حتی ارزش قائل نبود و از من و عشقم سوء استفاده می کرد.شاید اگه بازی کثیف خــ ـیانـت رو شروع نمی کرد منم از مراسمی که آرزوشو داشتم فرار نمی کردم و گیر مهدی نمیفتادم که ناخواسته بزنم آدم بکشم...که هر لحظمو با عذاب وجدان اینکه باعث مرگ دو نفر بی گـ ـناه شدم،زندگی کنم...
    هیچوقت فکر نمی کردم که به اینجا برسم!!!
    هر چند که این زندگی کردن نیست و مرده متحرک بودنه...حق من این نبود که آواره شم و فراری،که هر ثانیه ممکنه بابا منو پیدا کنه و سر برسه و اوضاعم بدتر شه...
    هر دقیقه که به این ماجرا های پیش اومده فکر می کنم فقط نفرت از جنس مخالفه که وجودمو پر می کنه...
     
    آخرین ویرایش:

    narjes.kh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/12
    ارسالی ها
    1,083
    امتیاز واکنش
    10,186
    امتیاز
    749
    محل سکونت
    مهدکودک جوجه رنگی ها:)
    سلام دوستان
    بعد از این همه مدت بالاخره اومدم..
    اینجا فیـلتـ*ـر شده بود و من دسترسی نمیتونستم به سایت داشته باشم..
    اگر خدا بخواد ان شاالله ادامه میدم و بالاخره تمومش میکنم این رمان رو...
    نیازمند دلگرمیاتون هستم..
    خوشحال میشم اگه نظری دارید توی خصوصی اعلام کنید...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا