-:مهسا صلاحی...متهم به قتل مهدی صلاحی...درسته؟؟
آب دهنمو قورت دادم و به باز پرس زل زدم...وحشت کل وجودمو گرفته بود...قلبم تند تند می زد...حالم به طرز فجیهی بد بود...
انگارتازه داشتم هضم می کردم که با دستای خودم مهدی رو کشتم و باعث سکته و مرگ مامان خاتونم شدم...انگار تازه داشتم درد کفِ پامو که شیشه رو از توش بیرون اوردنو حس می کردم...انگار تازه داشت حالیم می شد که منو از عزاداری اوردنم اینجا....روح و روانم درگیر هم بودن...
-:درســـتــــه؟
با صدای داد بازپرس که همزمان دستشو به میز کوبید با ترس توی جام تکون خوردم و صندلی با صدای بدی جا به جا شد...
زبونمو روی لبای خشک شدم کشیدم و سرمو تکون دادم...
-:ببین دختر خانوم،این دفه مث دفعه های قبلی نیست که ازت توضیح بخوان و عشـ*ـوه بیای و چیزی نگی....در برابر من باید عین بلبل حرف بزنی...زبون خوش حالیت نشه خودم حالیت می کنم...
بهش زل زدم...ترسو از چشام خوند...پوزخند زد...
-:وقتی پدرت جلو جلو ازت شکایت می کنه،وقتی پدرت می خواد در هر صورت قصاص شی،چرا خودت کاری نمیکنی که خودتو نجات بدی؟چرا واسه خودت کاری انجام نمیدی؟چرا سعی نمیکنی رضایت جلب کنی؟
حس کردم ضربانم کند شد....عرق سردی روی کل تنم نشست...دستام به لرزش افتادن...چشام سیاهی رفت...با دستام سرمو چسبیدم..
آب دهنمو قورت دادم و به باز پرس زل زدم...وحشت کل وجودمو گرفته بود...قلبم تند تند می زد...حالم به طرز فجیهی بد بود...
انگارتازه داشتم هضم می کردم که با دستای خودم مهدی رو کشتم و باعث سکته و مرگ مامان خاتونم شدم...انگار تازه داشتم درد کفِ پامو که شیشه رو از توش بیرون اوردنو حس می کردم...انگار تازه داشت حالیم می شد که منو از عزاداری اوردنم اینجا....روح و روانم درگیر هم بودن...
-:درســـتــــه؟
با صدای داد بازپرس که همزمان دستشو به میز کوبید با ترس توی جام تکون خوردم و صندلی با صدای بدی جا به جا شد...
زبونمو روی لبای خشک شدم کشیدم و سرمو تکون دادم...
-:ببین دختر خانوم،این دفه مث دفعه های قبلی نیست که ازت توضیح بخوان و عشـ*ـوه بیای و چیزی نگی....در برابر من باید عین بلبل حرف بزنی...زبون خوش حالیت نشه خودم حالیت می کنم...
بهش زل زدم...ترسو از چشام خوند...پوزخند زد...
-:وقتی پدرت جلو جلو ازت شکایت می کنه،وقتی پدرت می خواد در هر صورت قصاص شی،چرا خودت کاری نمیکنی که خودتو نجات بدی؟چرا واسه خودت کاری انجام نمیدی؟چرا سعی نمیکنی رضایت جلب کنی؟
حس کردم ضربانم کند شد....عرق سردی روی کل تنم نشست...دستام به لرزش افتادن...چشام سیاهی رفت...با دستام سرمو چسبیدم..