به مناسبت تگ گیری رمان امروزم پست می ذارم Hapydancsmil
[HIDE-THANKS]
پست هفتاد و نهم
در اعماق جنگل، منظره ی عجیبی به وجود اومده بود. دو دختر در حالی که دست های هم رو گرفته بودن و صورتشون رو به هم نزدیک کرده بودن، مشغول زمزمه ورد های جادویی بودند. هر دو انتظار شریک جرم سومشون رو می کشیدند، چون بدون اون نمی تونستن کاری از پیش ببرن. بالاخره، گوش های تیز دختر قد بلند تر، صدای قدم های خفیفی رو تشخیص داد. صورتش رو از دختر دیگه دور کرد و با دقت به داخل سیاهی ها نگاه کرد. سایه ی محو و تاری از دور در حال نزدیک شدن بود. با هر قدمش، نیروی جادویی که توی هوا شناور بود قوی تر می شد و کم کم نسیم سردی مو های دختر ها رو نوازش می داد. دختر قد کوتاه تر، با لحن بی روحی گفت:
-بالاخره اومدی!
سایه که حالا شکل یه انسان رو گرفته بود، به داخل محوطه ی روشن اون ها قدم گذاشت و نسیم کمی شدید تر شد. جیمز که نیمی از صورتش با نور روشن شده بود، خشک زمزمه کرد:
-بابت تاخیر عذرخواهی می کنم. مسئله امنیتی بود که باید بهش رسیدگی می کردم.
دختر قد بلند تر که با دیدن جیمز لبخندی به صورت آورده بود، گفت:
-اصلا مهم نیست، جیمز! بیا این جا و به ما بپیوند.
به نظر می رسید که با دیدن پسر مو سیاه، اطرافش رو از یاد بـرده. دست های دختر قد کوتاه رو ول کرد و به طرف جیمز رفت. مو های طلایی رنگ حالت دارش، پشت سرش پیچ و تاب می خوردند و با پوست کمی تیره اش همخونی داشتند. دختر قد کوتاه دستی به مو های قهوه ای روشن خودش کشید و با نارضایتی سر جاش تکون خورد. مو طلایی دست راستش رو روی شونه پسر گذاشت و کمی از قدرتش رو بهش انتقال داد. هم زمان، با انگشت اشاره دست راستش، گونه اش رو نوازش کرد. دختر مو قهوه ای با حالت معذبی به زمین نگاه کرد، انگار دوست نداشت شاهد ملکه اش باشه که اون طوری یه پسر رو نوازش می کرد. حالت صورت جیمز تغییری نکرد. مو طلایی دست از نوازشش برداشت و در حالی که دوباره به سمت جای قبلش می رفت، به جیمز اشاره کرد که بیاد و کنارشون بایسته. گرگینه، همون کاری رو انجام داد که بهش گفته شده بود. هر سه هم زمان با هم شروع به زمزمه ی ورد های جادویی کردند. چشم های دختر ها درخشیدند و به رنگ آبی یخی در اومدند. رنگ پوستشون به سفیدی برف شد و مو هاشون به سیاه تغییر رنگ دادن. رضایت به چهره ی دختر قد بلند تر دوید و با صدای بلند تری به خوندن ورد ادامه داد.
چند صد کیلومتر اون طرف تر، جیمز واقعی دست از رژه رفتن توی خونه برداشت و سرش رو کمی کج کرد. انگار تونسته بود مقدار کمی از اون انرژی زیاد رو توی هوا حس کنه.
[/HIDE-THANKS]
[HIDE-THANKS]
پست هفتاد و نهم
در اعماق جنگل، منظره ی عجیبی به وجود اومده بود. دو دختر در حالی که دست های هم رو گرفته بودن و صورتشون رو به هم نزدیک کرده بودن، مشغول زمزمه ورد های جادویی بودند. هر دو انتظار شریک جرم سومشون رو می کشیدند، چون بدون اون نمی تونستن کاری از پیش ببرن. بالاخره، گوش های تیز دختر قد بلند تر، صدای قدم های خفیفی رو تشخیص داد. صورتش رو از دختر دیگه دور کرد و با دقت به داخل سیاهی ها نگاه کرد. سایه ی محو و تاری از دور در حال نزدیک شدن بود. با هر قدمش، نیروی جادویی که توی هوا شناور بود قوی تر می شد و کم کم نسیم سردی مو های دختر ها رو نوازش می داد. دختر قد کوتاه تر، با لحن بی روحی گفت:
-بالاخره اومدی!
سایه که حالا شکل یه انسان رو گرفته بود، به داخل محوطه ی روشن اون ها قدم گذاشت و نسیم کمی شدید تر شد. جیمز که نیمی از صورتش با نور روشن شده بود، خشک زمزمه کرد:
-بابت تاخیر عذرخواهی می کنم. مسئله امنیتی بود که باید بهش رسیدگی می کردم.
دختر قد بلند تر که با دیدن جیمز لبخندی به صورت آورده بود، گفت:
-اصلا مهم نیست، جیمز! بیا این جا و به ما بپیوند.
به نظر می رسید که با دیدن پسر مو سیاه، اطرافش رو از یاد بـرده. دست های دختر قد کوتاه رو ول کرد و به طرف جیمز رفت. مو های طلایی رنگ حالت دارش، پشت سرش پیچ و تاب می خوردند و با پوست کمی تیره اش همخونی داشتند. دختر قد کوتاه دستی به مو های قهوه ای روشن خودش کشید و با نارضایتی سر جاش تکون خورد. مو طلایی دست راستش رو روی شونه پسر گذاشت و کمی از قدرتش رو بهش انتقال داد. هم زمان، با انگشت اشاره دست راستش، گونه اش رو نوازش کرد. دختر مو قهوه ای با حالت معذبی به زمین نگاه کرد، انگار دوست نداشت شاهد ملکه اش باشه که اون طوری یه پسر رو نوازش می کرد. حالت صورت جیمز تغییری نکرد. مو طلایی دست از نوازشش برداشت و در حالی که دوباره به سمت جای قبلش می رفت، به جیمز اشاره کرد که بیاد و کنارشون بایسته. گرگینه، همون کاری رو انجام داد که بهش گفته شده بود. هر سه هم زمان با هم شروع به زمزمه ی ورد های جادویی کردند. چشم های دختر ها درخشیدند و به رنگ آبی یخی در اومدند. رنگ پوستشون به سفیدی برف شد و مو هاشون به سیاه تغییر رنگ دادن. رضایت به چهره ی دختر قد بلند تر دوید و با صدای بلند تری به خوندن ورد ادامه داد.
چند صد کیلومتر اون طرف تر، جیمز واقعی دست از رژه رفتن توی خونه برداشت و سرش رو کمی کج کرد. انگار تونسته بود مقدار کمی از اون انرژی زیاد رو توی هوا حس کنه.
[/HIDE-THANKS]
سایت دانلود رمان نگاه دانلود