رمان درنهایت رویا(جلد دوم سایه منحوس) | رها* کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

رها*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/09
ارسالی ها
215
امتیاز واکنش
5,918
امتیاز
536
سن
29
[HIDE-THANKS]
ازاینکه انتظارمو بکشه، حس خوبی نگرفتم. فقط وقتهایی بهم بادقت نگاهم میکرد، که یه بازخواست درانتظارم باشه.طوریکه انگارخسته وکلافه ترازهمیشه باشه شروع کرد....
- کجا بودی؟
- من رفته بودم قدم بزنم...
لحظه ای که صدای بلندومحکم مردونه اش توی خونه ی ساکت پخش شد ازنگاه کردن بهش طفره رفتم هرچند این ضهیفتر ازهمیشه نشونم میداد...
- تواین شرایط حال وهوای قدم زدنت گرفته؟! فکر کنم لازم نبود بهت بگم که باید توخونه میموندی ومواظب پدرم میشدی!
- وقتی من رفتم پدرت تنها نبود!
اولین چیزی که به ذهنم رسید رو سریع گفتم،تاشاید آرومتر بشه .
- اصلا ازخودت پرسیدی که کجاست.... پدرم سکته ناقص کرده واگه من یه خورده دیرترمیرسیدم، مطمئن باش زندت نمیزاشتم!
مثل همیشه حق بااون بود،مقصر همه ی اتفاق ها من بودم ادم منحوسی که توزندگیش اضافه بود.
ازدلسوزی وترحمی که نسبت بهش حس میکردم متنفربودم که نمیزاشت چیزی برای گفتن داشته باشم! برای مردی که فقط توی دوروز شکست ومتاسفانه من تنها شاهدبودم.
-میشه فردا تایه جایی باهام بیای ، خواهش میکنم!
- مربوط به اناهیتاست؟! میدونستم همه چیز به تو ونیما میرسه...
- فقط بیا ودورترازمن وایستا!
هنوز جرات دورترشدن نداشتم اما بااولین قدم که برای دور شدن برداشتم صدای خسته اش اخرین تلاشش روبرای نیستی من کرد...
- هیچ وقت نفهمیدم چرا وجود وبودنت اینقدر برای من نحس بود.
***
نگاه به چهره ی بی حس و بی حال دختری که یکطرف صورتش از ردهای خون پربود، بغضی که چندروز کنترل میکردم شکست، وصدا ودادبلندی که مال من بود وحتی برای خودم تازگی داشت تواون خونه ی متروک مپیچید...
- هیچ وقت فکر نمیکردم کسی به خاطر یه دختر دست به همچین کاری بزنه، ادم ربایی پس این حرف که میگن هرکسی خودشو بیشتراز همه دوست داره چیه...خودتو دوست نداشتی که به خاطر من خودتوبه لجن کشیدی؟ یاصبرکن ببینم تو که راه برگشتی نداری بااون سابقه ی درخشان توشرکت جعلی شهریار...
- من کاری نکردم، من فقط نگاه کردم که چطور وقتی به وسط خیابون رسید کند شد... فقط یه بار گوش کن...
خیلی برای شنیدن وگوش کردن دیر بود‌.کمی جلوتررفتم، وروبروش وایستادم، فقط برای یک ثانیه چهره اشو از نظرم گذروندم، امامن تواون لحظه برای درک کوچکترین چیزی ناتوان وخسته بودم...
- دوست داشتی من هم باخودت به جهنم ببری یه چیزی رونمیدونستی که من همین الانم توجهنمم...
سرتفنگی که توی دستش بود، روی سرم تنظیم کردم و همون موقع صدای جیغ بلندآناهیتا به کارم واکنش داد، دستاشو پس کشیدو عقب رفت جوری نگاهم میکرد انگار که منو نمیشناسه وازمن فراریه... لمس ... ی که اخرین کارارادی من وچشمام که بستم.
- این نهایت رویاست که برای ارامش بقیه خودت روبه نیستی بکشی.
اخرین حسی که تواین دنیا میتونم تجربه کنم دلتنگی روزایی که هیچ وقت نرسیدن وبغض بزرگ نیما واشک هایی که توچشماش پرشدن ... لمس کوچیک و فشارآرومی که اخرین کارارادیم.
[/HIDE-THANKS]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • رها*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/09
    ارسالی ها
    215
    امتیاز واکنش
    5,918
    امتیاز
    536
    سن
    29
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:

    zohre94

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/02/22
    ارسالی ها
    3
    امتیاز واکنش
    3
    امتیاز
    46
    😤😤🥱🥱
     
    آخرین ویرایش:

    zohre94

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/02/22
    ارسالی ها
    3
    امتیاز واکنش
    3
    امتیاز
    46
    اگه قصد ادامه دادنش رو ندارن پس چرا داستان رو از انجمن بر نمی‌دارن؟
     

    Nasimalipouryan@gm

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/01/18
    ارسالی ها
    1
    امتیاز واکنش
    0
    امتیاز
    21
    چرا ادامه نداره اخههههه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا