رمان زیرزمین خانه شیطانی | Im helia کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Im helia

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/08
ارسالی ها
47
امتیاز واکنش
287
امتیاز
201
محل سکونت
tehran
تند تند از پله ها بالا رفتم و دررو باز کردم و از زیرزمین خارج شدم

نفس عمیقی کشیدم و وارد حیاط شدم، جارو رو از کنار دیوار برداشتم و دوباره وارد زیر زمین شدم و زمینش رو که پر از خاک بود تمیز کردم وبعد هم روی کمد و میز رو تمیز کردم. وسایل نقاشیم رو از داخل اتاق آوردم و توی زیرزمین چیدم.

روی زمین هم فرش اتاق قبلی سارا رو انداختم.
بعد هم چایی دم گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم.
تا چشم هام رو بستم صدای زنگ گوشی اتاق رو پر کرد و اسم آراد روی صفحه افتاد.

- بله آراد
- سلام خوبی آنا
- هی بد نیستم
- چه خبر؟ گفتم بیایم دنبالت بریم یه دوری بزنیم
- نه حال ندارم از صبح مشغول تمیز کردن زیرزمین بودم وسایل نقاشیم رو گذاشتم اونجا گفتم به جای کارگاهی که قبلاً داشتم.
- چه خوب! پس اگر کسی خونتون نیست من و نادیا بیایم اونجا؟
آروم پوفی کردم و گفتم:
- نه کسی نیست پس من منتظرتونم
- چیزی لازم داری برای کارگاه جدیدت؟
- لامپ نداره بیا نورانیش کن.
خندید و گفت:
- چشم، آدرس رو بفرست.

خندیدم وتلفن رو قطع کردم و بعد از فرستادن آدرس برای آراد، بلند شدم و لباس هام رو عوض کردم‌ و موهامو شونه کردم و برای کامل کردن این همه شیک بودن رژ قرمز زدم!

وارد آشپزخونه شدم و خوراکی ها رو آماده کردم و روی میز داخل حیاط گذاشتم.
دقیقا همون لحظه صدای زنگ در بلند شد‌و من برای پایان دادن به صدای زنگ به سمت در هجوم بردم!!

- سلام خوش اومدید، چقدر زود رسیدید
آراد کیسه های خریدش رو کنار در گذاشت و نادیا رو به داخل راهنمایی کرد.
- آنا ناراحتی برگردیم
نادیا خندید و لپم رو بـ*ـوس کرد
- سلام عزیزم، چون نزدیک لواسون بودیم برای همینم آراد گفت بیایم دنبالت که بریم بیرون بعد هم که کنسل شد فقط رفتیم لامپ خریدیم.
لبخند زدم و به میز اشاره کردم.
- بفرما بشین عزیزم
آراد به زیرزمین اشاره کرد:
الان میرم درستش میکنم شما بشینید تا من بیام.
- آراد حالا نمی‌خواد خودت رو خسته کنی
دستشو روی هوا تکون داد و وارد زیرزمین شد.

نادیا پفکی برداشت و گفت:
- چه خبر از دانشگاهت دختر؟
- مثل همیشه کسل کننده
خندید
- با خونه جدید کنار اومدی؟
- راستش کنار نیومدم بخاطر بابا فقط دارم تحمل میکنم.
- خونه خوشگلیه عزیزم
- آره ولی خب کلی معایب داره.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - به مزایاش فکر کن، زندگی رو آسون بگیر!
    لبخند زدم
    - شما چی عروسی رو کی و کجا می گیرید؟
    - بابام برای کارش رفته آلمان برگشت حتما یه فکری براش می کنیم.
    - درست تموم شد؟
    - آره آخرین ترمم تموم شد و راحت شدم بالاخره.

    ده دقیقه ای گرم صحبت بودیم که صدای آراد به بحث شیرینمون پایان داد!
    - آنا بیا

    وارد زیرزمین شدم و به اثر هنری آراد خیره شدم!!

    آراد شروع کرد به توضیح دادن راجب به اثر هنریش!
    - ریسه گرفتم بزنم به دیوار قشنگ بشه ولی هرکاری کردم روشن نشدن، فقط تونستم لامپ وصل کنم به سقف
    - دستت درد نکنه آقای مهندس.
    نادیا گفت:
    - خیلی تاریکه اینجوری.
    - اشکال نداره. بهتر از قبل هستش حداقل، درو باز بزارم نور میاد.
    آراد دستی به دیوارا کشید:
    - اینجا رو رنگ نمیکنی؟

    - اولش خواستم به بابا بگم رنگ بگیره و با سارا رنگ کنم ولی بعد پشیمون شدم، این خونه و زیر زمین ۷۰ سال پیش ساخته شده دلم نمی‌خواد این همه بوی کهنگی و قدیمی بودن از بین بره

    نادیا لبخند زد و گفت:
    - بهترین کاره عزیزم

    بعد از رفتن آراد و نادیا مشغول انتقال وسایل نقاشیم به زیرزمین بودم که سارا زنگ زد.

    - بله سارا
    - سلام چطوری؟
    - هیچی کلی کار دارم...
    - آناااا..آنایی
    - باز چیکار کردی سارا؟
    - ببین من با بچه ها اومدم بیرون و اگر بابا بفهمه که بدون تو اومدم ناراحت میشه، چون توی ماشین گفت دیگه تو رو توی خونه زمان هایی که دانشگاه نداری تنها نزارم.
    قلمم رو روی میز گذاشتم
    - خب سارا چی از جونم میخوای؟
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - آنا یک بار تو عمرت پایه باش و جون من نه نگو، ببین کیمیا داره میاد دنبالت نیم مین دیگه میرسه
    - بیاد دنبالم برای چی؟
    - که بیارتت پیش من لطفا غر نزن دیگه برو حاضرشو
    - سارا من خستم
    - نیم مین دیگه اونجاست

    بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه گوشی رو قطع کرد
    از زیر زمین بیرون اومدم و درش رو قفل کردم، مثل سارا کلیدش رو زیر کاشی گذاشتم و حاضر شدم.

    یه ربع بعد کیمیا اومد، بهش دست تکون دادم و سوار ماشین شدم.
    - سلام
    - سلام
    - تو مگه زیر۱۸ سال نیستی پس چرا رانندگی میکنی؟
    لبخند زد
    - کسرا بهم وقتی ۱۵ سالم بود یاد داد ولی خب اجازه رانندگی بهم نمی‌ده وقتی که تنهام ولی من پروعم و یواشکی ماشینو بر میدارم
    دیگه چیزی نگفتم تا برسیم به کافه مورد علاقه سارا

    صندلی کنار سارا رو بیرون کشیدم و بعد از سلام دادن نشستم و ناخنام رو توی پهلو سارا به نشونه اعتراض فرو کردم
    آخی کرد و گفت:
    - آنا چیکار می‌کنی؟
    - تا تو باشی که دیگه منو مجبور به انجام کاری نکنی
    - آنا حالا یکبار ازت یچیزی خواستم
    اجازه حرف زدن بهم نداد و ادامه داد:
    - وقتی تو هنوز نیومده بودی ما با بچه ها تصمیم گرفتیم که
    پریدم وسط حرفش
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - سارا میبینی بهت رو میدم پررو میشی
    رویا نزاشت سارا حرفی بزنه و گفت:
    - آنا جون میدونی که بابات اجازه نمیده سارا تنهایی جایی بره تو مجوز سارایی برای خروج از خونه
    - قرار نیست بخاطر این موضوع هرجا که سارا می‌ره منم باهاش برم
    - درسته ولی لطفا اینسری قبول کن خوش میگذره باور کن

    دیگه حرفی نزدم و به منو خیره شدم، نمی خواستم یه خواهر بد برای سارا باشم ولی خب این روزا حوصله ی بیرون رفتن نداشتم و مهم تر از همه من هم سنشون نیستم و توی جمعشون نشستن رو دوست ندارم

    پانیز گفت:
    - آنا میتونی اون روزی که سارا با ما میاد بری بیرون و وقتی برگشت بیای خونه که بابات فکر کنه با همدیگه اید.
    روم نشد که بگم من کسی رو ندارم که باهاش برم بیرون برای همین بعد از کلی مِن مِن کردن یه بهونه الکی جور کردم.
    - من به بابام دروغ نمیگم
    کیمیا خندید و گفت:
    - آنا مثل مامانم میمونی ،اخلاقات کپیه ماماناست.

    یدونه هات چاکلت سفارش دادم و به بهونه دستشویی رفتن از پیششون رفتم و روی صندلی های گوشه حیاط نشستم و مشغول بازی با گوشیم شدم.
    - سلام
    سرم رو از گوشیم بلند کردم و به دنبال منبع صدا گشتم و بعد از چند ثانیه نگاهم به چشمای کسرا افتاد.
    - سلام
    خیره شدم به چشماش ولی این نگاه هیچ شباهتی به نگاهی که بهم کرد توی باغ نداشت!
    - بچه ها کجا هستن؟
    نگاهم رو از چشماش برداشتم و به کفشام خیره شدم
    - طبقه بالا

    دیگه متوجه حرف بعدیش واینکه کی رفت نشدم و فقط به تفاوت چشماش فکر میکردم، اون شب توی باغ چشماش یه شکل دیگه بود سیاه سیاه و تن صدای اونشبش هنوزم منو میترسونه ولی الان چشماش به سیاهی اونشب نبود تن صداش آروم بود و آرامش رو می‌تونستی توش پیدا کنی.

    نفس عمیق کشیدم و بلند شدم و از پله ها بالا رفتم
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    کیمیا گفت:
    - آنا جون به بهونه دستشویی نیم ساعته غیبت زده پس کجایی؟
    - دیدم هوا خوبه روی صندلی های حیاط نشستم.
    سارا آستینم رو به طرف خودش کشید و گفت:
    - هات چاکلتت سرد شد
    از صداش فهمیدم که ناراحت شده برای همین بدون فکر کردن گفتم:
    - هر جا رفتید منم باهاتون میام
    سارا لپم رو محکم بوسید و از خوشحالیش لبخند زدم
    کسرا به طرفم اومد و گفت:
    - کیمیا بهم گفتش که ماشین نیوردید اگر میخواید من میرسونمتون
    - ممنون
    بعد از خداحافظی از پانیز و رویا سوار ماشین کسرا شدم
    ده دقیقه مونده بود تا خونه که کیمیا سکوت داخل ماشین رو شکست
    - کسرا ببین آنا راضی شد بیاد تو هم بیا دیگه
    لبم رو بهم فشردم تا از دهنم نپره و نگم اگر کسرا میاد من نمیام
    - مگه پانیز و رویا ماشین ندارن که من بیام؟
    - نه ندارن
    - پس الان با چی رفتن؟
    - خونه پانیز که کوچه بغلیه کافه بود رویا هم میخواست بره خونه پانیز
    - رسا چی؟رسا ماشین نداره؟
    - هممون که توی ماشین رسا جا نمی‌شیم.
    نگاهم رو از پنجره گرفتم و رو به سارا گفتم:
    - اصلا کجا و با کی قراره برید؟
    - می‌خوایم بریم شمال رویا اینا اونجا ویلا دارن با همون کسایی ک اونسری اومدن خونمون هم می‌خوایم بریم.
    - مگه شما مدرسه ندارید؟
    - مدرسمون بخاطرتعمیرات تا دوشنبه تعطیله
    - ولی من دانشگاه دارم
    - خب مرخصی بگیر یبار
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    ***
    سینی رو روی میز گذاشتم و کنار سارا نشستم.
    - چمدونتو جمع کردی آنا؟
    قهوه رو از روی میز برداشتم
    - اره کی میرسن؟
    - گفت رسیدن پیام میده
    بابا با نگرانی کتش رو تنش کرد
    - مواظب خودتون باشید، آنا سارا رو سپردم به تو
    - حواسم هست بابا نگران نباش، شما هم مواظب خودتون باشید
    سارا دویید طرف چمدونش و گفت:
    - آنا، کیمیا پیام داد رسیدن بدو
    فنجون رو روی میز برگردوندم و گونه بابا رو بوسیدم
    - به عمو سلام برسون
    از پله ها بالا رفتم و چمدونم رو از جلوی در اتاق برداشتم، نگاهم به پنجره اتاق افتاد که بسته بودمش ولی الان باز شده بود!!
    سرم رو تکون دادم حتما سارا بازش کرده بود و من الکی دنبال یچیزی هستم که بترسم.
    - آنا دیر شد
    بعد از خداحافظی از بابا به طرف ماشین رفتم
    - سلام
    بعد از سلام و احوالپرسی دیگه کسی حرف نزد، دو ساعت و نیم گذشته بود و غیر از صدای آهنگ صدای کسی نمیومد
    کسرا ماشین رو نگه داشت و از ماشین پیاده شد
    به مجتمع تفریحی که جلوش وایستاده بودیم نگاه کردم
    کیمیا گفت:
    - انگار نه انگار ساعت یک و نیم نصفه شبه اینهمه آدم وایستادن اینجا
    سارا خندید و گفت:
    - خب ما هم جزوی از اوناییم
    به کیمیا نگاه کردم
    - داداشت کجا رفتش؟
    - حتما رفته خوراکی بگیره
    - تا ویلا رویا چقدر دیگه مونده؟
    - رویا آدرس فرستاده برای کسرا، خبر ندارم من
    سارا ابروهاش رو تو هم کرد
    - یه کیسه گذاشته بودم روی مبل تو آوردیش؟
    - من کیسه ای ندیدم که بیارم
    - ای بابا فکر کردم تو میاری
    - مگه چی تو کیسه بود؟
    - چند تا فیلم و کتاب ترسناک
    - پس همون بهتر که جا موندش!
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    کسرا سرش رو داخل ماشین کرد و رو بهمون گفت:
    - بچه ها من خوراکی خریدم اگر کاری ندارید شما، بریم.
    خوراکی ها رو ازش گرفتم
    - نه ممنون
    سوار ماشین شد و راه افتاد، سه ساعتی توی راه بودیم و هممون داشتیم از خستگی بیهوش میشدیم‌‌.
    کسرا ماشین رو نگه داشت.
    - بچه ها رسیدیم.
    از ماشین پیاده شدم و دستام رو تا جایی که می‌تونستم کش دادم، نگاهم به ویلا افتاد. به شدت قدیمی بود میتونم بگم از خونه ی مادربزرگ هم قدیمی تر.
    کیمیا بلند گفت:
    - وارد خونه بشیم که خونه رو سرمون خراب میشه.
    خندیدم و چمدونم رو با کمک کسرا از ماشین بیرون آوردم.
    سارابا کف دستش محکم کوبید به در و چند لحظه بعد بردیا که به صورتش میخورد از خواب بلند شده باشه در رو باز کرد.
    وارد ویلا شدم، مشغول آنالیز شدم! یه سالن بزرگ بود که وسط چند تا فرش انداخته بودن و به قسمت سالن تلویزیون و کاناپه کرمی گذاشته بودن و سمت دیگه سالن میز ناهارخوری و... یه در کنار میز ناهارخوری بود، نگاهی به داخلش انداختم، آشپزخونه بود. اونجا هم مثل کل ویلا دیزاین قهوه ای کرم بود.
    - میخواید چمدونتون رو من ببرم بالا؟
    سریع برگشتم و نگاهم به کسرا افتاد...
    - ببخشید نمی‌خواستم بترسونمتون
    دستم رو توی هوا تکون دادم
    - نه، فقط تو فکر بودم
    - اتاق ها طبقه بالا هستن میخواید چمدونتون رو ببرم طبقه بالا؟
    - ممنونم خودم میبرم
    وقتی از دومین پله بالا رفتم دلم میخواست برگردم به کسرا بگم غلط کردم خودت چمدون رو بالا ببر.
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    وارد سالن بالا شدم
    یه سالن کوچیک بود که چهار تا در رو به روی هم بودن.
    بردیا کنارم وایستاد
    - اونجا اتاق من و پسراست
    اونم که دستشوییه، اون اتاق روبرویی ما هم اتاق شما دختراست.
    - ممنون
    وارد اتاق شدم، پانیز روی تشک دراز کشیده بود و رویا در حال بستن موهاش بود.
    - سلام دخترا
    رویا به سمتم اومد و کشش رو کف دستم گذاشت
    - وای آنا چه خوب شد اومدی، لطفا موهام رو از بالا ببند. دو ساعته درگیرشم
    چمدون رو زمین گذاشتم و مشغول بستن موهاش شدم.
    پانیز روی تشک نشست و محکم به پای رویا کوبید.
    - چقدر بالای سر من جیغ جیغ میکنی نمی‌بینی من خوابم؟
    - اع خب اومدیم مسافرت خوش بگذرونیم، نیومدیم که بخوابیم. از وقتی راه افتادیم هی چرت زدی تا الان.
    - خب بستم، ببین خوب شد؟
    رویا جلوی آینه قدی گوشه اتاق رفت و دستی روی موهای مشکیش کشید.
    - عالی شد
    - تو هرجوری هم موهاتو ببندی باز شبیه سوسماری
    خندیدم، راست می‌گفت رویا ته چهره ی سوسمار رو داشت!
    سارا و کیمیا داخل اتاق شدن
    - خیلی ممنون که اومدید استقبالمون
    رویا با نیش باز گفت:
    - خواهش میکنم عزیزم ویلا خودتونه.
    کیمیا صورتش و کج کرد و کنار پانیز نشست
    - تو گفتی ویلاتون قشنگه ولی اینجا داره می‌ریزه رو سرمون انقد قدیمیه
    - منکه نگفتم ویلامون نوسازه گفتم قشنگه
    کیمیا بالشت رو به طرف رویا پرت کرد
    - تو کوری که به اینجا میگی قشنگ
    پانیز با خنده گفت:
    - تازه ما اومدیم جنازه یه موش وسط سالن بود
    سارا در اتاقو بست
    - درسته خیلی قدیمیه و داره رو سرمون خراب میشه ولی خوبیش اینه خیلی حال میده اینجا فیلم ترسناک ببینیم.
    بهش با تأسف نگاه کردم...
    - خداروشکر جا گذاشتیشون خونه
    - وقت خوابه بچه ها بخوابید.
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    رویا چند تا تشک کنار همدیگه برامون انداخت
    - من خوابم نمیاد دخترا میرم طبقه پایین
    موهام رو باز کردم و کنار کیمیا خوابیدم و به بحث بین سارا و پانیز گوش دادم.
    - سه ساعت دیگه بریم بچرخیم اینورا رو
    - نه من خوابم میاد، می‌خوام بخوابم
    - پس اگر نمیاید سه ساعت دیگه بریم، منم بعداز ظهر نمیام مجبورتون میکنم نصفه شب بریم.
    - من حاضرم نصفه شب برم بیرون رو بچرخم ولی ۳ ساعت دیگه نرم.
    ***
    تخم مرغ ها رو توی ماهیتابه شکوندم و مشغول خورد کردن سوسیس ها شدم.
    رسا کنارم وایستاد و از توی سینی چند تا سوسیس برداشت.
    صورتم رو جمع کردم
    - از اینایی که خورد کردم بر ندار
    - تو هم میای؟
    - کجا؟
    - دو ساعته بچه ها دارن بحث میکنن نشنیدی؟
    سوسیس ها رو توی ماهیتابه ریختم و از آشپزخونه بیرون رفتم.
    - کجا میخواید برید؟
    سارا نگاهم کرد
    - میخوان برن این اطراف رو بچرخن
    پانیز گفت:
    - ما می‌خوایم بریم بعد صبحونه بچرخیم این اطراف رو ولی سارا بخاطر اینکه نصفه شب نرفتیم میگه نمیاد.
    سارا با ابرو های تو هم، شکایت پانیز رو کرد!
    - خودش می‌دونه دوست ندارم بعد از ظهر جایی برم
    پانیز چشم غره رفت
    - یبار چیزی نمیشه
    تا اومدم چیزی بگم کسرا گفت:
    - اشکالی نداره! اونایی که الان دوست دارن برن، الان برن. اونایی هم که شب دوست دارن برن شب برن.
    بردیا با یه تیکه سوسیس توی دستش از آشپزخونه بیرون اومد و با ریلکسی تمام گفت:
    - غذات داره میسوزه
    بعد از صبحونه، پانیز و رویا و رسا رفتن که اطراف رو بچرخن و بقیه هم توی خونه مشغول فیلم دیدن و بازی کردن بودن.
    از ویلا بیرون رفتم و روی تاب کنار ویلا نشستم.
    - هوا خیلی خوبه
    پریدم
    - فکر کنم هر سری شما رو میترسونم.
    - نه نه نه! فقط تو فکر بودم.
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - نگران پدرتونید؟
    - یجورایی آره، آخه دوست نداره مدت طولانی خونه عموم بمونه
    - چرا خونه نموندن؟
    - من نزاشتم بمونه، آخه دوست نداشتم تنها بمونه.
    بعد از چند دقیقه سکوت، سکوت رو شکوندم.
    - شما چرا با بچه ها نرفتید اطراف رو بچرخید؟
    - آخه کیمیا میخواست شب با سارا بره گفتم تنهاش نزارم.
    - من برم پیش سارا
    از کنارش پاشدم و خواستم وارد ویلا بشم که گفت:
    - چرا حس میکنم از دست من فرار می‌کنی؟
    با حالت تهاجمی به سمتش برگشتم و به خودم اشاره کردم:
    - من؟
    به تاب تکیه داد
    - بله شما
    با من من گفتم
    - نه من اینکارو نمیکنم
    لبخندی زد که به معنی مخالفتش با حرفم بود
    عصبی گفتم:
    - شاید چون عجیب غریبی ، تنها چیزی که اطرافت حس میکنم انرژی منفیه
    ابروهاش رو بالا انداخت
    بی اهمیت بهش وارد ویلا شدم، چند تا ناگت از ماهیتابه برداشتم و وارد اتاق شدم و سعی کردم تا شب از اتاق بیرون نیام.
    پانیز وارد اتاق شد
    - آنا چرا نمیای پایین؟ داریم شام میخوریم
    - نه راحتم اینجا
    - فکر نکنی یوقت چون از ما بزرگتری ما باهات احساس راحتی نمی کنیما؟
    لبخند زدم
    - نه فقط یکم سرم درد می‌کنه
    کنارم نشست و به صورتم نگاه کرد
    - چرا هیچوقت آرایش نمیکنی؟
    به خودم از توی آینه نگاه کردم
    - فقط وقتایی که رو مود باشم آرایش میکنم
    کیف آرایشش رو از تو چمدونش آورد و رو به روم نشست
    - بزار آرایشت کنم
    - آخه الان ؟
    - آره پس کی؟ ما که همیشه همو نمی‌بینم الان بهترین موقعست، می‌خوام ببینم چه شکلی میشی!
    - باشه
    نیم ساعتی مشغول آرایش کردنم بود
    - فقط رژگونت مونده
    بردیا در اتاق رو باز کرد
    - پانیز رفتی آنا رو بیاری خودتم ناپدید شدی؟
    نگاهش به من افتاد
    - احیانا عروسی دعوتید و به ما نگفتید؟
    خندیدم
    - خب تموم شد خودت رو ببین
    نزدیک آینه شدم و به خودم نگاه کردم، سایه مشکی برام زده بود و گوشه داخلی چشمم شاین زده بود ، یه رژ کالباسی زده بود برام و کانتور و..
    - قشنگ شد؟
    - آره خیلی، واقعا قشنگ شد
    بردیا دست به سـ*ـینه گفت:
    - اگر آنالیز خودتون در آینه تموم شد بقیه منتظرن برای شام بیاید.
    پانیز دستم رو کشید
    - بیا بریم
    - نه، آرایشم خیلی غلیظ نیست؟
    - نه همه خودمونی ایم بیا دختر
    وارد سالن پایین شدم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا