رمان زیرزمین خانه شیطانی | Im helia کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Im helia

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/08
ارسالی ها
47
امتیاز واکنش
287
امتیاز
201
محل سکونت
tehran
بعد از اینکه سارا رفت
وارد زیرزمین شدم تا یکم نقاشی بکشم
سنگ بزرگی رو جلوی در زیرزمین گذاشتم
از پله ها پایین رفتم، نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار در وایستاده بود و دستاش رو لیس میزد
- میشه پیش من نیای؟ خودت خوب می‌دونی ازت بدم میاد، پس سعی نکن بهم نزدیک بشی
لیسی به دستش زد و از جلوی در رفت
پوفی کردم و مشغول کامل کردن نقاشیم شدم.
نیم ساعتی گذشت، صندلی رو چرخوندم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که گوشه کمد مادربزرگ قایم شده بود
- مگه بهت نگفتم نزدیک من نشو؟ میشه هرجا که میرم نیای؟
بلند شدم و داخل خونه رفتم، توی ماگم آب جوش ریختم
خم شدم تا از روی میز داخل پذیرایی نسکافه بردارم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار تلویزیون نشسته بود
چند ثانیه با بهت به صحنه روبه روم خیره مونده بودم
- تو، تو مگه...مگه زیرزمین..نبودی؟
زغال اخته همراه من وارد خونه نشده بود و من پشت سرم در رو بسته بودم
- اینم یکی از دلایلی که ازت بدم میاد
خواست به طرفم بیاد که با جیغ من وایستاد
- اصلا فکر اینکه طرف من بیای رو نکن، متوجه ای چی میگم؟
میو ای کرد و دوباره کنار تلویزیون نشست
گوشیم رو برداشتم و به سارا زنگ زدم
- بله آنا
- کی میای خونه؟
- آنا من تازه رسیدم پاساژ، حداقل دو ساعت دیگه
- سارا به بابا میگم که همش بیرونی و منو تنها میزاری
خندید
- آنا گرگ نمیخورتت که، زغال اخته چطوره؟
به زغال اخته کنار تلویزیون نگاه کردم
- هیچی همش در حال حرکته! از زیرزمین به کنار تلوزیون، از کنار تلویزیون به زیرزمین
- چون من نیستم اینطوری می‌کنه، وگرنه بچم هیچوقت شیطونی نمیکنی
به تمسخر خندیدم و باهاش خداحافظی کردم
 
  • پیشنهادات
  • Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - می‌دونم این کار دور از انسانیته و سارا ناراحت میشه؛ ولی تنها حیونی هستی که ازش بدم میاد. پس می‌خوام از خونه بیرونت کنم
    البته نگران نباش! دو ساعت تو حیاط بچرخ تا سارا جونت بیاد
    در رو باز کردم و به زغال اخته نگاه کردم
    - بیا برو بیرون
    فقط نگاهم کرد، عصبی به سمتش رفتم و بلندش کردم. چنگی به دستم زد و غرید
    - وحشی
    جلوی در گذاشتمش و درو روش بستم
    از داخل کابینت آشپزخونه الـ*کـل رو برداشتم و روی جای چنگش زدم
    روی مبل نشستم و مشغول بازی با لپ تاپ سارا شدم
    ***
    - آنا میشه جزوت رو قرض بگیرم؟
    - آره بیا
    - راستی با بچه ها می‌خوایم امشب بریم کافه، اگر دوست داشتی تو هم بیا
    - ممنونم، اگر تونستم میام
    - شمارم رو بزن توی گوشیت، اگر خواستی بیای میام دنبالت
    چندثانیه مکث کردم
    - باشه بده
    بعد زدن شمارش داخل گوشیم، خداحافظی کردم و از دانشگاه بیرون زدم.
    به سمت سوپر مارکت رفتم، بعد از خرید هایپ بیرون رفتم.
    - آنا
    به سمت صدا برگشتم و کسرایی رو دیدم که به ماشینش تکیه داده بود
    - سلام، شما اینجا چیکار میکنید؟
    - سلام، بشین برات تعریف میکنم.
    سوار ماشینش شدم و به سمتش برگشتم
    - شما کجا، اینجا کجا!
    - میرسونمت خونتون
    - نه می‌خوام خودم برم
    - تعارف نکن بخاطر تو اومدم
    وقتی دید ابرو هام رو بالا انداختم، خندید و همون‌طور که ماشین رو روشن کرد، شروع به تعریف کردن کرد
    - یه کار اداری داشتم نزدیک دانشگاهت بود، گفتم تا اینجا هم بیام دنبالت تو رو هم برسونم
    - ممنون ولی لازم نبود
    لبخند زد
    -‌‌ چخبر از دانشگاهت؟
    - هیچی امروز کلی کار دارم که باید انجام بدم، باید تقریبا سی تا برگه چاپ کنم و برم انقلاب چند تا کتاب بخرم
    - خب من امروز کاری ندارم بریم دنبال کارای تو؟
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - نه خودم میرم، لازم نیست
    - تعارف نکن، ماشین من هست منم که کاری ندارم
    - باشه ممنون
    جلوی یه کافی نت نگه داشت
    - چی باید چاپ کنی، بهم بگو برات انجام بدم
    - شما وایستید، خودم میرم میگیرم
    - چیو میخوای چاپ کنی
    بهش نشون دادم عکس برگه ها رو، گوشیم رو ازم گرفت و وارد کافی نت شد
    چند دقیقه ای گذشت که گوشیش زنگ خورد
    نگاهم به اسمش افتاد «دیبا»
    حدود ده دقیقه بعد کسرا اومدش
    - خیلی شلوغ بود
    - شما هم اذیت کردم، ممنونم
    خندید
    ابروهامو بالا انداختم
    - چیشد؟
    - آنا، یبار برای تو، تو ام. یبار برای تو، شما ام
    لبخند زدم
    - بستگی به موقعیتش داره انگار
    - با من راحت باش، از شما بدم میاد. انگار همین چند ساعت پیش بود که برای افتادن زمینت منو متهم میکردی ولی الان بهم میگی شما
    داشت شبی رو می‌گفت که تو شمال افتادم و پام پیچ و خورد و اون این اتفاقو انگار پیشبینی کرده بود، حداقل از نظر من کسرا میدونست که من میوفتم
    - من هنوزم سر حرفم هستم، اون حرفای عجیب توی ویلامون، اونروزم که تو شمال انگار میدونستی من میوفتم
    - نمی‌دونم، هر جور دوست داری فکر کن. من فقط حدس زدم!
    - چه حدس دقیقی! راستی، گوشیت زنگ خوردش
    همون‌طور که گوشیش رو بر می‌داشت، گفت:
    - کی بود؟
    - فکر کنم دیبا بود
    - خوبه، بعدن بهش زنگ میزنم
    - شاید کار واجبی داشته باشه، میخوای یه گوشه ماشینو نگه داری که بتونی باهاش حرف بزنی؟
    - نه، همیشه کارش اونقد واجب نیست. دیبا یکی از دوستامه که باهاش کلاس میرفتم
    - کلاسا مربوط به همون کتابای عجیب غریب توی کتابخونته؟
    خندید
    - دقیق انگار کتابا رو دیدی
    - من فقط یکم کنجکاوم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا