رمان زیرزمین خانه شیطانی | Im helia کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Im helia

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/07/08
ارسالی ها
47
امتیاز واکنش
287
امتیاز
201
محل سکونت
tehran
- بابا غروب باید برم دامپزشکی منو میرسونی؟
- تنها میری؟
- نه، کیمیا پیام داد که بریم دنبالش باهم بریم.
- باشه دخترم، ولی اگر میخوای ببرمت باید زودتر راه بیوفتیم چون ساعت ۵ باید برم بیمارستان

مربا و خامه رو روی میز گذاشتم
- منم بیام باهات بابا؟
- نه عزیزم خودم میرم
نگران به طرفش رفتم
- تنها که نمیشه بری، شاید حالت بد بشه
- نمی‌خواد دخترم، یه سر هم باید به شرکت بزنم برای همین خسته میشی.
بعد از صبحونه روی مبل خوابیدم و لپ تاپ سارا رو روی شکمم گذاشتم و مشغول دانلود فیلم مورد علاقم شدم.
- آنا خجالت نمیکشی؟ من دارم حاضر میشم تا نیم ساعت دیگه باید راه بیوفتیم؛ ولی تو هنوز ناهار درست نکردی؟
روی فایل کلیک کردم
- عزیزم خدا بهت دو تا دست داده خودت برو درست کن
- من بلد نیستم، تازشم زغال اخته هم هنوز ناهار نخورده
اخم کردم
- خودت کم بودی از این به بعد باید نگران تغذیه زغال اخته جانتم باشم؟
سارا از پله ها پایین اومد، نگاهش به شکمم افتاد
شروع به شمارش کردم برای حملش۱,۲,۳
- آناااا، چرا لپ تاپ منو برداشتی
لپ تاپ رو بستم روی مبل گذاشتم و روش خوابیدم
- لپ تاپ خودم خرابه، قسمت جدید سریال مورد علاقم اومده
سعی کرد لپ تاپ رو از زیرم در بیاره
- بده من اونو، لپ تاپ یه وسیله شخصیه نباید بدون اجازه دست بزنی
- سارا بزار اینسری ببینم، قول میدم دیگه بهش دست نزنم
- دخترا چیکار میکنید؟
چنگی به بازوم زد و عقب نشینی کرد
- بابا آنا لپ...
- هیچی بابا جان شما حرص نخور
سارا خودشیرینی زیر لب زمزمه کرد و به سمت یخچال رفت
- بابا ناهار نداریم
- دخترم دیگه دیر شده بریم سر راه برات پیتزا میگیرم
خیره شدم به لبخند شیطانی سارا و لب هام آویزون شد
بابا جلو اومد و پیشونیمو بوسید
- مراقب خودت باش تا برگردیم
- شما هم همینطور
سارا از دور دست تکون داد و مشغول پوشیدن کتونی هاش شد
- سارا
- هان؟
- امیدوارم دکتر بگه به زغال اخته حساسیت داری و نمیتونی نگهش داری
چشم غره ای رفت و درو محکم بست
دوباره روی مبل دراز کشیدم و لپ تاپ رو روشن کردم. نیم ساعتی مشغول فیلم دیدن بودم تا که صدای شکمم بلند شد
- من بدبخت باید تخم مرغ بخورم بعد سارا خانم پیتزا بخوره
لپ تاپ رو روی مبل گذاشتم و همون‌طور که غر میزدم به طرف اشپزخونه رفتم
- انگار خدمتکار شخصی گرفته همش از من کار می‌کشه، هر چی دستور میده باید گوش بدم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    تخم مرغ رو شکوندم، خواستم روش نمک بریزم که لپ تاپ سارا دینگی صدا داد!
    بی توجه به تخم مرغ به سمت لپ تاپ رفتم و روی ایمیلی که براش اومده بود زدم
    - سارا، ساعت ۴صبح کلاس داری فراموش نکنی
    ابرو هام بالا رفت چه کلاسی؟
    نگاهم به f پایین ایمیلش افتاد، شونه هام رو بالا انداختم و فیلم و ایمیلش رو بستم. خواستم لپ تاپ رو روی مبل بزارم که نگاهم به پوشه ای روی صفحه افتاد با نام f
    سریع بازش کردم ، توی فایل چهار تا فیلم بود. روی فیلم دوم زدم
    توی محیط تاریکی گرفته شده بود
    زنی به صندلی بسته شده بود و مردی بالا سرش در حال خواندن کتابی بود که من زبانش رو تشخیص نمیدادم
    چند ثانیه بعد زن شروع به جیغ زدن کرد و در آخر مرد چیزی مثل آب به روش پاچید و بعد پارچه ی سفیدی رو روش انداخت، یکم که گذشت زن ساکت شد و بی حال روی صندلی افتاد
    مرد لبخند زد و اطرافیانش دست زدند
    نگاهم به نوشته بالای فیلم افتاد
    - جن گیری
    - سارای احمق این فیلمای مسخره چیه، معلوم نیست تو چه کلاس هایی شرکت می‌کنه. من مطمئنم آخر سر یه بلایی سر خودش میاره
    بوی تخم مرغ که بلند شد جیغی زدم و به سمت آشپزخونه رفتم؛ ولی خب کاری از من بر نیومد و تنها تونستم تخم مرغ رو از گاز به سینک ظرفشویی منتقل کنم
    تحت تأثیر فیلم دیگه توی خونه آرامش نداشتم تصمیم گرفتم لباس بپوشم و بیرون برم
    وارد اتاق شدم و برای جا موندن لولو ها پشت در اتاق، در اتاق رو بستم!
    زیرلب زمزمه کردم
    - سارا خدا لعنتت کنه با این فیلما
    بعد از پوشیدن لباس هام و تحت تاثیر حرفای سارا رژ لب رو روی لبم کشیدم تا شبیه عروس مرده ها نباشم!
    خواستم بزارمش روی میز که از دستم افتاد و رفت زیر میز آرایش
    پوفی کردم و خم شدم تا رژلب رو بردارم، بیشتر دستم رو دراز کردم
    نگاهم به در افتاد که نیمه باز بود، با تعجب خیره شدم به در که سایه قدم هایی رو زمین افتاد و از جلوی در عبور کرد
    با ترس یهویی بلند شدم و نگاهم به در افتاد که بسته بود
    - امکان نداره
    دستی به صورتم کشیدم
    - تأثیر فیلم های ساراس، توهم زدم
    رژ لب رو روی میز گذاشتم و روی تخت نشستم
    - معلومه اشتباه دیدم
    صدای افتادن چیزی از طبقه پایین اومد
    - صد در صد توهمه، آروم باش آنا
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    گوشیم رو برداشتم و شماره آراد رو گرفتم.
    - جانم آنا؟
    - سلام نادیا، آراد هستش؟
    - خوبی عزیزم؟ نه رفته بیرون کار داشتش
    کلافه دستی روی صورتم کشیدم
    - باشه ممنونم بهت زنگ میزنم باز
    - اتفاقی...
    از استرس زیاد بی حواس تماس رو قطع کردم.
    شالم رو روی سرم انداختم و آروم در رو باز کردم. تمام سعیم رو کردم تا آروم پایین برم از پله ها؛ ولی خب پله ها چوبی و قدیمی بودن و صدای قیژ مانندی در میاوردن!
    پام رو روی آخرین پله گذاشتم و به اطراف نگاه کردم، خبری از هیچ چیز غیرطبیعی نبود.
    نفس عمیقی کشیدم و با تمام توانم دوییدم و از خونه بیرون رفتم.

    ده دقیقه ای راه رفتم تا به خیابون اصلی رسیدم و وارد سوپر مارکت کوچیکی شدم، نگاهم به پیرمرد پشت میز افتاد. پفکی که جلد کهنه ای داشت رو برداشتم و دنبال تاریخ انقضاش گشتم.
    - می‌دونی دُکان یعنی چی؟
    با تعجب به پیرمرد نگاه کردم
    - بله؟
    - اینجا دُکان هستش خانم، از قدیم اینجا رو دارم. چیز بد نمیارم توی دُکانم که داری میگردی اون آشغال رو.
    ابروهام ناخودآگاه بالا رفتن
    - آشغال منظورتون پفک هستش؟
    - آره دیگه
    پفک رو روی میزش گذاشتم، نگاهم به قاب عکس روی میز افتاد
    - گفتید خیلی وقته این سوپر مارکت رو دارید؟
    - اینجا دکانه اسمش، آره از ده سالگی تا هروقت خدا عمری داد اینجا رو دارم. بگو ببینم خونت کجاست؟
    - آخر این خیابون یه کوچه هستش، ته کوچه یه ویلا کوچیک که خونه مادربزرگم بوده.
    چندثانیه ای به فکر فرو رفتش
    - می‌شناسمش، خانمم چند باری رفتش پیشش ولی خب چون پشت سرش حرف زیاد بود ما هم ازش فاصله گرفتیم
    کارت رو به طرفش گرفتم و با تعجب گفتم:
    - حرف؟
    سرش رو تکون داد
    - اره حرف دیگه، من از این دستگاه ها ندارم، پول بهم بده.
    - من پول نقد ندارم
    - اشکال نداره خانم یه پفکه برو به سلامت
    - من براتون پولش رو میارم، میشه لطفا بگید چه حرفی پشت سر مادربزرگم بوده؟
    - من که چیزی ندیدم ولی اگر منظورت اون خونه در سبزه هستش، میگن خونه نفرین شدس. میگن مادربزرگت نَحصی میاره برای همین هیچکس اون اطراف نمیره
    - نفرین شده یعنی چی؟
    با کلافگی نگاهم کرد
    - چمیدونم دختر جون، میگن اون زن شومه. من زیاد از این حرفای خاله زنکی چیزی نمی‌دونم.
    سرم رو تکون دادم و بعد از تشکر ،از به قول اون پیرمرد دکان بیرون اومدم.
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    چند ساعتی همون اطراف قدم زدم تا وقتی سارا با زغال اخته رسیدن.
    چشم غره ای بهم رفت و زغال اخته رو توی بغلم گذاشت و وارد ویلا شد، پشت سرش راه افتادم
    - چرا اومدی بیرون وایستادی؟
    - حوصلم سر رفته بود
    خندید
    - دروغ نگو، میترسیدی
    - مثل تو شجاع نیستم پوشه ای به اسم f با محتوای جن گیری داشته باشم
    عصبی به سمتم برگشت و محکم روی قفسه سینم کوبید
    - چرا لپ تاپ منو گشتی؟
    - چرا میزنی؟ آبجی بزرگترتم باید بدونم چه غلطی می‌کنی!
    زغال اخته رو روی زمین گذاشتم و جلوتر از سارای عصبی وارد خونه شدم.
    - آنا با توعم، چرا لپ تاپ منو بی اجازه گشتی
    - من نَگَشتم، برات ایمیل اومد رو صفحه منم دیدم
    - ایمیل؟
    - آره ساعت چهار صبح کلاس داری
    قیافش یهویی تغییر کرد و خوشحال پرید بالا
    - بالاخره ثبت نام شدم تو دوره جدید
    - سارا معلوم هست چه غلطی می‌کنی دقیقا؟
    خندید و بدون اینکه لباسش رو در بیاره رو مبل نشست و لپ تاپ رو روی پاش گذاشت
    - بردی دامپزشکی زغال اخته رو دکتر چی گفتش؟
    سارا بی اهمیت به من مشغول تایپ کردن بود
    - سارا صدامو میشنوی؟
    سرشو بالا آورد
    - هان؟
    - میگم چی شد برای زغال اخته
    - هیچی واکسن زد بعدش غذا اینا براش خریدم، ناهار چی داریم؟
    - سارا الان نزدیک شامه، میشه بگی چی تو اون لپ تاپه که داری انقدر ذوق میکنی؟
    - نه، درسته خواهرمی ولی باهات راحت نیستم. اگر یکم بهتر بودی همه چیم رو بهت میگفتم
    ***
    - شب بخیر
    با شب بخیر بابا منم بلند شدم، نگاهی به سارا غرق در لپ تاپ کردم
    - بیا بریم بخوابیم
    - چیکار به من داری؟
    - دیروقته
    - برو منم تا نیم ساعت دیگه میام
    - شب بخیر
    سرشو تکون داد
    از پله ها بالا رفتم و روی پله ای که به سالن دید نداشت نشستم، نگاهم به ساعت مچیم افتاد ۳:۵۸ سارا بلند شد و برقا رو خاموش کرد و روی میز ناهار خوری نشست
    بعد اینکه از نشستنش مطمئن شدم، چند تا پله پایین تر رفتم تا بتونم صفحه لپ تاپش رو ببینم
    صفحه مشکی شد و چند ثانیه بعد مردی جا افتاده رو، وسط صفحه دیدم که در حال دعا خوندن بود.
    دوربین رفت روی میز دایره ای که دور تا دورش پر از شمع بود و چند تا وسیله فلزی وسط شمع ها بود. بعد از خوندن دعا، دود شمع ها به شکل یه آدم در اومدن و بعد از چند ثانیه هم محو شد. مرد پارچه ای سفید در آورد و روی شمع ها انداخت ولی بجای خاموش شدن شمع ها یا سوختن پارچه، پارچه به سمت بالا حرکت کرد!
    نگاهم به پایین پله ها به زغال اخته ای افتاد که بهم زل زده بود، بعد از اینکه فهمید نگاهش میکنم شروع به صدا در آوردن کرد تا سارا متوجه من بشه.
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    بیشعوری زیرلب بهش گفتم و قبل اینکه سارا متوجه بشه وارد اتاق خواب شدم. نیم ساعتی منتظر سارا موندم و در همون حالت خوابم برد.
    کیفم رو روی شونم انداختم و جلو در منتظر آژانس وایستادم.
    - آنا
    با تعجب به خیابون نگاه کردم و کسرایی رو دیدم که از ماشین آویزون شده بود و منو صدا میکرد.
    - سلام اینجا چیکار میکنید؟
    - بشین تو ماشین برات تعریف میکنم
    به حرفش گوش دادم و توی ماشینش نشستم.
    - برای چی اومدید جلوی دانشگاه من؟
    - پدرت به سارا زنگ زده که برای کارش قراره با عموت برن اصفهان، فردا شب بلیط برگشت دارن. مامانمم وقتی فهمید تنها میمونید نزاشتش سارا از خونمون بره، به منم گفت بیام دنبال تو.
    - دستشون درد نکنه؛ ولی قبلا هم تنها بودیم مشکلی پیش نمیادش. من الان زنگ میزنم به سارا میگم برگرده، شما هم لطفا نگه دارید پیاده میشم من.
    - سارا مشکلی با موندن خونه ی ما نداره. خیلی هم خوشحال شدش، الکی ناراحتش نکنید.
    اخم کردم.
    - قرار نیست سارا هر کاری میخواد بدونه مشورت بکنه چون خوشحالش می‌کنه. پس اشکال نداره سارا بمونه، نگه دارید لطفا من آژانس گرفتم باید برم خونه.
    - آنا من نمیزارم تنها بمونی توی ویلا، اینجوری هم خطر داره هم خواهرت ناراحت میشه.
    - گفتم قبلا تنها موندیم مشکلی پیش نمیاد. دستتون درد نکنه من نمیام.
    صدای گوشیش مانع از جواب دادنش شد.
    - بله مامان؟
    - بله دارم میارمش
    - باشه میخرم
    - نیم ساعت دیگه میرسیم
    گوشی قطع کرد و به سمتم برگشت تا جوابمو بده؛ ولی زودتر شروع به حرف زدن کردم
    - مشکل من اینجاست کسی به حرف من اهمیت نمی‌ده. سارا کار خودشو میکنه، شما هم با اینکه من گفتم نمیام ولی دارید کار خودتونو میکنید.
    خندید
    - سارا باید حرفتو گوش بده؛ ولی من صلاحتو می‌خوام پس نمیزارم تنها بمونی.

    ماشینو نگه داشت، پیاده شد و بدون توجه به صورت بهت زده من در رو روم قفل کرد و رفت!
    ده دقیقه بعد خیلی ریلکس با دو تا ذرت مکزیکی و یه پاکت برگشت و نشست توی ماشین
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - من...
    وسط حرفم پرید
    - لطفا دیگه غر نزن، بیا برات ذرت گرفتم سارا گفتش دوست داری بدم بهت آروم میشی!
    ذرت رو از دستش گرفتم و خندیدم.
    - چه جالب، یعنی همتون میدونستید این کارتون عصبیم می‌کنه و برنامه ریزی کردید برای بعدش
    اونم خندید و ابروشو بالا انداخت.
    - این موضوع بیشتر از قبل عصبیم می‌کنه؛ ولی چون ذرت خریدی چیزی بهتون نمیگم!

    بعد از خوردن ذرت، راه افتاد و حدود نیم ساعت بعد جلوی خونه ویلایی پارک کرد.
    - لطفا به سارا چیزی نگو، کیمیا و سارا الان خیلی خوشحالن نمی‌خوام ناراحت بشن.

    سرمو تکون دادم و پشت سرش راه افتادم و وارد خونه شدم.
    سارا و کیمیایی رو دیدم که داخل آلاچیق نشستن و دارن میخندن.
    با کیمیا دست دادم و بدون اهمیت دادن به نگاه کسرا، به سارا چشم غره رفتم.
    - سلام آنا جان، خوش اومدی.
    برگشتم و مادر کیمیا و کسرا رو دیدم
    لبخند زدم
    - سلام ممنونم
    جلو اومد و بغلم کرد
    - من خورشیدم، یعنی اسمم خورشیده. منو مثل سارا خورشید صدا کن.
    لبخندم پر رنگ تر شد
    - فکر میکردم نمیای دخترم، آخه سارا می‌گفت زیاد معاشرتی نیستی. خیلی خوشحال شدم که تونستم ببینمت.
    - منم خیلی خوشحال شدم از دیدنتون.
    با دعوتش وارد خونه شدم. دیزاینش مثل خونه قبلیمون بود، کاملا امروزی.
    - چون دو ساعت دیگه وقت شامه، خوراکی نمیارم که سیر نشید؛ ولی الان برات یه آبمیوه خوشمزه میارم تا خستگی دانشگاه از تنت بره دخترم.
    لبخند زدم و تشکر کردم.
    کسرا روی مبل روبه روم نشست و گفت:
    - آبمیوه های مامان مخصوص و انرژی زاست، عاشقشون میشی.
    سارا کنارم نشست و لپم رو بوسید.
    - چون میدونستم عاشق آبمیوه خاله خورشید میشه مجبورش کردم بیاد.
    دوباره بهش چشم غره رفتم و بشگونی از پهلوش گرفتم.
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    کیمیا گفت:
    - آنا جان، بیا لباستو تو اتاق من عوض کن. اگر لبـاس زیر مانتوت نداری من بیام بهت لباس بدم.
    تشکری کردم و به طرف جایی که اشاره میکرد رفتم
    اتاق کیمیا کاملا دخترونه و صورتی بود.
    بعد از در آوردن مانتوم، جلوی آینه وایستادم و به لباسم نگاه کردم
    از اینه نگاهم به گوشه تخت افتاد و زغال اخته ای رو دیدم که خیره به من بود.
    - تو اینجا چیکار میکنی؟
    - تو چرا همه جا هستی
    بدون اینکه به سمتش برگردم از اتاق بیرون رفتم
    - کیمیا اتاقت خیلی دخترونه و خوشگله
    سارا با هیجان گفت
    - آنا، اتاق کسرا رو ندیدی..
    یهویی جلوی دهنشو گرفت و به کسرا نگاه کرد.
    کسرا با ابرو های بالا رفته به کیمیا نگاه کرد.
    - فکر کنم از این به بعد باید در اتاقمو قفل کنم، درسته کیمیا؟
    کیمیا لبخندی زد
    - آخه سارا دوست داشت ببینه، منم نشونش دادم.
    بعد به سمت من برگشت
    - آنا بیا بریم به تو هم نشونش بدم!
    بلند شد، دستم رو کشید و به سمت حیاط برد.
    به نرده گوشه حیاط اشاره کرد و ازش بالا رفت
    - آنا بیا بالا
    پشت سرش بالا رفتم تا رسیدیم به پشت بوم
    - اون اتاقه گوشه پشت بوم برای کسراعه
    به جایی که اشاره میکرد نگاه کردم
    - بیا بریم توشو بهت نشون بدم
    در اتاق رو باز کرد و منتظر موند تا من اول وارد بشم.
    دیوارهای اتاق پر از پوستر های سیاه و سفید بود، گوشه ی اتاق و روبه روی در پر از بالشت بود و بالای بالشت ها هم ریسه بود.
    رو به روی بالشت ها میز کامپیوترش بود و کنارش کمد کوچیکی پر از کتاب
    - خیلی قشنگه اینجا
    - آره خیلی قشنگه
    به طرف کمد رفتم و اسم روی کتاب ها رو خوندم
    طبقه اول همه کتاب های روانشناسی بود ولی طبقه دوم کلی کتاب های قدیمی و بدون اسم بود.
    طبقه سوم فقط یه کارتون بود.
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - بزار کسرا و سارا رو صدا کنم، الان میام پیشت.
    - باشه
    روی زمین نشستم و یکی از کتاب های بدون اسم رو برداشتم.
    کتاب کاملا دست نویس بود و دست خطش جوری بود که خوب نمیتونستم بخونم.
    کتاب در مورد تمرین بود، تمرین تقویت مغز بود انگار!
    نوشته های عجیب با تمرین های عجیب تر
    بلند شروع به خوندن کردم.
    - به مدت ۲۰ دقیقه به روی ستاره تمرکز کن و..
    - آنا، کتاب های طبقه دوم رو نخون
    به طرف در برگشتم و کسرایی رو دیدم که به در تکیه داده بود
    - تمرین مغز می‌کنی برای چی؟میخوای هوشت زیاد بشه؟
    - نه، یه مدت کلاس میرفتم
    - کلاس چی؟
    جوابم رو نداد و من باز هم به پرسیدن سوالام ادامه دادم.
    - چرا از آدما دوری همیشه؟
    ابروهاشو بالا انداخت و منتظر شنیدن ادامه سوالم شد
    - یعنی منظورم اینه حتی اتاقتم از بقیه اعضای خانوادت دوره و یجای دنجه
    - تو هم زیرزمین خونتون رو کردی اتاق نقاشیت، پس تو هم مثل منی!
    - چه ربطی داره جا نبودش منم....وایسا ببینم تو از کجا میدونی تو زیرزمین نقاشی میکشم؟

    چندثانیه مکث کرد و بعد مثل همیشه با اعتماد به نفس ادامه داد
    - تو خودت به من گفتی
    بلند شدم و به طرفش رفتم و با انگشت اشارم به سینش زدم
    - داری مثل همیشه دروغ میگی، حافظم اونقدر قوی هست که بدونم بهت نگفتم توی زیرزمین نقاشی میکشم
    - پس از کجا میدونم؟
    - آنا دستم شکست بیا اینو بگیر
    شونم رو به شونش کوبیدم و از اتاق بیرون رفتم
    کیمیا زیراندازی انداخته بود و توی دست سارا کلی خوراکی بود
    خوراکی ها رو روی زیرانداز چیدم
    و کنار بچه ها نشستم

    - خوبه خورشید جون گفتش خوراکی نخوریم وقت شامه کم کم
     
    آخرین ویرایش:

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    - سارا چرا زغال اخته رو با خودت آوردی؟
    سارا با تعجب نگاهم کرد
    - من زغال اخته رو نیوردم
    بی حوصله غر زدم
    - سارا اصلا حوصله شوخی ندارم، خودم توی اتاق کیمیا دیدمش
    - آنا ولی انگار تو داری شوخی میکنی، میگم خب نیاورمش
    کیمیا گفت:
    - سارا راست میگه، زغال اخته اینجا نیست
    سنگینی نگاهی رو حس کردم، سرم رو بلند کردم و کسرا و با همون نگاه ترسناک همیشگیش دیدم
    من حتی پلک زدنش هم یادمه، غیرممکنه توهم زده باشم
    چند ساعتی به همین روال گذشت و حتی با اصرار سارا شامم همونجا خوردیم
    - بچه ها من خستم دیگه می‌خوام بخوابم
    کیمیا نِق زد:
    - آنا یبار پیش همیم، تازه می‌خوایم فیلم ببینیم
    - ولی من خیلی خستم، حوصله فیلم های ترسناک سارا هم ندارم
    کسرا گفت:
    - اشکالی نداره بچه ها ما همینجا فیلم میبینیم، آنا هم اگر خوابش میاد می‌تونه تو اتاق من بخوابه.
    سرم رو تکون دادم و بعد گفتن شب بخیر وارد اتاق شدم.
    یکی از بالشت ها رو روی زمین انداختم و دراز کشیدم،صدای بچه ها انقد بلند بود که نمیتونستم بخوابم.

    نگاهم به کارتون توی طبقه سوم افتاد، کنجکاوی بهم غلبه کرد تا کارتون رو بردارم و باز کنم.
    از استرس پوست لبم رو میجوییدم و در همون حین کارتون رو باز میکردم.
    داخل کارتون یه پاکت بود، آروم پاکت رو باز کردم. سه تا عکس قدیمی بود که کسرا کنار دو تا پسر دیگه بود و یه سنگ دایره ای سفید رنگ.
    ***
    سارا از ماشین پیاده شد، درو باز کردم و در همون حین تشکر کردم.
    - آنا
    به طرف کسرا برگشتم
    - بله
    - این روزا بیشتر مراقب خودت باش، به هرچیزی دست نزن و اگر دست میزنی مراقب باش ردی از خودت بجا نزاری
    شوکه نگاهش کردم، یعنی فهمیده بود دیشب به وسیله هاش دست زدم؟
    - باشه
    سریع از ماشین پیاده شدم و درو بستم.
    تا وقتی وارد خونه بشم، سنگینی نگاهش رو حس میکردم
    - آنا من امروز می‌خوام برم خرید، تو نمیای؟
    - نه ترجیح میدم خونه بمونم
    زغال اخته خودشو به پام کوبید و وقتی دید بهش محل نمیدم پام رو چنگ زد و رفت
    - نمیخوای لپ تاپتو درست کنی؟
    - فعلا حوصلشو ندارم
    - برنامت برای امروز اینه فقط بخوری و بخوابی؟
    شونه هام رو بالا انداختم و از پله ها بالا رفتم.
    لباسام رو در آوردم و وارد حموم شدم، آب رو باز کردم و زیرش وایستادم
     

    Im helia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    287
    امتیاز
    201
    محل سکونت
    tehran
    صدای سارا از اتاق اومد که انگار داشت کشو رو باز و بسته میکرد
    - سارا من حوله و لباس نیوردم، میشه یچی بدی بهم؟
    چند دقیقه ای گذشت و وقتی خبری از سارا نشد، سرمو از لای در بیرون بردم و به اتاق نگاه کردم و سارایی رو داخل اتاق ندیدم!
    درو بستم و دوباره زیر آب وایستادم
    چند دقیقه بعد دوباره صدای باز شدن کشو ها اومد
    - سارا، حولم رو میدی؟
    در رو دوباره باز کردم و بازم سارایی رو داخل اتاق ندیدم!
    - مثل همیشه توهم زدم
    تا در حموم رو بستم، صدای باز شدن در اتاق اومد و بعد هم انگار کسی روی تخت نشست
    سریع در حموم رو باز کردم و سارایی رو دیدم که روی تخت نشسته بود و با تعجب من رو نگاه میکرد
    - سارا چرا اذیتم میکنی؟
    با تعجب خندید
    - چی میگی دیونه؟
    - میشه حولم رو بدی؟
    بعد از پوشیدن حولم کنارش نشستم
    - چرا دوست داری کارایی کنی که من احساس کنم توهم زدم؟
    بی حوصله غر زد
    - آنا من حوصله ندارم، توضیح بده چیکار کردم
    - چرا هرچی صدات کردم حولم رو بده ندادی؟
    - آنا صدات تا طبقه پایین نمیادش، از کجا بفهمم حولت رو میخوای؟
    - آهان! یعنی میخوای بگی تو نبودی که کشو رو هی باز میکردی؟
    بلند خندید
    - آنا جدیدن خیلی توهم میزنی، من پایین بودم چی میگی برای خودت
    - باشه تو راست میگی
    بی توجه به غرغر های سارا به طبقه پایین رفتم. کالباس رو از یخچال برداشتم و روی میز گذاشتم، چرخیدم تا چاقو رو بردارم که نگاهم به زغال اخته افتاد؛ همون‌طور که دستاش رو لیس میزد به من نگاه میکرد
    - میشه تو هم با سارا بری بیرون؟ خودت می‌دونی ازت خوشم نمیاد
    روی میز نشستم و مشغول خورد کردن کالباس ها شدم، چند دقیقه بعد زغال اخته به کالباس ها حمله کرد و با دو تا کالباس توی دهنش فرار کرد
    - خیلی بیشعوری، درست مثل سارا
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا