بعد از اینکه سارا رفت
وارد زیرزمین شدم تا یکم نقاشی بکشم
سنگ بزرگی رو جلوی در زیرزمین گذاشتم
از پله ها پایین رفتم، نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار در وایستاده بود و دستاش رو لیس میزد
- میشه پیش من نیای؟ خودت خوب میدونی ازت بدم میاد، پس سعی نکن بهم نزدیک بشی
لیسی به دستش زد و از جلوی در رفت
پوفی کردم و مشغول کامل کردن نقاشیم شدم.
نیم ساعتی گذشت، صندلی رو چرخوندم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که گوشه کمد مادربزرگ قایم شده بود
- مگه بهت نگفتم نزدیک من نشو؟ میشه هرجا که میرم نیای؟
بلند شدم و داخل خونه رفتم، توی ماگم آب جوش ریختم
خم شدم تا از روی میز داخل پذیرایی نسکافه بردارم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار تلویزیون نشسته بود
چند ثانیه با بهت به صحنه روبه روم خیره مونده بودم
- تو، تو مگه...مگه زیرزمین..نبودی؟
زغال اخته همراه من وارد خونه نشده بود و من پشت سرم در رو بسته بودم
- اینم یکی از دلایلی که ازت بدم میاد
خواست به طرفم بیاد که با جیغ من وایستاد
- اصلا فکر اینکه طرف من بیای رو نکن، متوجه ای چی میگم؟
میو ای کرد و دوباره کنار تلویزیون نشست
گوشیم رو برداشتم و به سارا زنگ زدم
- بله آنا
- کی میای خونه؟
- آنا من تازه رسیدم پاساژ، حداقل دو ساعت دیگه
- سارا به بابا میگم که همش بیرونی و منو تنها میزاری
خندید
- آنا گرگ نمیخورتت که، زغال اخته چطوره؟
به زغال اخته کنار تلویزیون نگاه کردم
- هیچی همش در حال حرکته! از زیرزمین به کنار تلوزیون، از کنار تلویزیون به زیرزمین
- چون من نیستم اینطوری میکنه، وگرنه بچم هیچوقت شیطونی نمیکنی
به تمسخر خندیدم و باهاش خداحافظی کردم
وارد زیرزمین شدم تا یکم نقاشی بکشم
سنگ بزرگی رو جلوی در زیرزمین گذاشتم
از پله ها پایین رفتم، نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار در وایستاده بود و دستاش رو لیس میزد
- میشه پیش من نیای؟ خودت خوب میدونی ازت بدم میاد، پس سعی نکن بهم نزدیک بشی
لیسی به دستش زد و از جلوی در رفت
پوفی کردم و مشغول کامل کردن نقاشیم شدم.
نیم ساعتی گذشت، صندلی رو چرخوندم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که گوشه کمد مادربزرگ قایم شده بود
- مگه بهت نگفتم نزدیک من نشو؟ میشه هرجا که میرم نیای؟
بلند شدم و داخل خونه رفتم، توی ماگم آب جوش ریختم
خم شدم تا از روی میز داخل پذیرایی نسکافه بردارم که نگاهم به زغال اخته ای افتاد که کنار تلویزیون نشسته بود
چند ثانیه با بهت به صحنه روبه روم خیره مونده بودم
- تو، تو مگه...مگه زیرزمین..نبودی؟
زغال اخته همراه من وارد خونه نشده بود و من پشت سرم در رو بسته بودم
- اینم یکی از دلایلی که ازت بدم میاد
خواست به طرفم بیاد که با جیغ من وایستاد
- اصلا فکر اینکه طرف من بیای رو نکن، متوجه ای چی میگم؟
میو ای کرد و دوباره کنار تلویزیون نشست
گوشیم رو برداشتم و به سارا زنگ زدم
- بله آنا
- کی میای خونه؟
- آنا من تازه رسیدم پاساژ، حداقل دو ساعت دیگه
- سارا به بابا میگم که همش بیرونی و منو تنها میزاری
خندید
- آنا گرگ نمیخورتت که، زغال اخته چطوره؟
به زغال اخته کنار تلویزیون نگاه کردم
- هیچی همش در حال حرکته! از زیرزمین به کنار تلوزیون، از کنار تلویزیون به زیرزمین
- چون من نیستم اینطوری میکنه، وگرنه بچم هیچوقت شیطونی نمیکنی
به تمسخر خندیدم و باهاش خداحافظی کردم