[HIDE-THANKS]
[/HIDE-THANKS]
یه چن دیقه گذشت که بعد از کلی دست دست کردن بالاخره با خودم کنار اومدم تا ازش معذرت بخوام.اون دوستم بود
و من دوس نداشتم ازم ناراحت باشه.
من:فرخ من....
پرید وسط حرفم.
فرخ:مهم نیس.اما واسه اینکه کارتو فراموش کنم یه شرط داره...
برگشتم سمتش..
من:چه شرطی؟
سیگارشو خاموش کرد و با ذوق برگشت طرفم.
فرخ:جون عمت نه نیار..
من:خیلی خب.
فرخ:میخوام ببرمت یه جایی که حتی توی عمرت ندیدی...میای دیگه؟؟...
با شوق سرمو تکون دادم.
دستاشو به هم کوبید.
فرخ:ایول...
***************و من دوس نداشتم ازم ناراحت باشه.
من:فرخ من....
پرید وسط حرفم.
فرخ:مهم نیس.اما واسه اینکه کارتو فراموش کنم یه شرط داره...
برگشتم سمتش..
من:چه شرطی؟
سیگارشو خاموش کرد و با ذوق برگشت طرفم.
فرخ:جون عمت نه نیار..
من:خیلی خب.
فرخ:میخوام ببرمت یه جایی که حتی توی عمرت ندیدی...میای دیگه؟؟...
با شوق سرمو تکون دادم.
دستاشو به هم کوبید.
فرخ:ایول...
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: