شعر زمستان (اشعار)

  • شروع کننده موضوع SHinee
  • بازدیدها 2,130
  • پاسخ ها 95
  • تاریخ شروع

SHinee

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
5,736
امتیاز واکنش
2,564
امتیاز
745
محل سکونت
شیراز
کسی مثل تو ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------



بارانهایی هم هست
که خیست نمیکنند
چشمهایی هست
که هرگز نمیبارند
....
مثل سایه ای بی پیراهن می رفت و میگفت
باید مرد باشی که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریست
باید مرد باشی
...
مثل زنی برهنه
کوچههایِ بی تو را پرسه میزنم
اینجا هوا بارانی است
و کسی مثل تو... کنار من ... نیست ..


{ نیکی فیروز کوهی }

 
  • پیشنهادات
  • SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    حکایت بارانِ بی امان ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    حکایت بارانِ بی امان است
    این گونه که من
    دوستت میدارم ...

    شوریده وار و پریشان باریدن
    بر خزه ها و خیزابها
    به بیراهه و راهها تاختن
    بیتاب ٬ بیقرار
    دریایی جستن
    و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
    و تو را به یاد آوردن ..

    حکایت بارانی بیقرار است
    این گونه که من دوستت میدارم ...


    { محمد شمس لنگرودی }



     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    آبستن باران ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    صبحگاهان
    عشق
    ترا به کوچه پس کوچه ها می برد
    غروب ها
    چون باز آیی
    همیشه آبستن بارانی ..


    { دلاور قره داغی }



     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    ملاقات ...

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    بارانی که روزها
    بالای شهر ایستاده بود،
    عاقبت بارید
    تو بعدِ سال ها به خانهام می آمدی ..

    تکلیفِ رنگ موهات
    در چشمهام روشن نبود
    تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
    و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
    تکلیفِ شمعهای روی میز
    روشن نبود…

    من و تو بارها
    زمان را
    در کافهها و خیابانها فراموش کرده بودیم
    و حالا زمان داشت
    از ما انتقام میگرفت

    در زدی
    باز کردم،
    سلام کردی
    اما صدا نداشتی،
    به آغوشم کشیدی
    اما
    سایهات را دیدم
    که دستهایش توی جیبش بود.
    به اتاق آمدیم
    شمعها را روشن کردم
    ولی هیچ چیز روشن نشد
    نور،تاریکی را پنهان کرده بود

    بعد، بر مبل نشستی
    در مبل فرو رفتی
    در مبل لرزیدی
    در مبل عرق کردی
    پنهانی، گوشهی تقویم نوشتم:
    نهنگی که در ساحل تقلا میکند
    برای دیدن هیچکس نیامده است ..


    { گروس عبدالملکیان }



     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    از مرگ نمیهراسم ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    به افسانه کهنهای دل بستهام که میگفت:
    پارههای ابر ارواح سرگردان آدمیانند
    رو به سوی آسمان، حسرتها، دلبستگیهای ناگفته،
    دسته دسته در پرواز
    ارواح آدمیان جز این نبوده
    آه...
    چه باری بر دوش آسمان است
    از مرگ نمیهراسم
    اگر که پارهای ابر شوم
    در دستان مهربان باد
    تا همه اشک های وامانده را یک روز بر زمین فرو ریزم
    از جویهای کوچک، برکههای خوابآلود جنگل و
    خاک خیس تازه دیگر بار ،
    در هیئت ابری برخیزم همراه باد
    در بعد از ظهر دلتنگ پاییزی
    در خیابانی آرام
    اگر آهسته میرفتی و باران بارید ،
    بارانی آشنا که به اشک های دخترکی میماند
    که اندوه جاودانش را یک روز در دستان تو گریست،


     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    نوشتن باران ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    سالهاست که من ،
    نوشتنِ بیاشتباهِ باران را ،
    به تشنهترين بوتههای بازمانده ياد دادهام ..
    همين گل و خار خستهی امروز ،
    فردا برای خودشان سوسن و نسترن میشوند ..


    { سید علی صالحی }

     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    ستاره باران ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    باران! باران! دوباره باران! باران!
    باران! باران! ستارهباران! باران!

    ای کاش تمام شعرها حرف تو بود :
    باران! باران! بهار! باران! باران!


    { قیصر امینپور }



     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    همین که تو بیایی همه چیز شیرین می شود ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    امروز حوالی هوای صبح ، عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه را از عطر اردیبهشت .. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند ... خودم را به اشتیاق کوچه رساندم .. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای درکوبه شبیه تپش تند قلب من بود .. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند .. چرا اینهمه ولوله دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید ؟

    من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد ، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد .. راستی آن شب لجوج باران هم آمد ؟ اول صدای گریه ای بودی انگار دردمندی تمام سال های پیش رو را و بعد جویای آغوشی برای آرامش همه خواب هایت و آخرش هم لبخندی که اردیبهشت هر سال را مهربانانه تر از سال پیش می خندیدی .. تا به خودم آمدم دیدم من بارانی ام و تو آفتابی در آغـ*ـوش من و هاله ای از رنگین کمان دور سرم .. من الهه ای بودم همیشه چشم به راه باران و تو بهاری که در آغـ*ـوش من ریشه داشتی .. من از آن روز که بی برگی ام را به باد و باران سپردم چشم به راه تو بودم .. همه کوچه را آب پاشیدم و تو نیامدی ! اسپند سوختم و خانه تکانی کردم نوروز هرسال و هیچ بهاری ولوله ماهی های سرخ تنگ دلم را فرو ننشاند ..

    حالا امروز مثل همه روزهایی که ندیده امت ، مثل همه روزهایی که دختر باران بودی و بر جان عطشناکم نباریدی .. مثل همه دلتنگی های این همه پاییز پاییز پاییز ، چشم به انتهای کوچه دوخته ام... فالگیرهای دروازه قرآن گفته بودند روزی فرا می رسی از بلندی های ماه ... من تمام شب ها را چشم به لی لی آسمان دوخته ام ، من امروز آغوشم بوی بهار می هد ... من باید به فکر چند شاخه شمع و چند خوشه انگور برای سرخوشی امشب باشم .. فکر همه چیز را کرده ام ... همین که تو بیایی همه چیز شیرین می شود ..


     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    بی قراری ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ناودانها شر شر باران بی صبری است
    آسمان بی حوصله، حجم هوا ابری است
    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کفشهایی منتظر در چارچوب در
    کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
    [/FONT]

    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
    در تب دردی که مثل زندگی جبری است
    [/FONT]

    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و سرانگشتی به روی شیشه های مات
    بار دیگر می نویسد: " خانه ام ابری است "
    [/FONT]

    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
    [/FONT]

    [FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]{ قیصر امین پور }[/FONT]

    [/FONT]
     

    SHinee

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,736
    امتیاز واکنش
    2,564
    امتیاز
    745
    محل سکونت
    شیراز
    باز باران ..

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------



    باز باران
    با ترانه
    با گوهر های فراوان
    می خورد بر بام خانه ..

    من به پشت شیشه تنها
    ایستاده :
    در گذرها
    رودها راه اوفتاده.

    شاد و خرم
    یک دوسه گنجشک پرگو
    باز هر دم
    می پرند این سو و آن سو
    می خورد بر شیشه و در
    مشت و سیلی
    آسمان امروز دیگر
    نیست نیلی

    یادم آرد روز باران
    گردش یک روز دیرین
    خوب و شیرین
    توی جنگل های گیلان:
    کودکی دهساله بودم
    شاد و خرم
    نرم و نازک
    چست و چابک
    از پرنده
    از چرنده
    از خزنده
    بود جنگل گرم و زنده
    آسمان آبی چو دریا
    یک دو ابر اینجا و آنجا
    چون دل من
    روز روشن
    بوی جنگل تازه و تر
    همچو می مـسـ*ـتی دهنده
    بر درختان می زدی پر
    هر کجا زیبا پرنده
    برکه ها آرام و آبی
    برگ و گل هر جا نمایان
    چتر نیلوفر درخشان
    آفتابی
    سنگ ها از آب جسته
    از خزه پوشیده تن را
    بس وزغ آنجا نشسته
    دمبدم در شور و غوغا

    رودخانه
    با دوصد زیبا ترانه
    زیر پاهای درختان
    چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
    چشمه ها چون شیشه های آفتابی
    نرم و خوش در جوش و لرزه
    توی آنها سنگ ریزه
    سرخ و سبز و زرد و آبی

    با دوپای کودکانه
    می پریدم همچو آهو
    می دویدم از سر جو
    دور می گشتم زخانه
    می پراندم سنگ ریزه
    تا دهد بر آب لرزه
    بهر چاه و بهر چاله
    می شکستم کرده خاله
    می کشانیدم به پایین
    شاخه های بیدمشکی
    دست من می گشت رنگین
    از تمشک سرخ و وحشی
    می شنیدم از پرنده
    داستانهای نهانی
    از لب باد وزنده
    راز های زندگانی
    هرچه می دیدم در آنجا
    بود دلکش ، بود زیبا
    شاد بودم
    می سرودم :
    " روز ! ای روز دلارا !
    داده ات خورشید رخشان
    این چنین رخسار زیبا
    ورنه بودی زشت و بی جان !
    این درختان
    با همه سبزی و خوبی
    گو چه می بودند جز پاهای چوبی
    گر نبودی مهر رخشان !

    روز ! ای روز دلارا !
    گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
    ای درخت سبز و زیبا
    هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
    اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
    آسمان گردیده تیره
    بسته شد رخساره خورشید رخشان
    ریخت باران ، ریخت باران
    جنگل از باد گریزان
    چرخ ها می زد چو دریا
    دانه های گرد باران
    پهن می گشتند هر جا
    برق چون شمشیر بران
    پاره می کرد ابرها را
    تندر دیوانه غران
    مشت می زد ابرها را
    روی برکه مرغ آبی
    از میانه ، از کناره
    با شتابی
    چرخ می زد بی شماره
    گیسوی سیمین مه را
    شانه می زد دست باران
    باد ها با فوت خوانا
    می نمودندش پریشان
    سبزه در زیر درختان
    رفته رفته گشت دریا
    توی این دریای جوشان
    جنگل وارونه پیدا

    بس دلارا بود جنگل
    به ! چه زیبا بود جنگل
    بس ترانه ، بس فسانه
    بس فسانه ، بس ترانه
    بس گوارا بود باران
    وه! چه زیبا بود باران
    می شنیدم اندر این گوهرفشانی
    رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

    " بشنو از من کودک من
    پیش چشم مرد فردا
    زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
    هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "


    { دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی }



     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا