رمان خشم و تباهی | مهسا بانو* کاربر انجمن نگاه دانلود

[مهسا بانو*]

همه چیز از جایی شروع شد
که گفتی دوستم داری
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی
بهانه ای کافیست!

لیلا_کردبچه

 

[مهسا بانو*]

چه رفتن ها
كه مى ارزد
به ماندنهاىِ پوشالى...
سیمین_بهبهانی
***

 

[مهسا بانو*]

 

[مهسا بانو*]

 

[مهسا بانو*]

شما رو نمی‌دونم، اما من اونجا که آقای چاووشی می‌گـه:
«اما پسر شدم که تو را آرزو کنم...»
از ته دلم حسودی می‌کنم به مخاطبش...
شخصیتی که من تو رمانم عاشقشم بعد ازامیرحسام، فقط و فقط کوروش :) لعنتیِ دوست داشتنی!

 

[مهسا بانو*]

من‌ عاشق پیرهن هایِ چاهار خونه اَم
اونا بهم‌حس امنیت میدن
حس میکنم تنها نیستمُ و تو هرخونش
یِکی داره زندگی میکنه...!
***

 

[مهسا بانو*]

عشق اتفاقی است که می افتد.
گاهی پر شتاب مثل گلوله ای ناغافل،
گاهی آرام، مثل نشت گاز در شبی زمستانی!
در هر حال عشق
اتفاق کُشنده ای است
که می افتد...

 

[مهسا بانو*]

فقط کافیه سربه سر حساسیت هام بزاری و بعدش ببینی چطوری سر به ‌تنت نمیزارم بمونه...!
***

 

[مهسا بانو*]

که تویِ یه لحظِه نامَعلوم، یه نفری که اِسمش یه زمونی دلبر بود وهست، برات باعِث میشه ساعَت سه ونیم صبُح، که هنوز صِدای جیرجیک هاتوکوچِه پَس کوچه های رامسَرهست و سرمایِ نرسیده پاییز تمومِ روحتو گرفته، بری بشینی کنارِ یه دریای خلوت و تنها، نخ به نخ سیگاربکِشی چشمای پف کردتو با شن ها پاک کنی بگی خودِت مقصِّری!
***

 

[مهسا بانو*]