[HIDE-THANKS]
پست نهم
ارسلان پایدار پرونده رو باز کرد و گفت:
- خانم آیدا یزدانی فرزند فرزاد یزدانی شما به جرم قتل پدر و مادرتون دستگیر شدید.
با لحن خودش، اداشو در آوردم:
- ولی هیچ مدرکی برای دستگیری شما نداریم.
و خیلی راحت از جام بلند شدم و از اداره خارج شدم.
.....
یک هفته بعد
یک هفته گذشت، یک هفته از اون شب کذایی گذشت، یک هفته بدون پدر و مادرم گذشت و یک هفته از همکاری من با پلیس گذشت. تو این یه هفته من کارها دفن و.... پدر و مادرم رو انجام دادم و تقریبا هرروز توی دارالرحمه بودم. کلی حرف داشتم که می خواستم بهشون بزنم اما متاسفانه مرگ این اجازه رو نداد.
راستی داشت یادم می رفت.
من آیدا یزدانی دختر فرزاد یزدانی و لیلا پارسا هستم.
18 سالمه و قبولی کنکور رشته تربیت بدنی ام.
یه دختر قد بلند(176) پوست سفید، با چشمای سبز و لبای صورتی هستم و اصلا هم اهل آرایش نیستم و این باعث افتخارمه.
الان یه هفتس که من با آقایون پایدار همکاری می کنم.
ارسلان پایدار( دکتر بازنشسته مغز و اعصاب)
و پسران پلیسش
آرش پایدار(28 ساله)
آرشام پایدار(27 ساله)
آرسام پایدار(23 ساله)
به تازگی معلوم شده که مرگ پدر و مادرم یه چیز معمولی نبوده و داخل این ماجرا یه قاتل وجود داره که هنوز بعد از قتل 78 نفر ناشناخته باقی مونده. علاوه براین که ازش متنفر اما بهش آفرین می گم. خیلی کار بلده لامصب.
با زنگ خوردن گوشیم از فکر و خیال شوت شدم بیرون.
گوشیم رو نگاه کردم و با دیدن اسم ارسلان پایدار به سرعت جواب دادم.
آیدا: الو، سلام آقای پایدار
ارسلان پایدار:سلام دخترم.
-کاری داشتید؟
-دخترم می خواستم راجب موضوع مهمی باهات صحبت کنم.
-بفرمایید.
-پشت تلفن نمیشه. اگه تونستی تو اولین فرصت یه سری به اداره پلیس بزن.
-چشم حتما. فعلا خدافظ.
-خدافظ دخترم.
تو این یه هفته که هزینه های مربوط به قبض ها و .... رو عمه هام پرداخت می کردن. این تنها کاری بود که می تونستن برام انجام بدن چون شیراز زندگی نمی کنن و نمی تونن بهم سر بزنن.
خب، امروز که کاری ندارم. راستی باید یادم باشه یه زنگ به مریم(دختر عمم) بزنم.
من تو خانواده فقط با مریم خیلی صمیمی ام. اون شیراز زندگی می کنه با خواهر هاش. و ما خیلی باهم در ارتباطیم.
لباس هام رو با یه مانتوی بادمجونی، شلوار لی و شال سورمه ای عوض کردم. کفش های اسپورت آبیم رو هم پوشیدم و از خونه خارج شدم.
سوار ماشین 206 سفیدم شدم و به سمت اداره پلیس حرکت کردم. این ماشین هدیه ی تولد 18 سالگیم بود. شاید باور نکردنی باشه اما من دقیقا دوساعت بعد از اینکه 18 سالم شد گواهی نامه رانندگیم رو گرفتم. از 10 سالگی رانندگی می کردم و به خاطر همین هم خوب بلند بودم. همون کسی هم که تست می گرفت یکی از همکار های بابام بود و به لطف اون تونستم زود گواهی نامه بگیرم.
[/HIDE-THANKS]
پست نهم
ارسلان پایدار پرونده رو باز کرد و گفت:
- خانم آیدا یزدانی فرزند فرزاد یزدانی شما به جرم قتل پدر و مادرتون دستگیر شدید.
با لحن خودش، اداشو در آوردم:
- ولی هیچ مدرکی برای دستگیری شما نداریم.
و خیلی راحت از جام بلند شدم و از اداره خارج شدم.
.....
یک هفته بعد
یک هفته گذشت، یک هفته از اون شب کذایی گذشت، یک هفته بدون پدر و مادرم گذشت و یک هفته از همکاری من با پلیس گذشت. تو این یه هفته من کارها دفن و.... پدر و مادرم رو انجام دادم و تقریبا هرروز توی دارالرحمه بودم. کلی حرف داشتم که می خواستم بهشون بزنم اما متاسفانه مرگ این اجازه رو نداد.
راستی داشت یادم می رفت.
من آیدا یزدانی دختر فرزاد یزدانی و لیلا پارسا هستم.
18 سالمه و قبولی کنکور رشته تربیت بدنی ام.
یه دختر قد بلند(176) پوست سفید، با چشمای سبز و لبای صورتی هستم و اصلا هم اهل آرایش نیستم و این باعث افتخارمه.
الان یه هفتس که من با آقایون پایدار همکاری می کنم.
ارسلان پایدار( دکتر بازنشسته مغز و اعصاب)
و پسران پلیسش
آرش پایدار(28 ساله)
آرشام پایدار(27 ساله)
آرسام پایدار(23 ساله)
به تازگی معلوم شده که مرگ پدر و مادرم یه چیز معمولی نبوده و داخل این ماجرا یه قاتل وجود داره که هنوز بعد از قتل 78 نفر ناشناخته باقی مونده. علاوه براین که ازش متنفر اما بهش آفرین می گم. خیلی کار بلده لامصب.
با زنگ خوردن گوشیم از فکر و خیال شوت شدم بیرون.
گوشیم رو نگاه کردم و با دیدن اسم ارسلان پایدار به سرعت جواب دادم.
آیدا: الو، سلام آقای پایدار
ارسلان پایدار:سلام دخترم.
-کاری داشتید؟
-دخترم می خواستم راجب موضوع مهمی باهات صحبت کنم.
-بفرمایید.
-پشت تلفن نمیشه. اگه تونستی تو اولین فرصت یه سری به اداره پلیس بزن.
-چشم حتما. فعلا خدافظ.
-خدافظ دخترم.
تو این یه هفته که هزینه های مربوط به قبض ها و .... رو عمه هام پرداخت می کردن. این تنها کاری بود که می تونستن برام انجام بدن چون شیراز زندگی نمی کنن و نمی تونن بهم سر بزنن.
خب، امروز که کاری ندارم. راستی باید یادم باشه یه زنگ به مریم(دختر عمم) بزنم.
من تو خانواده فقط با مریم خیلی صمیمی ام. اون شیراز زندگی می کنه با خواهر هاش. و ما خیلی باهم در ارتباطیم.
لباس هام رو با یه مانتوی بادمجونی، شلوار لی و شال سورمه ای عوض کردم. کفش های اسپورت آبیم رو هم پوشیدم و از خونه خارج شدم.
سوار ماشین 206 سفیدم شدم و به سمت اداره پلیس حرکت کردم. این ماشین هدیه ی تولد 18 سالگیم بود. شاید باور نکردنی باشه اما من دقیقا دوساعت بعد از اینکه 18 سالم شد گواهی نامه رانندگیم رو گرفتم. از 10 سالگی رانندگی می کردم و به خاطر همین هم خوب بلند بودم. همون کسی هم که تست می گرفت یکی از همکار های بابام بود و به لطف اون تونستم زود گواهی نامه بگیرم.
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: