به نام خالق آب و یخ
سلام به همه دوستانمیریم که داشته باشیم
مرلین:
روی صندلی نشستم که خدمتکار از داخل خانه با ظرفی میوه خارج شد و اون را جلوی ما روی میز گذاشت و بعد از گذاشتن بشقاب و چاقو رو به مادس کرد و گفت:
-امری با من ندارید؟
مادیس با لحنی عادی گفت:
-نه ممنون به کارتون برسید
-باشه با اجازه
و رفت.
مادیس نگاهی به باغ کرد و گفت:
-تازه الان داره طراوتش را به دست میاره وقتی اومدم انگار غم بود که از دیوار های این خونه بالا می رفت.
با تعجب گفتم:
-شما که اینقدر اینجا را دوست داشتید چرا اصلا از اینجا رفتید؟
-مجبور شدم.همه زندگی ما و شما به این سفر بستگی داشت.
با بهت و کمی لکنت گفتم:
-یعنی...چی مگه چی شده بود؟
-پدر من یه سفیر بود که به دنبال وارث شاه شب می گشت وارثی که برای حفاظت جانش در این دنیا پنهان شده بود. در همین مأموریتی که برای همه جامعه ما مهم بود وقتی وارث را پیدا کرد از خوشحالی روی پا بند نبود و به همه محافظان گفت که باید از شاهزاده مراقبت کنند و اون برای بازگشت برنامه ریزی می کرد که دشمنان از افسانه ای که فقط فکر می کردند افسانه اس و واقعیت نداره باخبر شدند و فهمیدند که کاملا واقعیت داره پدر من را گرفتند و تحت شکنجه قرار دادند ولی پدر من اعتراف نکرد اون کیه برای همین پدر من را کشتند و من به عنوان یک سفیر انتخاب شدم تا به جای پدرم برای آمدن شاهزاده مقدمات را فراهم کنم.
با بهت و هیجان به مادیس نگاه می کردم.زبونم بند آمده بود و اصلا نمی تونستم حرف بزنم با کمی سعی به خودم مسلط شدم و گفتم:
-مادیس این حرف ها چه ریطی به من یا پدر و مادرم داشت؟
مادیس با لبخند به قیافه بهت زده ام نگاه کرد و گفت:
-اون کتابی که برداشتی را بخون می فهمی چی شده.فقط یادت باشه مرلین منطقی فکر کن.
با بهت گفتم:
-باشه ممنون از دعوتت من دیگه میرم خونه بعد از ظهر کلاس دارم.
-باشه ممنون که اومدی
آرون داخل خونه شدم و چشم آبی را که روی مبل خوابیده بود را برداشتم و بعد از خداحافظی از مادیس به سمت خونه راه افتادم.
در راه فکر می کردم یعنی اون شاهزاده کیه و چرا مادیس سفیر تا از او حفاظت کند و برای آشکار شدنش باید مقدمات فراهم شود؟دشمنانش چه کسانی هستند؟
&&&&&&&&&&&&&&
ادامه دارد.......
شاهزاده شب
:aiwan_light_diablo:
ادامه دارد.......
شاهزاده شب
:aiwan_light_diablo: