به نام خدایی که زیبا است و زیبایی را دوست دارد
سلام به همه همراهانمبارزه اول
مرلین:
موجودی که جلوی من بود.
نیم تنه یک مرد بالغ را داشت به جای دست دو چنگک بزرگ عقرب داشت به جای پا تنه یک عقرب بسیار بزرگ او را به جلو می کشید.همه هیکل او به اندازه یک فیل بزرگ بود.موهایی بلند و مشکی و چشمانی به همان رنگ که نوعی بدجنسی و نفرت را در خود جای داده بود
چشمانش روی من ثابت ماند و گفت:
-تو کی هستی که مرا از خوابگاهم بیرون کشیدی؟
کمی به خودم مسلط شدم و گفتم:
-شاهزاده شبم مرلین فرزند آیهان
با پوزخندی گفت:
-به میراث پدرت نمیرسی شاهزاده
با کمی حرص گفتم:
-هر طور شده تو را شکست میدم.
دوباره پوزخند زد:
-هرگز
به داد به سمت من حمله کرد.شمشیرم را بیرون کشیدم و جلوی رسیدن چنگک هایش را به بدنم گرفتم.سعی داشت با گیر انداختن من از طریق دم بزرگش مرا نیش بزند و من سعی در فرار داشتم تا او را خنثی کنم تا اینکه در فرصتی مناسب که حواس او را پرت کردم دم بزرگش را قطع نمودم و جلویش ایستادم و با بی خیالی گفتم:
-آخی نازی دم قطع شد اشکالی نداره بزرگ میشی یادت میره.
نگاهی به من کرد وبا پوزخند گفت:
-هنوز بچه ای.
با تعجب دیدم که دمی که قطع کرده بودم دوباره از جاش در آمد و دوباره حمله از سر گرفت.
نمی دانم که چقدر مبارزه کرده بودم که من دم،پاها و چنگک های او را قطع می کردم ولی بعد از چند لحظه دوباره در می آمد و او با پوزخند مرا به سخره می گرفت.
اوبا انرژی ادامه می داد ولی من خسته شده بودم ولی سعی می کردم بروز ندهم.با خودم فکر می کردم چگونه میشه آن را کشت که ناگهان نگاهم به سـ*ـینه اش جلب شد.
احتمال میدادم تنها راه کشتن او دریدن قلبش باشد.سعی کردم به قلبش برسم ولی این کار آسونی نبود ولی من دست بردار نبودم تا اینکه به یاد خنجر بزرگی که داشتم افتادم.
با خود گفتم با پرتاب می توانم سـ*ـینه را بشکافم و او را بکشم.
در یک فرصت مناسب خنجر را از کیفم بیرون کشیدم و به سوی سـ*ـینه اش پرتاب کردم.خنجر درست در سمت چپ سـ*ـینه اش فرو رفت.
نعره های او بلند شد و کل تالار را لرزاند.
من در کنار سکی از ستون های کاخ پناه گرفته بودم و شاهد جان دادن شاه عقرب بودم در چند دقیقه فریاد هایش خاموش شد و جان داد.
تالار را سکوتی محض فرا گرفت من بیرون آمدم و کنار جسد شاه عقرب ایستادم و گفتم:
-گفتم که هر طور شده شکستت میدم.
با صدای باز شدن در به خودم آمدم و خنجر را از سـ*ـینه شاه عقرب بیرون کشیدم و به سوی در رفتم.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ادامه دارد......
کشتن شاه عقرب
ادامه دارد......
کشتن شاه عقرب