- عضویت
- 2020/01/03
- ارسالی ها
- 70
- امتیاز واکنش
- 1,487
- امتیاز
- 812
با هم روبوسی کردند و زهره دست هایش را دور شانه های فرنوش پیچید.
- خوش اومدی عزیزم. ببخشید نشد برای عقدتون بیام.
از هم فاصله گرفتند و لبخند فرنوش رنگ معذب بودن گرفته بود. نگاه بی قرارش که هر لحظه به سمتی می چرخید بیشتر خودش را لو می داد.
- ممنون. منم دوست داشتم باشین ولی خب قسمت دیگه...
با صدای اعتراض بابک از داخل ماشین سوار شدند.
ساعت نزدیک هشت شب بود که بعد از کلی خرید لوازم خانه و دیدن خانه ای که بابک رهن کرده بود به کافه ی کوچکی در حوالی همان خانه آمده بودند.
به بهانه ی سرویس بهداشتی از بابک و فرنوش فاصله گرفت و تلفن همراهش را کنار گوشش قرار داد. چند بوق بیشتر نخورده بود که صدای مادرش را شنید.
- الو زهره؟
زهره نگاهی به پشت سرش انداخت و بیشتر خودش را پشت دیوار راهروی سرویس بهداشتی کشید.
- سلام مامان خوبی؟
معلوم بود مادرش کمی سرسنگین است. اصلا پای بابک و فرنوش در هر جریانی که باشد حال صدای مادرش همین است.
- سلام. خوبم. کجا موندین پس شما؟
زهره تلفن همراهش را دست به دست کرد و با احتیاط حرفش را زد.
- خب مادر من منم همینو می خوام بگم دیگه. شما الان بهتر نیست یه زنگ به پسرت بزنی بگی کجایین؟ منتظرم. شام درست کردم؟
چند لحظه صدایی از مادرش در نیامد.
- وا... چه حرفا... لازم نکرده تو به من یاد بدی چی کار کنم.
این تاملش یعنی کمی نرم شده و حرف زهره به نظرش معقول بوده. پس کمی به خودش جرات داد.
- خوش اومدی عزیزم. ببخشید نشد برای عقدتون بیام.
از هم فاصله گرفتند و لبخند فرنوش رنگ معذب بودن گرفته بود. نگاه بی قرارش که هر لحظه به سمتی می چرخید بیشتر خودش را لو می داد.
- ممنون. منم دوست داشتم باشین ولی خب قسمت دیگه...
با صدای اعتراض بابک از داخل ماشین سوار شدند.
ساعت نزدیک هشت شب بود که بعد از کلی خرید لوازم خانه و دیدن خانه ای که بابک رهن کرده بود به کافه ی کوچکی در حوالی همان خانه آمده بودند.
به بهانه ی سرویس بهداشتی از بابک و فرنوش فاصله گرفت و تلفن همراهش را کنار گوشش قرار داد. چند بوق بیشتر نخورده بود که صدای مادرش را شنید.
- الو زهره؟
زهره نگاهی به پشت سرش انداخت و بیشتر خودش را پشت دیوار راهروی سرویس بهداشتی کشید.
- سلام مامان خوبی؟
معلوم بود مادرش کمی سرسنگین است. اصلا پای بابک و فرنوش در هر جریانی که باشد حال صدای مادرش همین است.
- سلام. خوبم. کجا موندین پس شما؟
زهره تلفن همراهش را دست به دست کرد و با احتیاط حرفش را زد.
- خب مادر من منم همینو می خوام بگم دیگه. شما الان بهتر نیست یه زنگ به پسرت بزنی بگی کجایین؟ منتظرم. شام درست کردم؟
چند لحظه صدایی از مادرش در نیامد.
- وا... چه حرفا... لازم نکرده تو به من یاد بدی چی کار کنم.
این تاملش یعنی کمی نرم شده و حرف زهره به نظرش معقول بوده. پس کمی به خودش جرات داد.
آخرین ویرایش: