[HIDE-THANKS]
دهنم باز موند. حدس زدم احتمالا تشابه اسمی بود، به محمود نگاه کردم؛ مات شده بود. چشماش روی نوشته، از اول تا آخر و از آخر تا اول طی میکرد. تکونش دادم:
-محمود! زنده ای؟
محمود:آ..آره. شادمهر...این فریاده . خودشه.
عکسو برگردوند و نگاه کرد. با بهت ادامه داد:
- تو توی خونه پدر فریاد زندگی میکنی!پدرش زنده بود تا الان؟ من نمی دونستم. شرط می بندم خودشم نمی دونه. فرخ اینو داده دیگه. اه چرا من نفهمیدم.
سر درنمیاوردم چی داره میگه!
-چی میگی تو! ینی فرحی پدر فرزاد و فریاده؟ ینی چی!
-نه؛ پدر فریاده. فریاد برادر ناتنی فرزاد و فرزانه ست.
گیج تر شدم! گفتم:
-فرزانه دیگه کیه!
- فرزانه خواهر فرزاده. چندسالی ازش کوچکتره و متاهله. فریاد وقتی چهار سالش بود مادر و پدرش از هم جدا شدن. ینی دقیقا توی همین سن که الان توی عکس هست. به تاریخ تولد فریاد هم میخوره. بعدش هم فرخ پرزادی ، با مادر فریاد ازدواج کرد و فریاد از اون به بعد با اونها بزرگ شد.
داشتم اطلاعات جدید رو توی ذهنم مرتب میکردم. درحالی که هنوز چشمم به عکس بود وارفته گفتم:
-پس من دارم تو خونه ی فریاد زندگی میکنم. همش حس میکردم که دارم حق یکی دیگه رو میخورم؛ پس درست بود.
محمود نگاهشو از عکس گرفت و به من رو کرد:
- نه، پدرش خودش وصیت کرده رسما خونه روبه نام تو زده. حق کسی رو داری نمیخوری.
هنوز تو فکر بودم وبه عکس خیره: پس چرا میگفت زن و بچش مردن؟
-چون زنش واقعا مرده. چند سال بعد فوت کرد.
-خب بچش که نمرده بود.
-حدس میزنم که اینطوری بهش گفتن. شایدم اون به تو دروغ گفته!
-سنش خیلی زیاد بود. هفتاد سالش بود. فکر میکرد من پسرشم! ببین توی عکس هم خیلی با خانمش اختلاف سنی داره. احتمالا بخاطر کهولت سن خاطره هاش قاطی شده بودن.
-آره
هیچ کدوم دیگه چیزی نگفتیم. دیدم به این خونه عوض شد. نسبت به قبل، بیشتر احساس میکردم که مال من نیست! بعنوان سرمایه ازدواجم روش حساب کرده بودم. با خودم فکرکردم... اگه فریاد خبرنداشت ، این عکس میتونست یه سند باشه. شاید میشد ازاین اطلاعات به نفع خودمون استفاده کنیم.
***
[/HIDE-THANKS]
دهنم باز موند. حدس زدم احتمالا تشابه اسمی بود، به محمود نگاه کردم؛ مات شده بود. چشماش روی نوشته، از اول تا آخر و از آخر تا اول طی میکرد. تکونش دادم:
-محمود! زنده ای؟
محمود:آ..آره. شادمهر...این فریاده . خودشه.
عکسو برگردوند و نگاه کرد. با بهت ادامه داد:
- تو توی خونه پدر فریاد زندگی میکنی!پدرش زنده بود تا الان؟ من نمی دونستم. شرط می بندم خودشم نمی دونه. فرخ اینو داده دیگه. اه چرا من نفهمیدم.
سر درنمیاوردم چی داره میگه!
-چی میگی تو! ینی فرحی پدر فرزاد و فریاده؟ ینی چی!
-نه؛ پدر فریاده. فریاد برادر ناتنی فرزاد و فرزانه ست.
گیج تر شدم! گفتم:
-فرزانه دیگه کیه!
- فرزانه خواهر فرزاده. چندسالی ازش کوچکتره و متاهله. فریاد وقتی چهار سالش بود مادر و پدرش از هم جدا شدن. ینی دقیقا توی همین سن که الان توی عکس هست. به تاریخ تولد فریاد هم میخوره. بعدش هم فرخ پرزادی ، با مادر فریاد ازدواج کرد و فریاد از اون به بعد با اونها بزرگ شد.
داشتم اطلاعات جدید رو توی ذهنم مرتب میکردم. درحالی که هنوز چشمم به عکس بود وارفته گفتم:
-پس من دارم تو خونه ی فریاد زندگی میکنم. همش حس میکردم که دارم حق یکی دیگه رو میخورم؛ پس درست بود.
محمود نگاهشو از عکس گرفت و به من رو کرد:
- نه، پدرش خودش وصیت کرده رسما خونه روبه نام تو زده. حق کسی رو داری نمیخوری.
هنوز تو فکر بودم وبه عکس خیره: پس چرا میگفت زن و بچش مردن؟
-چون زنش واقعا مرده. چند سال بعد فوت کرد.
-خب بچش که نمرده بود.
-حدس میزنم که اینطوری بهش گفتن. شایدم اون به تو دروغ گفته!
-سنش خیلی زیاد بود. هفتاد سالش بود. فکر میکرد من پسرشم! ببین توی عکس هم خیلی با خانمش اختلاف سنی داره. احتمالا بخاطر کهولت سن خاطره هاش قاطی شده بودن.
-آره
هیچ کدوم دیگه چیزی نگفتیم. دیدم به این خونه عوض شد. نسبت به قبل، بیشتر احساس میکردم که مال من نیست! بعنوان سرمایه ازدواجم روش حساب کرده بودم. با خودم فکرکردم... اگه فریاد خبرنداشت ، این عکس میتونست یه سند باشه. شاید میشد ازاین اطلاعات به نفع خودمون استفاده کنیم.
***
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: