اگر مایل بودین به این پیج سری بزنید :
[HIDE-THANKS]
[/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
***
ماشین رو نگه داشتم.
-یعنی چی که نمیشناسی؟
صدای پیمان پشت تلفن پیچید:
-یعنی چی نداره که داداش من! حتما دوستای جدید پیدا کرده.
-بعیده. از کجا اخه؟
-از من میپرسی؟ تو باهاش هم خونه ای.
راست می گفت!
-خیلی خب پس آی دی ایسنتا و ایمیل و هرچی تو فضای مجازی این پسره نریمان هست رو به من بده.
-برا چی میخوای؟
دستمو دراز کردم و داشبور رو باز کردم. دفتر چه و خودکار برداشتم و گفتم:
-می خوام برم تو کارش. می خوام بفهمم پارتی بعدی اش کجا و کِی هست.
با خنده گفت:
-نه بابا؟ پس آب نمی دیدی وگرنه شناگر ماهری هستی!
-فکرکن یه درصد! بخاطر شادمهر می خوام .
-باشه باشه..بعدشم حتما بخاطر شادمهر میخوای بری مخ بزنی
-پیمان بیخیال شو!
-خیلی خب!! سعی میکنم قانع شم!
-فعلا.
-رفتی به منم خبر بده بیام کمکت کنم بخاطر شادمهر! می بینمت.
گوشی رو انداختم رو صندلی شاگرد و دفترچه رو باز کردم. باید روی کاغذ همه کارامو انجام میدادم وآخرش با لپتاپ شادمهر تمومش می کردم. چون گوشیم ساده بود و اینترنت نداشت. برای منِ هکر فعلا امن ترین حالت، همین بود. بخصوص این روزها. که خبرش بهم رسیده بود که محموله ی باند اف رو توی مرز ترکیه گرفتن. لعنتی. به رو به روم خیره شدم. اگه همینطوری پیش می رفت ، پلیس بین الملل هم درگیرشون می شد و این برای منم خطرناک بود. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم روی کار الانم تمرکز کنم.
با صدای قار وقور شکمم متوجه شدم که ظهر شده بود. دست از کارم کشیدم و خودکار ودفترچه رو کنار گذاشتم. قوسی به گردنم دادم واز ماشین پیاده شدم تاساندویچی بخرم. صدای زنگ خوردن گوشیم رو شنیدم. تعجب کردم. فریاد بود. ناخودآگاه اخم کردم. چرا بعد از این همه مدت این زنگ زده بود؟ چطور جرئت کرده بود دوباره به سمت من بیاد. گوشیمو سایلنت کردم و به سمت فست فود قدم برداشتم.
***
نیم ساعت قبل
فریاد
ناخنم رو می جویدم. این عادت مسخره دوباره سراغم اومده بود. با رسیدن پیام جدید، بیخیال ناخن شدم و پیام رو خوندم.
[/HIDE-THANKS]
[HIDE-THANKS]
[/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
***
ماشین رو نگه داشتم.
-یعنی چی که نمیشناسی؟
صدای پیمان پشت تلفن پیچید:
-یعنی چی نداره که داداش من! حتما دوستای جدید پیدا کرده.
-بعیده. از کجا اخه؟
-از من میپرسی؟ تو باهاش هم خونه ای.
راست می گفت!
-خیلی خب پس آی دی ایسنتا و ایمیل و هرچی تو فضای مجازی این پسره نریمان هست رو به من بده.
-برا چی میخوای؟
دستمو دراز کردم و داشبور رو باز کردم. دفتر چه و خودکار برداشتم و گفتم:
-می خوام برم تو کارش. می خوام بفهمم پارتی بعدی اش کجا و کِی هست.
با خنده گفت:
-نه بابا؟ پس آب نمی دیدی وگرنه شناگر ماهری هستی!
-فکرکن یه درصد! بخاطر شادمهر می خوام .
-باشه باشه..بعدشم حتما بخاطر شادمهر میخوای بری مخ بزنی
-پیمان بیخیال شو!
-خیلی خب!! سعی میکنم قانع شم!
-فعلا.
-رفتی به منم خبر بده بیام کمکت کنم بخاطر شادمهر! می بینمت.
گوشی رو انداختم رو صندلی شاگرد و دفترچه رو باز کردم. باید روی کاغذ همه کارامو انجام میدادم وآخرش با لپتاپ شادمهر تمومش می کردم. چون گوشیم ساده بود و اینترنت نداشت. برای منِ هکر فعلا امن ترین حالت، همین بود. بخصوص این روزها. که خبرش بهم رسیده بود که محموله ی باند اف رو توی مرز ترکیه گرفتن. لعنتی. به رو به روم خیره شدم. اگه همینطوری پیش می رفت ، پلیس بین الملل هم درگیرشون می شد و این برای منم خطرناک بود. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم روی کار الانم تمرکز کنم.
با صدای قار وقور شکمم متوجه شدم که ظهر شده بود. دست از کارم کشیدم و خودکار ودفترچه رو کنار گذاشتم. قوسی به گردنم دادم واز ماشین پیاده شدم تاساندویچی بخرم. صدای زنگ خوردن گوشیم رو شنیدم. تعجب کردم. فریاد بود. ناخودآگاه اخم کردم. چرا بعد از این همه مدت این زنگ زده بود؟ چطور جرئت کرده بود دوباره به سمت من بیاد. گوشیمو سایلنت کردم و به سمت فست فود قدم برداشتم.
***
نیم ساعت قبل
فریاد
ناخنم رو می جویدم. این عادت مسخره دوباره سراغم اومده بود. با رسیدن پیام جدید، بیخیال ناخن شدم و پیام رو خوندم.
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: