رمان تو تمام قصه منی | ariel کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ariel

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/03/06
ارسالی ها
690
امتیاز واکنش
19,341
امتیاز
661
محل سکونت
سرزمین دیزنی
[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
قراربود امروز برم دانشگاه زود پتو از روم کنارزدم از روی تختم بلندشدم
سمت وردی حموم قدم برداشتم یه دوش سریع گرفتم زود اومدم بیرون
نم موهامو با حوله گرفتم بعد با سشوار خشکشون کردم
شونه زدم ساده جمعشون کردم روی سرم صورتم یکم مرطوب کننده زدم به صورتم سورمه برداشتم کشیدم توی چشام یکم ریمل زدم به مژههام در اخر یه کم ر ژلب کالباسی زدم به ل*ب*هام از روی به روی آینه بلند شدم
رفتم سمت کمد قهو ه ای لباسهام که گوشه اتاقم بود درکمد باز کردم
یه مانتوکرمی برداشتم بایه شلوار مشکی وراخر یه مقنعه مشکی در اوردم گذاشتم روی تختم درکمدم بستم
لباسهامو تنم کردم مقنعه ام برداشتم سرم کردم روبه رو آینه مرتبش کردم
هوا امروز سردتربود پالتو شکلاتی تیره ام برداشتم موبایلمواز روی میز عسلی کنار تختم برداشتم گذاشتمش داخل کیف قهوایم از اتاقم اومد بیرون
پله ها طی کردم رفتم طبقه پایین مامان که حتما رفته بود موسسه
مامان چند ساله که با کمک دوستاش یه موسسه خیره راه اندازی کرده بودن ومامان اونجا مدیر بود
پروانه هم حتما خوابه
رفتم سمت جا کفشی نیم بوتهای قهوای که هم هم رنگ کیف بود در اوردم زیپ نیم بوتها باز کردم گداشتم جلوی پام پوشیدمشون
یه بسم الله گفتم در خونه باز کردم رفتم بیرون سوز سردی به صورتم خورد
که همون لحظه پورشه سورمه ای تیره اش آرش جلوی در خونه اشون بود که داشت در خونه اشون می بست
نفسمو صداداردادم بیرون
اینم از شانس گند من حالا میباست همین الان اونم در دم خونشون باشه
اره دیگه ماکه شانس نداریم بی توجه بهش راه گرفتم رفتم توی دلم دعادعا میکردم که منو ندیده باشه
دوست نداشتم بخاطر دیشب باهاش روبه رو شم یجوری هم از دستش هم عصبانی بود م هم ناراحت
قدم هامو تند کردم که زودتر برم سر خیابون اصلی تاکسی بگیرم برم
هوا امروز خیلی سرد بود
ایستادم لب خیابون حالا از شانس من هر تاکسی رد میشود داخلش پر از مسافر بود
بی حوصله سرم انداختم پایین با سنگ ریزه ای که جلو ی پام بود بازی می کردم که ماشینی جلو نگه داشت
خوشحال از اینکه یه تاکسی خالی برام نگه داشته سرم گرفتم بالا که با قیاقه جدی آرش روبه رو شدم
دقیقا اون چیزی که نمیخواستم اتفاق بیفته افتاد البته با توجو با شانس من با ید این اتفاق میفتاد
شیشه ماشیشو دادم پایین خیلی جدی گفت بیا سوارشو
زود گفت با تاکسی میرم مزاحمتون نمیشم
مزاحم نیستی بیا سوارشو
دوست نداشتم سوار ماشینش بشم این وسط گیر افتاده بودم که با بوق ماشین شاسی بلند سفیدی که پشت سر ماشین ارش اومد به خودم اومد
بیا سوارشو نمی بینی داره بوق میزنه
به ناچار مجبور شدم سمت در عقبی ماشین گام بردارم
که گفت نمیخورمت بیا جلو بشین
ایش بی ادب این چه حرفیه میزنه
به خاطر حرفش یکم معذب شدم در جلویی سریع باز کردم نشستم ارش سریعی حرکت کرد
فضای ماشین خیلی خوب بود خیلی کرم و دلچسب بود که با عطر آرش تو هوا پیچیده بود حس خوبی بهم داد
نگاه کردم بهش دادم موهاش داده بود بالا یه کت کرمی اسپرت ویه تیشر مشکی زیر ش بود وشلوار کرمی دقیقل مثل رنگ مانتو من
سعی کردم بهش بی توجو باشم ارش یه اهنگ بی کلام پلی کرد که آرامبخش بود
ولی دلم من اصلا اروم و قرارنداشت نمیدونم باز چم شده بود
که همون لحظه موبایلم زنگ خورد دست پاچه شدم زود زیب کیفمو باز کرد موبایلم در اوردم نگاه کردم شایان بود جلوی آرش دوست نداشتم جواب بدم ولی باید جواب میدادم دکمه اتصال زدم
الو سلام آقای اریامنش
ممنون بلع نه هنوز نرسیدم آهان باشه فعلا
قطع کردم که نگاهم با اخمهای گره خورده ارش برخوردم ولبخند روی لبم ماسید
ولی بازم معنی این اخم نمیدونستم
که گفت مثل اینکه خیلی دلتنگه
-چی..؟؟؟
-آرش:همون که شنیدی
-خب منظور..؟؟؟
-آرش:منظوری نداشتم
-عجب اتفاقا من تو خوب میشناسم همیشه حرفات با منظورن
-آرش:کی گفته تومنو خوب میشناسی تو اگه من میشناختی اینطوری رفتار نمیکردی
که با تعجب وابروهای گره خورده گفتم کدوم رفتارها..؟؟؟
-آرش:نسیم بس کن اول صبحی حوصله ندارم
عجب اونی که اول شروع کرد تو بودی که متلک انداختی بعدم هر وقت میخوای بحث تمومش میکنی
که با عصبانیت گفت اره من اینطوریم همین که هست
از حرفاش عصبانی شدمم که داشت یجورای زور میگفت
بزن کنار میخوام پیاده شم
-آرش:نسیم بشین سرجات ا عصابم منو خط خطی نکن
نمیخوام میخوام پیاده شم ، همین الان نگه دار ، میدونی چیه همون اول اشتباه کردم که سوارشدم من تو یه بار بدون بحث کردن نمیتونیم حرف بزنیم الان نمیخوام توی ماشینت باشم
زد روی فرمون گفت بس کن نسیم ا عصابمو از اینکه هست بدتر نکن
اینقدر اینو بلند گفت که بی اراده ساکت شدم
تو صندلیم فرو رفتم دیگه چیزی نگفتم چیزم نداشتم بگم تو مسیر راه دیگه چیزی نگفتم ارش با ابروهای گره خورده رانندگی میکرد که با دیدن اسم دانشگاهم به خودم اومدم
چطور رسیدم اینجا من که چیزی نگفتم اصلا اون از کجا میدونست من کدوم دانشگاه میرم با تعجب نگاهش کردم
توی چهره اش دنبال جوابی بودم
که گفت نمیخوای پیاده شی مگه یه نفر منتظرت نیست
بازم داشت متلک مینداخت ولی خواستم خون سرد باشن لبخند زدم گفتم لاره همینطوره
ممنون که منو رسوندیم
از ماشین پیاده شدم حتی باهاش خداحافظی نکردم که همون لحظه ماشین بی ام وی مشکی شایان جلوم نگه داشت نگاه کردم آرش همونجا ایستاده بود ابروهاش شدید توهم گره خورده بودن
لبخند زدم حس خوبی داشتم
بذار یکم حرص بخوره

[/HIDE-THANKS]



 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]

    شایان آریامنش از ماشینش پیاده شد مثل همیشه جذاب بود
    شایان یه پسر چهارشونه قدبلند بود
    موهای زاغشو به طرزش جالبی بالا داده بود پوست معمولی وشفاف داشت وچشمای خاکستری و بینی قلمیو ل*ب.ه*ا وفکی خوش فرم داشت یه کلام خوشتیپ وجذاب بود ولی نه درحد آرش
    آرزو خیلی از دخترهای دانشگاه بود خودشم خوب میدونست
    ولی به کسی محل نمیذارش وبه تنها کسی که محل میذاشت منم بود واینم خودم نمیدونستم چرا
    وهمه دخترها کلاس میگفتن شایان تورا دوست داره به کسی توجه ای نداره
    شایان پسری خوبی بود ولی نمیدونم چرا من هیچ وقت حسی بهش نداشتم
    نزدیکم شد یه پالتو بلند مشکی پوشیده بود و زیرش تیشرت خاکستری که به چشمهای خاکستری جذابش میامد
    وشلوار جین آبی وکفشهای مشکی پوشیده بود وکیف مشکی لپ تاپش به دست گرفته بود
    لبخندی زد که دندانهای مرتبش نمایان شدن روبه روم قرار گرفت
    متقابلا لبخندی زدم
    سلام خانوم صدر خوب هستید
    سلام ممنون شما چطورید
    خدارشکر ممنون که اومدید
    باید میامدم پروژه منم هست
    که شایان لبخند جذابی زد
    -خب پس زودتر بریم داخل دانشکده
    که یه لحظه روم برگردونم عقب ببینم آرش رفته که دیدم هنوز ایستاده وبا چشمهای خون نشستش روبه رو شدم وبا عصبانیت به ما خیرشده
    لبخندی زدم بی توجو بهش باشایان سمت دانشگاه راه افتادیم
    بلاخره وارد دانشکده شدیم رفتیم یک کلاس پیدا کردیم
    شایان کیف لپ تاپشوگذاشت روی میز لپ تا پ اپلشو ازداخلش در اورد
    روشن کرد پرژه اورد روی صفحه دستاپ
    وقتی دیدمش خیلی خوب تا اینجا انجامش دادم بود بهتر بگم بیشتر کارهای پروژه انجام داده بود
    خیلی خوب درستش کردین ممنون
    -شایان:واقعا ..؟؟
    اره شک دارین
    -شایان:اگه شما میگیدخوبه پس خوبه
    اون که معلومه
    -شایان:صد البته
    شایان یکم سرش خم کرد کنار سرم گفت ببین خانوم صدر مشکلیش اینجاست
    اهان متوجه شدم
    بعد چند دقیقه سخت روش کار کردن تونستم مشکلشو حل شدم
    دستمو زدم بهم گفتم اخیش بلاخره مشکلش بر طرف شده
    شایان لبخندی زد گفت چه خوب میدونستم شما میتونید حلش کنید ممنون زحمت کشیدم
    ممنون شما لطف دارید
    همون لحظه موبایلم زنگ خورد نگاه کرد پروانه بود
    یه ببخشید گفتم از روی صندلیم بلندشدم رفتم گوشه خوت تری دکمه اتصال زدم
    سلام پروان
    -پروانه:سلام نسیمی کجای ..؟؟؟
    دانشگاهم تو کجای ..؟

    -پروانه:چه خوب دقیقا من دانشگاهم پس اگه کارت تموم شدهب یا پیش من
    باشه عزیزم
    رفتم سمت شایان
    -شایان :خانوم صدر اگه کاری دارید مزاحمتون نباشم مشکل که حل شد
    اره خدارشکر حل شد
    -شایان:شما امروز کلاس دارید ..؟؟
    نه من امروز کلاس ندارم
    -شایان:آهان اگه میخواید برید خونه برسونمتون
    ممنون پروانه اومده دانشگاه میرم پیش اون
    -شایان : پس اینطور روزخوبی داشت باشید
    ممنون شما همینطور
    بلاخره از شایان خداحافظی کردم
    سمت دانشگاه معارف قدم برداشتم پروانه درس عمومی داشت اندیشه 2
    بعد یکم قدم زدم به دانشگاه معارف رسیدم از درد شیشه ای رد شدم پله ها طی کردم کلاس یکم اونطرف پله ها بود رسیدم نزدیک کلاس دیدم پروانه همون جا منتظرمه
    تا دیدمش دستی برام تکون داد
    لبخندی زدم سمت پروانه قدم برد اشتم
    یه مقنعه مشکی یه مانتو بلند سیاه و ساپرت مشکی وبوتهای پاشنه بلند ویه کاپشن کوتاه سورمه پوشیده بود که روی یقه اش خزههای قشنگی داشت
    -سلام خوشگل خانوم
    -پروانه:سلام عزیزم بعدم اونکه شما خوشگل تری خانوم
    شکسته نفسی نفرمائید
    -پروانه :ما اینم دیگه
    کی اومدی ..؟؟؟
    تاره اومد م گفتم بامن بیایی کلاسم بعد باهم بریم خونه
    کار خوبی کردی
    بلاخره کلاس اندیشه تموم شد با پروانه سمت خونه حرکت کردیم وارد خونه شدیم مامان از آشپزخونه اومد بیرون
    زود هردومون سلام کردیم
    مامان با خوش رویی گفت سلام برروی ماهتون
    مامانی خیلی گرسنه ام نهار اماده شده؟؟
    اره عزیزم شما بیرید لباستون عوض کنید دست روتون بشود ، هم نهار بخوریم هم باید به چیزی بهتون بگم
    با پروانه رفتیم بالا هر کدوم وارد اتاقمون شدیم
    فکر رفتم سمت مامان یعنی قرار چه چیز مهمی بهمون بگه؟؟؟



    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    سلام دوستان ممنون از تشکراتتون :aiwan_light_give_rose:
    این پست تقدیم به آناهیتا 2015 دوست عزیزم میکنم:aiwan_light_kiss2::aiwan_light_give_rose::aiwan_light_give_heart2::aiwan_light_give_heart: عزیزم تولد مبارک خیلی عزیزی برام
    :aiwan_lighfffgt_blum::aiwan_light_girl_pinkglassesf::ura:

    ذهنم خیلی کنجکاو بود پالتوم در اوردم گذاشتم روی تختم لباسهام بیرونمو با لباسهای راحتی که یه تیشرت بلند خرسی بود بایه ساپورت مشکی عوض کردم
    موهاموازاد گذاشم به دست وصورتم اب زدم و صورتم خشک کردم از اتاقم اومدبیرون
    ازپله ها اومد پایین
    که دیدم مامان میز نهار چیده بود پروانه هم نشسته بودن انگار منتظر من بودن
    کجا موندی نسیم
    لبخند دندون نمایی زدم گفتم ببخشید
    روی میز نگاه کردم مامان سبزی پلو با ماهی درست کرده بود این غذاخیلی دوست داشتم ولی تموم فکر این بود که مامان چی میخوادبهم بگه
    غذا خوردنمون تموم شده با کمک پروانه میز جمع کردیم
    مامان توی سالن روی مبلی نشسته بودم رفتم نزدیک نشستم پروانه کنارم نشست
    گفتم خوب مامان جون منتظریم
    مامان لبخندی زد گفت مثل اینکه خیلی عجله داری چشم الان میگم
    یادت میاد که بهت گفته بودم چند از خانومهای که زیر نظر موسسه ماهستند خیلی دوست داشتن برن خونه خدا ماهم با کمک افراد خیر با پس انداری که خودشون داشتن بلاخره اونها ثبت نام کردیم
    راستش من خیلی دوست داشتم برمو هم با عنوان همراهشون منم ثبت نام کردم الان اسمم در اومده هفته دیگه پرواز داریم
    یادم اومد مامان یه باری بهم گفته بود ولی من فراموش کرده بودم
    که گفت من نگران تنهایت بود که خداراشکر پروانه کنارته ولی بازم دلشوره هر دوتون داشتم که اونم حل شد آرش
    هست میتونم شمارا به اون بسپارم
    - با اخم گفتم مامان ماحواسمون به خودمون هست
    میدونم عزیزم بلاخره یه مرد هواتون داشته باشه بهتر
    چیزی نگفتم که پروانه بلند شد رفت طرف مامان بغلش کرد
    چقدر خوبه خاله تبریک میگم انشالله برید به سلامتی برگردید
    ممنون عزیزم انشالله که قسمت توهم بشه
    نمیدونم چرا دلم گرفت از یه طرف خوشحال بودم مامان به جای که دوستش داره میره ازاون طرفم یه حس تنهایی داشتم خیلی وقته بودکه از مامان دور نشده بودم ولی نمیخواستم خوشحالی مامان خراب کنمو نگرانش کنم
    بلند شدم رفتم بغلش
    خوشحالم برات مامانی ولی از همین الان دلم برات تنگ میشه سخته یه ماه ندیدنت
    عزیزمی منم دلم برای دخترم تنگ میشه ا نشالله قسمتمون بشه یه بار باهم بریم
    -انشالله
    بلاخره هفته تموم شد هفته جدید اومد
    امروز مامان پروازداشت با پروانه رسوندمیش فرودگاه خیلی شلوغ بود خانواده در حال خداحافظی با خانوادهاشون بود
    حالم باز گرفته بود که با سلام کردن کسی انگار قلبم فرو ریخت رومو برگردوندم آرش دیدم
    رفتم سمت مامان
    سلام پسر خوش اومدی چرا به خودت زحمت دادی
    این چه حرفیه یه دونه خاله ام داره میره خونه خدا باید میامدم بدرقتون
    عزیزمی
    خوبید پروانه خانوم
    ممنون آقا ارش شما چطوری
    خدارشکر
    منم انگار اون وسط نامرئی بودم میدونستم به خاطر اون روز از دستم عصبانیه وحقش بود
    زیر چشمی نگاهش کردم مثل همیشه جذاب بود هفته اصلا ندیده بودمش نمیدونم یجورایی انگار دلم براش تنگ شده بود
    مشغول صبحت با مامان شد بود منم خودمو ی توجو بهش نشون دادم که نگاه سنگینشو روی خودم حس کردم یه لحظه سرمو بالا گرفتم دوتا چشم عسلی جذاب غافلگیرم کردم
    که اعلام کرد زمان پرواز نزدیکه
    - مامان : خب مثل اینکه اعلام کردن
    زود رفتم توی بغـ*ـل مامان سفت بغلش کردم
    مواظب خودش باش عزیزم
    سرمو تکون دادم
    بعد نوبت پروانه بود که خداحافظی کنه
    که آرش رفت نزدیک مامان گفت خاله جون رفتین اونجا خیلی برام دعا کنید خیلی به دعات نیاز دارم خیلی وقته یه اروز دارم دعا کنید براورده شه وقتی گفت یه ارزوی دارم نگاهش به من
    قلب انگار اومد توی دهنم
    حتما آرش جان برای همتون دعا میکنم مواظب هم دیگه باشید آرش دخترامو به تو میپسارم
    حتما خاله جون حواسم هست
    که گفتم مامان ماخودمون حواسمون به خودمون هست مزاحم آقا ارش نمیشیم
    که ارش گفت اون که شما مواظب خودتون هستین شکی نیست نسیم خانوم
    باز داشت متلک مینداخت دندونمو روی هم سابوندم تا باا عصابم مسط شم
    بلاخره مامان خداحافظی کرد رفت
    دلم گرفت بی توجه به اونها از فرودگاه اومد بیرون نمیدونم چرااشکام سرازیرشدن دلم برام مامان تنگ شده بود تنها کسی داشتم مامانم بود برام سخت بودن ندیدنش اونم یه ماه
    پروانه اومد کنار
    ببینم نسیم داری گریه می کنی
    و بغلم کرد وگفت گریه نکن عزیزم
    بغضم ترکید گفتم از همین الان دلم تنگش شد
    نسیم اروم باش عزیزم انشالله میره زودمیاد
    که چشم خورد با آرش یعنی من داشتم جلوی ارش گریه میکردم
    حس بدی پیدا کردم
    سرم تو بغـ*ـل پروانه پنهون کردم که دیدم ارش اومد کنارم
    نسیم
    از بغـ*ـل پروانه اومد م بیرون
    دستمالی که توی دستش بود جلوم گرفت
    نمیدونستم بگیرم که گفت بگیر دستم خشک شد
    بی احساس دستمالشوگرفتم اشکاشو پاک کردم
    که همون لحظه موبایل پروانه زنگ خورد پروانه ببخشید گفت موبایلشو جواب دادم انگار از حرفی که پشت خط بهش گفتن عصبانی شد
    اومد طرفم گفتم چی شده پروانه
    اومدم خونه بهت میگم نسیم جان عزیز م من باید برم شرکت نمیتونم برسونمت ببخشید
    نه عزیزم این چه حرفیه میخوای منم همرات بیام
    نه عزیزم میرم زود میام
    که ارش گفت نگران نباشید پروانه خانوم شما برید به کارتون برسید
    من نسیم میرسونم
    چی تعجب کردم اقا ارش چه مهربون شده دوست نداشتم برم که پروانه گفت چقدرخوب ممنون آقا ارش پس من زودتر برم
    از پرانه خداحافظی کردیم رفت
    من همون جا وایستاده بودم دوست نداشتم باهاش برم که با جدیت گفت چقدر میخوای وایستی بیا بریم
    بازم شده بود همون ارش جدی این انگار باهمه خوبه فقط با من مشکل داره
    روم برگردوند گفتم من خودم میتونم برم
    میدونم میتونی خودت بری ولی به خاله قول دادم مواظب باشم
    مگه من بچه ام و نیاز یه کمک توهم ندارم
    نسیم توچرا دوست داری همش بامن لح کنی ما نمیتونم مثل دوتا ادم عاقل وبالغ باهم حرف بزنم
    نه نمیشه جانم اونم تقصیر شماست
    چرا تقصیر منه ..؟؟؟
    اون دیگه با ید خودت بدونی
    باشه حالا بیا سوارشو
    خودشو راه افتاد
    با اجبار پشت سرش راه افتادم
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]

    آرش خودش زودتر رفت سوارماشین شد
    با اجبار در جلوی باز کردم نشستم
    بدون هیچ حرفی حرکت کرد
    خیلی احساس سرما میکردم دستهامو گرفتم جلوی دهنم که با بخار دهنم گرم ترشن
    که همون لحظه ارش بخاری ماشین زیادتر کرد دریچشو کرد طرف من
    از کارش هم تعجب کردم و هم یه جوری خوشحال شدم که حواسش بهم بود
    بعد چند دقیقه احساس خوبی بهم دست داد دیگه سردم نبود زیر چشمی نگاهش کردم با ژست جذابی رانندگی میکرد
    موهاشو خوش حالت داده بود بالا و یه پالتو کوتاه قهوه ای خیلی روشن پوشیده بود که زیرش یه پلیور یقه اسکی پوشیده بود یه شال گردن خوش بافت دور گردنش همینجوری رها گذاشته بود وشلوار مشکی جذاب که خیلی بهش میامد پوشیده بود
    که گفت خوردی منو که
    تازه یادم اومد چه سوتی دادم چند دقیقه زل زدم بودم بهش از خجالت لب پاینمو گاز کردم
    که گفت نکن این کار با لبای بدبخت
    لپهام رنگ گرفت
    ولی برای اینکه ساکت نمونم گفتم
    مثل اینکه دچار توهم شدی من کجا خیره شما بودم
    -آرش:آهان پس اون من بودم که داشت یه ساعت تو نگاه می کردم..؟؟؟
    که بی هوا بینیمو کشید خندید
    یه لحظه از این کارش جا خوردم یاد چند سال پیش افتادم که همیشه وقتی از چیزی خوشحال میشد اگه من کنارش بود بینمو میکشید
    که گفت دلم تنگ شده بود برای کشیدن بینیت
    بینمو با دست مالوندم گفتم مردم ازار مگه این کارها دلتنگی داره...!؟
    -آرش:داره اونم برای من
    که یکدفعه نگهه داشت با تعجب نگاهش کردم که چرا اینجا نگه داشت که گفت پیاده شو
    با تعجب گفتم کجا..؟؟؟
    جا خاصی نیست بیا نمیخورمت
    منم نمیام خودت برو من خودم میرم خونه
    نسیم پیا ده شو
    خودش پیاده شد اومد دور زد در طرف منو باز کرد با ابرو اشاره کرد پیاده بشم
    با اکراه از ماشین پیدا شدم هوا بیرون خیلی سرد به خودم لرزیدم بیشتر خودم توی خودم جمع کردم
    -آرش:سردت شد..؟؟؟
    با عصبانیت گفتم معلومه مشخص نیست ...؟؟
    -آرش:نکن ابروهاتو توهم گره میخورن نمیشه بازشون کرد
    خوشمزه
    که خندید
    که سمت کافه قدم برداشت در باز کرد بهم اشاره کرد که وارد شم
    بعد منم خودشم داخل شد
    فضای کافه خیلی خوب مطبوع بودرفتیم سمت یه میز دنج
    صندلی
    کشیدم نشستم وارش روبه روم نشست
    که گفتم کافه اومد نم برای چی بود ...؟؟؟
    -آرش:مگه سردت نیست؟؟
    اره
    که به گارسون اشاره کرد پسره اومد ارش بدون نظر خواهی ازمن دوتا قهوه اسپرسو و کیک شکلاتی سفارش داد
    پسر جوان رفت
    که گفتم اینها مثلا برای من سفارش دادی مگه خودم زبونم ندارم؟؟؟
    -آرش:اون که ماشالله دو متر زبون دارید چون میدونستم چی دوست داری دیگه ازت نپرسیدم
    یه لحظه جا خوردم چطور ارش این چیزها یاد بود
    امروز همش منو با کاراش غافلگیر می کرد
    ساکت نشسته بودم سرم انداخته بودم پایین که با اومد ن گارسون به خودم اومد م قهوه ام گذاشت جلوم از داغشیش که بخارهای از ش میامد بالا
    بادیدنش حس خوب گرمی بهم دست داد
    گارسون رفت
    که ارش گفت بخور زودتر تا گرمت بشه
    - هنوز داغه بی هوا گفت تو که میدونی من نمیتونم نوشیدی خیلی داغ بخورم
    که ارش لبخندی زد گفت میدونم
    بلاخره قهوه امو با کیک خوردم گرم شد که ارش گفت بریم
    بریم
    بعد حساب کردن از کافه اومدیم بیرون
    -آرش:بریم سراغ کار اصلیمون
    این کار اصلیتون چیه..؟؟؟
    میخواستم لباس جدید بگیرم
    اهان خوب به سلامتی پس من مزاحمت نمیشم
    نسیم
    هان
    بازم شروع کردی
    خب باشه الان دقیقا من باید چکار کنم
    بیا خودت میدونی
    راه افتادم دنبالش که گفتم مگه تو لباس فروشی این اطراف بلدی
    اره این مغازه دوستم معرفی کرد مگه لباسش مارکن
    اهان
    رسیدم مغازه بزرگی بود با ارش وارد شدم
    رفتیم داخل مرد جوانی با وردمون اومد اسقبالمون خوش اومد گفت ارش خودش معرفی کرد که از طرف دوستش که دوست صمیمی فروشنده بود
    اونم با خوشروی احوالپرسی گرمی کرد مدلها مارک دار جدیدشو به ارش نشون داد
    لباسهاس خوشگلی بودن ولی چون مغازه لباسهای مردونه بود هیچ جذابیتی برام نداشت یه گوشه ایستادم
    که با صدای ارش که گفت نسیم جان به خودم اومدم
    یعنی درست شنیده بودم ارش به من گفت نسیم جان
    که ارش خندید گفت باز مات برد
    با اخم نگاهش کردم که خندید چالش روی لپش نمایان شد
    یه لحظه مات نگاهش شدم جذاب شده بود ولی زود به خودم اومدم رفتم کنارش گفت خب
    ببین بین این چند کت کدوم قشنگت تره برام انتخاب کن
    من انتخاب کنم
    اره مگه نمیگن سلیقه خانمها بهتر میخوام ببینم سلیقه نسیم خانوم چطوره
    خب من که از لباسهای مردونه سردرد نمیارم
    خب ولی الان انتخاب کن
    با دقت بهشون نگاه کردم یه کت ابی نفتی چشممو گرفت با دست اشاره کردم گفتم این خوبه
    -آرش:خب دیگه
    یه کت تک مخمل مشکی بود که خیلی ازش خوشم اومد
    با دستم بلندش کرد گرفتم جلوش گفت این
    خب یه پالتو انتخاب کن
    یه پالتو رنگ خردلی انتخاب کردم
    -آرش:اینها خوبن من برم امتحانشون کنم
    باشه برو
    اول کت شلوارشو پوشید وفتی اومد از اتاق پرو خیلی بهش میامد دقیقا فیت تنش بود خیلی جذاب شده بود
    که گفت چطورم
    که فروشنده گفت خیلی بهت میا د داداش
    با ابرو بهم اشاره کرد که گفتم اره خیلی بهت میاد
    بعد بقیا لباسهاشو امتحان کر د اونها خیلی بهش میاد بعد حساب کرد خداحافظی کرد از مغازه اومدیم بیرون
    -آرش:ممنون که بهم کمک کردی
    خواهش می کنم
    که سمت کفش فروشی راه افتاد که گفتم میخوای کفش بخری..؟؟؟
    لبخندی زد گفت صبر کن الان میام باشه
    که دیدم با یه جعبه اومد بیرون جعبه گرفت جلو
    بفرما
    با تعجب نگاهش کردم
    این چیه
    که خودش درشو باز کرد دوتا جفت کفش مشکی عروسکی ته صاف دیدم تعجب کردم
    که گفت به خاطر من خیلی روی پاهات وایستادی ببخشید اصلا حواسم نبود کفشات پاشنه بلندن
    تازه یادم اومد به کفشام نگاه کرد دیدم واقعا باهام خیلی درد می کردن
    خوشحالم شدم گفتم لازم نبود
    لازم بود به عنوان هدیه که بهم کمک کردی
    ممنون کفشها در اورم پشت پاهام قرمز شده بودن کفشهای ته صاف پوشیدم خیلی راحت بودازشون خوشم اومد
    کفشهای پاشنه بلندنمو گذاشتم توی جعبه
    که ارش گفت بریم
    بریم
    بلاخره سوار ماشین شدیم حس خوبی داشتم ارش امروز خیلی با هام مهربون بود یه جوری سر گرم شدم که از رفتن مامان ناراحت نباشم نرم تو فکر
    نگاهش کردم با ارامش داشت رانندگی می کرد
    تو دلم یواش گفتم ممنون
    بلاخره رسیدم دم در خونه که ارش با لحن غمگینی گفت رسیدم
    انگار از تنها بودن خوشش نمیامد
    ممنون که رسوندیم
    ازتو هم ممنون به خاطر امروز
    کاری نکردم
    لبخندی بهم زد گفت شبت بخیر
    شب تو هم بخیر
    در باز کردم که ارش گفت نسیم
    بی هوا گفتم جانم
    تازه فهمیدم چی گفتم
    دستمو گرفتم جلو دهنم
    ارش انگار خوشش اومده بود گفت مواظب خودت باش مهربون خانوم
    بازم تعجب ؟؟؟
    گونهام قرمز شدن در بستم زود رفتم داخل خونه به پشت در تکیه دادم

    چرا اینقدر قلبم شدید به سـ*ـینه ام می کوبید

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
    دستم روی قلبم گذاشتم سعی کردم ارومش کنم یه حس خوبی داشتم نمیدونستم چه حسیه ولی هرچه بود حس خوبی بود با لبخند خودمو از در کندم
    کفشهای عروسکیمو در اوردم گذاشتم توی جعبه سمت پله ها قدم برداشتم
    پله ها طی کردم در اتاقم باز کردم رفت داخل اتاقم دکمه لامپ اتاقمو زدم جعبه گذاشتم روی صندلی
    یه حس بهم میگفت برم پشت پنجره که ببینم ارش الان اتاقشه یانه دو دل بود برم یانه که بلاخره دلم زدم به دریا رفتم سمت پنچره اتاقم پرده زدم کنار پنچره باز کردم
    دقیقا همینطور که حدس میزدم لامپ اتاق ارش روشن بود که همون لحظه جلوی پنجره نمایان شد
    قلبم دوباره پر طپش شد لبخند زدم با خجالت در پنچره بستم رفتم داخل
    قلبم بازم شروع کرد به زدن
    به خودم اومدم رفتم سمت کمد لباسهام
    لباسهای که میخواستم از داخل کمد در اوردم گذاشتم روی مبل پالتوی زرشکو ازتنم در اوردم
    بقیه لباسهامو از تنم دراوردم لباسهای که پلیور بلند تا زیر زانوهام که رنگ قهو ه ای روشن وساپور به رنگ مشکی پوشیدم موهام ازاد گذاشتم
    نگران پروانه شدم
    امروز اصلا حواسم پرت شد موبایلم از کیفم در اوردم شمارشو لمس کردم بعد چند بوق صدای شنیدم
    سلام پروانه
    سلام عزیزم
    کجای پروان دل نگرونت شدم
    نگران نباش عزیزم تو راه نزدیک خونه ام راستی نسیم چیزی درست نکنی پیتزا خریدم
    اخ جون چه خوب پس منتظرتم
    فعلا
    فعلا
    موبایلمو گذاشتم روی میز عسلی رفتم سمت سروس بهداشتی به دست وصورتم اب زدم رفتم طبقه پایین منتظر پروانه
    بعد چند دقیقه صدای در اومد فهمیدم که پروانه اومد رفتم استقبالش
    خوش اومدی خانوم
    ممنون بانو
    با ذوق به جعبه پیتزا نگاه کردم گفتم بده من اون پیتزا هارو
    شکمه
    اوم تو که میدونی ما عاشقشونم
    میدونم
    بلاخره پروانه رفت لباسهاشو عوض کرد جعبه ها پیتزا گذاشتم روی میز نوشابه با طعم شا ه توت ریختم داخل لیوان سس گذاشتم روی میز
    پروانه داشت از پله ها میامد پایین
    کجا موندی پروانه از گرسنگی مردم که
    اومد اصلا تو شروع کن
    نوچ من بدونم عشخم که نمیخورم
    اولالا
    پروانه اومد نشست
    یه تیکه از پیتزا جدا کردم گذاشتم دهنم چشم بستم وایی چه حس خوبی میداد
    خوش گذشت با اقا ارش
    تکه پیتزا پرید توی گلو
    پروانه لیوان نوشابه دادم دستم زود خوردم یکم راه گلوم بازشد
    پروان با خنده گفت چی شده نکنه کلک خبری شده
    کوفت داشتی به کشتنم میدادی .
    چه خبری بابا اونم من وارش
    خب من چه کنم تقصیر حودته پرید توی گلوت.. بعدم اره پس کی .. خودت دیگه باید فهمیده باشی ارش یه حسهای بهت داره
    نه خیرم اینجوری نیست ارش چون از بچگی باهم بزرگ شدیم خوب رفتارش باهم راحت تره
    پروانه ابروهاش پروند بالا گفت می بینیم نسیم خانوم عروسیتون
    ای پروان اذیت نکن
    چقدرم که تو بدت میاد
    خب اصلا بگو چی شده یکدغه رفتی میدونی چقدر نگرانت شدم
    خب بحث عوض کردی شیطون
    لبخند دندون نمایی زدم
    هیچی بابا درباره حسابهای شرکت بود دیگه خسته شدم هی حسابهای شرکت بهم نمیخونه باید یه کار اساس کنم باید خودم یه حسابدار استخدام کنم تمام پروندهای بهش بدم که نگاهشون کنه
    اره کار خوبی می کنی فقط کسی میشناسی که قابل اعتماد
    نه والا از کجا باید بدونم باید پرس وجو کنم ته یکی با این مشخصات پیدا کنم
    اره بهتر این کار کنیم
    اره
    بعد خوردن پروانه خسته بودزود رفت اتاقش استراحت کنه منم میز جمع کردم رفت اتاقم خسته بودم خزیدم زی پتو به خواب رفتم با تا بیدن نور خورشید توی صورتم از بیدارشدم خمیازه ای کشیدم نگاه کرد ساعت ده بود چقدرخوابیده بودم
    زود پتو کنارز دم
    به دست و صورتم اب زدم مسواک هم زدم رفتم طبقه پایین
    گرسنه ام بود در یخچال باز کردم جعبه پیتزا بیرون اوردم گذاشتم روی میز از دیشب چند تکیه باقی مونده بود عاشق پیتزا سرد بودم بعد خوردن جعبه انداختم توی سطل اشغال
    دلم یکم هوا تازه میخواست رفتم توی حیاط یه نفس عمق کشیدم رفتم سمت شلنگ اب یکم به گلها درختا اب بدم
    که چشمم خورد با درخت خرمالو با حسرت نگاهشون کردم امروز خیلی خرمالوهای رسیده تو دید میزدن
    باید امروز چندتا میچیدم رفتم زیرزمین نردبان به سختی با خودم اوردم
    خیلی خب اینم از این
    تکیه اش دادم به درخت
    قدم اول که برداشتم که صدای داد پروانه در اومد
    نسیم معلوم هست داری چکار
    روم کرد طرفش اماده رفتن به بیرون بود
    داری می بینی می خوام برم بالا
    می بینم که می خوای بری بالا نمیخواد یه دفعه می افتی بدبخت میشم
    نترس حواسم هست ..داری میری بیرون
    اره داره میرم با آقا ناصری صحبت کنم در رابـ ـطه با شرکت اگر خرمالو می خوای موقع برگشتن واست می گیرم
    نه من فقط این خرمالوها میخو ام نیاز نیست
    پس حواس باشه
    اره بابا حواسم هست مگه داری با بچه صحبت می کنی
    باشه خانوم بزرگ من رفتم مواظب خودت باش خداحافظ
    به سلامت عزیزم
    وقتی پروانه رفت سرم گرفتم بالا به خرمالوها نگاه کردم
    خب مواظبم دیگه بسم الله گفتم رفتم بالا پلها طی کردم رسیدم به اخریش یکم از ارتفاع ترسیدم
    دستم گرفتم بالا تا یه دونه بچینم قدم نمیرسید نردبون کوچک بود یه پوف کشیدم امروز حتما میباست خرمالو بچینم پام گذاشتم روی شاخی جای پام محکم کردم خودم کشیدم بالاتر
    اخ جون الان می چینمشون دست بردم بالاتر دستم بهش رسید یکم مونده بود تا چیده بشه
    با صدای داد یه نفر از جام پریدم
    تواون بالا رفتی چکار زود بیا پایین الان می خوری زمین
    اینقدر از دیدنش تعجب کردم که پای که روی شاخه گذاشته بودم تعادلم از دست دادم نردبون افتاد زمین منم پرت شدم پایین
    وای خدا چشمامو بستم یه جیغ کشیدم
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
    چشمام بسته بودم یه تکون به خودم دادم نتونستم حرکت کنم
    وای خدایا نکنه چیزیم شده باشه..؟؟
    حالا چکارکنم دستم تکیه دادم که بلند شم چرا زمین اینقدر نرمه که صدای اخ گفتن یه نفر کنارگوشم شنیدم از ترس زود چشمام باز کردم
    با صورت آرش که نزدیکم بود روبه روشدم اینقدر نزدیک بود که نفسش به صورتم می خورد
    همین جوری مثل منگلها نگاهش می کردم که چشماشو با بی حالی باز کرد یه نگاه بهش کردم
    زیرلب یه چیزی زمزمه می کرد نمی فهمیدم چی میگه فقط دختر دویونه شنیدم
    به این خاطر رفتم نزدیکتر بفهمه چی میگه
    با این کارم تمام موهام پخش شدن توی صورتش چشماش بست بعد از چند دقیقه یه نفس بلند کشید
    دستش اورد بالا موهام از روی صورتش کنار زد با لحن تندی گفت نمی تونی موهاتو ببندی
    آرش: دختره احمق رفتی بالا نردبون چه کار ؟؟
    اگه می خوردی زمین اتفاقی واست میافتد من چکار می کردم هان
    اینقدر خوردن خرمالو برات مهم
    با توام چرا جواب نمیدی ؟ آهای خانوم باتوام مثل اینکه جات خوبه که هیچی نمگیی
    با این حرفش یه نگاه به خودم کردم یعنی من تا حالا تو این وضعیت بودم وای خدای من
    خیلی خجالت کشیدم نمیدونم چرا ماتم بـرده بود نمیتونستم بلند شم شاید ازشک افتادنم بود
    میگم چرا اینقدر نرم بود ؟؟یه نگاه بهش کردم که با پوزخند نگام می کرد
    -آرش:نه مثل اینکه جات خیلی خوبه نمی خوای بلند شی
    دستش که دورم بود محکم تر کرد با این کارش زود به خودم اومدم
    -نسیم:پس بگو چرا نمیتونستم تکون بخورم چون دستاش دورم بود ن
    حرصم در اومدم پس داری منو مسخره می کنه عصبی شدم چی پیش خودش فکر می کنه
    همین چیزی نیست دستتو بکش
    می خوام بلند شدم و اگه داد نمیزدی منم نمی ترسیدم نمی خوردم زمین اصلا کی گفته کمکم کنی ..؟؟؟
    میذاشتی بخورم زمین
    فهمیدی آقا ارش دستتم بردار می خوام بلندشم
    یه تکون به خودم دادم از حصار بیام بیارم بیرون که همون لحظه یه باد سرد اومد چون تو باغ بودیم سردم شد فقط یه بلوز تنم بود به خودم لرزید یم تموم موهام پخش شدت تو صورتم دستم بردم بالا زدم پشت گوشم ولی فایده نداشت
    صبرکن ببینم من تا حالا اینجوری بودم شال نداشتم دیگه داشت گریه ام می گرفت عصبی شدم از خجالت لبم گاز گرفتم می خواستم زود بلند شم برم داخل خونه دیگه نمیتونستم بهش نگاه کنم
    هرچی خودم تکون دادم نمی شود دستش دور محکم تر گرفته بود با عصبانیت گفتم دستت بردار می خوام بلند شم چرا حرف گوش نمی کنی ولی اوفقط خیره نگهم می کرد دیگه پوزخند وی لبش نبود
    چرا اینجوری نگاهم می کنه نگاهش یه جور خاصی بود
    نگاهش توی صورتم می چرخوند با وزش باد موهام تو هوا تکون می خورد واذیتم می کرد دستش اورد بالا نزدیک صورتم موهام پشت گوشم زد با برخورد صورتم منو یاداون اون روزانداخت
    همین چشمای خیره همون برق نگاه عسلیش
    ارش ولم کن چشمام پر از اشک شد با صدای تحلیل رفتی بازم صداش زدم ارش خواهش می کنم ول کن یه نگاه به چشمای پر از اشکم کردم نگاهش غمگین شد با بستن چشمام یه قطره اشکم افتاد روی صورتش دستشو زود برداشت با برداشتن دستش زود بلندشدم بدون نگاه کرده بهش
    دویدم سمت درخونه
    وارد خونه شدم زود در بستم و پشت در ایستادم دستم روی قلبم گذاشتم تندتند می زد
    چرا اینجوری شد
    حس خوبی نداشتم زود رفتم اتاقم نمیخواستم بی چیزی فکر کنم خزیدم توی پتوی میخواستم بخوام تا این وضع یادم بره
    اینقدر با خودم کلنجار رفتم خوابم برد
    نمی دونم چقدر خوابیدم که با صدای برخورد یه چیزی ازخواب پریدم
    ترسیدم به دور وبه برم نگاه کردم از بیرون بود زود بلند دم رفتم پنجره بستم چند تا نفس عمیق کشیدم یاد چند دقیقه پیش افتادم روی تختم نشستم چشمام بستم
    دستمو به صورتم کشیدم چقدردداغ بود رفتم سرویس بهداشتی
    دست وصورتم شستم یه نگاه تو آینه به خودم کردم چقدر رنگم پریده بود یاد لحظه آخر نگاهش افتادم چقدر غمگین بود
    از سرویس بهداشتی اومدم بیریم از پنچره نگاهی به باغ کردم
    رفتم دوباره توی حیاط رفتم نزدیک درخت خرمالو به دور وبرم نگاه کردم
    می خواستم برگردم که چشم به چند تا خرمالو رسیده روی زمین افتاد
    نشستم رو زمین یکی برداشتم حتما موقع رفتن برام چیده یه نگاه بهشون کردم
    همش تقصیرشماست اگه اینقد تو چشم نمیزدین منم وسوسه نمیشودم که بیام بچینمون بعدم این اتفاق نمیفتاد
    جمعشون کردم بردم آشپزخونه گذاشتمشون توی ظرف وقتی نگاهشون می کردم یاد اتقاقی امروز می افتادم
    نفس عمیقی کشیدم برم نهاردرست کنم
    داشتم بادمجون ها سرخ می کردم که یکدفعه یاد ارش افتادم حالا چطوری براش نهارش ببرم اصلا چرا امروز سرکارش نبود این موقع روز اینجا چکار می کرد
    می ترسیدم نهارشو ببرم باهاش روبه رو بشم عجب روزی بود امروز
    اینقدر درحال فکر کردن بردن نهار بودم که با نشستن دستی روی شونه ام از جام پریدم زود روم برگردوندم
    پروانه تویی بابا ترسیدم
    ببخشید عزیزم صدات کردم نشنیدی حالا چه کار می کنی
    می بینی دارم نهار درست می کنم
    دستت درد نکنه اینقدر گرسنه ام که نگو
    الان آماده میشه برو لباست عوض کن بیا
    باشه من رفتم
    بادمجونها زود سرخ کردم که باصدای داد پروانه
    قاشق از دستم افتاد
    چته توچرا داد میزنی
    آخر کار خودتو کردی هان
    درست بگو نمی فهمم
    که پروانه ظرف خرمالو نشونم داد
    اینا چیه
    اینا روی میگم
    آهان اینها میگی خب معلومه عزیزم خرمالو
    می دونم اخرش رفتی بالا چیدونشون از دست تو اگه می افتادی پایین چی
    می بینی که چیزم نشد
    یه لبخند زدم برو لباساتو عوض کن
    پروانه یه چشم غره بهم رفت از اشپزخونه رفت بیرون
    رفتم زیر برنج خاموش کردم سالاد هم از یخچال در اوردم گذاشتم روی میز داشتم دویونه میشودم حالا چطور نهارشو ببرم مگه چی شده میرم زود غذاشو میدم دستش بدون نگاه کردن بهش میام
    نسم چرا هی آه می کشی
    چیزی نیست
    آهان راستی نهار ارش می بری فکر نکنم خونه نباشه
    اخه موقع اومدن دیدمش تازه بهش سلام کردم جواب درستی بهم نداد زود سوار ماشین شد اینقدر با سرعت زیاد حرکت کرد صدای لاستیکهاش در اومد فکر کنم به چیز شده باشه نمی دونم
    با حرف پروانه خوشحال شدم ولی نمی دونم یکدفعه چرا ناراحت شدم

    [/HIDE-THANKS]

     

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی

    [HIDE-THANKS]
    [/HIDE-THANKS]
    [HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]
    سعی کردم برام مهم نباشه پشت میز نشستم برای خودم غذا کشیدم میلی به غذا هم نداشتم
    یاد نگاه آخرش آرش از ذهنم پاک نمی شد یه نگاه به غذا کردم خورشت قیمه پخته بودم آرش خیلی دوست داره
    غذامو زود تموم کردم
    باهم میز جمع کردیم یه ظرف برداشتم براش غذا ریختم ببرم
    -پروانه:میخوای غذا ببری..؟؟؟
    آره براش می برم اگه اومده بخوره
    -پروانه :خوبه من اینجا مرتب می کنم
    سرمو تکون دادم رفتم چادر سفید که گلهای رز قرمز بزرگ داشت انداختم روی سرم
    ظرف غذا گذاشتم توی سـ*ـینه گرفتم دستم کلید درپشتی باغ برداشتم که موقعهای ضروری باز میکردم که به حیاط خاله بازمیشه بین درختها رد شدم
    رسیدم به دم در خونه کلید از جیبم در اوردم که در باز کنم دیدم با تعجب در بازه
    نگاهم به حیاط افتاد
    ماشینش نبود پس چرا در باز گذاشته بود رفته بود
    درخونه باز کردم رفتم داخل وارد آشپزخونه شدم روی آپن پر بود از فنجونهای خالی وشیشه قهوه مثل اینکه فقط عاشق قهوه است
    ظرف غذا گذاشتم روی میز در تمام کشوها باز مونده بود جعبه داروها پخش زمین شده بود
    چرا اینجا اینطوریه..؟؟؟
    همه جمع کردم گذاشتم سرجاشون حتما دنبال یه چیزی میگشته یاد حرف پروانه افتادم که انگار چیزش شده باشه
    دلم یکدفعه شورزد یعنی حالش خوب نبوده خدا کنه چیزش نشده باشه
    ظرف گذاشتم توی یخچال یه نگاه به اطراف کردم همه چی مرتب بود
    رفتم خونه وارد خونه شدم پروانه داشت با تلفن صحبت می کرد رفتم نزدیکتر
    -پروانه اره خاله نگران نباشید
    خاله نسیم اومد
    زود کنارش نشستم مامان بود چقدر دلم واسش تنگ شده بود دفعه پیش زنگ زده بود نتونستم درست باهاش حرف بزنم
    -پروانه :چشم خاله خداحافظ
    زود گوشی از دست پروانه گرفتم
    -الو سلام مامانی خوبی دلم واست یه ذره شده
    -مامان :سلام مامان جان حالت خوبه عزیزم منم دلم واست تنگ شده
    اره مامان منم خوبم شما خوبی
    - مامان:اره عزیزم خوبم ،همه چی مرتبه عزیزم مشکلی که ندارین
    بله مامان جان همه چی مرتبه حالمون خوبه شماهم اینقدر نگران ما نباشید
    -مامان:چه کار کنم دیگه دخترم خب نگرانتون میشم
    نه مامانی نگران نباشید ماحواسمون به خودمون هست شما چی همه چی خوبه ..؟؟
    -مامان:اره مگه میشه خوب نباشه راستی ارش خوبه غذا که براش میبری .؟؟؟ یه دفعه زنگ زد باهم حرف زدیم خدارشکر ارش هست نگرانیم کمتره میگفت هنوز مهتاب برنگشته
    -اره مامانی خاله هنوز نیومده یکدفعه باهاشون صحبت کردم مثل اینکه قراربیشتربمونه
    -مامان:عجب ببین عزیزم زهرا خانوم صدام میکنه باید برم مواظب خودتون باشید الان اونجا هوا سردلباسهای گرم بپوشید
    باشه مامانی جونم بچه که نیستم
    -مامان:خب عزیزم خداحافظ مواظب هم دیگر باشید می سپرمتون دست خدا
    شماهم همینطور خدا حافظ
    گوشی قطع کردم بعضم گرفت اشکام ریختن زود با دست پاکشون کردم
    -پروانه:ببینمت نسیم داری گریه می کنی..؟؟؟
    نه بابا کجا دارم گریه می کنم یه چیز رفته تو چششمم
    پروانه منو تو بغلش گرفت
    -پروانه :درک می کنم عزیزم دلت تنگ شده
    آخه دختر کوچولومو گریه نکنی دیگه
    یه لبخند زدم از بغلش اومد بیرون
    -پروانه:نسیمی خوبی
    مگه میشه تو باشی من خوب نباشم ،چای میخوری ..؟؟؟؟
    -پروانه:اره بزار من برم بیارم
    نه خودم میارم
    بلند شدم رفتم آشپزخونه دوتا چای دپش ریختم تو لیوانها گذاشتم توی سینی نگاهم به ظرف خرمالوها افتاد
    بازم نگاه ارش تو ذهنم نقش بست خدا کنه حالش خوب باشه نمی دونم چراهمش دلم شور میزد
    زود رفتم پیش پروانه سینی چای گذاشتم روی میز
    پروانه داشت با لپ تاپش کار می کذد
    رفتم کنارش نشستم
    -چه می کنی
    -پروانه:دارم یه نگاه به کارهای شرکت می کنم
    تصیم دارم از فردا برم شرکت کارمو شروع کنم نباید بذارم کارها شرکت عقب بیفته با آقا فخری که صحبت می کردم میتونم نذاریم شرکت ورشکست بشه
    باید حسابدار خوب پیدا کنم تو حسابرسی مشکل اصلی داریم
    پس حسابدار قبلی چی
    -پروانه:استغا داده اونم بعد فوت بابا با شمارشم تمامس گرفتم خاموشه آقا فخری گفته یه ادم که کار بلد باشه برام پیدا می کنه
    پس کارها داره درست میشه ..؟؟
    -پروانه :نه هنوز ولی نمیذارم شرکت ورشکست بشه امروز رفتم با آقا فخری صحبت کردم نمیدونم چرا اصرار داره من نمی تونم به کارها شرکت رسیدگی کنم
    اصرارداره سهامم بفروشم
    نه پروان کار اشتباهیه
    -پروانه:اره نمیذارم هر طوری شده موفق میشم
    خیلی خوبه پس خانوم رئیس شدی رفت ،خوشحالم از تصمیمی که گرفتی
    -پروانه:نه دیگه تا اونجا ولی سعیمو می کنم
    اه ببین چایت سرد شد
    -پروانه:نه خوبه
    باهم چای خوردیم
    بعد ربع ساعت پروانه کشوقوسی به بدنش دادگفت
    نسیمی امروز خیلی خسته شدم ناراحت نمیشی که برم زودتر برم استراحت کنم
    نه قربونت برم برو استراحت کن خستی
    پس فعلا
    پروانه رفت طبقه بالا
    لیوانها جمع کردم رفتم آشپزخونه بعد از شستن رفتم اتاقم
    جزوهامو برداشتم بخونم که صدای پیامگ گوشیم اومد برش داشتم راشین بود نوشته بود
    سلام خوبی عزیزم چه می کنی اخرش یه شکلک غمگین
    شمارشو گرفتم باهاش حرف بزنم
    -الو سلام راشین خانوم گل خوبی
    -راشین: سلام نسیم جون ممنون ای بد نیستم تو خوبی پروانه خوبه ..؟؟؟
    ممنون خدارشکر خوبیم تو خوبی چرا صدات گرفته راشین چیزی شده ..؟؟؟
    -راشین:نه حوصله ندارم دلم گرفته می خواستم برم خرید ولی تنهایی حوصله ندارم برم ..
    میدونستم راشین دلش گرفته برای عوض شدن حالش گفتم
    نظرت چیه با پروان باهم بریم بیرون یکم بگردیم خریدم کنیم حال و هوای توهم عوض بشه
    -راشین که انگار خوشحال شده بود با ذوق گفت اره خیلی هم خوبه
    پس پروانه اماده بود خبرت می کنم
    -راشین:باشه مرسی ازت
    قربونت
    -راشین: خدا نکنه ،پس من مزاحمت نباشم برم اماده بشم فعلا
    برو عزیزم فعلا
    [/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/hide-thanks][HIDE-THANKS]

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    [/HIDE-THANKS]
    [HIDE-THANKS]
    گوشی قطع کردم نمیدونستم چرا اینقدر غمگین بود با همیشه فرق داشت جزوهامو برداشتم یکم مررورشون کردم به ساعت نگاه کردم چهار بود
    از روی تختم بلند شدم از اتاقم اومدم بیرون سمت اتاق پریا قدم برداشتم در زد جوابی نداد در اتاق باز کردم نبود
    رفتم پایین
    صدای از آشپزخونه می اومد
    پروانه در حال درست کردن چیزی بود
    سلام بیدارشدی
    -پروانه :اره خیلی خوابیدم میخوام نسکافه بخورم میخوری برات بریزم
    اره خیلی تو این هوا میچسبه
    رفتیم توی سالن روی مبل نشستم پروانه کنارم نشست
    فنجونمو برداشتم رو کردم طرفش
    پروان عصری کاری که نداری
    -پروانه :نه چطور ؟؟؟
    موافقی با راشین بریم خرید خیلی وقته می خواستم یه پالتو بگیرم فرصت نشد نظرت چیه میای..؟؟؟
    -پروانه: خوبه منم یه مانتو رسمی نیاز دارم
    نمی دونم چرا راشین اینقدر ناراحت بود
    -پروانه:چرا چیزی شده..؟؟؟
    نمی دونم والا چیزی نگفت حالا که رفتیم میفهمم
    راستی در ضمن خانوم رئیس شدی شیرینی باید بدی
    -پروانه خندید گفت باشه خانوم شیرینی شما هم محفوظه
    لبخندی زدم خوب بریم اماده شیم
    هر دومون رفتیم اتاقمون تا اماده شیم
    یه دوش سریعی گرفتم از حمام اومد بیرون موهامو خوب خشک کردم شونه زدم موهامو جمع کردم
    جلوی اینه نشستم یکم کرم پودر زدم مژهامو ریمل زدم
    سرمه برداشتم کشیدم ه چشمام یکم رژ مسی زدم
    در کمد باز کردم
    حالا چی بپوشم
    یه شال سفید وبایه مانتو شکلاتی با شلوار جین ابی انتخاب کردم حوله از تنم در اوردم لباسهامو تنم کردم خودم تو اینه نگاه کردم خوب شده بودم
    در اخریکم عطر زدم کیفمو برداشتم از اتاقم اومدم بیرون صدای زنگ در خونه امد رفتم جواب دادم راشین بود دکمه زدم
    سلام بیا بالا
    سلام بانو نه تو ماشین منتظرم
    پروانه از پله ها اومد پایین اونم قشنگ شده بود اومد نزدیک یه نگاه بهم کرد چشمکی زد گفت کلک خوشگل شدی
    بودم مگه شک دادشتی
    -پروانه :نوچ
    تو هم نازی شدی
    -پروانه :مرسی نسیم میخوای اینطوری بیای
    -اره چطور
    -پروانه:هوا سرده برو یه چیز گرم بپوش
    باشه الان میرم تو برو پیش راشین منتظره
    باشه
    زود رفتم اتاقم کاپشن شیری رنگمو برداشتم زود از پله ها اومد پایین
    کلیدها برداشتم از خونه اومدیم بیرون در قفل کردم
    پروانه وراشین داشت باهم حرف میزدن رفتم نزدیک تر
    سلام راشین خانوم گل خوبی خانوم
    راشین یه نگاهی بهم کرد یه سوتی زد به به خانوم خوشگله شماره بدم
    خندیدم گفتم باز شروع کردی راشین از دست تو بریم دیرشد
    -راشین:خب خانمها متترم زود سوار شید
    کلک ماشین باباتو اوردی
    -اره ما اینم دیگه
    من رفتم جلو نشستم پروانه عقب نشست
    -پروانه:خب اول کجا بریم
    برم سراغ خرید یه مغازه می شناسم لباسهای خوبی داره بیشتر اوقات با مامان میریم اونجا فروشنده اش با مامانم دوسته
    -خوبه پس بریم
    بلاخره با شوخی خنده رسیدم به مغازهی که راشین میگفتم
    -راشین:خب خانومها رسیدیم
    همگی پیاده شدیم یه نگاه یه مغازه کردم شیک بود
    همگی باهم رفتیم داخل راشین جلوتر از ما رفت
    -راشین:سلام خانوم حمیدی حالتون خوبه
    سلام راشتین جان خوبی عزیزم مامان خوبه خیلی وقته ندیدمتون
    ممنون مامان سلام میرسونه این چند وقت سرمون شلوغ بود
    من وپروانه رفتیم نزدیکتر هردومون سلام کردیم خانوم حمیدی بامهربونی جوابمون داد
    خب خانومهای عزیز در خدمتون بفرمائید
    هرکدوممون چیزهای که میخواستیم گفتیم خانوم حمیدی بهمون نشونشون داد
    اینها پالتوهای جدیدمون هر کدوم دوست داشتی امتحان کن عزیزم
    یه تشکر کردم یه نگاه بهشون کردم پروانه و راشین دونبال مانتو بودن
    نمیدونستم کدوم انتخاب کنم آخری یه پالتو به رنگ خردلی خزهای روی یقه اش رو دستهاش چششم گرفت هم سبک بود هم طرحشو دوست داشتم پالتو توی دستم گرفتم رفتم پیش بچه ها مثل اینکه پروانه توی اتاق پروبود
    راشین به نظرت این چطوره
    راشین یه نگاه بهش کرد خیلی شیکه بپوش ببینم توی تنت چطور میاد
    در اتاق پرو باز شد پروانه اومد بیرون بچه ها به نظرتون چطوره
    یه نگاه کردم خیلی مانتو بهش میامد رفتم نزدیکتر
    عالی شدی شدی دقیقا مثل یه خانوم رئیس
    -راشین:خانوم رئیس
    میخواستم به راشین بگم که همون لحظه در مغازه بازشد یه دختر با صر وصدای واردشد نظرمون جلب کرد
    اه داداش چقدر با تلفن حرف میزنی بیا دیگه رفت نزدیک خانوم حمیدی
    مثل اینکه همدیگر میشناختن چون احوالی پرسی گرمی باهم کردن
    همون لحظه ...

    [/HIDE-THANKS]
     

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    در مغازه بازشد یه پسر جوانی بایه دختریکه دستش دور دستش اویزون بود وارد مغاره شدن
    پسره سرش پایین بود داشت با تلفن حرف میزد با یه خداحافظی تلفن قطع کرد
    درست نگاه کردم اینکه یاشاره وصدای اون دختر اومد داداش اومدی مثلا همراه من همش که داری با گوشی حرف میزنی
    یعنی خواهرشه ولی پس اون دختر ی که بازوش دور بازوی یاشار کیه ؟؟ پس راشین چی
    دختره قد بلندی داشت صورت کشیده وبینی عملی داشت قیافه دلنشینی نداشت برعکس یاسمن خواهر یاشار که دختره صورت گرد با چشمهای قهوهای درشت و قیافه دلنشین بامزه
    چون یه گوشه ایستاده بودم تو دیدشون نبودم زود رفتم کنار بچه ها
    که پروانه روشو کرد طرفم کفت این یاشاره؟؟
    منم سرمو تکون دادم ونگاه راشین خیره دست حلقه شده دختره دور دست یاشار بود توی چشماش اشک جمع شده
    که صدای همون دختر اومد یاشار عزیزم خیلی خسته شدم اینقدر تند راه میری پاهام درد گرفت
    که خواهر یاشار گفت شراره جون کسی بهت نگفته بود همراه ما بیایی در ضمن یه نگاه به کفشات کنی میفهمی بعد پوزخند زد
    نمیخواستم راشین بیشتر از این ناراحت بشه برای پرت کردن حواسش گفتم پروانه همین مانتو برمیداری ...؟؟؟
    اره
    راشین تو
    راشین سعی کرد خودشو عادی نشون بده گفت به نظرتون مشکیه چطوره
    خوبه من همین پالتو برمیدارم انتخابمون که کردیم بریم حساب کنیم
    باز انگار موبایل یاشار زنگ زد از مغاره رفت بیرون بهترین فرصت برای روبرو و نشد راشین به یاشار بود
    پس بریم حساب کنیم
    رفت پیش خانوم حمیدی که گفت خب خانمهای گل انتخابتون کردین
    همگی لباسهای تو دستمون اوردیم بالا
    خانوم حمیدی یه لبخندی زد گفت سلیقتون که حرف نداره
    باهم تشکر کردیم
    راشین و پروانه در حال حساب کردن بودن نگاهم به خواهر یاشار که فهمیده بودیم اسمش یاسمنه افتاد با دقت خاصی نگاه مانتوها می کرد نگاهمو متوجه شد لبخند بهم زد منم درمقابل همون کار کردم شراره انگار مثل کنه بود دونبال یاشار رفته بود بیرون
    بلاخره خریدامون کردیم از مغاره اومدیم بیرون همون لحظه با یاشار روبه روشدیم
    یاشار با بهت به راشین وما نگاه می کرد مثل اینکه زود به خودش اومد ونگاه راشین متوجه شد که به کجا خیره شده چون باز دست دختره اویزون دست یاشار بود دست دختره از روی دستش پس زد واز کنارش فاصله گرفت
    که همون لحظه متوجه پوزخند راشین شدیم وبعد گفت بچه ها بریم
    راشین زودتر از ماراه افتاده یه جوری راه میرفت انگار داشت میدود منو پروانه به سختی بهش رسیدم
    میدونستم وقتی ناراحته دوست نداره کسی ازش سوالی کنه وبدون سوال سوار ماشی شدیم
    بعد چند دقیقه به خودش اومد گفت به نظرت چی بریم یه چیزی بخوریم
    بریم خیلی خوب بریم
    جلو یه کافی شاپ نگه داشت
    روش کرد طرفمون با لبخند گفت الان تو این هوا چی میچسبه
    که باهم گفتیم یه قهوه خیلی داغ وبعد زدیم زیرخنده
    میدونستم راشین داره خودشون الکی شاد نشون میده
    بلاخره وارد کاف شاپ شدیم یه گوشیه دنجه ای انتخاب کردیم بعد سفارش سه قهوها کیک مشغول خورد شدیم
    که همون لحظه صدای کسی اومد میشه یه لحظه وقتون بگیرم
    سرمو برگردوندم بدونم صاحب صدا کیه که با دوتا چشم ابی درشت قشنگ روبه روشدم
    با لبخند بهم خیرشده بود
    نه می بینید که وقت پره
    به خودم اومد یکم حالت جدی به خودم گرفت پروانه راشین ریز ریز میخندیدن
    همونقدر خوشگل حسی بانمکی هستی
    عصبانی شدم حوصله سر کل زدن باهاشو نداشتم
    میشه لطفا مزاحم نشد
    قصد مزاحمت ندارم قصد اشنای دارم
    اون وقت به چه مناسبی
    اون که انشالله معلوم میشه
    خنده گرفت از پربودنش
    کارت ویزیت گرفت طرفم این شماره منه خوشحال میشم بهم زنگ بزنید
    وقتی دید نمیگیرمش گذاشت روی میز اروم کنار گوشم گفت فعلا خانوم خوشگله ورفت
    به بچه ها که داشت میخندیدن چشم غری رفتنم
    راشین چه جیگری بود مخصوص اون چشماش
    کارت ویزیت برداشت
    اوه لالا ایشون مهندس بهبودی
    شرکت ساختمان سازی داره
    خخخ کیس خوبیه ها قسمته ببین شرکت داره مناسبه رشتمونه
    کوفت راشین
    بلاخره با خنده اینها قهوها خوردیم راشین تا خود خونه سربه سرم گذاشت
    رسیدمون درخونه ازش خداحافظی کردیم رفتم داخل خونه اینقدر خسته بودیم یه راست رفتیم اتاقمون
    پرده اتاق کنار رفته بوده بود نگاهی به پنجره اتاق ارش کردم که لامپش روش بود
    یعنی غذاشو خورده
    لباسمون عوض کردم دست صورتمو شستم خیلی خواب میامد خزیدم زیر پتو
    امروز ازساعت 8 صبح تا 6 بعد از ظهر کلاس داشتم خسته کوفته برگشتم خونه پروانه از صبحی درگیر کارها شرکتش بود
    رفتم اتاقم لباسها تعویض کردم خیلی گرسنه ام شده بود کلاسا پشت سر هم بود نشده بود برم سلف غذا بخورم
    زود رفتم اشپزخونه مشغول درست کردن شام شدم نهار ارش نبرده بودم ولی
    دوست نداشتم باهاش روبه رو شدم ولی میدونستم الان درگیر کارها شرکتش وقت نمیکنه غذا برای خودش درست کنه وغذای بیرون براش خوب نیست
    دست بکار شدم قرمه سبزی غذای مورد علاقه بپزم
    بلاخره غذام حاضرشد کشید توی ظرفها کشتم توی سینی
    میدونستم این موقع خونه نیست اصلا حوصله لباس عوض کرد نداشتم به خاطر موهامو همونطوری ازاد گذاشتم چادر انداختم روی سرم
    از در مخفی تو باغ باز رفتم توی حیاط ارش درست حدس زدم بودم ماشینش نبود در باز کردم رفت داخل خونه یکراست رفت اشپزخونه واولین چیزی به چشم خورد ظرف یک بار مصرف غذا روی اپن آشپزخونه بود
    درش باز کردم نصفه بود حتما نتونسته تا اخر بیخور
    دلم یه جوری شد حتما نتوسته بود ه بخوره لیوانها جمع کردم گذاشتم تو ظرفشویی بشورمشون شیر باز کردم که یه صدای شنیدم شیر اب بستم حتما خیالتی شدم بازم به کارم ادامه دام اما این دفعه صدا بلندتر بود نکنه دزد اومده باشه ترسیدم شیر اب بستم نمیدونستم چکارکنم
    پشت اپن قایم شدم بازم یه صدای دیگه بزار ببینم بیشتر صدای ناله بود
    زود از جام بلندشدم از اشپزخونه اومد بیرون رفت طبقه بالا هر چی جلوتر میرفتم صدای ناله بیشتر میشود رفتم نزدیک رسیدیم به در دستشویی صدا از اینجا می اومد رفتم پشت در مطمئن بشم که یکدفعه در بازشد...

    [/HIDE-THANKS]

     
    آخرین ویرایش:

    ariel

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/06
    ارسالی ها
    690
    امتیاز واکنش
    19,341
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    سرزمین دیزنی
    [HIDE-THANKS]
    با چهره رنگرو رفته و وجمع شده بالا تنه برهنه آرش روبه روشدم سعی کردم بهش نگاه نکنم
    که من با نگرانی خیره اشو صورتش شدم میخواست دهنم باز کنم چیزی بگم که گفت تو اینجا چکار می مکنی
    من بدون اینکه جوابشو بدم
    گفتم ارش حالت خوبه؟؟؟
    ابروهاشو بیشتر بهم گره خورد در توالت بست با قیافه خیلی جدی گفت مگه برات مهمه
    که حال من خوب باشه یانه
    از این حرفش جا خوردم
    نمیدونستم چی بگم
    -آرش:من حالم خوبه از اینجا برو
    به خودم اومدم گفتم چه میگی ارش قیافه ات نشون نمیده حالت خوبه چرا مثل بچه ها لج میکنی معده ات درد گرفته..؟؟
    ارش بدون چیزی بگه رفت نزدیکترین مبل نشس

    -آرش: اره خوب نیستم که چی مثل الان بدونی حالم خوب نیست چکار می کنی
    بدون توجه با کنایه اش گفتم قرصتو خوردی ؟؟؟
    با کلافگی گفت نه تموم کرده بودم سرم شلوغ بود یاد رفته بود تموم کردم
    چرا اتو توی این ساعت اینجایی..؟؟؟
    برات شام اورده بودم چرا حواست نبوده..؟؟
    -آرش:حالا یادم رفته چکارکنم ولازم نبود شام بیاری خودتو تو زحمت بندازی
    زحمتی نیست
    که صورتشو از درد جمع کرد
    رفتم نزدیکش گفتم وای ارش چی شده
    -آرش:چیزی نیست این دردها برام طبیعیه
    بیا بریم بیمارستان
    -آرش:نه حوصله بیمارستان رفتنو ندارن یکم دیگه حالم بهتر میشه
    اینجوری که نمیشه صبرکن الان میام
    از پله ها اومد پایین باید یه کاری میکردم تا درد معده اش کمتر بشه
    دنبال داروی گیاهی بود که حالشو بهترکنه یکراست رفت سمت آشپزخونه زود کابیت طبقه بالا بازکردم
    داروهای گیاهی توی شیشه ای منظم چیده بود نگاه کردم که چشم خورد به همون داروی که برای معده درد خوب بود
    زود اب ریختم توی کتری گذاشتم جوش بیاد
    داروهای گیاهی ریختم داخلش بعد که اماده شد سریعی ریختم داخل لیوان گذاشتم توی سینی زود از پله ها رفتم بیرون
    آرش روی مبل نبود در اتاقش بازبود رفتم سمت اتاقش که داشت تیشرتشو تنش میکرد رومو برگردوندم که لباسشو بپوشه نگاه کردم دیدم پوشیده روی تختش درازکشیده وارد اتاقش شدم
    بهتری ؟؟؟
    -آرش:نه هنوز همونجوریم... ا
    ین چیه ؟؟؟
    این جوشنده گیاهی برای معده درد خیلی خوبه
    -آرش:من اصلا جوشنده دوست ندارم
    میدونم ولی الان تو شرایط این بدردت میخوره تازه چیزهای گیاهی سالم تره
    -آرش:باشه تسلیم خانوم دکتر
    باشه اصلا نمیخوری خودم میخورم
    باشه ببخشید
    لیوان دادم دستش
    لحظه که اون میخواست لیوان بگیره دستمو ن خورد بهم زود به خودم اومد دستمو کشیدم
    لیوان کنار لبش قرار داد یه قلوپ ازش خورد که صورتشو جمع کرد
    خنده ام گرفت قیافه مثل بچه ها شده بود که از داروی فرارین
    -آرش:چه طمع بدی داره خودت تا حالا خوردی ؟؟؟
    با خنده گفتم اره
    پس هیچی
    بلاخره با اجبار تمام جوشنده حاوی لیوان خورد
    لیوان از دستش گرفتم گذاشتم روی سینی
    مطمئن باش بعد چند دقیقه حالت خوب میشه
    -آرش:ببینم تعریف کنیم
    من برام سینی بذارم اشپزخونه
    باشه
    لیوان شستم گذاشتم سر جاش رفتم سمت اتاقش
    چی شد حالت بهترشد ؟؟؟
    -آرش:اره انگار جادو کرده یکم ارومترشد
    دیدی گفتم من برم غذاتو بیارم بخوری
    -آرش:نه نمیتونم میل ندارم

    میل ندارم ازاین حرفا نداریم اگه معده ات خالی بمونه بیشتر درد میگبیره
    -آرش:باشه هرچیم شما بگید بانو
    با بانو گفتنش حس خوبی بهم دست داد گونه هام رنگ گرفت زود اتاق ترک کرد رفتم دوباره آشپزخونه سینی غذا برداشتم برد اتاقش
    ارش توی تحت صاف نشسته بود سینی غذا دادم دستش
    -آرش:وای چه بوی خوبی میاد وهمون غذای که دوست داشتم
    نوش جونت
    مشغول خورد ن شد که گفت خودت خوردی..؟؟؟
    اره تو بخور نوش جانت
    ممنون
    بعد تموم کرد سینی غذا گذاشتم روی میز
    چطوری ارش بهتری
    اره خیلی بهترم اون بخاطر کمکهای تو بود
    کاری نکردم الان استراحت کن من دیگه برم مزاحمت نباشم
    میخوای به زودی بری نمیشه یکم بیشتر بمونی من هنوز حالم خوب نشده ها
    نمیدونستم چکار کنم بمونم یا برم

    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا