- عضویت
- 2015/01/19
- ارسالی ها
- 112
- امتیاز واکنش
- 134
- امتیاز
- 0
دو روز که از ملاقات من با سیندرلا می گذره امروز تصمیم گرفتم تا یکم برم بیرون قدم بزنم برای اینکه خبرنگار دوباره نی افتند دنبال تصمیم گرفتم که کلاهی که سیندرلا برا خریده بود بذارم سرم و برم بیرو رفتم توی اتاقم تا کلاهو بردارم با نبودن کلاه روی میز تعجب کردم و شروع کردم به گشتن وقتی پیداش نکردم با عصبانیت شروع کردم به داد زدن:
-خدمتکار...خدمتکار....
خدمتکار با عجله درو باز کرد و گفت:
-بله قربان ....اتفاقی افتاده؟
-امروز اتاق من تمیز شده؟
-بله قربان
-کلاهی که روی میز بود کجاست؟
آب دهنشو قورت داد و گفت:
-انداختمش دور
-چی...کی بهت اجازه داده بود که بندازیش دور ...هان
با پته پته گفت:
-م...مت...متاسفم...ق..قر...قربان
با عصبانیت زدمش کنار واز پله امدم پایین به خدمتکار که آشغالو رو داشت می برد بیرون گفتم:
-صبرکن
سر جاش ایستاد آشغالو رو از دستش گرفتم و هموشو ریختم پایین با دیدن کلاه با خنده ورداشتم و شروع کردم به تعمیز کردن کلاه که صدای پدرم منو ترسوند:
-آرن...داری چی کار می کنی؟
با دیدن پدرم یکم هول کردم وگفتم:
-هیچی...هیچی پدر
پدرم یه نگاه عاقل اندرز فهمی بهم کرد و گفت:
-هیچی... که هیچی اون وقت می تونی توضیح بدی داد و بیدادت برای چی بود؟برای چی آشغالو ریختی زمین؟وجریان کلاهی که دسته چیه؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-خب..خب...خب برای این داد و بیداد کردم چون....چون...چون کلامو بدون اجازه انداخته بودن دور
پدرم ابروهاشو انداخت بالا و گفت:
-آهان...ینی تمام این کارای که کردی به خاطر یه کلاه بی ارزشه....من متوجه نمی شم تو انقدر پول داری که می تونی هزارتا کلاه بخری اون وقت به خاطر یه کلاهی که ارزش چندانی نداره قشرق به پا کردی...اون برای چی؟
آب دهنمو باصدا قورت دادم بدجوری گیر افتاده بودم نمی دونستم جواب پدرمو چی بدم؟جوابی هم نداشتم بهش بدم می گفتم برای این برا با ارزش که یه دختر برام خریده دختری که نه می دونم اسمش چیه؟ نه می دونم کجا زندگی می کنه؟فقط مثل شاهزاده توی قصه سیندرلا به یه کلاه دل خوش کردم بدجوری کلافه شده بودم توی موهام دست کشیدم تا یه جواب برای سوال پدرم پیدا کنم که زنگ تلفن نجات دادم:
-دلینگ...دلینگ...قربان آقای ملهوترا پشت خط هستند...
پدرم گوشیو از خدمتکار گرفت و گفت:
-الو آقای ملهوترا....
منم از فرصت استفاده کردم و کلاهو گذاشتم سرم و در رفتم
ماشین هیونداI20 مو از برداشتم و راه افتادم داشتم رانندگی می کردم که تلفنم زنگ خورد ماشینو یه گوشه پارک تلفنمو برداشتم با دیدن شماره پدرم جواب دادم:
-بله بابا
-امشب زود برگرد خانه برای شام مهمون داریم
-کیا هستند؟
-آقای ملهوترا با خانوادش....
با دیدن سیندرلا که کنار خیابون روی یه سنگ نشسته بود یه لبخند روی لبم ظاهر شد بدون توجه گفتم:
-باشه
تلفنمو قط کردم و از ماشین پاده شدم و به سمتش را افتادم وقتی رسیدم نزدیکش داشت زیر لب غر غر می کرد:
-اه...به خشکی شانس ....یه روز امده بودم تفریح حالا نمی شد این خرمگس مرکه پیداش نمی شد....شانس ندارم که من...حالا با این پای داغونم چی کار کنم....
منم با خنده گفتم:
-من می تونم بهت کمک کنم
رفتارش خیلی بامزه بود سرشو آهسته،آهسته بالا آورد با دیدن من یه لبخندی زد و گفت:
-فکر نکنم بتونی کمکم کنی
باهمون خنده گفتم:
-چرا؟
چشماشو ریز کرد و گفت:
-چون از دست تو کار برنمیاد ...بعد کفششو بهم نشون داد و ادامه داد:به جز اون کفشم هم داغون شده نمی تونم باهاش راه برم تازه پام زخم شده
دست خودم نبود از رفتارش به شدت خندم گرفته بود به خاطر همین با صدای بلند شروع کردم به خندین وقتی خندیدنم تموم شد خم شدم و دستمو انداختم زیر پاش و بغلش کردم صورتش با صورتم مماس شد نمی دونم چم شده قلبم به شدت به سینم می کوبید سابقه نداشته بود که این جوری بشم حتی زمانی که با آندریا بود ولی حالا با این دختر باکسی که حتی نمی دونستم اسمش چیه قلبم داره به شدت می تپه با صدای سیندرلا افکارم پاره شد:
-این چه کاری که می کنی؟
به صورتش که نگاه کردم دیدم اخم داره اصلا دلم نمی خواست بذارمش پایین به خاطر همین به چشماش زل زدم و گفتم:
-اینطوری نه نیاز داری که راه بری نه نیاز به کفش داری
اخمش غلیظ تر شد و گفت:
-منو بذار پایین
از رفتارش تعجب کردم آرزوی هر دختری که دوست پسرش اینطوری بغلش کنه ولی این اولین کسی که می ببینم ناراحته با تعجب پربسیدم:
-چرا؟
با یکم مکث با پته پته گفت:
-چون...چون خسته می شی
از حرفش خندم گرفت بیچاره فکر کرده که من می خوام تمام راهو بغلش کنم البته اگر ماشینم هم همرام نیاورده بودم حاظر بودم تا تمام راه بغلش می کردم بدون اینکه حرفی بزنم با خنده گفتم:
-نمی خواد نگران من باشی...با سرم به ماشین که باهاش فاصله چندانی نداشتم اشاره کردم و گفتم:
-چون با ماشین می ریم....به جز اون من بابت اون روزی که بهم کمک کردی بهت بدکارم
جلوی ماشین گذاشتمش پایین و در ماشینو باز کردم تا سوار بشه بعد از اینکه شوار شد خودم هم ماشینوم دور زدم و سوار ماشین شدم
ماشینو روشن کردم و راه افتادم یکم که گذشت سیندرلا پرسید:
-ام...می گم این ماشین مال خودته؟
نمی دونم چرا ولی نمی خواستم بدونه که من پولدرام به خاطر همین به دورغ گفتم:
-نه
-پس مال کیه؟
برای رد گم کردن گفتم:
-مال کسی که براش کار می کنم
چشماش گرد شد و گفت:
-کار می کنی...اون وقت تو منو سوار ماشینی کردی که مال خودت نیست؟
-آره
اخم کرد و گفت:
-ببینم نکنه دیونه ای؟
چشمام از حرفش گردشد و گفتم:
-نه...چطور؟
با صدای پر از تردید گفت:
-تازه کاری؟
با تعجب از حرفش گفتم:
-چی؟
نفسشو پرصدا داد بیرون و به سمت من برگشت و پرسید:
-برای بار اولت که داری رانندگی می کنی؟
-از حرفش خندم گرفته بود اگر می دونست من بهترین راننده دنیام اون وقت حتی جرائت نداشت که این سوالو ازم بپرسه خیلی عادی گفتم:
-نه...چطور بد می رونم
دستاشو به سرعت شروع کرد به تکون دادن و گفت:
-نه منظورم این نبود....منظورم اینه که برای اولین بارته که داری برای کسی کار می کنی؟یا رانندگی؟
دختره دیونه...اولا من انقدر پولدارم که نیاز ندارم برای کسی کار کنم...دوما تو اول دختری هستی که من دارم براش رانندگی می کنم...
-آره... چطور؟
با خنده گفت:
-همون به خاطر این که تازه کاری نمی دونی؟
چون از حرفش سردرنیاورده بودم با تعجب پرسیدم:
-چی رو؟
-این که نباید بدون اجازه کاریو انجام بدی...
ازحرفش خیلی گیج شده بودم با گیجی پرسیدم:
-متوجه نمی شم منظورت چیه؟
-ببین تو یه رانندی درسته؟
-درسته
-خب برای این استخدام شدی که کسی رو به جای که می خواد برسونی درسته؟
-درسته
***
ادامه دارد:inlove2:
-خدمتکار...خدمتکار....
خدمتکار با عجله درو باز کرد و گفت:
-بله قربان ....اتفاقی افتاده؟
-امروز اتاق من تمیز شده؟
-بله قربان
-کلاهی که روی میز بود کجاست؟
آب دهنشو قورت داد و گفت:
-انداختمش دور
-چی...کی بهت اجازه داده بود که بندازیش دور ...هان
با پته پته گفت:
-م...مت...متاسفم...ق..قر...قربان
با عصبانیت زدمش کنار واز پله امدم پایین به خدمتکار که آشغالو رو داشت می برد بیرون گفتم:
-صبرکن
سر جاش ایستاد آشغالو رو از دستش گرفتم و هموشو ریختم پایین با دیدن کلاه با خنده ورداشتم و شروع کردم به تعمیز کردن کلاه که صدای پدرم منو ترسوند:
-آرن...داری چی کار می کنی؟
با دیدن پدرم یکم هول کردم وگفتم:
-هیچی...هیچی پدر
پدرم یه نگاه عاقل اندرز فهمی بهم کرد و گفت:
-هیچی... که هیچی اون وقت می تونی توضیح بدی داد و بیدادت برای چی بود؟برای چی آشغالو ریختی زمین؟وجریان کلاهی که دسته چیه؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-خب..خب...خب برای این داد و بیداد کردم چون....چون...چون کلامو بدون اجازه انداخته بودن دور
پدرم ابروهاشو انداخت بالا و گفت:
-آهان...ینی تمام این کارای که کردی به خاطر یه کلاه بی ارزشه....من متوجه نمی شم تو انقدر پول داری که می تونی هزارتا کلاه بخری اون وقت به خاطر یه کلاهی که ارزش چندانی نداره قشرق به پا کردی...اون برای چی؟
آب دهنمو باصدا قورت دادم بدجوری گیر افتاده بودم نمی دونستم جواب پدرمو چی بدم؟جوابی هم نداشتم بهش بدم می گفتم برای این برا با ارزش که یه دختر برام خریده دختری که نه می دونم اسمش چیه؟ نه می دونم کجا زندگی می کنه؟فقط مثل شاهزاده توی قصه سیندرلا به یه کلاه دل خوش کردم بدجوری کلافه شده بودم توی موهام دست کشیدم تا یه جواب برای سوال پدرم پیدا کنم که زنگ تلفن نجات دادم:
-دلینگ...دلینگ...قربان آقای ملهوترا پشت خط هستند...
پدرم گوشیو از خدمتکار گرفت و گفت:
-الو آقای ملهوترا....
منم از فرصت استفاده کردم و کلاهو گذاشتم سرم و در رفتم
ماشین هیونداI20 مو از برداشتم و راه افتادم داشتم رانندگی می کردم که تلفنم زنگ خورد ماشینو یه گوشه پارک تلفنمو برداشتم با دیدن شماره پدرم جواب دادم:
-بله بابا
-امشب زود برگرد خانه برای شام مهمون داریم
-کیا هستند؟
-آقای ملهوترا با خانوادش....
با دیدن سیندرلا که کنار خیابون روی یه سنگ نشسته بود یه لبخند روی لبم ظاهر شد بدون توجه گفتم:
-باشه
تلفنمو قط کردم و از ماشین پاده شدم و به سمتش را افتادم وقتی رسیدم نزدیکش داشت زیر لب غر غر می کرد:
-اه...به خشکی شانس ....یه روز امده بودم تفریح حالا نمی شد این خرمگس مرکه پیداش نمی شد....شانس ندارم که من...حالا با این پای داغونم چی کار کنم....
منم با خنده گفتم:
-من می تونم بهت کمک کنم
رفتارش خیلی بامزه بود سرشو آهسته،آهسته بالا آورد با دیدن من یه لبخندی زد و گفت:
-فکر نکنم بتونی کمکم کنی
باهمون خنده گفتم:
-چرا؟
چشماشو ریز کرد و گفت:
-چون از دست تو کار برنمیاد ...بعد کفششو بهم نشون داد و ادامه داد:به جز اون کفشم هم داغون شده نمی تونم باهاش راه برم تازه پام زخم شده
دست خودم نبود از رفتارش به شدت خندم گرفته بود به خاطر همین با صدای بلند شروع کردم به خندین وقتی خندیدنم تموم شد خم شدم و دستمو انداختم زیر پاش و بغلش کردم صورتش با صورتم مماس شد نمی دونم چم شده قلبم به شدت به سینم می کوبید سابقه نداشته بود که این جوری بشم حتی زمانی که با آندریا بود ولی حالا با این دختر باکسی که حتی نمی دونستم اسمش چیه قلبم داره به شدت می تپه با صدای سیندرلا افکارم پاره شد:
-این چه کاری که می کنی؟
به صورتش که نگاه کردم دیدم اخم داره اصلا دلم نمی خواست بذارمش پایین به خاطر همین به چشماش زل زدم و گفتم:
-اینطوری نه نیاز داری که راه بری نه نیاز به کفش داری
اخمش غلیظ تر شد و گفت:
-منو بذار پایین
از رفتارش تعجب کردم آرزوی هر دختری که دوست پسرش اینطوری بغلش کنه ولی این اولین کسی که می ببینم ناراحته با تعجب پربسیدم:
-چرا؟
با یکم مکث با پته پته گفت:
-چون...چون خسته می شی
از حرفش خندم گرفت بیچاره فکر کرده که من می خوام تمام راهو بغلش کنم البته اگر ماشینم هم همرام نیاورده بودم حاظر بودم تا تمام راه بغلش می کردم بدون اینکه حرفی بزنم با خنده گفتم:
-نمی خواد نگران من باشی...با سرم به ماشین که باهاش فاصله چندانی نداشتم اشاره کردم و گفتم:
-چون با ماشین می ریم....به جز اون من بابت اون روزی که بهم کمک کردی بهت بدکارم
جلوی ماشین گذاشتمش پایین و در ماشینو باز کردم تا سوار بشه بعد از اینکه شوار شد خودم هم ماشینوم دور زدم و سوار ماشین شدم
ماشینو روشن کردم و راه افتادم یکم که گذشت سیندرلا پرسید:
-ام...می گم این ماشین مال خودته؟
نمی دونم چرا ولی نمی خواستم بدونه که من پولدرام به خاطر همین به دورغ گفتم:
-نه
-پس مال کیه؟
برای رد گم کردن گفتم:
-مال کسی که براش کار می کنم
چشماش گرد شد و گفت:
-کار می کنی...اون وقت تو منو سوار ماشینی کردی که مال خودت نیست؟
-آره
اخم کرد و گفت:
-ببینم نکنه دیونه ای؟
چشمام از حرفش گردشد و گفتم:
-نه...چطور؟
با صدای پر از تردید گفت:
-تازه کاری؟
با تعجب از حرفش گفتم:
-چی؟
نفسشو پرصدا داد بیرون و به سمت من برگشت و پرسید:
-برای بار اولت که داری رانندگی می کنی؟
-از حرفش خندم گرفته بود اگر می دونست من بهترین راننده دنیام اون وقت حتی جرائت نداشت که این سوالو ازم بپرسه خیلی عادی گفتم:
-نه...چطور بد می رونم
دستاشو به سرعت شروع کرد به تکون دادن و گفت:
-نه منظورم این نبود....منظورم اینه که برای اولین بارته که داری برای کسی کار می کنی؟یا رانندگی؟
دختره دیونه...اولا من انقدر پولدارم که نیاز ندارم برای کسی کار کنم...دوما تو اول دختری هستی که من دارم براش رانندگی می کنم...
-آره... چطور؟
با خنده گفت:
-همون به خاطر این که تازه کاری نمی دونی؟
چون از حرفش سردرنیاورده بودم با تعجب پرسیدم:
-چی رو؟
-این که نباید بدون اجازه کاریو انجام بدی...
ازحرفش خیلی گیج شده بودم با گیجی پرسیدم:
-متوجه نمی شم منظورت چیه؟
-ببین تو یه رانندی درسته؟
-درسته
-خب برای این استخدام شدی که کسی رو به جای که می خواد برسونی درسته؟
-درسته
***
ادامه دارد:inlove2: