رمان سیندرلای من |hamzehazarkish کاربر انجمن

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ارتیمیس

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/01/19
ارسالی ها
112
امتیاز واکنش
134
امتیاز
0
دو روز که از ملاقات من با سیندرلا می گذره امروز تصمیم گرفتم تا یکم برم بیرون قدم بزنم برای اینکه خبرنگار دوباره نی افتند دنبال تصمیم گرفتم که کلاهی که سیندرلا برا خریده بود بذارم سرم و برم بیرو رفتم توی اتاقم تا کلاهو بردارم با نبودن کلاه روی میز تعجب کردم و شروع کردم به گشتن وقتی پیداش نکردم با عصبانیت شروع کردم به داد زدن:
-خدمتکار...خدمتکار....
خدمتکار با عجله درو باز کرد و گفت:
-بله قربان ....اتفاقی افتاده؟
-امروز اتاق من تمیز شده؟
-بله قربان
-کلاهی که روی میز بود کجاست؟
آب دهنشو قورت داد و گفت:
-انداختمش دور
-چی...کی بهت اجازه داده بود که بندازیش دور ...هان
با پته پته گفت:
-م...مت...متاسفم...ق..قر...قربان
با عصبانیت زدمش کنار واز پله امدم پایین به خدمتکار که آشغالو رو داشت می برد بیرون گفتم:
-صبرکن
سر جاش ایستاد آشغالو رو از دستش گرفتم و هموشو ریختم پایین با دیدن کلاه با خنده ورداشتم و شروع کردم به تعمیز کردن کلاه که صدای پدرم منو ترسوند:
-آرن...داری چی کار می کنی؟
با دیدن پدرم یکم هول کردم وگفتم:
-هیچی...هیچی پدر
پدرم یه نگاه عاقل اندرز فهمی بهم کرد و گفت:
-هیچی... که هیچی اون وقت می تونی توضیح بدی داد و بیدادت برای چی بود؟برای چی آشغالو ریختی زمین؟وجریان کلاهی که دسته چیه؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-خب..خب...خب برای این داد و بیداد کردم چون....چون...چون کلامو بدون اجازه انداخته بودن دور
پدرم ابروهاشو انداخت بالا و گفت:
-آهان...ینی تمام این کارای که کردی به خاطر یه کلاه بی ارزشه....من متوجه نمی شم تو انقدر پول داری که می تونی هزارتا کلاه بخری اون وقت به خاطر یه کلاهی که ارزش چندانی نداره قشرق به پا کردی...اون برای چی؟
آب دهنمو باصدا قورت دادم بدجوری گیر افتاده بودم نمی دونستم جواب پدرمو چی بدم؟جوابی هم نداشتم بهش بدم می گفتم برای این برا با ارزش که یه دختر برام خریده دختری که نه می دونم اسمش چیه؟ نه می دونم کجا زندگی می کنه؟فقط مثل شاهزاده توی قصه سیندرلا به یه کلاه دل خوش کردم بدجوری کلافه شده بودم توی موهام دست کشیدم تا یه جواب برای سوال پدرم پیدا کنم که زنگ تلفن نجات دادم:
-دلینگ...دلینگ...قربان آقای ملهوترا پشت خط هستند...
پدرم گوشیو از خدمتکار گرفت و گفت:
-الو آقای ملهوترا....
منم از فرصت استفاده کردم و کلاهو گذاشتم سرم و در رفتم
ماشین هیونداI20 مو از برداشتم و راه افتادم داشتم رانندگی می کردم که تلفنم زنگ خورد ماشینو یه گوشه پارک تلفنمو برداشتم با دیدن شماره پدرم جواب دادم:
-بله بابا
-امشب زود برگرد خانه برای شام مهمون داریم
-کیا هستند؟
-آقای ملهوترا با خانوادش....
با دیدن سیندرلا که کنار خیابون روی یه سنگ نشسته بود یه لبخند روی لبم ظاهر شد بدون توجه گفتم:
-باشه
تلفنمو قط کردم و از ماشین پاده شدم و به سمتش را افتادم وقتی رسیدم نزدیکش داشت زیر لب غر غر می کرد:
-اه...به خشکی شانس ....یه روز امده بودم تفریح حالا نمی شد این خرمگس مرکه پیداش نمی شد....شانس ندارم که من...حالا با این پای داغونم چی کار کنم....
منم با خنده گفتم:
-من می تونم بهت کمک کنم
رفتارش خیلی بامزه بود سرشو آهسته،آهسته بالا آورد با دیدن من یه لبخندی زد و گفت:
-فکر نکنم بتونی کمکم کنی
باهمون خنده گفتم:
-چرا؟
چشماشو ریز کرد و گفت:
-چون از دست تو کار برنمیاد ...بعد کفششو بهم نشون داد و ادامه داد:به جز اون کفشم هم داغون شده نمی تونم باهاش راه برم تازه پام زخم شده
دست خودم نبود از رفتارش به شدت خندم گرفته بود به خاطر همین با صدای بلند شروع کردم به خندین وقتی خندیدنم تموم شد خم شدم و دستمو انداختم زیر پاش و بغلش کردم صورتش با صورتم مماس شد نمی دونم چم شده قلبم به شدت به سینم می کوبید سابقه نداشته بود که این جوری بشم حتی زمانی که با آندریا بود ولی حالا با این دختر باکسی که حتی نمی دونستم اسمش چیه قلبم داره به شدت می تپه با صدای سیندرلا افکارم پاره شد:
-این چه کاری که می کنی؟
به صورتش که نگاه کردم دیدم اخم داره اصلا دلم نمی خواست بذارمش پایین به خاطر همین به چشماش زل زدم و گفتم:
-اینطوری نه نیاز داری که راه بری نه نیاز به کفش داری
اخمش غلیظ تر شد و گفت:
-منو بذار پایین
از رفتارش تعجب کردم آرزوی هر دختری که دوست پسرش اینطوری بغلش کنه ولی این اولین کسی که می ببینم ناراحته با تعجب پربسیدم:
-چرا؟
با یکم مکث با پته پته گفت:
-چون...چون خسته می شی
از حرفش خندم گرفت بیچاره فکر کرده که من می خوام تمام راهو بغلش کنم البته اگر ماشینم هم همرام نیاورده بودم حاظر بودم تا تمام راه بغلش می کردم بدون اینکه حرفی بزنم با خنده گفتم:
-نمی خواد نگران من باشی...با سرم به ماشین که باهاش فاصله چندانی نداشتم اشاره کردم و گفتم:
-چون با ماشین می ریم....به جز اون من بابت اون روزی که بهم کمک کردی بهت بدکارم
جلوی ماشین گذاشتمش پایین و در ماشینو باز کردم تا سوار بشه بعد از اینکه شوار شد خودم هم ماشینوم دور زدم و سوار ماشین شدم
ماشینو روشن کردم و راه افتادم یکم که گذشت سیندرلا پرسید:
-ام...می گم این ماشین مال خودته؟
نمی دونم چرا ولی نمی خواستم بدونه که من پولدرام به خاطر همین به دورغ گفتم:
-نه
-پس مال کیه؟
برای رد گم کردن گفتم:
-مال کسی که براش کار می کنم
چشماش گرد شد و گفت:
-کار می کنی...اون وقت تو منو سوار ماشینی کردی که مال خودت نیست؟
-آره
اخم کرد و گفت:
-ببینم نکنه دیونه ای؟
چشمام از حرفش گردشد و گفتم:
-نه...چطور؟
با صدای پر از تردید گفت:
-تازه کاری؟
با تعجب از حرفش گفتم:
-چی؟
نفسشو پرصدا داد بیرون و به سمت من برگشت و پرسید:
-برای بار اولت که داری رانندگی می کنی؟
-از حرفش خندم گرفته بود اگر می دونست من بهترین راننده دنیام اون وقت حتی جرائت نداشت که این سوالو ازم بپرسه خیلی عادی گفتم:
-نه...چطور بد می رونم
دستاشو به سرعت شروع کرد به تکون دادن و گفت:
-نه منظورم این نبود....منظورم اینه که برای اولین بارته که داری برای کسی کار می کنی؟یا رانندگی؟
دختره دیونه...اولا من انقدر پولدارم که نیاز ندارم برای کسی کار کنم...دوما تو اول دختری هستی که من دارم براش رانندگی می کنم...
-آره... چطور؟
با خنده گفت:
-همون به خاطر این که تازه کاری نمی دونی؟
چون از حرفش سردرنیاورده بودم با تعجب پرسیدم:
-چی رو؟
-این که نباید بدون اجازه کاریو انجام بدی...
ازحرفش خیلی گیج شده بودم با گیجی پرسیدم:
-متوجه نمی شم منظورت چیه؟
-ببین تو یه رانندی درسته؟
-درسته
-خب برای این استخدام شدی که کسی رو به جای که می خواد برسونی درسته؟
-درسته

***
ادامه دارد:inlove2:
 
  • لایک
واکنش ها: f.i
  • پیشنهادات
  • ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    خب وقتی برای کسی کار می کنی که تو برای انجام کاراش استخدام کرده...باید برای کارات و همینطور استفاده از ماشین اجازه بگیری....چون ممکن بفهمه و باعث بشه که تا کارتو از دست بدی متوجه شدی؟
    با این که از حرفاش چیزی سر در نیاورده بودم ولی بازم گفتم:
    -ام...فکر کنم آره
    -خب پس همین جا نگه دار تا من پیاده بشم
    خیلی دلم می خواد بدونم این چرا انقدر اسرار داره که پیاده بشه....به خاطر همین پرسیدم:
    -چرا؟
    یه نفس عمیق کشید و گفت:
    -به خاطر همون دلیلی که برات گفتم...حالا ماشینو نگه می داری؟
    -نه
    -چرا؟
    -برای این که می خوام برات جبران کنم حالا آدرس جای که توش زندگی می کنی بگجو تا همون جا پیادت کنم
    دماغشو با حالت بامزه ای چین دادو گفت:
    -صحیح ترش اینه که جای که هم کار می کنم و هم توش زندگی می کنم
    جالبه شد خیلی جالب اصلا بهش نمی خوره که کار کنه....
    -مگه کار می کنی؟
    -اوهوم
    خیلی کنجکاو شده بودم به خاطر همین پرسیدم:
    -چه کاری؟
    -خدمتکارم
    چه جالب منم مثل شاهزاده توی داستان سیندرلا عاشق یه دختر ثروتمند بود که خدمتکار بود ولی کسی که کنار من الان نشسته و دوستش دارم واقعا یه خدمتکار منم یه بچه پولدار که نمی دونه از پولاش چطوری استفاده کنه و با دیدنش خل می شه...خیلی دوست دارم بدونم برای چه کسی کار می کنی....
    -برای کی کار می کنی؟
    -خدمتکار شخصی دختر آقای ملهوترا آنجلام.....
    با شنیدن اسم آنجلا با تمام قدرتم ترمز کردم و سرمو برگردونم سمتش با بهت گفتم:
    -چی؟...چی گفتی؟
    -گفتم که خدمتکار شخصی دختر آقای ملهوترا آنجلام انقدر تعجب داره
    لبخند کج و کوله ای زدم و سرمو برگردونم و ماشینو روشن کردم باورم نمی شه من حتی حاضر نیستم اسم آنجلا رو بشنوم اون وقت از خدمتکار شخصیش خوشم امد باید فراموش کنم این بهترین راه جلوی خانه آقای ملهوترا ایستادم سیندرلا می خواست پیاده بشه که گفتم:
    -صبر کن
    از ماشین پیاده شدم و درماشینو باز کردم و سیندرلا رو بغلم کردم از پله های بردمش بالا و جلوی خونه گذاشتمش پایین سرمو برگردونم برم که لباسمو گرفت سرمو برگردونم گفت:
    -خیلی ممنون
    کلیدو از کیفش درآورد و در رو باز کرد و رفت داخل با شنیدن صدای بسته شدن در تازه یادم افتاد که فراموش کردم اسمشو بپرسم نفسمو پرصدا دادم بیرون دیگه نباید بهش فکر کنم باید از ذهنم بیرونش کنم به سرعت رفتم سمت ماشینم و روشنش کردم و با سرعت شروع کردم به رانندگی کردن هر وقت می خواستم چیزیو فراموش کنم یا اصلا بهش فکر نکنم با سرعت رانندگی می کردم آخه چرا؟...ببین این همه دختر چرا؟...چرا سیندرلای من باید خدمتکار کسی باشه من ازش متنفرم من حتی اسم واقعیشو نمی دونم پامو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم با یه ترمز محکم جلوی خانه ایستادم
    زنگ خانه رو زدم در باز شد و بدون توجه از پله ها رفتم بالا توی اتاقم و درو با عصبانیت بستم و با عصبانیت شروع کردم به راه رفتن خیلی عصبانی بودم برای اولین بارم توی عمرم از کسی تا این حد خوشم امد بود...برای اولین باری بود که کنار یه دختر انقدر خندیم....برای اولین باری بود که صدای تپش قلبمو برای یه دختر می شنیدم...برای کسی که حتی خوب نمی شناسمش...برای کسی که نمی دونم اسمش چیه....باعصبانیت دست توی موهام کشیدم که باعث شد کلاه از سرم بی افته زمین خم شدم و کلاهو برداشتم و با عصبانیت پرتش کردم سمت رختخوابم و داد زدم:
    -لعنتی...
    در اتاقم زده شده و اریکا امد داخل و گفت:
    -آقای ....
    با دیدن چهره عصبانیم حرفشو خورد و لبشو گزید تمام خشمو سر آریکا خالی کردم و گفتم:
    -چیه؟
    اریکا که ترسیده بود با پته پته گفت:
    -پدرتون گفتند که آماده بشید تا چند لحظه دیگه مهمون ها می رسن
    با شنیدن اسم مهمون ها خون بیشتر به جوش امد و گفتم:
    -به پدرم بگو که من نمیام پایین حالا برو
    -چشم
    بارفتن اریکا من از اتاق زدم بیرون و باسرعت از پله ها رفتم پایین و از خانه زدم بیرون موبایلم هم خاموش کردم تا مجبور نباشم جواب بدم تا شب موقع خواب بی هدف رانندگی کردم و موقع خواب برگشتم خانه از پله ها رفتم بالا توی اتاقم درو بستم
    دون این که چراغ روشن کنم با همون لباس های بیرونم خودمو انداختم روی تخت تا بخوابم با بستن چشمام صورت سیندرلا امد جلوی چشمام سرمو تکون دادم تا چهره اش پاک بشه ولی نشد از جام بلند شدم دستمو توی موهام کشیدم دارم دیونه می شم هرچی می خوام بهش فکر نکنم نمی شه ...هرچی از اون موقع دارم سعی می کنم از ذهنم بیرونش کنم نمی شه عصبانیتمو تونستم از ببین ببرم ولی نتونستم این حسی که به سیندرلا دارم نتونستم ازبین ببرم نفسمو پرصدا دادم بیرون چراغو روشن کردم و رفتم پشت میز نشستم و یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به صراحی کردن چهره سیندرلا خودم هم نمی دونم چرا انقدر دوستش دارم شاید به خاطر این باشه که تا حالا با هیچ دختری انقدر راحت نبود....شایدم به خاطر این که اولین دختری که نمی دونه که من کیم...شایدم به خاطر اینه که اسمشو نمی دونم....شاید....نفسمو پرصدا دادم بیرون و به نقاشی که تموم کرده بودم نگاه کردم و با لبخند نوشتم عشق من سیندرلا...نقاشیو تا کردم و گذاشتمش توی کشوی میزم و به صندلیم تکیه دادم باید یه فکری می کردم باید می دیدمش...باید می فهمیدم که اسمش چیه؟ از فکری به سرم خطور کرد روی لبم لبخند ظاهر شد ولی خیلی زود لبخندم ازبین رفت با وجود آنجلا نمی شه آخه سیندرلا خدمتکار شخصیش ینی تا اون بهش مرخصی نده نمی تونم ببینمش ...انقدر دلم می خواد الان یه جادوگر بودم تا این آنجلارو نفرین کنم تا برای همیشه از شرش راحتشم انقدر که این دختر بدنجسه....حالا که فکرشو می کنم می ببینم سیندرلا داره چه جادوگریو تحمل می کنه...از افکارم خندم گرفته بود با خنده از جام بلند شدم که بگیرم بخوام روزگارمو بین از وقتی که سیندرلا رو ملاقات کردم افکارم شده شبیه بچه ها چراغو خاموش کردم و خوابیدم

    ****
    ادامه دارد:inlove2:
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    آخ مردم....وای مردم از درد... ای بگم چی نشی دختر....آخه آدمی که می خواد بره مسافرت ....دیگه چه نیازی داره یه بدبختی مثل منو زجر کش کنه....خودم هم باورم نمی شه که آنجلا می خواد بره مسافرت....اونم بعد از مهمونی دیشب....وقتی که دیشب برگشت و گفت که می خواد بره مسافرت چشام گرد شد....حتی خودمو وشگون گرفتم که یه وقت خوابم نباشم....راستش به جز درد و کبودی اتفاق خاص دیگه ای نیفتاد...چرا فقط من بدبخت مثل خر کار کردم....الانم دارم از درد می میرم....ولی بازم از رو نرفتم چون یه اشتباه مساوی بود با اخرج شدن من از کار و بی خانمان شدن...اما تمام این دردها به خاطر یک ماه تعطیلات می ارزه....حتی فکرش باعث میشه که نیشم تا بناگوش بازشه...یک ماه...فکرشو کن...دیگه نیاز نیست صبح زود از خواب بیدار بشم...دیگه مدت یک ماه قیافه نحس آنجلارو نمی بینم(حالا خدایش قشنگه ولی بازم کیف می ده اینطوری بهش فکر می کنم)...تازه می تونم برم خرید،گردش...وای نه نه یکی بیاد منو بگیره که الان که غش کنم از خوشی...از همه مهم تر برای یک ماه از شر پوشیدن لباس خدمتکاری به مدت یک ماه راحت می شم ...ا
    با نفس نفس ساک آنجلارو گذاشتم پایین و دیباک ساکو برداشت و گذاشت توی ماشین... با امدن خانواده ملهوترا همه صف بستیم و سرمونو خم کردم تا برن بعد از رفتنشون همون یه نفس راحت کشیدم و پراکنده شدیم من از پله ها رفتم بالا تا یکم استراحت کنم و بخوابم....یه گش و قوسی به بدنم دادم و از جام بلند شدم تا یه دوش بگیرم...باسختی دوش گرفتم و امدم بیرون و خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم تا برم بیرون برای خرید کفشم آخه نمی تونستم بدون کفش کاری کنم
    کفش دوستمو قرض گرفتم تا بتونم برم کفش نو بخرم در خانه رو بستم سرم پاین بود که صدای بوق ماشین شنیدم سرمو آوردم بالا که خشکم زد باورم نمی شد خودش بود...عشق من....چه پرو شدم من به پسر مردم می گم عشق من خجالت خوب چیزیه...بی خیال مگه چی می شه بهش بگم عشق من ،من که هنوز نمی دونم اسمش چیه پس مجازم بهش هرچی خواستم بگم...در بال درمیارم ینی امده دنبال من اونم با ماشین وای مامانم اینا یکی بیاد منو جمع کنه که از خوشی ممکن غش کنم...صبر کن ...صبر کن ماشین....بازم که این دویونه بدون اجازه با ماشین امده....آخه یکی نیست بگه پسر عاقل چرا نمی فهمی نباید بدون اجازه صاحب کارت ماشین ورداری بیا دنبال دوست دخترش....اوه جمع کن بابا چه خودشم تحویل گرفت my friend.... توی یکی خفه ....داشتم می گفتم بابا به فکر خودت نیستی به فکر من باش من نمی خوام با یه بیکار ازدواج کنم...حالا همچین می گی که انگار پسر امده خواستگاریت....مگه نگفتم تو یکی خفه....
    -ببینم تو معمولا همیشه دیگرانو منتظر خودت می ذاری؟
    هینی....وای مامان جون این کی پیاده شد که من نفهمیدم....ازبس که خنگی....حیف که ...
    -ببینم خوابی؟
    با دیدن صورتش جلوی صورتم هول شدم وگفتم:
    -معلوم که نه...اصلا تو اینجا چی کار می کنی؟ برای چی بازم بدون اجازه ماشینو برداشتی؟....
    -استپ(stop )....دونه به دونه....تو چقدر هولی دختر...اول اینکه من امدم دنبال تو...دوم برای ماشین هم اجازه دارم....سوم تو جواب سوال من ندادی...حالا بگو ببینم همیش عادت داری دیگرانو منتظر خودت بذاری؟
    اخم کردم و گفتم:
    -فکر نکنم بهت ربطی داشته باشه؟
    -چی؟
    از کنارش رد شدم وگفتم:
    -همونی که شنیدی...اه...خدای من...
    -دوباره بگو چی گفتی؟
    از ترس چشامو بسته بودم خیلی آروم چشامو باز کردم و با پته پته گفتم:
    -هچی...باورکن هیچی...می شه منو بذاری پایین؟
    -نه؟
    آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
    -چرا؟
    ***
    ادامه دارد:inlove2:
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    چون ...دلم نمی خواد دوست دخترمو بذارم زمین...(چی؟این الان چی گفت؟گوشام درست شنید؟)
    همون طوری که بغلش بودم من گذاشت توی ماشین و دروبست خودشم سوار شد و ماشینو روشن کرد زیر چشمی بهش یه نگاه کردم که گفت:
    -نمی خواهی حداقل بدونی اسم دوست پسرت چیه؟
    وقتی دید که من ساکتم و جوابشو نمی دم ضبط ماشینو روشن کرد و آهنگ شروع کرد پخش شدن:

    If I was your boyfriend, I’d never let you go


    اگر من دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم که تو بری


    take you places you ain’t never been before I can


    من میتونم تورو به جاهایی ببرم که قبلا نبودی


    Babytake a chance or you’ll never ever know


    عزیزم یه شانس یده یا تو هیچ وقت نمیفهمی


    I gotmoney in my hands that I’d really like to blow


    من پول در دستانم دارم بخاطر همونه که دوست دارم خرجش کنم


    Swagswag swag, on you


    و اونارو کوله کوله به پات بریزم


    Chillinby the fire why we eatin’ fondue


    توسط آتیش شناور شیم چرا ما با فاندو (نوعی قاشق)نمیخوریم


    Idunnoabout me but I know about you


    من درباره خودم نمیدونم اما تورو میشناسم


    So sayhello to falsetto in three two


    پس بگو سلام با صدای تیز در ۳ و۲


    I’dlike to be everything you want a


    من دوست دارم هر چیزی رو که تو میخوای


    Heygirl, let me talk to you


    هی دختر بزار باهات صحبت کنم


    If Iwas your boyfriend, never let you go


    اگر من دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم بری


    Keepyou on my arm girl, you’d never be alone


    تورو روی بازوم نگه میداشتم و تو هیچ وقت تنها نمیموندی


    I canbe a gentleman, anything you want


    من میتونم یه مرد باکلاس باشم هر چیزی که تو میخوای


    If Iwas your boyfriend, I’d never let you go, I’d never let you go


    اگر دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم که بری هیچ وقت نمیزاشتم که بری


    Tell mewhat you like yeah tell me what you don’t


    به من بگو چه چیزی میخوای اره به من بگو چی نمیخوای


    I couldbe your Buzz Lightyear fly across the globe


    من میتونم زنبور نوری باشم و پرواز کنم بالای کره


    I don’tnever wanna fight yeah, you already know


    من هیچ وقت نمیخواهم بجنگم آره تو هنوز اینو میدونی


    I am ‘ma a make you shine bright like you’re laying in the snow


    من کاری میکنم که تو برق بزنی مثل اینکه تو برف خوابیده باشی


    Girlfriend, girlfriend, you could be mygirlfriend


    my friend my friend تو میتونی دوست دخترم باشی


    Youcould be my girlfriend until the —- world ends


    تو باید دوست دخترم باشی تا زمانی که دنیا به اخر برسه


    Makeyou dance do a spin and a twirl and


    کاری کنم برقصی و بچرخی و بچرخی


    Voicegoin crazy on this hook like a whirl wind


    صدات دیوونه بشه روی این تیغه مثل یک باد بلند


    I’dlike to be everything you want


    من دوست دارم هر چیزی رو که تو میخوای


    Heygirl, let me talk to you


    هی دختر بزار باهات صحبت کنم


    If Iwas your boyfriend, never let you go


    اگر من دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم بری


    Keepyou on my arm girl, you’d never be alone


    تورو روی بازوم نگه میداشتم و تو هیچ وقت تنها نمیموندی


    I canbe a gentleman, anything you want


    من میتونم یه مرد باکلاس باشم هر چیزی که تو میخوای


    If Iwas your boyfriend, I’d never let you go, I’d never let you go


    اگر دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم که بری هیچ وقت نمیزاشتم که بری


    So giveme a chance, ‘cause you’re all I need girl


    پس به من یک شاس بده چون تو تمام چیزی هستی که دارم


    Spend aweek wit your boy I’ll be calling you my girlfriend


    1هفته با پسرت باش من تورو صدا میزنم دوست دخترم


    If Iwas your man, I’d never leave you girl


    اگر من مردت بودم هیچ وقت نمیزاتم ترکم کنی


    I justwant to love you, and treat you right


    من فقط میخوام دوست داشته باشم و تو سالم باشی


    If Iwas your boyfriend, never let you go


    اگر من دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم بری


    Keepyou on my arm girl, you’d never be alone


    تورو روی بازوم نگه میداشتم و تو هیچ وقت تنها نمیموندی


    I canbe a gentleman, anything you want


    من میتونم یه مرد باکلاس باشم هر چیزی که تو میخوای


    If Iwas your boyfriend, I’d never let you go, I’d never let you go


    اگر دوست پسرت بودم هیچ وقت نمیزاشتم که بری هیچ وقت نمیزاشتم که بری


    Na nana, na na na, na na na ey


    If Iwas your boyfriend


    اگر من دوست پسرت بودم
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    با تموم شدن آهنگ بهش نگاه کردم و گفتم:
    -نمی خواهی اسمتو بگی؟
    با لبخند گفت:
    -آرجن و تو؟
    -ستاره
    با تعجب گفت:
    -تو یه ایرانی؟
    -ام....آره
    با مکث گفت:
    -حالا کجا می ری برسونمت؟
    -کفش فروشی
    -ok
    ماشینو به سمت کفش فروشی برد و نگه داشت باهم از ماشین پیاده شدیم و با چشمام گرد شد و دهنم باز شد یه پاساژ بزرگ پر از کفش اونم چه کفش های همه گرون قیمت ...ببینم این دیونه ست پول یک جفت از این کفش برابر با قیمت خون انسان...
    -بریم
    سرمو با بهت برگردونم سمتش و گفتم:
    -تو...تو می دونی این جا کجاست؟
    سرشو تکون داد و خیلی عادی گفت:
    -آره...اینجا پاساژ(...) هست بهترین نوع کفش داخل این پاساژ به فروش می رسه
    با عصبانیت گفتم:
    -خودم هم می دونم ولی من انقدر پول ندارم که بتونم اینجا کفش بخرم دیونه
    خندید و گفت:
    -این که ناراحتی نداره من اینجا یه کفش فروشی می شانسم که قیمت کفش ها مناسب ....به جز اون می تونی از دیدن کفش ها لـ*ـذت ببری بیا برم
    دستمو گرفت و منو به زور برد داخل پاساژ
    با چشم های گرد شد به تمام کفش های توی پاساژ نگاه می کردم خیلی قشنگ بودن حتی چند تا شون پسینده بود ولی با دیدن قیمتشون پشیمون می شدم جالب اینجا بود که آرجن خیلی عادی رفتار می کرد....به نظرم خیلی امده اینجا که انقدر عادی برخورد می کرد یکی از کفش ها بدجوری چشمو گرفت رفتم جلو اول قیمتشو ببینم بد خود کفشو با دیدن قیمت کفش سرمو برگردونم که برم....هی وای من این که جورج...ای داد و بیدا اگه این منو اینجا ببین بدبخت می شم.....من می دونم چه سری در کاره که هروقت می خوام آرجنو ببینم اینم اونجاست....بدون جلب توجه رفتم کنار آرجن خیلی آروم شروع کردم به صدا کردنش:
    -پیس...پیس...آرجن...نه خیر نمی شنوه دستشو کشیدم که سرشو به سمت من برگردون قبل از این که حرفی بزنه گفتم:
    -بیا بریم
    -برای چی؟
    بدجوری گیر کرده بودم نمی دونستم چی باید بهش بگم لبمو گزیدم و گفتم:
    -ام...خب راستش....ام...یکم اون ور تر....فعالا بیا بریم بعدا توضیح می دم برای چی؟
    -تا نگی من از جام تکون نمی خورم
    ای بابا عجب گیری داده نفسمو پرصدا دادم بیرون وگفتم:
    -my friend آنجلا اینجاست
    -خب این چه ربطی داره به تو؟
    -چون اون فکر می کنه که من آنجلام؟
    -چی؟
    -آروم باش...اول بیا از اینجا بریم بعدش قول می دم همه چیزو برات بگم
    -باشه بریم
    -پس بدو؟
    -چرا؟
    -چون هر لحظه امکان داره که منو با تو ببینه
    -باشه...دستتو بده...یک...دو...سه...
    با هم دیگه شروع کردیم دویدن آرجن خیلی سریع می دوید و منو با خودش می کشوند با دیدن دیوار رفت سمتش و با هم پشتش قایم شدیم آهسته سرمو آوردم بیرون وقتی دیدم اثری از جورج نیست با نفس نفس گفتم:
    -فکر کنم....گممون کرد...خیلی.....
    حرفم تو دهنم ماسید باورم نمی شد آرجن منو بوسید قلبم توی سـ*ـینه نمی زد...انگار زمان متوقف شده بود...خیلی آهسته سرشو برد عقب وقتی دید دارم با بهت نگاش می کنم سرشو برگردون و با دستش گردنشو مالوند ....
    -ام....اونجارو بیین کفش فروشی
    از حرفش ریز خندیدم کاملا معلوم بود که حول کرده با لبخند گفتم:
    -بریم ببینیم چه کفش های داره
    -باشه
    دستمو گرفت و به سمت کفش فروشی رفتم اصلا حواسم به کفش ها نبود تمام افکار دور اتفاقی بود که افتاده بود هرچی سعی می کردم فراموش کنم نمی شد همش اون صحنه میاد جلوی چشام ....
    -ببین این به نظرت قشنگ نیست؟
    -هوم
    -می گم این کتونی به نظرت قشنگ نیست؟
    یه نگاه به کتونی کردم یه کتونی سفید با حاشورهای صورتی که کنار حاشورها شکل ابر داشت با این که ساده بود خیلی قشنگ بود با لبخند گفتم:
    -آره قشنگه
    -پات کن
    -باشه
    توی پام کردم خیلی بهم می امد کاملا مناسب بود خواستم از پام دربیارم که یه هو آرجن گفت:
    -نه
    با بهت گفتم:
    -چرا؟
    -خب...خب ....مگه نمی خواهی پات کنی؟
    -چرا؟
    -خب پس نیازی نیست که درش بیاری بذار پات باشه
    -باشه پس بریم حساب کنم
    اخم کرد وگفت:
    -یه چیزیو یاد بگیر وقتی یه خانوم با دوست پسرش یا با یه مرد میاید خرید هیچ وقت دست توی جیبش نمی کنه تو برو بیرون منظر باش تا من حساب کنم
    -باشه
    از مغازه امدم بیرون و منتظر آرجن شدم با لبخند از مغازه امد بیرون و دستمو گرفت راه افتاد اصلا دلم نمی خواست برگردم دلم می خواست که بیشتر بشناسمش و بیشتر باهاش باشم ...
    جفتمون همزمان گفتیم:
    -می گم.....
    آرجن خندید و گفت:
    -اول تو
    با لبخند گفتم:
    -موافقی یکم پیاده روی کنیم
    -آره
    باهم شروع کردیم به راه رفتن که با دیدن بستنی فروشی روبه آرجن گفتم:
    -آجن؟
    -جانم (ای جون بالا...چقد ناز بچم می گـه جانم...ای بابا باز کن منحرف شدم رفت)
    -ام...می گم می شه برم بستنی بخری؟
    لپمو کشید و گفت:
    -البته که می شه (وای مامنم اینا یکی بیا منو جمع کنه)...همین جا صبر کن الان برمی گردم (خیالت تخت از جام یک میلیمترهم تکون نمی خورم)
    -بفرماید اینم از بستنی... (ای کلک از کجا می دونستی من عاشق بستنی شکلاتی هستم اونم قیفی) ...امیدوارم که دوستش داشته باشی...(عاشقشم)نمی دونستم چطوری دوست داری بخ خاطر همین به سلیقه خودم برات خریدم...(ایبی نداره عزیزم همین که برام خریدی خیلی برام با ارزشه)
    -اتفاقا من خیلی عاشق بستنی قیفی با طمع شکلاتی
    -خیلی خوبه...بریم
    -بریم
    آرجن خیلی بامزه مثل این پسرهای تخس شروع کرد به خوردن بستنی جوری که آدمو به حوس خوردن مینداخت با خنده گفتم:
    -حالا چرا اینطوری بستنی می خوری؟
    -آخه نمی دونی چقدر مزه می ده....به خصوص اونم بدونه مزاحم
    با تعجب گفتم:
    -منظورت چیه؟
    یه نیمچه لبخندی زد و گفت:
    -منظور خاصی نداشتم همین طوری گفتم...می گم اونجا یه پارک بیا بریم اونجا بشنیم تا با خیال راحت بستنیمونو بخوریم
    -باشه
    وقتی نشستیم آرجن گفت:
    -حالا تعریف کن چرا؟my friend آنجلا فکر می کنه تو آتجلای؟
    -ام...خب داستانش از این قرار که داشتم مثل همیشه کار می کردم که آنجلا صدام کرد....منم رفتم تا ببینم چی کارم داره....با مهربونی شروع کرد باهام حرف زدن...منم از تعجب چشام گرد شد....آخه این طور مهربونی از آنجلا بعید بود....خلاصه این که گفت باید به جاش برم ملاقات یه نفر....که معلوم شد اون یه نفر کسی نیست جز جورج کسی که برای ازدواج با آنجلا انتخاب شده بود....همین
    -ام...پس تو هم به جای آنجلا رفتی دیدن جورج ؟
    -اوهم
    با تعجب گفت:
    -اون وقت جورج شک نکرد که تو آنجلا نیستی؟
    با شیطنت ابروهامو انداختم بالا و گفتم:
    -نچ...چون حتی فرصتشو نکرد
    -چرا؟
    با خنده گفتم:
    آخه ...من کاری کردم که حتی بیچاره فرصت نکرد که به این فکر کنه که من آنجلا هستم یا نه؟
    -چه کاری؟
    شانمو انداختم بالا و با خنده گفتم:
    -هیچی...اول از همه چرخ های ماشینشو پنچر کرد
    -شوخی می کنی؟
    -نه
    -خب بعدش چی کار کردی؟
    توی سپوش نمک ریختم توی شرابش هم فلفل..
    آرجن با صدای بلند شروع کرد به خندیدن منم باهاش شروع کردم خندیدن بعد از این که خندمون تموم شد با صدای که رگ های خنده توش موج می زد گفت:
    -خب بعدش چی شد؟
    با لحن بامزه ای گفتم:
    -فکر می کنی چی شد...جورج اول سوپ خورد بعدش هم شرابشو چون تند بود همشور تف کرد بیرون با اینکه داشتم از خنده منفجر می شدم ولی خیلی خونسرد از جام بلند شد و لیوان شرابمو روش خالی کرد همین...
    آرجن صورتش خیلی بامزه شده معلوم بود داره خودشو کنترل می کنه که نخنده ولی بلاخره نتوست و شروع کرد خندیدن بریده بریده گفت:
    -بابا...تو دیگه...کی هستی...من فکر کردم فقط....خودم تخس وشرم....ولی نگو از من شرتر هم....پیدا می شه
    -مگه تو هم شری؟
    -ام....شرهستم ولی نه به اندازه تو
    -خب برام تعریف کن
    -ام...باشه...خب...موقعی که برای استخدام رفته بودم یه تیپ خیلی عادی زده بودم وقتی رفت داخل برای استخدام یه پسر خوشتیپو دیدم که خوابش برد با دیدنش پیش خودم گفتم اگه بره داخل حتما استخدام میشه به خاطر همین تصمیم گرفتم که نذارم داشتم همینطوری نفشه می ریختم که چطوری دکش کنم تصمیم گرفتم تا با ماژیک صورتشو نقاشی کنم اما با بودن منشی نمی شد از شانس خوبم منشی از جاش بلند شد و رفت منم ماژیکو از جیبم آوردم بیرون و روی صورت پسر شروع کردم به نقاشی کردن چهره اش حسابی خنده دار شد سرجام نشستم که نبوت پسره شد پسرم از خواب پرید و رفت داخل چند دقیقه نشد که از اتاق پرت شد بیرون خیلی خودمو کنترل کردم تا نخندم به خاطر همین صورتم حسابی سرخ شد بود وقتی رفت داخل شخصی که پشت میز نشسته بود با دیدن صورت قرمز من گفت:
    -کار تو بود درسته
    منم خندیم وگفتم:
    -بله
    اونم که از رفتار من خوش آمده بود استخدام کرد
    خیلی کنجکاو شده بودم که بدونم قبلا چی کاره بوده به خاطر همین پرسیدم:
    -خب قبلا چی کاره بودی؟
    یه مکث طولانی کرد و زیز لب یه چیزی گفت که من نفهمیدم به خاطر همین گفتم:
    -چی؟
    آب دهنشو قورت داد و گفت:
    -یه دزد
    با چشم های گرد شد و با داد گفتم:
    -چی؟....دزد؟....
    دستاشو شروع کرد به تکون دادن وگفت:
    -چرا اینطور نگاه می کنی باورکن گذاشتمش....از وقتی که تو رو دیدم دزدیو گذاشتم کنار....باور کن
    با چشم های گرد شدم بهش خیره شدم اصلا باورم نمی شه که آرجن قبلا دزد بود ....یعنی من عاشق کسی شدم که قبلا دزد بوده....توی افکارم غوطه ور بودم که آرجن گفت:
    -می دونستم اگه بفهمی قبلا دزد بودم ازم بدت میاد....اشتباه کرد که فکر می کردم با بقیه فرق داری....
    بلند شد رفت با بهت به رفتن آجن نگاه کردم باید جلشو می گرفتم درسته که قبلا دزد بوده ولی حالا عوض شده نباید بذارم بره ...از جام بلند شدم و دویدم سمت آرجن و جلشو گرفتم با نفس نفس گفتم:
    -هی....صبر کن....چقدر تند راه می ری...یه نفس عمیق کشیدم و با پروی تمام بهش گفتم:
    -تو هنوز منو به نهار دعوت نکردی ؟....تازه آدم دست دخترشو همینطوری ول نمی کنه بره
    با صدای بلند شروع کرد به خندیدن وگفت:
    -قبول...ولی من اونقدر پولدار نیستم که تو رو به یه رستوران شیک دعوت کنم با فس فوت مواقعی؟
    -کاملا پایه ام
    -پس بزن بریم
    با آرجن رفتیم فست فوت و نهار خوردیم بعد از اون تا غروب باهم گشتیم به ساعتم نگاه کردم با دیدن ساعت تازه فهمیدم چقدر دیر کردم به خاطر همین روبه آرجن گفتم:
    -خب دیگه من برم
    با بهت گفت:
    -بری... کجا؟
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    سلام دوستان:301:به خاطر تاخیرم خیلی متاسفم:1411910614791:توی این چند روز سرم خیلی شلوغ بود به همین خاطر نونستم پست جدید ولی از امروز تمام سعی خودم رو می کنم که سه روز درمیون براتون پست بذارم با تشکر:thankyou:
    **************************************************************************************************************************


    [FONT=&quot]-خانه[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ام...من یه پشنهادی دارم[/FONT]​

    [FONT=&quot]-چه پیشنهادی؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ام....ام...بریم شهربازی[/FONT]​

    [FONT=&quot]راستش خودم هم نمی خواستم برم می تونستم یه دورغی بگم به جز اون خیلی وقت بود که نرفته بودم شهربازی...تازه این بارم تنها نیستم دوست پسرم باهام....با لبخند رو به آرجن گفتم:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-بریم[/FONT]​

    [FONT=&quot]با آرجن رفتیم شهربازی آرجن هم به سمت گیشه خرید بیلیط رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-انتخاب کن دوست داری اول بری ترن هوایی یا قطار وحشت؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]-دماغمو چین دادم و گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ترن هوایی[/FONT]​

    [FONT=&quot]خندید و گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-منم موافقم بریم[/FONT]​

    [FONT=&quot]با هم سوار ترن هوایی شدیم کمربند ایمنی رو بستیم میله محافظ کشیدیم و ترن راه افتاد اولش خیلی آروم بود بعدش سرعت پیدا کرد آرجن هم مثل بقیه سر پیچ ها جیغ می کشید منم بهش می خندیم پیاده که شدیم با لبخند بجنسی روی لبش گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-حالا هیچی هم نباشه نوبت قطار وحشته[/FONT]​

    [FONT=&quot]با آرج رفتیم سمت قطار وحشت ،قطار وحشت شکلش شبیه مستطیل بود سوار شدیم سه تا کمربند داشت اولیش روی شکم بسته می شد دوتای دیگه اش هم به صورت ضربدر بسته می شد دوتا هم مچ بند پا داشت که دورپا قفل می شد و یه میله هم مثل حفاظ ترن داشت وقتی مسئول قطار از ایمنی همه مطمئن شد قطار شروع به حرکت کرد اولش آهسته شروع کرد به بالا رفتن به سمت چپ و حالت گهواره شروع کرد به حرکت کردن یه دفعه با سرعت حرکت کرد به سمت راست و حالت گهواره تند تر شد یک دفعه قطار سروته شد منم از ترس چشامو بستم که یک دفعه در همون حالت شروع به چرخش کرد منم شروع کردم به جیغ زدن آرجن می خندید می گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ترس نداره که جوجو (آره جون اون عمت....فقط مونده من از ترس سکته کنم)[/FONT]​

    [FONT=&quot]وقتی از قطار پیاده شدیم سرم گیج رفت و افتادم توی بغـ*ـل آرجن اونم وقتی دید که من حال خوب نیست بغلم کرد این بار دومی بود که انقدر بهش نزدیک می شدم ضربان قلب انقدر تند می زد که حدنداشت گونه هام حسابی سرخ شده بود آرجن منو نشوند روی صندلی و خودش هم جلوم زانوم زد و با نگرانی گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-خوبی ستاره؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]-آره خوبم ...فقط برای یه لحظه سرم گیج رفت همین[/FONT]​

    [FONT=&quot]-مطمئنی؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]تا خواستم جوابشو بدم دیدم پاشد رفت منم توی ذهنم شروع کردم به بدوبیرا گفتن:[/FONT]​

    [FONT=&quot]ای نامرد....بجنس....منو از قصد سوار اون قطار مسخره کرد که خودش در بره....[/FONT]​

    [FONT=&quot]-بیا بگیر بخورش[/FONT]​

    [FONT=&quot]با بهت به آبمیوه ای که توی دستای آرجن نگاه کردم وقتی دید آبمیوه رو نمی گیرم گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-برای تو خردیمش نمی خواهی بخوری؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]-چرا؟....چرا؟....[/FONT]​

    [FONT=&quot]آبمیوه رو ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن حتی فکرشو نمی کردم که بره برام آبمیوه بگیره...ا...ا...منو بین چقدرم به بیچاره بدوبیراه گفتم ریز خندیم که آرجن گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-به چی ؟می خندی؟[/FONT]​

    [FONT=&quot]انقدر از سوالش هول شدم که آبمیوه پرید توی گلوم وشروع کردم به سرفه کردن آرجن هم آروم کمرمو می زد تا سرفه ام بند بیاد وقتی آروم گرفتم آرجن با شیطنت گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ای کلک از قصد سرفه می کنی که نگی به چی میخندیدی آره...باشم منم به موقعش تلافی می کنم[/FONT]​

    [FONT=&quot]چشام گرد شد منظورش از این حرف چی بود[/FONT]​

    [FONT=&quot]آرجن با دیدن چشای گرد شده من شروع کرد به خندیدن همون طور که می خندید بریده بریده گفت:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-قیا...قیاف....قیافت...خ...(ای بابا دو دقیقه نخند تا بفهم چی می گی)[/FONT]​

    [FONT=&quot]دیگه نتونست ادامه وفقط می خندید از بس خندید بود سرخ شده بود منم همین طور مثل منگلا زل زده بودم بهش ونگاش می کردم خودم هم نفمیدم که چی شد ...انقدر کپ کرد بودم که حد نداشت...چشم همچین گرد شده بود که فکر می کرد هر لحظه می کنه از جاش در آد......آرجن وقتی دید که همراهشی نمی کنم سرشو آهسته کشید عقب و زبنشو روی لبش گشید آرجن خودشو ازم جدا کرد شاید خیلی احمقانه بود ولی دلم نمی خواست چشامو باز کنم می ترسیدم چشامو باز کنم می ترسیدم که تمام این اتفقات خواب باشه یه خواب قشنگ که با باز کردن چشمام تموم بشه صدای آرجن باعث شد چشامو باز کنم:[/FONT]​

    [FONT=&quot]-ستاره...[/FONT]​

    [FONT=&quot][/FONT]

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    [FONT=&quot]با ترس چشامو باز کردم و بهش نگاه کردم با یه لبخند روی لبش گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]

    [FONT=&quot]-بلند شو بریم ماشین بازی[/FONT]
    [FONT=&quot]با خنده از جام بلند شدم ...تا نزدیک های ساعت10 توی شهربازی بودیم بعدش هم با آرجن تا خانه پیاده رفتم با رسیدنم جلوی در آه از نهادم بلند شد اصلا دلم نمی خواست از آرجن جدا بشم ولی چاره ای نبود یه لبخند به آرجن زدم و گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-خیلی ممنون ...امروز خیلی بهم خوش گذشت[/FONT]
    [FONT=&quot]-به من همینطور[/FONT]
    [FONT=&quot]روی نوک پام ایستادم چشامو بستم وگونه اشو بوسیدم و گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-دوست دارم[/FONT]
    [FONT=&quot]بدونی که به آرجن نگاه کنم باسرعت از پله ها رفتم بالا و درو بستم[/FONT]
    [FONT=&quot]با صدای بسته شدن در به خودم امدم باورم نمی شد که ستاره بهم گفت دوستم داره باخوشحالی پریدم بالا انقدر خوشحال بودم که حد نداشت حتی بیشتر از زمانی که پدر سرصبحونه بهم خبر داد که آنجلا همراه خانوادش می ره مسافرت...وقتی صبح از خواب بیدار شده بودم اصلا دلم نمی خواست برم پایین چون مطمئن بودم که پدرم مواخذم می کنه ولی چارهای نبود باید می رفتم پایین مگه نه پدرم حتما شک می کرد که اتفاقی افتاد با کرختی از جام بلند شدم رفت پایین و سرمیز نشستم و به پدرم سالام دادم اونم جوابمو داد دقیقا طبق پیش بینی پدرم شروع کرد به سرزنش کردنم در حال سرزنش کردن بودکه[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-آنجلا با خانوادش برای یک ماه داره می ره مسافرت...[/FONT]
    [FONT=&quot]یه پوزخند زدم و توی دلم گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]*به جهندم ...چی کارکنم...خیلی ازش خوشم میاد...[/FONT]
    [FONT=&quot]خشکم زد دوباره حرف پدرمو توی ذهنم مرور کردم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]*آنجلا داره برای یک ماه میره مسافرت....یعنی می تونم باخیال راحت با سیندرلا قرار بذارم...باورم نمی شه ...ینی بابا عشقت ...[/FONT]
    [FONT=&quot]با خوشحالی از جام بلند شدم از پله ها رفتم بالا لباسمو باسرعت عوض کرد کلامو برداشتم گذاشتم روی سرم کلید ماشینو هم برداشتم و از خانه زدم بیرون و به سمت خانه ای آنجلا ماشینمو روندم دقیقا موقعی رسیده بود که آنجلا داشت با خانوادش می رفت تصمیم گرفتم قبل از این که منو بینن برم بعد از یک ساعت برگشتم و توی ماشینم منتظر سیندرلا شدم قلبم به سرعت می زد احساس می کردم می خواد از جاش دربیاد از استرس زیاد کف دستم عرق کرد بود می ترسیدم که سیندرلا همراه آنجلا رفته باشه و من الکی خوشحال شدم که می تونم ببینمش با باز شدن خونه و بیرون امدن سیندرلا نفسمو با خیال راحت دادم بیرون و براش بوق زدم انتظار داشتم که با خوشحالی بیاد سمت ولی سرجاش ایستاذه بود از ماشین پیاده شدم و به سمتش راه افتادم صداش کردم وقتی دیدم جوابمو نداد دستمو جلوی صورتش تکون دادم ولی بازم متوجه من نشد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
    [FONT=&quot]فکر کنم حواسش نیست باید بیارمش سرجاش با صدای بلند گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-ببینم تو معمولا همیشه دیگرانو منتظر خودت می ذاری؟[/FONT]
    [FONT=&quot]نه خیر کلا گویا خواب تشریف دارن سرمو بردم نزدیک صورتش و پرسیدم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-خوابی؟[/FONT]
    [FONT=&quot]با دیدن صورتم نزدیکیش هول شد و گونه اش سرخ شد باهول وهمینطور تند گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-معلوم که نه.....(دورغ نگو اگه صورتمو نمی آوردم نزدیکت بیدار نمی شدی که)اصلا تو این جا چی کار می کنی؟برای چی بازم بدون اجازه ماشینو برداشتی؟(آخه یکی نیست به این بگه بابا این ماشین مال خودمه)[/FONT]
    [FONT=&quot]هم خندم گرفته و هم تعجب کرده بود که چطوری تونست همه ایناو پشت سرم بدون نفس بپرسه یه لبخند زدم وگفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-استپ (stop)...دونه به دونه...(چون ممکن بمیری اون وقت من بدبخت می شم)تو چه قدر هولی دختر.....اول این که من امدم دنبال تو....دوم برای ماشین اجازه دارم....سوم تو جواب من ندادی...حالا بگو ببینم همیشه عادت داری دیگرانو منتظر خودت بذاری؟[/FONT]
    [FONT=&quot]اخم کرد و گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-فکر نکنم بهت ربطی داشته باشه؟(بچه پرو....)[/FONT]
    [FONT=&quot]ـچی؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
    [FONT=&quot]-همخونی که شنیدی...[/FONT]
    [FONT=&quot]بغلش کردم وگفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-دوباره بگو چی گفتی؟[/FONT]
    [FONT=&quot]با ترس گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-هیچی....باورکن هیچی...می شه منو بذاری پایین[/FONT]
    [FONT=&quot]-نه[/FONT]
    [FONT=&quot]-چرا؟(چون دوست دارم)[/FONT]
    [FONT=&quot]-چون دلم نمی خواد دوست دخترمو بذارم زمین[/FONT]
    [FONT=&quot]به سمت ماشین راه افتادم تمام تن داغ کرده بود برای اولین بارم بود که این طوری می شدم هیچ وقت اینطوری نشه بودم حتی زمانی که با آندریا بودم گذاستمش توی ماشین دروبستم وخودم هم سوار ماشین شدم برای اینکه به احساسم فکر نکنم با شیطنت به سیندرلا گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-نمی خواهی حداقل بدونی اسم دوست پسرت چیه؟[/FONT]
    [FONT=&quot]....[/FONT]
    [FONT=&quot]وقتی دیدم ساکته ضبط ماشینو روشن کردم و آهنگ[/FONT][FONT=&quot] friend boy که مال جاستین بیبر بود گذاشتم بعد از تموم شدن آهنگ گفت:[/FONT]
    [FONT=&quot]-نمی خواهی اسمتو بگی؟[/FONT]
    [FONT=&quot]می خواستم بیشتر بشناسمش نه به عنوان آرن ورما بلکه به عنوان یک آدم معمولی به خاطر همین یه لبخند زدم و به دورغ گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-آرجن و تو؟[/FONT]
    [FONT=&quot]-ستاره(باورم نمی شه ینی من عاشق یه دختر ایرانی شدم؟...بابا کجای؟)[/FONT]
    [FONT=&quot]-تو یه ایرانی؟[/FONT]
    [FONT=&quot]-ام...آره(هوم...جالب...خیلی جالبه...بین این همه دختر من عاشق یه دختر ایرانی شدم....کی باورش می شه؟)[/FONT]
    [FONT=&quot]-حالا کجا می ری برسونمت؟[/FONT]
    [FONT=&quot]-کفش فروشی[/FONT]
    [FONT=&quot]-ok[/FONT]
    [FONT=&quot]به سمت پاساژی که همیشه ازش خریدم می کردم ماشینو نگه داشتم وپیاده شدم و روبه ستاره گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-بریم[/FONT]
    [FONT=&quot]با بهت سرشو به سمت من برگردون و گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-تو...تو می دونی این جا کجاست؟[/FONT]
    [FONT=&quot]سرمو تکون دادم و گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-آره....اینجا پاساژ(....)هست بهترین نوع کقش داخل این پاساژ به فروس می رسه[/FONT]
    [FONT=&quot]با عصبانیت گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-خود هم می دونم ولی من اونقدر پول ندارم که بتونم اینجا کفش بخرم دیون(جان دیونه...این به من گفت دیونه...اگه میدونستی که منذ چقدر پول دارم چنین حرفی نمی زدی...اما از اونجای که نمی دونی این بار می بخشمت کوچلو)[/FONT]
    [FONT=&quot]خندیم و به دورغ گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-این که ناراحتی نداره من اینجا یه کفش فروشی می شناسم که قیمت کفش هاش مناسبه(آره جون عمه ام)...تازه می تونی از دیدن کفش ها لـ*ـذت ببری...بیا بریم[/FONT]
    [FONT=&quot]به زور بردمش داخل پاساژ انقدر قیافش دیدنی شده بود که حد نداشت چشاش اندازه گردو گردشده بود وبه اطرف نگاه می کرد انقدر دلم می خواست بغلش کنم و ببوسمش که حد نداشت....توی افکارم غرق بودم که صدای ستاره منو از افکارم کشید بیرون[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-پیس...پیس آرجن....[/FONT]
    [FONT=&quot]با اینکه شنیده بودم ولی جواب ندادم دوست داشتم بیشتر صدام کنه فکر کنم مشکل روحی روانی پیدا کردم ...بابا کجای بیا ببینی پسرت دیونه شده...حالا می گم خوبه کلا سرمه مگر نه الان سوژه خبرنگار بودم....اون وقت ناقوس مرگ من به صدا در می امد....ینی ازدواج با آنجلا....ینی بدختی....ینی بچارگی...فکر شو کن بشم شوهر اون خودخواه مغرور...وای چندش حتی فکر کدن بهش باعث می شه مو به تنم سیخ بشه ... با کشیده سدن دستم توسط ستاره از افکارم امدم بیرون تا خواستم لب باز کنم بگم جانم گفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-بیا بریم(داری شوخی می کنی مگه نه)[/FONT]
    [FONT=&quot]-برای چی ؟[/FONT]
    [FONT=&quot]لبشو گزید نکن دختر با اون لبهای قشنگ اینکارو نکن یهو دیدی کنترلمو از دست دادم و گرفتم بوسیدمتا...با صدای ستاره از فکر بوسیدن لباش امدم بیرون[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
    [FONT=&quot]-ام....یکم اون ورتر....فعلا بیا بریم بعدا برات توضیح می دم برای چی؟[/FONT]
    [FONT=&quot]با کله شقی گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-تا نگی من از جام تکون نمی خورم[/FONT]
    [FONT=&quot]نفسشو پرصدا داد بیرون وگفت[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]-my friend آنجل اینجاست[/FONT]
    [FONT=&quot]-خب این چه ربطی داره به تو؟[/FONT]
    [FONT=&quot]-چون اون فکر می کنه که من آنجلام[/FONT]
    [FONT=&quot]ناخواسته اخم کردم توی دلم گفتم[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT]
    [FONT=&quot]*آخه کجای تو شبیه آنجلاست به جز اون غلط کرده چنین فکری کرده تو فقط my friend منی نمی ذارم ازچنگم درت بیاره[/FONT]
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    انقدر عصبانی بودم که حد نداشت با صدای بلندی گفتم:
    -چی؟
    -آروم باش...اول بیا بریم بعدش قول می دم همه چیز رو برات بگم
    با اینکه قانع نشده بودم ولی گفتم:
    -باشه
    -پس بدو
    -چرا؟
    -چون هر لحظه امکان داره که منو با تو ببینه
    -باشه...دستو بده...یک...دو...سه...باهم شروع کردیم به دویدن از بس از دست خبرنگارا فرار کرده بودم دویدن برام دیگه عادی شده بود با دیدن دیوار رفتم سمتش وباهم پشتش قایم شدی ستاره سرشو آهسته برد بیرون تا ببین اثری از آجن هست یا نه وقتی سرشو به سمت برگردون شروع کرد به حرف زدم ولی من اصلا حواسم به حرفاش نبود فقط لباشو می دیدم خودم هم بدونی اینکه بدونم چشامو بستم سرمو بردم جلو و بوسیدمش با بوشیدنش قلبم با سرعت بیشتری توی سـ*ـینه شروع کرد به زدن سرمو آوردم عقب که دیدم داره باچشم های گرد شده منو می بینه خودهم نفهمیدم واقعا چی شد ولی کاملا هول کرد نمی دونستم باید چه توجی براین کار بیارم تصمیم گرفتم تا ذهنشو منحرف کنم با دیدن کفش فروشی گفتم:
    -ام....اونجارو ببین کفش فروشی
    چشامو بستم و توی ذهنم شروع کردبه فش دادن خودم:
    *احمق...دیونه...روانی...آخه این حرف بود تو زدی....خنگ تر از تو توی دنیا ندیدم....تو جز یه بچه پولدار بدنخوره نیستی....مگه بار اولت که یه دخترو می بوسی که انقدر هول می کنی....خنگ...خنگ...خنگ...خنگ...
    -بریم ببینیم چه کفش های داره
    -باشه
    دستشو گرفتم و به سمت کفش فروشی رفتیم برای اینکه بیشتر از این به خودم فش ندم شروع کردم به دیدن کفش ها که یه کتونی سفید با حاشورهای صورتی که اطرافش ابر داشت چشمو گرفتم خواستم به ستاره نشون بدم ورداشتمش که با دیدن مارک کفش و قمیتش به ستاره نگاه کردم اگه می فهمید که قیمتش چه قدره حتما از خریدنش پشیمون می شد مارکو همراه با قیمتش کندم و رو به ستاره گفتم:
    -ببین این به نظرت قشنگه؟
    -هوم
    حرفمو دوباره تکرار کردم اونم خندی وگفت:
    -آره
    -پات کن
    -باشه
    از چهرش کاملا معلوم بود که از کفش خوش امده تا خواست از پاش در بیار خیلی تند گفتم:
    -نه
    -چرا؟
    چون اگه درش بیاری می فهمی که چه قدر گرونه... نه نمی تونم اینو بگم باید یه چیز دیگه بگم
    -خب... خب....(فکرکن...فکرکن...پیداش کردم) مگه نمی خواهی پات کنی؟
    -چرا؟
    -خب نیازی نیست که درش بیاری بذار پات باشه
    -باشه بریم حساب کنم
    اه...لعنتی...نیباید بذارم خودش حساب کنه چی کارکنم....چی کارکنم...پیداش کردم بهش می گم که یه چیزیو یاد بگیر وقتی یه خانوم با دوست پسرش یابا یه مرد میاد بیرون هیچ وقت دست توی جیبش نمی کنه...آره همینو بهش می گم تمام حرفامو گفتم و آخرش اضافه کردم بره بیرون منتظرم باشه با رفتن ستاره یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم تا به حالا توی عمرم به یه نفر به این اندازه که دورغ نگفته بودم رفتم سمت فروشنده و پول کفشو حساب کردم با دیدن کفش توی پای ستاره خندیم با این کارم ناخواسته برای ستاره هدیه خریده بودم هدیه ای که هربار بادیدنش به یاد من می افتاد
    دستشو گرفتم و راه افتادیم اصلا دلم نمی خواست به این سرعت ازش جدا بشم به خاطر همین برگشتم بهش بگم
    -می گم
    خندم گرفته بود دقیقا شبیه زن وشوهرای که اول ازدواجشون باهم دعواشون شده و می خوان باهم آشتی کنن شدیم باخنده گفتم:
    -اول تو
    -موافقی یکم پیاده روی کنیم
    از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم و درجا قبول کردم اینطوری می تونستم بیشتر بشناسمش تازه می تونستم بفهم که چرا my friend آنجل فکر می کنه که ستاره آنجلا ست بدجوری کنجکاو شدم...
    -آرجن
    -جانم
    ستاره به شدت سرخ شد بود تازه فهمیدم چی گفتم من با مکث گفت:
    -ام...می ری برام بستنی بخری
    خیلی خواستنی شده بود دلم می خواست همون جا یه بـ*ـوس محکم کنمش و بگم شما جون بخواه خانوم کوچلو ولی خودمو کنترل کردم و به کشیدن لپش اکتفا کردم وگفت:
    -البته که می شه....همین جا صبر کن الان برمی گردم
    رفتم سمت بستنی فروشی و دوتا بستنی خردیم البته بماند چه قدر موقع خریدن بستنی خودمو فش دادم آخه یکی نبود بگه پسره دیونه چرا نپرسیدی چه بستنی دوست داره آخرشم به سلیقه خودم خریدم و بهش دادم بازم جای خوشحالی باقی بود که اونم مثل من عاشق بستنی شکلاتی بود با لـ*ـذت شروع کردم به خوردن بستنیم که ستاره پرسید:
    -حالا چرا اینطوری بستنی می خوری؟
    منم بدون فکر گفتم:
    -آخه نمی دونی چه قدر مزه می ده....به خصوص اون بدون مزاحم
    -منظورت چیه؟
    سرجام وایستادم وچشامو بستم تازه فهمیدم که سوتی دادم لعنتی همش تقصیر این خبرنگارسات ازبس مراقبم تمام کارم هستند حتی نمی تونه به راحتی یه بستنی بخورم حالا که نیستند فکرشون ولم نمی کنه سعی کردم بخندم و گفتم:
    -منظور خاصی نداشتم همین طوری گفتم....بادیدن پارک سعی کردم تا ذهنشو منحرف کنم....می گم بیا بریم اونجا بشنیم تا با خیال راحت بستنیمو بخوریم ستاره هم قبول کرد
    تحمولم دیگه تموم شده بود واقعا دلم می خواست بدونم چرا my friend آنجلا فکر می کنه که ستاره آنجلاست به محض اینکه نشستیم پرسیدم :
    -حالا تعریف کن چرا؟my friend آنجلا فکر می کنه که تو آنجلای؟
    -ام...خب داستانش از این قرار که داشتم مثل همیشه کار می کردم که آنجلا صدام کرد....منم رفتم تا ببینم چی کارم داره....با مهربونی شروع کرد باهام حرف زدن...منم از تعجب چشام گرد شد....آخه این طور مهربونی از آنجلا بعید بود....خلاصه این که گفت باید به جاش برم ملاقات یه نفر....که معلوم شد اون یه نفر کسی نیست جز جورج کسی که برای ازدواج با آنجلا انتخاب شده بود....همین
    -ام...پس تو رفتی هم به جای آنجلا رفتی دیدن جورج
    -اوهم
    خیلی تعجب کردم با رفتارهای ستاره امکان نداره که جورج نفهمیده باشه که اون آنجلا نیست به خاطر همین با تعجب پرسیدم:
    -اون وقت جورج شک نکرد که تو آنجلا نیستی؟
    -نچ...چون حتی فرصتشو نکرد
    -چرا؟
    -آخه ...من کاری کردم که حتی بیچاره فرصت نکرد که به این فکر کنه که من آنجلا هستم یا نه؟
    -چه کاری؟
    -هیچی...اول از همه چرخ های ماشینشو پنچر کرد(چی؟...)
    -شوخی می کنی؟
    -نه
    جالب شد خیلی خیلی جالب شد....خب بعدش چی کار کردی؟
    -توی سپوش نمک ریختم توی شرابش هم فلفل..
    چشام گرد شد حتی فکرشو نمی کردم که ستاره انقدر شر باشه با تصور صورت جورج موقع خوردن سوپ و شرابش خندم گرفت و با صدای بلند شروع کردم به خندیدن ستاره هم باهم شروع کرد به خندید با اینکه پیش خودم تصور کردم چی اتفاقی افتاده ولی بازم می خواستم از زبون ستاره بشنوم به خاطر همین خندمو کنترل کردم و گفتم:
    -خب بعدش چی شد؟
    -فکر می کنی چی شد...جورج اول سوپ خورد بعدش هم شرابشو چون تند بود همشور تف کرد بیرون با اینکه داشتم از خنده منفجر می شدم ولی خیلی خونسرد از جام بلند شد و لیوان شرابمو روش خالی کرد همین...
    داشتم از خنده منفجر می شد سعی کردم که خودمو کنترل کنم ولی نتوستم و با صدای بلند شروع کردم به خندیدن و گفتم:
    -بابا...تو دیگه...کی هستی...من فکر کردم فقط....خودم تخس وشرم....ولی نگو از من شرتر هم....پیدا می شه
    -مگه تو هم شری؟


     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    خشکم زد بازم دوباره خودمو لو دادم باورم نمی شه من که اینجور نبودم هر وقت می خواستم حرفی بزنم اول فکر می کردم بعد می گفتم ولی حالا ...وقتی ستاره رو منتظر دیدم گفتم:
    -ام...شر هستم نه به اندازه تو
    -خب برام تعریف کن
    بذار ببینم کدوم از خاطراتمو تعریف کنم اون روزی که داشتم بستنی می خوردم...نه...اون روزی که اون خربنگار سمجو انداختم توی آب...نه...باید یه چیزی تعریف کنم که مشخص نشه من بچه پولدارم ....بذار ببینم ....آهان پیداش کردم اون روزی براش تعریف می کنم که رفته بودم شرکت پدرم که دیدم یه پسره خیلی شیک برای استخدام امده و روی صندلی خوابش بـرده بود به سمت میزه منشی رفتم و ازش ماژیک خواستم اونم بهم داد ماژیکو برداشتم و به سمت پسره رفتم و روی صورتش با ماژیک نقاشی کردم صورتش انقدر بامزه شده بود که حد نداشت رفتم پیش منشی و گفتم:
    -وقتی من رفتم داخل اتاق بیدارش می کنی بیاد
    -چشم
    رفتم داخل اتاق پدرم سرش توی برگه های روی میز بود به خاطر همین متوجه من نشد بعد از چند دقیقه صدای در بلند شد و پدرم گفت:
    -بفرماید
    همون پسری که روی صورتش نقاشی کشیده بودم امد داخل با دیدن صورتش خندم گرفته بود اما خودمو کنترل کردم پدرم سرشو بلند کرد با دیدن صورت پسره عصبانی شدو با داد گفت:
    -بیرون
    پسره بدبخت از ترس فرار کرد منم دیگه نتونستم خندمو کنترل کنم و با صدای بلند شروع کردم به خندیدن بعد از اینکه خندیدنم تموم شد پدرم گفت:
    -نگو که کارتو بود
    با خنده گفتم:
    -چرا اتفاقا کار خودم بود...ولی واقعا صورتش خنده دار شده بود فکر کن آدم با اون همه ابهت بیا داخل اون وقت روی صورتش نقاشی باشه خنده دار نیست بابا
    پدرم هم شروع کرد به خندیدن البته بعدا پدرم اون پسرو استخدام کرد همین خوبه فقط باید یکم تغیرش بدم همین
    بعد از اینکه تعریف کردنم تموم شد ستاره پرسید:
    -خب قبلا چی کاره بودی؟
    حالا چی بگم فکرکن...فکرکن... خیلی آروم گفتم:
    -دزد
    -چی؟
    خودم هم از حرفی زده بودم شاخ درآورده بودم ولی دیگه نمی تونستم کاریش کنم حرفی بود که زده بودم ...به خاطر همین آب دهنمو قورت دادم وگفتم:
    -یه دزد
    چشماش گرد شد و باداد گفت:
    -چی؟....دزد؟....
    -برای چی داد می زنه ینی نشنیده بود ای بگم چی نشی پسر که همش خربکاری می کنی ...باید درستش می کردم دستمو تکون دادم و گفتم:
    -چرا اینطور نگاه می کنی باورکن گذاشتمش....از وقتی که تو رو دیدم دزدیو گذاشتم کنار....باور کن
    گند زده بودم به تمام معنا باید درستش می کردم آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
    -می دونستم اگه بفهمی قبلا دزد بودم ازم بدت میاد....اشتباه کرد که فکر می کردم با بقیه فرق داری....
    از جام بلند شدم و راه افتادم...که ستاره یهو جلمو گرفت و با نفس نفس گفت:
    -هی....صبر کن....چقدر تند راه می ری..تازه آدم دست دخترشو همینطوری ول نمی کنه بره
    از حرفش خندم گرفت خندیدم و گفتم:
    -قبول...ولی من اونقدر پولدار نیستم که تو رو به یه رستوران شیک دعوت کنم با فس فوت موافقعی؟
    -کاملا پایه ام
    -پس بزن بریم
     
    • لایک
    واکنش ها: f.i

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0

    از قصد پیشنهاد دادم که بریم فست فوت اون به خاطر دو دلیل مهم1 اصلا دوست نداشتم بلای سرم بیاد2 اینطوری نمی فهمید که من یه بچه پولدارم

    باهم نهار خوردیم بعد از اینکه نهارمون تموم شد تا غروب پیاده روی کردیم که ستاره گفت می خواد بره ولی من اصلا دلم نمی خواست که به این زودی ازش جدا بشم به خاطر همین پیشنهاد دادم که بریم شهربازی اونم قبول کرد با هم رفتیم شهربازی وقتی رسیدم من رفت سمت بیلط فروشی و چند تا بیلط خریدم از تمام بیلط های که گرفته بودم دوتاشونو بیشتر از همه دوست داشتم یکیش ترن هوای بود اون یکی هم قطار وحشت بود بیش ستاره برگشتم و گفتم:

    -انتخاب کن دوست داری اول بری ترن هوایی یا قطار وحشت؟

    دماغشو چین داد با این کارش صورتش خیلی بامزه شده بود و گفت:

    -ترن هوایی

    امان از دست این دخترا همیشه چیزیرو اتتخاب می کن که به نفعشونه با خنده قبول کردم و با هم به سمت ترن هوای رفتیم و سوار شدیم و ترن راه افتاد با یکی از دستام کلامو گرفتم تا نی افته و با اون یکی هم میله رو اولش سرعت ترن کم بود ولی بعدش سرعت پیدا کرد هر وقت که سوار ترن می شدم مجبور بودم که ساکت باشم ولی این بار نیاز نبود به خاطر همین من مثل بقیه سر پیچ ها جیغ می کشیدم و ستاره هم می خندید بعد از اینکه ترن ایستاد یه لبخند بجنش به ستاره زدم وگفتم:

    -حالا هیچی هم نباشه نوبت قطار وحشته

    با ستاره به سمت قطار وحشت راه افتادیم ...قیافه ستاره موقعی که چشماشو از ترس بسته بود خنده دار شده به خصوص موقع برگشت یه جیغ بلند زدمنم سربه سرش گذاشتم و گفتم:

    -ترس که نداره جوجو

    وقتی قطار حرکتش تموم شد سریع خم شدم وکلامو برداشتم گذاشتم سرم چون افتاده بود حالا خوب که قطارشیشه محافظ داشت مگر نه من نمی دونستم باید چی کار می کرد موقع ÷یاده شدن ستاره سرش گیج رفت و منم گرفتمش وقتی دیدم اصلا حالش خوب نیست بغلش کردم عجب اشتباهی کرده بودم ای کاش سوارش نمی کردم اگه اتفاقی براش بی افته خودمو نمی بخشم با دیدن صندلی ستاره رو نشوندم روش و خودم هم جلوش زانو زدم و گفتم:

    -خوبی ستاره؟

    -آره خوبم ...فقط برای یه لحظه سرم گیج رفت همین

    -مطمئنی؟

    قبل از اینکه جوابمو بده از جام بلند شدم و رفتم تا براش آبمیوه بگیرم اینطوری حداقل با خوردنش فشارش بالا می امد آبمیوه رو خریدم و برگشتم بهش دادم موقع خوردن آب میوه دیدم داره می خنده به خاطر همین گفتم:

    -به چی ؟می خندی؟

    ستاره هم که نتظارشو نداشت آبمیوه پرید توی گلوش شروع کرد به سرفه کردن من اروم شروع کردم به زدن روی پشتش تا سر اش بند بیاد با شیطنت گفتم:

    -ای کلک از قصد سرفه می کنی که نگی به چی میخندیدی آره...باشم منم به موقعش تلافی می کنم

    چشماش از تعجب گرد شد صورت آبمیوه ایش با اون چشمای گرد شده خنده دار شده بود شروع کردم به خندیدن بریده بریده گفتم:

    قیا...قیاف....قیافت...خ...

    دیگه نتونستم ادامه بدم به خاطر همین فقط خندیدم بعد از اینکه یه دل سیر خندیم ساکت شدم که دیدم ستاره همینطوری داره مات نگام می کنه قلبم به شدت شروع گرد به زدن بدنم گر گرفته بود

    وقتی به خودم امدم دیدم که جلوی خانه ام ...ینی من این همه پیاده امدم اون وقت خودم هم نفهمیدم...ماشینم کجاست؟...ای وای ...ای هوار...ای بابا کجای ببینی که یه دونه پسرت ماشینو همینطوری دم فروشگاه جا گذاشت....بدبخت شدم رفت اگه بابا بپرس ماشین کجاست اون وقت من چی کار کنم ...تازه یادم افتاد که پدر من کلا از این اخلاقا نداره با تنها چیزی که مشکل داره دردسرای که من درست می کنم نه چیز دیگه....اصلا بذار ببینم ساعت چنده که چراغ های خانه خاموشه...با دیدن ساعت چشام گرد شد ساعت2 شبه اون وقت من تازه برگشتم خانه باورم نمی شه....آب دهنمو قورت دادم خیلی آهسته در خانه رو باز کردم و رفتم داخل و خیلی آروم رفتم سمت پله ها مثل دزد خیلی آروم از پله ها شروع کردم به بالا رفتن نفسمو پرصدا دادم بیرون تا اینجا که بخیر گذشت و کسی بیدار نشد ...

    *معلوم تا این ساعت کجا بودی؟(کی منو بفروخت...اگه پیداش کنم خودم خفه اش می کنم)

    سرمو برگردونم و رو به پدرم گفتم:

    -پدر شما بیدارید

    *اوهم چون منتظر تو بودم....حالا بگو تا این ساعت کجا بودی؟(چی بگم؟)

    -بیرون

    پدرم یه نگاه کرد و گفت:

    *بهتره بریم بشنیم تا تو بتونی راحت تر توضیح بدی تا این وقت شب بیرون چی کار می کردی؟(امشب عجب گیری داد بفهمه من بیرون چی کار می کردم....حالا خوبه دو دقیقه پیش گفتم از این اخلاقا نداره...)
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    • لایک
    واکنش ها: f.i
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا