کامل شده رمان کوتاه پمپ بنزین | فرشاد رجبی کاربر انجمن نگاه دانلود

به رمان تگ بدید.

  • حرفه ای

    رای: 9 69.2%
  • نیمه حرفه ای

    رای: 2 15.4%
  • در حال پیشرفت

    رای: 2 15.4%
  • در حال تایپ

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    13
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Forgettable

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/28
ارسالی ها
2,354
امتیاز واکنش
11,844
امتیاز
796
سن
32
محل سکونت
یزد
نسیم، مانند یک دست نوازش‌گر، می‌وزید و روح خسته و مشتاق به خوابم را نوازش می‌کرد. آه! چه اندازه این نوازش سبک را می‌ستودم و چه اندازه دیدن سپیده‌دم، خستگی و شب‌بیداری‌ام را تسکین می‌داد. دیدن نورهای تیزی که لجوجانه از پشت بام کاشانه ها سر به بیرون می‌کشید، سایه‌ای که مدام پایین‌تر می‌رفت، دمایی که رو به افزایش بود، این خلوتی و سکوت. نه، گوش بسپار و بشنو؛ اصواتی که هر کدامشان هزار و یک معنی را در پشت خود مخفی کرده‌اند. چه‌گونه می‌توان بی‌توجه از کنارشان گذر نمود؟ وجود انسان را این چیز ها شکل می‌دهد، انسان‌بودن به متفکربودن است. از کنار همه‌چیز ساده گذرکردن درست نیست. برخی مسائل را که ارزش وقت‌گذاشتن ندارند موافقم؛ اما بال یک پرنده، یا یک برگ درخت و بال پروانه، جداً جای تعقل ندارد؟ این‌ها حاصل افکار من دیوانه است. این را با تمام وجودم حس می‌کنم که با مردمان اطرافم یک فرق و یک تفاوت ناآشنا دارم و قادر به درک آن نیستم. اصلا بی‌خیالش، زندگی دو روز است و مانند برق و باد می‌گذرند؛ خواندن افکار دیگر افراد که هیچ ربطی به ما ندارند، چه فایده دارد؟ بیا دست از دست هم جدا سازیم، به تنهایی، به میل خویش، با عقل و تفکر و ذهن باز، ادامه‌ی این جاده را طی کنیم که زندگی این‌گونه آسوده‌تر است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    عرض سلام و روزگار به خوشی خدمت خوانندگان
    قبل از همه تشکری بکنم از تمامی مخاطبان این سری که من رو در تکمیل این رمان همراهی کردند. خسته نباشید جانانه‌ای به ویراستار ارجمند، طراح جلد، ناظرین و منتقدین گرامی و پاره دل بگم که بهشون زحمت زیادی دادم!
    موضوع این رمان، عاشقانه نبود! اگر با کمی ریزبینی و دقت بر واژگان و جملات درنگی داشته باشید، متوجه می‌شید که موضوع اصلی به معضلات جامعه و انواع تفکرات پرداخته. ژانر عاشقانه رو به این دلیل چاشنی داستان کردم که خودم بدونم دارم چی می‌نویسم و یه نظمی برقرار باشه و متون خیلی خشک نباشن و هم این که مخاطب خسته نشه و جذب بشه. خیلی سعی کردم با گفتاری شیرین و جذاب، در مغز خواننده رسوخ پیدا کنم و بتونم افکار و اعتقادات غلط رو از ذهنش خارج کنم؛ نمی‌دونم تا چه حد در این راه و این هدف موفق بودم! نوشتن این رمان برای من یک «عقده گشایی» محسوب می‌شد، من اصلا نویسنده نیستم که بخوام جسارتی به قلم و کاغذ داشته باشم؛ اما مدتی بود که برخی داستان‌های مجازی خیلی بد رو اعصابم بودن! از اون جهت این رمان رو نوشتم. ضمن این که همون‌طور که مطالعه کردین، کل رمان -غیر از اون کات یک‌ماهه- تنها به توصیف نه یا نهایتا ده‌روز پرداخته بود و نگـاه دانلـود شده بود؛ مسلماً این چند روز، نباید این قدر طولانی بشن، پس نتیجه بر اینه که درصد بیشتری از داستان رو تنها «تفکرات» شخص اصلی تشکیل داده بود؛ یک سری موضوعات که حتما نوجوان‌ها تو این سن، چندان درکی ازشون ندارند. مطمئنم خیلی از خواننده‌های این رمان پدر و مادر دارند، درس و مشق دارند، خونه و زندگی و «آسایش» دارند و از همه جهت تأمینند. با نوشتن این رمان، خواستم ثابت بکنم خدا رو در هر حال شکر کنیم، عبادت کنیم، دعا کنیم. مرگ شوخی نداره، یه موقع می‌رسه و ما هنوز چند سال طلب نماز و روزه داریم. ظاهر آدم‌ها رو نگاه نکنیم؛ هرکسی مشکلاتی داره و نمیاد رو پیشونیش بنویسه آی ام بدبخت! خواسته‌های بی‌دلیل نداشته باشیم که چون مد شده منم حتما باید اون رو داشته باشم! چشم و هم‌چشمی نکنیم؛ ظاهر زندگی دیگران به باطن زندگی ما هیچ ربطی نداره! احترام پدر و مادرمون رو حفظ کنیم؛ یه وقتی می‌رسه که دیگه دیره واسه احترام‌گذاشتن. دل هیچ‌کسی رو نشکونیم که هم خدا غضبش می‌گیره، هم اون دل شکسته و این حق‌الناسه گردنمون. به عقاید همدیگه احترام بذاریم، خودمون باشیم و به بودن‌های دیگران حسرت نخوریم. و و و... خیلی چیزای دیگه که به همه‌شون حداقل ریزترین اشاره‌ای شده.
    ببینین، این جامعه رو اگر به حال خودش بذاریم نابود میشه، بدون شک! با دست روی دست گذاشتن و به امید فردا نشستن هم هیچ‌چیز درست نمیشه. همین الآن هم ما روی مرز فسادیم، یه‌کم دیگه که پیش بریم، افتادیم ته دره! نمی‌دونم چه معنی داره اسم مملکتی «اسلام» باشه؛ ولی هیچ‌چیزش اسلامی نباشه! حالا بگذریم، خواستم با روی هم قراردادن چند آجر پاره روی هم، هرچند کوچک و هر چند ناپیدا و ریز، سهمی در اصلاح تفکرات غلط داشته باشم.
    می‌خواستم شغل شخص اصلی رو «کارگر شهربازی» بذارم، بی‌شک خیلی قشنگ می‌شد؛ ولی خب، چون خیلی از دستگاه های شهربازی سر در نمی‌آوردم، این شغل رو انتخاب کردم. شاید چنین رمانی رو بعدها بنویسم؛ اگر باز هم حس نویسندگی بهم دست بده. شاید.. راجع به رمان‌های آینده بگم که مطمئن نیستم؛ اما شاید تا قبل از پایان سال، نگـاه دانلـود رو کامل کنم. تا ببینم اوضاع مساعد احوال هست یا نه.
    اشاره بکنم که تمام متن ها و اشعار -جز ترانه‌ی آقای زندوکیلی- دست‌نویس این‌جانب هستند؛ لذا خواهشمندم به نگه‌داشتن احترام بنده، منبع رو ذکر کنید.
    در نهایت، سپاس فراوان از عزیزانی که لطف کردند و نگاه زیباشون رو هدر خوندن این چرت‌نویس‌ها کردند می‌کنم و «از ته دلم» آرزو می‌کنم که همیشه و در همه حال، خوش باشن و روزگار به کامشون.
    یا حق..
    "از همین چیزی که هستین، لـ*ـذت ببرین؛ زندگی تکرار نمیشه.."
    نویسنده: فرشاد رجبی

    مورخ تایپ: مهر الی آذر ماه 1396
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Aster

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/11
    ارسالی ها
    2,803
    امتیاز واکنش
    45,910
    امتیاز
    956
    محل سکونت
    شمال
    خسته نباشید.
    ممنون از رمان و قلم زیباتون.
    به امید رمان‌های بیشتر از شما.
    قلمتون پر شکوفه و سبز.
     

    Ҡį♏įȺ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/16
    ارسالی ها
    395
    امتیاز واکنش
    17,140
    امتیاز
    641
    سن
    21
    سبک رمانتون جدید بود .. یا حداقل من اولین باره که یه همچین رمانی و با این نثر میخونم ...به هر حال تجربه شگفت انگیزی بود... قلمتون خسته نباشه :aiwan_lggight_blum:وامیدوارم بازم دست به قلم بشین..موفق باشید
     

    Elnaz.TD76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/04
    ارسالی ها
    10
    امتیاز واکنش
    219
    امتیاز
    121
    سن
    27
    محل سکونت
    Esf
    خیلی عالی بود ی سبک جدید بود خدا قوت منتظر کارای جدید از شما هستم :aiwan_light_blumf:
     

    sara_shahzade

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/06
    ارسالی ها
    8
    امتیاز واکنش
    40
    امتیاز
    51
    سن
    20
    محل سکونت
    پاوه
    میتونم بگم خیلییی عالی بود وقتی این رمان رو خوندم چشمام باز شد و دید جدیدی به زندگی پیدا کردم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا