رمان سیندرلای من |hamzehazarkish کاربر انجمن

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ارتیمیس

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/01/19
ارسالی ها
112
امتیاز واکنش
134
امتیاز
0
با پدرم به سمت حال رفتیم و نشتیم عجیب بود که چرا چراغ های حال روشن نشد آخه چراغ های حال ما جوری بود که شخص اگر در شب رفت و آمد می کرد روشن می شد همینطور که داشتم با تعجب به چراغا نگاه می کردم پدرم گفت:
*می شنوم
با بهت برگشتم و گفتم:
-چی رو؟
پدرم پاشو انداخت روی پاش و دستاشو توی هم قفل کرد و گفت:
*چطوره برم از سیندرلا بپرسم؟(جانم از....از کی؟)
خشکم زد چشام شد عین هو نلبعکی بابام خندید و گفت:
*چیه ؟چرا صورت شده شبیه علامت سوال؟
برای رد گم کردن قیافه حق به جانبی گرفتم و گفتم:
-بابا.... سیندرلا کارتونه
پدرم یه کاغذو بازه کرد وگفت:
*فعلا این که واقعی
چشام زوم کردم بادیدن نقاشی ستاره دست پدرم دهنم از زور تعجب باز موند ینی کی نقاشیو داد دستش اگه پیداش کنم خودم صد در صد زنده اش نمی ذارم خودمو جمع جور کردم و گفتم:
-من اصلا این دختر نمی شناسم.... شاید یکی می خواسته شما رو سربه سر بذاره
پدرم توی جاش نیم خیز شد و گفت:
*فردا صبح وقتی خودش اینجا بود معلوم میشه قضیه از چه قراره؟(چی...نه...نباید بذارم بره مگرنه همه چیز بهم می ریزه....)
-نه...پدرم دوباره روی صندلی نشست آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-ام...خب...چیزه....اسمش....اسمش ستاره ست و یه ایرانیه
چشامو بستم و دستمو به عنوان ضربدر گرفتم جلو ی صورتم و منتظر بودم که پدرم منفجر بشه و شروع کنه به داد و بیدا و بگه که:
*تو پسر من عاشق یه دختر ایرانی شدی؟می خواهی باورکنم؟همین الان از جلوی چشام گم شو؟
یه چند دقیه توی همون حالت بودم که دیدم هیچ اتفاقی نمی افته دستامو برداشتم و چشامو باز کردم که دیدم پدرم خیلی عادی داره نگام می کنه با تردید گفتم:
-بابا حالت خوبه؟
*اهوم...بقیه اش
-ینی الان شما نمی خواهید سرم داد بزنید؟
*نه
-مطمئنید؟
*آره
با ترید به پدرم نگاه کردم چهره اش آروم و مشتاق بود ...باتردید ادامه دادم:
ام...چیزه..ستاره...ستاره...یه... خدمتکاره
دوباره حالت دفاعی گرفتم مطمئن بودم که این بار حتما منفجر می شه و می گـه:
-خدمتکار حتی حرفشو نزن
این بارم هیچ اتفاقی نی افتاد...تصمیم گرفتم چشامو ببندم و همه چیزو یه دفعه و پشت سرهم بگم:
-ستاره خدمتکار شخصی آنجلاست....روزی که رفته بودم آندریا رو برسونمش باهاش آشنا شدم...تمام شب هم باهاش بودم...همه اش همین بود
*زیادی از حد خلاصه بود(جانم...)
چشام گرد شد باورم نمی شه که پدرم چنین حرفی زد اصلا انتظارشو نداشتم چی فکر می کردم چی شد ....پدرم که دید من ساکتم گفت:
*که سیندرلا خدمتکاره....(بله)اسمش ستارست...(اهوم...)تموم شب هم باهاش بودی,فکر کنم همه چیزیو نگفتی یا خودت می گی یا فردا صبح از خودش می پرسم...(ای بابا ....اینم فهمیده نقط ضعف من چیه دست گذاشته روش....مجبورم همه چیزیو بگم...من چقدر بدبختم)
 
  • پیشنهادات
  • ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    نفسمو پر صدا دادم بیرون و شروع کردم به تعریف کردن وقتی تعریف کردن تموم شد پدرم با صدای بلند شروع کردن به خندیدن و بریده بریده گفت:
    *تو...یه دزد....باورم نمی شه....پسرمن....بزرگ ترین راننده خودرهای رالی....پولدارترین شخص....برای اینکه دل یه دخترو بدست بیاره دورغ گقته ....اونم چه دورغی اینکه یه دزده....وای...وای مردم ازخنده....جالب شد....خیلی جالب شد....دوست دارم دختری که باعث شده پسر من برای به دست آوردنش بهش بگه دزد از نزدیک ببینم(جانم....چی؟)
    با بهت گفتم:
    -شوخی می کنی دیگه بابا؟
    *نه برعکس جدی گفتم واقعا می خوام از نزدیک ببینمش ....همین فردا بیارش اینجا
    -نمی شه
    *چرا؟
    -چون...چون اگه بخوام همین فردا بیارمش دیدنتون ستاره شک می کنه بعدش می فهمه که من یه بچه پولدارم اونم موقع فکر می کنه که سرکارش گذاشتم یه هفته به من وقت بدی اون وقت میارمش دیدنتون
    *قبول یه هفته وقت داری که بیاریش ...حالا برو بخواب
    -چشم
    با خوشحالی از پله ها رفتم بالا از اینکه پدرم می خواد ستاره رو ببینه خیلی خوشحالم ستاره اولین دختری پدرم درموردش انقدر کنجکاو... از خوشحالی زیاد حتی نفهمیدم چطوری و چه زمانی خوابم برد
    توی آینه خودمو دیدم تیپم مثل همیشه خوب بود کلامو برداشتم و گذاشتم سرم تیپم برای دیدن ستاره کامل بودبلاخره امروز بعد از سه روز می بینمش از خوشحالی دارم بال در میارم سوار ماشینم شدم و را افتادم ماشینو جلوی در خانه ی آقای ملهوترا نگه داشتم یه نفس عمیق کشیدم که یکم از استرسم کم بشه همین که خواستم از ماشین پیاده بشم ستاره از در امد بیرون چشام از تعجب گرد شد بود باورم نمی شد با بهت رفتم سمت ستاره وگفتم:
    -این چیه که پوشیدی؟
    ستاره سرشو با خوشحالی بلند کرد وگفت:
    -خوشحالم که دوباره می بینمت
    -ام...من خوشحالم که دوباره می بینمت...نگفتی اینه چیه پوشیدی؟
    یه نگاه به لباس های تنش کرد و گفت:
    -مال آنجلاست
    -خب برای چی لباس های آنجلا رو پوشیدی؟
    نفسشو باعصبانت فرستاد بیرون و گفت:
    -همش تقصیر جورجه
    -منظورت چیه؟
    -بابای جورج زنگ زده به بابای آنجلا و گفته که جورج می خواد برای یه بار دیگه آنجلا رو ملاقات کنه ...پدر آنجلا هم از اون می خواد که بر گرده اینجا و به ملاقات جورج بره...ولی از اونجای که آنجلا خیلی خود ری به من زنگ زد و گفت که دوباره باید به جای اون برم دیدن جورج اگه نرم اخراجم می کنه
    با شنیدن حرفهای ستاره نفرتم از آنجلا چند برابر شد دلم می خواست برم بگیرم خفه اش کنم از شرش راحت بشم انقدر عصبانی بودم که حد نداشت با همون عصبانیتم به ستاره گفتم:
    -با جورج کجا قزار ملاقات داری؟
    -توی لابی هتل(...)قرار دارم
    -خیلی خب سوار شو می رسونمت
    -باشه
    ماشنو جلوی هتل نگه داشتم ستاره هم بدون اینکه چیزی بگه پیاده شد و رفت داخل هتل
    آخ همچین دلم می خواد کله ای این آرجنو بکنم دلم خنک بشه پسریه بیشور نفهم...ا..ا.....
    انگار نه انگار من دوست دخترش هستم به جای اینکه جلمو بگیر نرم دیدن جورج من رسوند هتل ...اصلا هر چی آتیش از زیر سر این عجوزه پیره گفتم می ره سفر دست از سر من بدبخت بر می دار...اما خیالی بیش نبود....وقتی امروز صبح شماره آنجلا افتاد روی گوشیم فکر کردم که دارم کابوس می بینم به خاطر همین خودمو وشگون گرفتم که جز درد چیزی نسیبم نشد آب دهنمو قورت دادم و تلفنمو جواب دادم:
    -بله بفرماید خانوم
    -سلام عزیزم خوبی(بازم افتادم توی دردسر)
    -بله خوبم
    -زنگ زدم چون کارت داشتم...(کاملا تابلو بود)می خواستم که دوباره به جای من دوباره بری ملاقات جورج(اوه نه)خودت می دونی که لباسام کجاست...(متاسفانه بله)برو لباس دکلته نباتی بلند , سرویس پروانه با کیف وکفش مشکی بپوش ...آرایش نقره ای هم بکن جورج توی لابی هتل(...) منتظرته ...آهان یادم امد امیدوارم این بار واقعا کاری کنی که جورج نخواد برای بار دیگه ملاقات کنه مگر نه اخراجی تق.....
    ای بگم که کچل بشی جورج من از دست راحت بشم....من اون همه بلا سرش آوردم اون وقت بازم می خواد منو ملاقات کنه ...اگه من کاری نکردم که به غلط کردن بی افتی ستاره نیستم...با عصبانیت از جام بلند شدم رفتم توی اتاق آنجلا و در کمد شو باز کردم لباسی که گفته بود برداشتم کیف و کفشم همینطور لباسمو عوض کردم و لباس های آنجلا رو پوشیدم آرایش روی صورتمو انجام دادم سرویسم انداختم موهام هم بالا بستم و جام بلند شدم و رفتم بیرون سرم پاین بود با صدای آرجن سرمو بلند کردم با دیدنش انقدر خوشحال شده بودم که حد نداشت با خوشحالی گفتم:
    -خوشحالم که دوباره می بینمت
    -ام...منم خوشحالم که دوباره می بینمت ....نگفتی این چیه پوشیدی؟
    یه نگاه به لباسام کردم و بهش گفتم :
    -مال آنجلاست
    -خب برای چی لباس های آنجلا رو پوشیدی؟
    با یادآوری این که قرار برم ملاقات جورج دوباره عصبانی شدم و باعصباتیت نفسمو فرستادم بیرون و گفتم:
    -همش تقصیر جورجه
    -منظورت چیه؟
    تمام ماجرا رو برای آرجن تعریف کردم صورتش از عصبانیت حسابی سرخ شده بود با عصبانیت گفت:
    -با جورج کجا قزار ملاقات داری؟
    -توی لابی هتل(...)قرار دارم
    -خیلی خب سوار شو می رسونمت
    انقدر دلم می خواست اون موقعی که این حرف زد خفش کنم دلم خنک بشه...ولی خودمو کنترل کردم توی ماشین از قصد باهاش حرف نزدم با این کارم می خواستم بهش نشون بدم چقدر از دستش عصبانیم توی را همش به خودم امیدواری می دادم که آرجن هر طور که شد جلوی ملاقات منو با جورج می گیره ولی ....نفسمو پرصدا دادم بیرون الان وقت فکر کردن به رفتارای آرجن نبود باید یه راهی پیدا کنم که شر این جورجو از سرم کم کنم
     

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    بلاخره بعد از پنج دقیقه گل پسر تشریف آوردن و روبه روی من نشست جورج یه نیم کت چرم قهوه ای همراه با یه لباس سفید و شلوار مشکی پوشیده بود موهاشو هم به سمت بالا درست کرده بود با لبخندی که روی لبش بود گفت:
    -بخشید که دیر کردم....حالت خوبه؟
    با اینکه به شدت از رفتارای آنجلا متنفرم ولی برای اینکه روی این پسریه پرو کنم مجبورم دقیقا شبیه آنجلا رفتار کنم به خاطر همین به جای جواب یه پوزخند خیلی خوشکل زدم که باعث شد لبخند از روی صورت جورج محو بشه و خودشو جمع و جور کنه با لحنی خشکی گفت:
    -چیزی می خوری؟
    بازم یه پوزخند قشگل زدم و گفتم:
    -قهوه ای تلخ فرانسوی داغ
    جورج هم یه پوزخند زد و گارسونو صدا کرد و سفارش دوتا قهوه ای تلخ فرانسوی داغ داد تا موقع امد گارسون جورج حرفی نزد همچین دلم می خواست با کیف بکوبنم توی صورتش... پسریه الدنگ ,احمق ,الاغ همینطور مثل گاو زل زده به من خب بگو چه مرگت خیال منو راحت کن...گارسون قهوه ها رو گذاشت و رفت تا جورج خواست حرفی بزنی یه دختر لاغر مو بلند دستشو دور گردن جورج حلقه کرد و صورت جورجو بوسید گفت:
    -چطوری عزیزم؟ خوبی؟
    چشام اندازه دوتا گردو گرد شد خیلی خودمو کنترل کردم تا دهنم عین غاز بازنشه ...جورج که کاملا شوکه شده بود که حد نداشت وقتی به خودش امد دست دختر رو با عصبانیت باز کرد و گفت: شما؟
    قبل از اینکه دختره بتونه جواب جورج بده یه دختر دیگه مثل فشنگ خودشو انداخت توی بغـ*ـل جورج و گفت:
    -اوه عسلم ...چقدر دلم برات تنگ شده بود
    جورج با عصبانت دخترو از بغلش جدا کرد و گفت:
    -تو دیگه کی هستی؟چی می گی برای خودت؟
    -چشم روشن پس به جز من با دونفر دیگه هم دوستی به خاطر همین بود که دیگه به دینم نمی امدی
    با بهت سرمو برگردونم سمت صدا که یه دختر سانتی مانتیو دیدم که اخم کرده بود و به شدت عصبانی بود با عصبانیت امد سمت جورج و یه سیلی محکمی زد توی صورت جورج منم که منتظر یه فرصت بودم تا از دست جورج خلاص بشم قهومو برداشتم و ریختم توی صورت جورج و از هتل امدم بیرون به محض اینکه امدم بیرون از خنده منفجر شدم چهره جورج انقدر خنده دار شده بود که حد نداشت ...با خنده راه افتادم که صدای بوق ممتد یه ماشین بدجوری رفت روی عصابم برگشتم تا ببینم کیه؟که انقدر بوق می زنه می ره روی عصابم که با دیدن آرجن چشام گرد شد آرجن با خنده گفت:
    -بیا سوار شو
    پسره ی پرور پس تمام مدت اینجا توی ماشین بود اون وقت حاضر نشد که بیاد داخل منو ببره...حالا باخنده امده می گـه بیا سوار شو....عمرا مگر توی خوابش ببینه به این سادگی باهاش آشتی کنم...اخم کردم و دوباره راه افتادم آرجنم شروع کرد به دوباره بوق زدن انقدر بوق بزن تا بوق ماشینت بسوزه عمرا محلت بذارم ....بلاخره بعد از چند دقیقه صدای بوق ماشین قط شد فکر کنم دیگه رفت ...نفسمو با ناراحتی فرستادم بیرون پسره ی احمق...یه هو دستم ازپشت سر کشیده شد برگشتم محکم با دماغ خوردم توی سـ*ـینه کسی که دست منو کشیده بود دماغم بدجوری درد گرفته بود سرم بلند کردم تا ببینم کی این کارو کرده که با دیدن آرجن اخم کردم و گفتم:
    -دستمو ول کن
    خیلی خونسرد گفت:
    -چرا؟
    با داد گفتم:
    -چرا؟...پسره ای احمق...منو باجورج تنها گذاشتی اون وقت می گی چرا؟...دستمو ول کن...گفتم دستمو ول کن
    آرجن منو کشید توی بغلش وبا لحن دلجویانه ای گفت:
    -از اینکه با جورج تنهات گذاشتم متاسفم.....منو از خودش جدا کرد و توی چشام زل زد و گفت:برای اینکه منو ببخشی حاضرم هرکاری کنم
    خیلی از دستش دلخور بودم می خواستم تلافی کنم به خاطر همین با تردید گفتم:
    -هرکاری؟
    -هرکاری
    یه لبخند خبیث زدم وگفتم:
    -باید بخونی؟
    -چی؟
    لبخندمو عریض کردم و گفتم:
    -باید بخونی
    -ولی...
    ولی نداره خودت گفتی که حاضری هرکاری کنی پس باید بخونی
    مکث طولانی کرد و گفت:
    -قبوله بریم
    -کجا؟
    جای که من بتونم بخونم
    با هم سوار ماشین شدم به آرجن نگاه کردم اصلا فکرشو نمی کردم که قبول کنه ولی کرد ...با این فکر که آرجن صدای اصلا قشنگی نداره و من همش مسخره اش می کنم و می خندم لبخندم عریض تر شد جورج ماشینو جلوی یه بار نگه داشت و پیاده شدیم آرجن دستمو گرفت و با هم رفتیم داخل بار افراد خیلی کمی توی بار بودن جورج با دیدن سن دستمو ول کرد ورفت روی سن به نوازنده ها چیزی گفت و برگشت سرجاش یه نفس عمیق کشید و گفت:
    ام...راستش من صدای زیاد خوبی ندارم...اما از اون جای که به کسی که خیلی دوستش دارم قول دادم که براش بخونم تا منو بخشه امیدوارم از چیزی که می خونم هم اون خوشش بیاد هم شما


     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    نوازنده ها شروع کردن به زدن و آرجن هم شروع کرد به خوندن:
    I won't let the night stand in my way
    نمیذارم ک تاریکی شب جلوم رو بگیره
    I know what I want, I know what I can
    میدونم که میخوام ، میدونم که چی کار میتونم انجام بدم
    I'm only here to find you, you
    من اینجام تا فقط تورو پیدا کنم ، تورو
    All I need is you by my side
    همه جیزی که نیاز دارم اینه تو کنارم باشی
    All I wanna do is lay down next you
    همه چیزی که میخوام اینه که کنارت براز بکشم
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Baby give it to me
    عزیزم این رو بهم بده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, has got what I need
    عزیزم هیچ هیچ هیج کسی چیزی که میخوام رو به دست نیاورده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, has got what I need tonight
    عزیزم هیچ هیچ هیج کسی چیزی که میخوام رو امشب به دست نیاورده
    See i've made mistakes time after time, time, time
    اما من هر بار پشت هم اشتباه کردم
    But no not today, won't leave till I find what i'm looking for
    اما امروز دیگه نه ، ترکت نمیکنم تا وقتی چیزی که میخوام رو پیدا نکنم
    I'm only here to find you, you
    من فقط اینجام تا تورو پیدا کنم
    All I need is you by my side
    همه چیزی که میخوام هم اینه تو کنارم باشی
    All I wanna do is dance under the moon
    تنها کاری که میخوام بکنم اینه باهات زیره نور ماه برقصم
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Baby give it to me
    عزیزم این رو بهم بده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, has got what I need
    عزیزم هیچ هیچ هیج کسی چیزی که میخوام رو به دست نیاورده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, has got what I need tonight
    عزیزم هیچ هیچ هیج کسی چیزی که میخوام رو امشب به دست نیاورده
    Your love is like a rollercoaster
    عشق تو مث یه رولرکوسترهست ( یه چی تو مایه های ترن هوایی از اون ترس ناکاش)
    The way that you take my breath away
    شیوه ای که تو نفسم رو میگیری
    It feels like i'm slowly falling deeper and deeper, deeper and deeper
    این حسی بهم دست میده انگار دارم به عمق عمق سقوط میکنم
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Cause I all I need is one love
    چون همه ی نیازم یه عشق هست
    Baby give it to me
    عزیزم این رو بهم بده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, has got what I need
    عزیزم هیچ هیچ هیج کسی چیزی که میخوام رو به دست نیاورده
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه
    Baby no no nobody, can give it to me
    عزیزم نه نه هیچکس نمیتونه اینو بهم برسونه
    Cause I don't want-want nobody when I got-got your body
    چون نمیخوام هیچ کسی وفتی پیشتم باهات باشه


     

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0

    با تموم شدن آهنگ صدای دست و هورا بلند شد آرجن هم به عنوان تشکر سرشو خم کرد و با لبخند امد سمتم دستشو انداخت دور کمرم و گفت:

    -حالا منو می بخشی؟

    قبل از اینکه بتونم چیزی بگم مردم تو بار یک صدا بلند گفتند:

    -ببوسش....ببوسش....ببوسش...

    حسابی سرخ شدم و از خجالت سرمو توی سـ*ـینه آرجن پنهان کردم اما مردم همینطوری یک صدا می گفتن که من باید آرجنو ببوسم... نگاه کن می خواستم آرجنو بندازم توی دردسر اما به جاش خودم افتادم توی دردسر...آرجن با دستش چنمو آورد بالا و لباشو گذاشت روی لبم و منو بوسید و منم همراهیش کردم که صدای جیغ و هورای مردم بلند شد آرجن سرشو کشید عقب وزیر گوشم گفت:

    -موافقی آشتیمونو جشن بگیریم

    با لبخند سرمو تکون دادم و با آرجن از بار امدیم بیرون و سوار ماشین شدیم آرجن ماشینو جلوی سینما نگه داشت آرجن دوتا بیلط برای یه فیلم عاشقانه گرفت و رفتیم داخل سینما نشستیم محو دیدن فیلم بودم که با احساسی چیزی که روی دستم داره راه می ره ترسیدم برگشتم که دیدم دسته آرجن داره به حالت نوازش روی دستم کشیده می شه آرجن و قتی دید که من متوجه اش شدم سرشو آورد نزدیک صورتم و ل با لحن خاصی گفت:

    -بهتره بریم

    -اهوم

    باهم از سینما بیرون امدیم و سوار ماشین شدیم تا موقع نهار با آرجن گشتیم و برای نهار هم به یه رستوران رفتیم و تمام اتفاقی که برای جورج افتاده بود براش تعریف کردم و حسابی خندیدم بعد از رستوران هم منو به خانه رسوند و خودش هم رفت

    با خنده و سرعت به سمت خانه راه افتادم حسابی دیرم شده بود باید خودمو هرچی زودتر می رسوندم خانه تا لباسام و هموینطور ماشینمو عوض می کردم تا برم مسابقه ...اگر امروز مسابقه نداشتم تا شب با ستاره می گشتم از اونجای که راحت تر بتونم با ستاره در ارتباط باشم شماره موبایلشو گرفتم ....امروز سخت ترین کار عمرمو کردم ینی بار اولین بار توی عمرم آواز خوندم موقع خوندن انقدر ترسیده بودم که حد نداشت چون تا به حالا توی عمرم برای کسی نخوده بودم اونم جلوی مردم به خاطر همین موقع خوندن چشامو بستم تا نبینم اطراف چه اتفاقی می افته وقتی خوندم تموم شد چشامو باز کردم وقتی ستاره رو جلوم دیدم قلبم آروم گرفت و با شد که بخندم...نمی دونم حسی که اون موقع و الان دارمو چطوری باید توضیح بدم تنها چیزی که می تونم بگم اینکه خیلی خوشحالم حتی بیشتر از زمانی که برای اولین بار توی مسابقه رالی نفر اول شدم و کاپو بالای سرم بردم...ماشینو جلوی خانه نگه داشتم و با سرعت پیاده شدم و رفتم داخل خونه که صدای پدرم منو میخوب کرد:

    *چه خبر؟

    با بهت به سمت سرمو برگردونم با دیدن پدرم چشام گرد شد سابقه نداشت که پدرم این موقع خانه باشه پدرم وقتی دید که من حرفی نمی زنم گفت:

    *نگفتی چه خبره؟

    از شوک بیرون امدم می دونستم که منظورش چیه ولی خودمو زدم به اون راه و گفتم:

    -منظورتون چیه پدر؟

    پدرم منو یه جور خاصی منو نگاه کرد و گفت:

    -از لبخند روی لبت معلوم که پیش ستاره بودی...حالا منظورمو فهمیدی؟

    با اسم ستاره لبخندم پرنگ تر شد از اینکه پدرم انقدر کنجاو که راجب ستاره بدونه خیلی خوشحالم ولی فعلا وقت برای تعریف کردن ندارم با لبخند به پدرم گفتم:

    -کاملا فهمیدم ولی فعلا وقت ندارم که براتون تعریف کنم الان باید برم مسابقه وقتی برگشتم براتون تعریف می کنم...فعلا

    با سرعت از پله ها رفتم بالا و لباسمو عوض کردم کلید فرایمو برداشتم و با سرعت از خانه زدم بیرون وسوار ماشینم شدم با تمام سرعت به سمت پیست روندم تا پامو گذاشتم بیرون سیل از خبرنگار ریختن سرم و سوال پیچم کرد که تا به حالا کجا بودم ولی من بدون اینکه جواب بهشون بدم رفتم داخل ولباسمو برای مسابقه عوض کردم و به سمت پیست رفتم وقتی خودمو رسوندم به ماشین مربیم با اخم امد سمتم و گفت:

    *تا الان کجا بودی؟

    بدون اینکه جوابشو بدم با خونسردی سوار ماشنم شدم و به سمت خط شروع رفتم و منظر شروع مسابقه شدم با شلیک تیر داور مسابقه شروع شد رقابت تناتنگی بین من و بزرگ ترین رقیبم ادورد ایجاد شده باید اعتراف کنم که ادوراد راننده با مهارتی تا به حالا کسی نتوسته که شکستش بدم به خاطر همین می شه گفت امروز مهم ترین مسابقه ی که من دارم با رسیدن به پیچ آخر سرعت ماشینمو بردم بالا و از ادوارد زدم جلو واز خط پایان رد شدم گذارشگر با صدای بلند پیروزی منو به اردوارد اعلام می کرد ...از ماشینم که پیداه شدم افراد گروم به خاطر برد ریختن سرم مربیم هم خوشحال بود ...با خوشحالی به سمت جایگاه رفتم بعد از یه عالمه تشریفات بلاخره مدال طلا انداختن گردنم و کاپو بهم دادم با خنده کاپو بردم بالا و صدای دست و هواری مردم بلند شد بعد از اینکه اهدای جوایز تموم شد از سکو امدم پاین خبرنگار همش عکس می گرفتن و سوال می کردن ادوارد با خنده امد سمتم و دستشو به سمت دارز کرد و گفت:

    *اولش فکر می کردم که جا زدی ولی توی پیست خلافشو بهم ثابت کردی بهت تبریک می گم


    با خوشحالی دستشو گرفتم و گفتم:

    *ممنون مسابقه دادن با تو برای من افتخار بزرگی بود



     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    تابه حالا کسی نتوسته که شکستش بدم به خاطر همین می شه گفت امروز مهم ترین مسابقه ی که من دارم با رسیدن به پیچ آخر سرعت ماشینمو بردم بالا و از ادوارد زدم جلو واز خط پایان رد شدم گذارشگر با صدای بلند پیروزی منو به اردوارد اعلام می کرد ...از ماشینم که پیداه شدم افراد گروم به خاطر برد ریختن سرم مربیم هم خوشحال بود ...با خوشحالی به سمت جایگاه رفتم بعد از یه عالمه تشریفات بلاخره مدال طلا انداختن گردنم و کاپو بهم دادم با خنده کاپو بردم بالا و صدای دست و هواری مردم بلند شد بعد از اینکه اهدای جوایز تموم شد از سکو امدم پاین خبرنگار همش عکس می گرفتن و سوال می کردن ادوارد با خنده امد سمتم و دستشو به سمت دارز کرد و گفت:


    *اولش فکر می کردم که جا زدی ولی توی پیست خلافشو بهم ثابت کردی بهت تبریک می گم

    با خوشحالی دستشو گرفتم و گفتم:

    -ممنون مسابقه دادن با تو برای من افتخار بزرگی بود

    *برای من همینطور اما مطمئن باش که دفعه بعد نمی ذارم به این راحتی ازم ببری

    با خنده ازم جداشد موقعی که داشتیم باهم حرف می زند خبرنگارا همش عکس می گرفتن با خوشحالی از پیست امدم بیرون و لباسمو عوض کردم و رفتم خانه

    وقتی رسیدم خانه اریکا کاپو از دستم گرفت و گفت:

    -تبریک می گم آقا...پدرتون منتظر شماست

    -ممنون

    با لبخند رفتم سمت سالن پدرم با دیدن گفت:

    -چه خبر؟

    از هول بودن پدرم حسابی خندم گرفت بود با شیطنت گفتم:

    -هیچی مسابقه رو بردم

    -می دونم ولی منظور من مسابقه نبود... بلکه ستاره بود

    نشستم و گفتم:

    -امروز برای اولین بار توی عمرم خوندم و منت کشی کردم

    پدرم شروع کرد به خندیدن وگفت:

    -واقعا جالبه ... خیلی جالبه...تا یادم نرفته باید بهت بگم که فقط دو روز دیگه فرصت داری که ستاره رو به دیدن بیار مگر نه خودم می رم به ملاقاتش...

    -اما...

    -این قولی بود که خودت دادی...حالا می تونی بری

    نفسمو پر سروصدا دادم بیرون و از جام بلند شدم بعضی وقت از این همه قاطع بودن پدرم حرص می گیره ...آخه من با چه بهانه ای ستاره رو بیارم اینجا تازه به جز اون من چطوری بهش بگم که پولدارترین مرد دنیا پدرمه ...سرمو تکون دادم تا بتونم افکارم جمع و جور کنم با

    دیدن عکس خانوادیگمون یه جرق توی ذهنم خورد تلفنو ورداشتم وبه ستاره اس ام اس دادم:

    (*سلام...خوبی؟ برای فردا وقتی داری که باهم بریم بیرون؟...آرن*)

    بعد از چند دقیقه جواب داد اس ام اس رو باز کردم و خوندم:

    ((سلام...خوبم ..متاسفم نمی تونم فردا بیام یه کار خیلی مهم دارم...ستاره))

    لعنتی ...ازجام بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن به هرقیمتی که شده فردا باید ستاره رو باخودم می بردم اونجا تا بتونم بیارمش دیدن پدرم چیکار کنم...چیکار کنم....فهمیدم فردا ستاره رو تغقیب می کنم وقتی که کارش تموم شد ورش می دارم ...آره این بهترین راه ...بعد از اینکه شام خوردم اریکا رو صدا زدم :

    -اریکا...اریکا...

    -*بله قربان با من چی کار دارید؟

    -صد دفعه بهت نگفتم وقتی تنهایم به من نگو قربان احساس می کنم که پیر شدم

    -معذرت می خوام

    -اشکالی نداره...برای این صدات زدم که می خوام فردا تمام عکس های توی اتاقم,مدالام ,کاپ ها وهرچیز که نشان می ده من پسر این خانوادم هم از اتاقم برداری متوجه شدی؟

    -بله ولی....

    -ولی چی؟

    *می تونم بپرسم برای چی؟

    -البته بشین....فردا می خوام my friend جدیدمو بیارم خانه اون نمی دونه که من یه آدم پولدارم ...من نمی خوام فعلا اون این جریانو بفهمه.. حالامتوجه شدی برای چی؟

    *بله

    -خوبه می تونی بری

    اریکا از جاش بلند شد و رفت بعد از چند دقیقه تازه یادم امد که فراموش کردم بهش بگم که جلوی ستاره منو به اسم آرج صدا کنه و باهام خیلی عادی رفتار کنه از جام بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه اریکا داشت میزو تمیز می کرد که صداش کردم:

    -اریکا؟

    *بله؟

    -فراموش کردم بهت بگم که باید فردا منو به اسم آرجن صدا کنی و باهام مثل یه آدم عادی رفتار کنی

    *اشکالی نداره

    -به کارت برس

    *چشم
     

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    خب اینم از این فقط می مونه پدرم که اونم وقتی دارم خانه رو به ستاره نشون می دم خبر بدم بهتره برم بگیر بخوابم...صبح با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم و رفتم حموم ...وقتی دوش گرفتنم تموم شد حلمو دورکمرم بستم و امدم بیرون سشوار برداشتم و شروع کردم به خشک کردن موهام در کمدو باز کردم شلوار لی جذبمو همراه با یه لباس مشکی برداشتم و پوشیدم موهامو درست کردم و کلاهی که ستاره برام خریده بود سرم گذاشتم کلید ماشینمو ورداشتم و به سمت خانه آقای ملهوترا راه افتادم ....وقتی رسیدم اون طرف خیابون نگه داشتم و منتظر ستاره شدم تا از خانه بیاد بیرون ...بلاخره بعد از نیم ساعت ستاره از خانه امد بیرون و دستشو برای تاکسی تکون داد و سوار شد ...چند ثانیه بعد تاکسی را افتاد منم شروع کردم به تغیب کردن تاکسی...تاکسی جلوی گورستان(...)که مطلق به اشخاص مسلمون بود نگه داشت ستاره از ماشین پیاده شد و رفت داخل گورستان ...منم منتظر ایستادم تا از گورستان بیاد بیرون
    وقتی کارام تموم شد رفتم توی اتاق تا آماده بشم که برم سرخاک پدر و مادرم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون با دیدن تاکسی دستمو براش تکون دادم و راننده هم ماشینو نگه داشت سوار شدم راننده رو به من گفت:
    -کجا می رید خانوم؟
    -گورستان(...) می رم
    -همون گورستانی که مخصوص مسلموناست؟
    -بله
    بلاخره بعد از یک ساعت ماشین جلوری گورستان ایستاد کرایمو حساب کردم و پیادم شدم و رفتم داخل تا وسطای گورستان رفتم تا رسیدم سر قبر پدر ومادرم روی دوتا پاهام نشستم دستی روی قبر پدر ومادرم کشیدم و شروع کردم به دردل کردن ...بعد از اینکه حرفام تموم شد از گورستان امدم بیرون سرمو پایین بود و داشتم را می رفتم که...
    -ستاره؟...ستاره؟
    با شنیدن صدای آرجن سرمو با بهت آوردم بالا و شروع کردم به نگاه کردن به اطرافم که صدای بوق ماشین آرجنو از اون سمت خیابون شنیدم با دیدن آرجن چشام اندازه دوتا گردو گرد شد باورم نمی شد که آرجن اینجا باشه اولش فکر کردم که خواب دیدم به خاطر همین چشام محکم بستم و باز کردم ولی خواب نبود ماشین آرجن اون ور خیابون بود وآرجن هم به ماشینش تکیه داده بود ...وقتی آرجن دید من دارم نگاش می کنم دستشو برام تکون داد به اطرفم با دقت نگاه کردم وقتی دیدم ماشینی نیست به سمت آرجن رفتم و با بهت پرسیدم:
    -تو اینجا چی کار می کنی؟
    -ام...خب...داشتم از اینجا رد می شدم که دیدمت سوارشو می رسونمت....
    باهم سوار ماشین شدیم و راه افتاد وپرسید:
    -ام....می تونم بپرسم تو اینجا چی کار می کنی؟
    یه آه کشیدم وگفتم:
    -آمده بودم سرخاک پدر ومادرم
    -خیلی متاسفم...نمی خواستم ناراحت کنم
    -اشکالی نداره
    توی حاله خودم بودم که با صدای آرجن به خودم آمدم:
    -امروز کار دیگه ای نداری؟
    یکم فکر کردم و گفتم:
    -نه...چطور مگه؟
    -خیلی خوبه
    -برای چی؟
    -چون می خوام ببرمت یه جای قشنگ
    -کجا؟
     

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0

    -وقتی رسیدم خودت می فهمی
    انقدر کنجکاو شده بودم که حد نداشت هر چقدر سعی کردم تا از زیر زبون آرجن چیزی بکشم بیرون نتونستم به جاش تصمیم گرفتم تا از پنجره بیرون نگاه کنم حداقل اینطوری می تونستم بفهم که منو داره کجا می ببره ...نه خیر اینطوری من کجکاوی می میرم یکم خودمو لوس کردم و گفتم:
    [FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
    -آرجن؟
    -بله
    -نمی خواهی بگی داریم کجا می ریم؟
    با شیطنت گفت:
    -نچ
    اخم کردم و به حالت قهر سرمو برگردونم وزیرلب گفتم:
    -نامرد
    آرجن باخنده گفت:
    -ببینم این ینی که قهری؟
    ....
    -چه قدر بد شد چون میخواستم بگم داریم کجا می ریم اما حیف که تو تو با من قهری؟
    خیلی تند گفتم:
    -من کی گفتم باهات قهرم...یه لبخند دندون نمای زدم و بهش نزدیک شدم وگفتم:
    حالا می گی داریم کجا می ریم
    آرجن با صدای بلند شروع کرد به خندیدن و گفت: -امان از دست تو ...دستشو انداخت دورکمرم و منو به خودش چسبوند وگفت:
    داریم می ریم به منطقه گوستانی (گرین مونتانیز)
    حسابی سرخ شدم سعی کردم تا خودمو از بغلش بکشم بیرون ولی فایده نداشت بلاخره تسلیم شدم و همینطوری توی بغـ*ـل آجن موندم به وضوح صدای بلند تپش قلب آرجن می شنیدم با لحن آرومی گفتم:
    -آرجن؟
    -جانم
    قلبم مثل بمب داشت می زد آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
    -می ذاری برم سرجام؟
    -نه
    -ولی اینطوری راحت نیستی
    یه لبخند عمیق زد و گفت:
    -نگران نباش من راحتم
    دیگه بینمو ن حرفی نشد نفهمیدم کی و چطوری خوابم برد ....با صدای آرجن از خواب بیدار شدم وقتی از خواب بیدار شدم چشام از تعجب گرد شده بود محوطه اطرافمون پر بود از درخت که وسطش یه درچه پر از آب بود همینطور با بهت داشتم اطرافمو نگاه می کردم که صدای آرجن منو به خودم آورد:
    -قشنگه مگه نه؟
    سرمو برگردونم سمتش و با ذوق گفتم:
    -قشنگ اینجا مثل بهشت می مونه
    و دوباره سرمو برگردونم و همینطوری نظاره گر اطراف بودم که دستی دور کمرم حلقه از ترس نفسم توی سینم حبس شد که صدای آرجن باعث شد یه نفس راحت بکشم:
    -مادرم مثل تو عاشق اینجا بود ما همیشه می امدیم اینجا تا اینکه...
    -تا اینکه چی؟
    باناراحتی گفت:
    -تا اینکه مرد
    -خیلی متاسفم
    یه نفس عمیق کشید و گفت:
    -می دونستی تو اولین کسی هستی که من آوردمش اینجا؟
    از حرفش حسابی شوکه بودم با بهت گفتم:
    -شوخی می کنی؟
    منو به سمت خودش برگردون کلاه سرش نبود توی چشام زل زد و گفت: -نه تو اولین کسی هستی که آوردمش اینجا-
    [/FONT]

     

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0


    همینطوری خیره داشتم بهش نگاه می کردم باورم نمی شد که اینقدر براش ارزش داشته باشم که حاضر بشه منو بیار جای که با مادرش می امده ..با گفت:

    -بیا بریم می خوام اطرف اینجا رو بهت نشون بدم

    -باشه

    کنار آرجن قدم می زدم و همینطوری به اطراف نگاه می کردم که رسیدم به یه جاده جنگلی که پر بود از در خت های رنگی و جاده ای پوشیده از برگ کاملا محو جاده شدم نمی دونم چه قدر توی اون حالت بودم که با صدای آرجن به خودم

    -جاده قشنگی نه؟

    -خیلی,خیلی زیاد

    -دوست داری توی جاده باهم قدم بزنیم

    با سرم موافقتمو اعلام کردم آرجن دستشو حلقه کرد و من دستمو گذاشتم توی دستش و باهم شروع کردیم به راه رفتن که رسیدم به ماشین با دیدن ماشین گفتم:

    -چه قدر زود رسیدم

    آرجن خندید و گفت:

    زود؟...ما الان حدود یک ساعت فقط داریم قدم می زنیم اون وقت تو می گی زود؟

    -واقعا... اینجا از بس قشنگه که متوجه نشدم

    -ایرادی نداره...خب بریم

    با اینکه اصلا دلم نمی خواست برم ولی چاره ای نداشتم به خاطر همین قبول کردم و سوار ماشین شدم موقع برگشت تمام حواس به اطرافم بود تا زمانی که وارد جاده اصلی شدیم ...نگاه به بیرون بود که آرجن صدام کرد:

    -ستاره؟

    -بله

    -ام...تو می دونی که آرن ورما کیه؟

    -نه

    -چی؟ شوخی می کنی؟

    -نه... چطور مگه؟

    -چون اون تنها پسر جیسون ورما پولدارترین سازنده خودرو های رالی همه اون می شناسنش چطور امکان داره که تو نشناسیش

    -خب دیگه.. حالاتو چرا یهو راجب آرن ورما حرف می زنی؟

    -چون...ام..خب ...ببینم تو اصلا دوست نداری که بدونی من کجا کار می کنم؟

    -چرا خیلی؟....حالا بگو برای کی کار می کنی؟

    -جیسون ورما

    -همون سازنده ی که الان حرفشو زدی ؟

    -آره...ام....دوست داری که محل کارمو ببینی؟

    خیلی کنجکاو شدم که بدونم خانه جیسون ورما کسی که آرجن براش کار می کنه چه شکلی به خاطر همین قبول کردم و آرجن هم به سمت خانه جیسون ورما راه افتاد آرجن ماشینو جلوی یه خانه ای دوطبقه نگه داشت که سرب درش به شکل مثلث که داخلش باچوب طراحی شده بود یه بالکن با سنگ های مرمر که ستوناش جلوی درب واقع شده بود دیواره های خانه که توسط برگ پوشیده بود پنچره های خانه به جز دوتاشون که به شکل دایره بود بقیه پنجره ها به شکل مستطیل بود چند تا پله که به بالکن راه داشت با آرجن از ماشین پیاده شدم و از پله ها رفتیم بالا در خانه ازجنس چوب بود که روش طرح گل حکاکی شده بود آرجن زنگ زد و بعد از چند دقیقه درباز شد و یه دختر مو مشکی با قدی متوسط که لباس فرم تنش بود ظاهر شد آرجن با لبخند روبه دختری که درو باز کرده بود گفت:

    -سلام اریکا خوبی؟

    -سلام قر...منظورم این بود که بله خوبم


     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ارتیمیس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/19
    ارسالی ها
    112
    امتیاز واکنش
    134
    امتیاز
    0
    با تعجب به اریکا نگاه کردم بیچاره معلوم بود که حسابی هول کرده برای چی؟ معلوم نبود با صدای آرجن دست از فکر کردن به این که چرا اریکا حول کرده برداشتم:
    -این ستارست همون دوست دخترم که راجبش بهت گفتم...ستاره این اریکاست بهترین دوست من
    با لبخند دستمو سمتش دارز کردم و گفتم:
    -خوشبختم
    اریکا با لبخند و تردید دستمو گرفت و گفت:
    -منم همینطور ...بفرماید داخل
    در کامل تر باز کرد تا ما بریم داخل همراه با آرجن رفتم داخل خانه یه سالن معمولی که اطرفش چندتا میز با گلدون و یه لوستر بزرگ به سقف آوزون بود و راه پله های که به بالا منتهی می شد آرجن دستمو گرفت و گفت:
    -بیا بریم می خوام همه جای خانه رو بهت نشون بدم
    -اما...
    -بیا بریم
    -باشه
    آرجن که همینطوری که منو همراه خودش می کشوند تمام خانه هم به نشون می داد که قبیل بود از هنرسرا,خانه مهمان,استودیوی هنری,سالن ورزشی,زمین بسکتبال,اصطبل وخانه کارکنان بعد نشون دادن تمام اینا منو برد تا سالن اصلیو بهم نشون بده به سمت سالن اصلی راه افتادم...سالن اصلی سقفش باچوب کار شده بود وچیزی شبیه سقف بیرونی وسطش هم یه لوستر چوبی هم آویزون شده بود وری دیوارهم پر بود از نقاشی های گرون قیمت بود شومینه دیواری,پیانو,سه دست مبل با رنگ های متفاوت و یه میز که دوتا صندلی راحتی روبه روی هم قرار داده شده بود در حال نگاه کردن خانه بود که...
    -خوشحالم که می بینم این راننده دیونه من بلاخره یکی رو برای خودش پیدا کرده...
    با ترس برگشتم از شدت ترس نمی دونستم چی بگم از ترس تند تند نفس می کشیدم و به مردی که روبه روم بود نگاه می کردم یه مرد 56-57 ساله با موهای جوگندمی,صورتی گرد,ابروهای کشیده,چشم های قهوه ای,بینی و لب های معمولی, اندامی متناسب,قد بلند بود که کت و شلوار نقره ای که مارک معرف burberry (باربری) تنش بود و یه پسر قد بلند با کت و شلوار مشکی کنارش ایستاده بود با پته پته گفتم:
    -س..سلام...راستش...من..
    با لبخند گفت:
    -می دونم تو همون سیندرلا هستی؟
    چشام از حرفش گردشد من که سیندرلا نیستم ستارم این چی داره برای خودش می گـه نکنه که دیونست نه بابا به چهره اش نمی خورم فکر کنم منو با کسی اشتباه گرفته برای اینکه صدام نلرزه یه نفس عمیق کشیدم وگفتم:
    -من نمی دونم این سیندرلای که شما می گید کیه؟ ولی اسم من ستارست آقا؟
    چشمام برق زد وبا لبخند عمیق گفت:
    -از اشنای باهات خوشبختم ستاره..... منم جیسون ورما هستم؟(چی؟...چی گفت؟جیسون ورما...همون سازنده خوردهای رالی...همون..همون کسی که آرجن براش کار می کنه)
    دهنم مثل چوب خشک شد باورم نمی شد که من روبه روی کسی ایستاده که سازنده خودرهای رالی واونطوری با یه شخص پولدار رفتار کردم و به دون اجازه اش پا توی خونه اش گذاشتم وای بدخت شدم بیچاره شدم اگه همه ی اینارو به آقای ملهوترابگه صد در صد اخراج می شم اون وقت من باید چی کار کنم ؟....توی افکارم غوطه ور بودم که صدای آرجن باعث شد که من از فکر کردن دست بردارم:
    -سلام قربان؟
    آقای ورما با شندین صدای آرجن سرشو برگردون سمتش شاید خیلی احمقانه بنظر برسه ولی معلوم بود که داره خودشو کنترل می کنه تا نزنه زیر خنده به آرجن نگاه کردم که خیلی راحت ایستاده بود اصلا نگران نبود من مونده عاشق چه چیزه این پسره دیونه شدم به جای اینکه نگران باشه که اخراج نشه به جاش با لبخند ایستاده و به آقای ورما نگاه می کنه انقدر دلم می خواد خفه اش کنم که حد نداره آخه پسره احمق چرا می خندی؟نمی گی می زنت اخرجت می کنه اون وقت می خواهی چیکار کنی؟...
    -بریم ستاره؟
    باگیجی گفتم:
    -چی؟
    -گفتم بریم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا