کامل شده رمان کوتاه سیاره فاراوات | مهدی.ج کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

~Devil~

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/30
ارسالی ها
783
امتیاز واکنش
52,032
امتیاز
1,061
مردم برای دیدن فضانوردان جلوی سازمان فضایی ناسا تجمع کرده بودند. صد‌ها خبرنگار خارجی و داخلی با دوربین‌هایشان همه‌جارا پوشش داده بودند. مردم یک صدا شعار‌هایی سر می‌دادند.
اتفاق بزرگ قرن تا ساعاتی دیگر به وقوع می‌پیوست و مردم از شادی دست از پا نمی‌شناختند. دو روز گذشته بود و همه‌چیز محیا شده بود تا فضانوردان راهی فضا بشوند.
فضانوردان لباس فضایی جذب سیاهی بر تن داشتند؛ اما کلاه شیشه‌ای بزرگشان را هنوز بر سرشان نگذاشته بودند. از سازمان ناسا خارج شدند و به‌سمت هلیکوپتری در نزدیکی سازمان به راه افتادند. ربات‌های پلیس مردم را از سازمان دور کرده بودند تا اتفاق بدی رخ ندهد. با دیدن فضانوردان، صدای کرکننده جیغ و سوت‌های مردم درآمد و باعث لبخند زدن فضانوردان شد.
داخل هلیکوپتر شدند و روی صندلی‌های مخصوص نشستند. درهای هلیکوپتر بسته شدند و خلبان با برج مراقب صحبت کرد و بعد به پرواز درآمد. تام هیجان‌زده بیرون از شیشه هلیکوپتر را نگاه می‌کرد که سیل عظیمی از مردم آمده بودند.
- سوفیا می‌بینی چقدر آدم اومده؟
با اکره جواب داد:
- خب، من چی‌کار کنم؟
- تو دختر واقاً بی‌ذوقی هستی.
گوشه لبش کج شد و مشغول خواندن مجله مد شد. آنا یکی از دختران فضانورد که در کنار تام نشسته بود، به بازویش ضربه‌ای زد و گفت:
- خیلی خوبه که تو این سفر هستی.
تام نگاهش را به‌سمت او سوق داد. دختر بسیار زیبایی بود و نژاد شرقی داشت‌. موهای بلند طلایی و چشمان آبی و پوستی سفید، روسیی بودنش را فریاد می‌زد. لبخندی حوالی او کرد.
- ممنون.
- از آرنولد هیچ‌وقت خوشم نمی‌اومد. یادمه یه بار تو دهنش مشت زدی، خیلی حال کردم.
ریز خندید؛ اما تام با صدای بلندی قهقه زد و توجه همه را به خود جلب کرد. سوفیا با اخم غلیظی آن دو را نشانه گرفته بود.
- آره، دماغش رو شکوندم. حق من رو داشت می‌خورد، تعجب نکردم که تو مسابقات تقلب کرده بود.
- فراموشش کن. دوست ندارم چیزی ازش بدونم.
تام سرش را به معنای تأیید تکان داد.
- تو اهل کشور روسیه هستی؟
آنا موهایش را به عقب فرستاد و گفت:
- آره اهل کشور روسیه هستم.
- خوبه، دخترای روس خیلی خوشگل هستن.
آنا لبخند دندان نمایی زد.
- پسرای کانادا هم خوشتیپ هستن.
سوفیا مکالماتشان را که می‌شنید، خشم در وجودش شعله‌ور‌تر می‌شد. طاقتش تمام شد و رو به آنان غرید:

- ساکت بشین دیگه، اعصابم خورد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    تام بار دیگر خندید و به شوخی گفت:
    - کاپیتان خشمگین می‌شود، همه ساکت.
    بقیه فضانوردان نیز خندید و راه باقی مانده را در سکوت طی کردند.
    هلیکوپتر با سرعت زیادی به مرکز فضایی کندی که در جزیره مریت در کیپ کارناوال ایالت فلوریدا واقع شده بود پرواز می‌کرد. جزیره مریت محل پرتاب سفینه‌ها و موشک‌های فضایی ناسا است.
    در نزدیکی دریا پرواز می‌کردند و فاصله‌ای با جزیره کوچک مریت نداشتند. مرکز فضایی کندی مانند نقطه‌ای سفید در چمن‌زار به چشم می‌آمد.
    بالآخره رسیدند و هلیکوپتر به‌آرامی فرود آمد. فضانوردان بدون هیچ معطلی پیاده شدند و بوی نشاط و سرسبزی را استشمام کردند. نسیم تندی موهایشان را بازی می‌داد و باعث لذتشان میشد.
    جوردن و آلبرت به‌همراه پروفسور آلفرد و لوران به‌سمت فضانوردان آمدند. آلفرد و لوران نیز لباس فضایی سیاه را به تن داشتند و از لبخند محو روی لبشان میشد فهمید دیده می‌شد که خوش‌حال هستند. جوردن رئیس کل ناسا مانند همیشه لبخند دندان‌نمایی زد که ردیف اول دندان‌هایش برق می‌زد.
    - خب زمان رفتن فرا رسیده، امیدوارم در این سفر با خبر خوش برگردید.
    آلبرت با نگاهش اشاره‌ای به سکوی پرتاب کرد. سکوی پرتاب به قدری بلند بود که باید سرهایشان را بالا می‌گرفتند.
    راکت بسیار بلند و سفیدی وجود داشت که فضاپیما به آن چسبیده بود و عامل رفتن به خارج از جو زمین محسوب میشد.
    - سکوی پرتاب آماده‌ هستش، لطفاً برید و آماده بشید.
    سوفیا به راه افتاد و بقیه هم به دنبالش حرکت کردند. داخل آسانسور شدند و آسانسور به‌سرعت بالا رفت. راکت و فضاپیما با پرچم آمریکا تزئین شده بود و جلوه زیبایی را القا کرده بود.
    به فضاپیما رسیدند و سوفیا دست خود را روی حسگری قرار داد. حسگر دست سوفیا و چشمانش را آنالیز کرد.
    -کاپیتان سوفیا آنتر خوش آمدید، می‌توانید وارد شوید.
    در فضاپیما با تیکی باز شد و سوفیا نگاه بی‌تفاوتی به همکارانش انداخت.
    - خب دوستان وارد بشید.
    پرفسور آلفرد و همسرش اول وارد شدند و بعد فضانوردان نیز داخل رفتند و هر کدام کلاه شیشه‌ایشان را برداشتند و بر سرشان گذاشتند. تام آخرین نفری بود که می‌خواست وارد فضاپیما بشود؛ اما سوفیا بازوی او را گرفت.
    - تام خوشم نمیاد با آنا زیاد صمیمی بشی؛ در ضمن ما الآن راهی سفری خطرناک میشیم، پس لطفاً جدی باش و کسی رو اذیت نکن.
    تام تک خنده‌ای کرد.

    - من که کسی رو اذیت نمی‌کنم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    سوفیا سری از روی تأسف تکان داد.
    - تو سی‌و چهارسالته و من خوب می‌شناسمت. بزرگ شدی، کمی توی کارت جدی باش.
    رهایش کرد و وارد فضاپیما شد. تام سرش را کمی خاراند و تک خنده‌ای کرد و به دنبالش رفت. در فضاپیما بسته شد و تام با گذاشتن کلاه مخصوص فضانوردان، در یکی از صندلی‌های مخصوص نشست و کمربند ایمنی خود را بست.
    فضاپیما ساده بود و مانند یک هواپیمای شخصی به نظر می‌رسید؛ اما قابلیت‌ها و قدرت زیادی در برابر هر مقدار فشار و ضربه‌ای را داشت. انواع مانیتور‌ها و دکمه‌های گوناگون بر روی فضاپیما نصب شده بود.
    صندلی‌ها را دور فضاپیما قرار داده بودند تا فضانوردان دور هم نشسته و یکدیگر را ببینند. سوفیا بی‌سیم را فعال کرد و با برج مراقبت ارتباط برقرار کرد.
    - سوفیا آنتر هستم. آماده پرتاب هستیم.
    ثانیه‌ای بعد صدای محکم آلبرت به گوش همه رسید.
    - آغاز اقدامات اولیه فعال شد.
    سوفیا با صدای بلندی رو به همه گفت:
    - محکم بشینید.
    دکمه سبز بزرگ که چشمک می‌زد، با دستان سوفیا فشرده شد. صدای روشن شدن راکت به گوش همه رسید. فضاپیما کمی لرزید و لرزی به تن فضانوردان انداخت.
    - موتور روشن شد. تا ده ثانیه دیگه پرتاب میشید.
    سوفیا چند دکمه‌ی بالای سر خود را فعال کرد که صدای شماره معکوس در فضا پخش شد. تام محکم صندلی را گرفته بود. بالآخره اولین سفر فضایی‌اش را آغاز می‌کرد‌.
    - تمامی اقدامات لازم فعال شد. موفق باشید فضانوردان.
    شماره معکوس که به عدد یک رسید، موتور راکت با قدرت بیشتری فعال شد و ناگهان رو به بالا پرتاب شدند. صدای بلند و گوش خراش موتور راکت هر لحظه افزایش می‌یافت. فشاری که بر جسمشان وارد میشد، کم بود و آزارشان نمی‌داد.
    - نفس عمیق بکشید.
    تام چشم‌هایش را بست و نفس‌های عمیق کشید تا مشکلش را حل کند. فضاپیما به‌شدت می‌لرزید و اگر کمربند ایمنی نداشتند، به اطراف پرتاب می‌شدند. خوشبختانه گرما تأثیری بر جسمشان نمی‌گذاشت.
    دلهره در وجودشان رخنه کرده بود و ترس از انفجار راکت و یا فضاپیما را داشتند. بیست دقیقه بعد از لرزش فضاپیما کاسته شد و صدای خوش‌حال آلبرت و تعداد زیادی از افراد به گوش رسید‌.

    - تبریک میگم. با موفقیت از جو زمین خارج شدید.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    فضانوردان از خوش‌حالی فریاد بلندی کشیدند و دست‌هایشان به هم کوبیدند. سوفیا بار دیگر چندین دکمه را زد که از سرعت راکت کاسته شد.
    تام چشم‌هایش را گشود و از شیشه خارج فضاپیما را نگاه کرد. سیاهی مطلق، خورشید و میلیارد‌ها ستاره‌های پر نور و کم نور دید. لبخندی زد و از عیسی مسیح تشکر کرد.
    - درخواست جداسازی فضاپیما از راکت رو دارم.
    - با درخواست شما موافقت شد.
    راکت از فضاپیما جدا شد و باید با کنترل دستی به ایستگاه فضایی می‌رفتند‌.
    - فعال سازی کنترل دستی.
    - فعال شد.
    از بالای سقف فضاپیما فرمان کنترل پایین آمد و روبه‌روی سوفیا قرار گرفت. صفحه‌ای ظاهر شد و مسیر رفتن به ایستگاه فضایی نشان داده شد.
    - تا چند دقیقه دیگه به ایستگاه فضایی می‌رسیم دوستان.
    فرمان را گرفت و به جلو فشار داد که فضاپیما با سرعت آرامی مسیری را طی کرد. پرفسور آلفرد و لوران با شگفتی کره زمین را نگاه می‌کردند؛ اما سرسبزی چند قرن پیش را نداشت.
    - می‌بینی چطور زمین بی‌روح و خشک شده؟
    لوران آه سوزناکی کشید.
    - امیدوارم سیاره خوبی پیدا کنیم.
    - امیدوارم.
    تام نگاهش را از خورشید گرفت و به پرفسور نگاه کرد.
    - پرفسور اگه سیاره مورد نظرمون انتخاب شد، چطور ده میلیارد انسان رو منتقل می‌کنید؟
    پرفسور در جوابش گفت:
    - دولت طی اقداماتی چندین سفینه فضایی غول پیکر ساخته که هر کدوم یک میلیارد انسان رو حمل می‌کنه.
    چشمان تام گرد شد و باعث خنده لوران شد.
    - پسر جان تعجب نکن. به‌زودی خواهی دید.
    سکوت کرد و در افکارش فرو رفت. سوفیا به‌راحتی فضاپیما را هدایت می‌کرد تا به ایستگاه فضایی برسند. ایستگاه فضایی ناسا از صد‌ها بخش ساخته شده بود و به اندازه یک شهرک بزرگ در آمده و رفت و آمد را آسان کرده بود. انجام کار‌های پژوهشی مربوط به زمین و رصد ستاره‌های دیگر از این ایستگاه فضایی صورت می‌گرفت.
    دریچه‌ای بزرگ باز شد و سوفیا فضاپیما را داخل هدایت کرد و به‌آرامی فرود آمد. دریچه‌ بسته شد و در کسری از ثانیه فشار هوا از بین رفت.
    - به ایستگاه فضایی بین‌المللی ناسا خوش آمدید.
    همه‌گی کمربندهایشان را باز کردند و از روی صندلی‌هایشان بلند شدند. احساس سرگیجه داشتند؛ اما سبک و آزاد نیز بودند. تام کلاه شیشه‌ای را از سر خود برداشت و آماده خروج شد.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    سوفیا روی صفحه لمسی چند عدد را زد که در فضاپیما باز شد.
    - لطفاً آروم خارج بشید.
    تام اولین نفر از فضاپیما پایین پرید و آرام روی زمین فرود آمد. پرفسور و همسرش نیز آرام پایین پریدند و به دنبالشان بقیه نیز آمدند.
    اطراف را نگاه می‌کردند که تعداد زیادی فضاپیما وجود داشت. حدس می‌زدند که در محل نگهداری فضاپیما‌ها هستند. سه سیاه پوست به‌سمت آن‌ها آمدند. تی شرت و شلوارک سرمه‌ای پوشیده بودند تا در این‌ مکان راحت زندگی کنند. وقتی نزدیک شدند، فضانوردان پی به سه قلو بودنشان بردند.
    - فضانوردان و پرفسور آلفرد و خانم‌ لوران، به ایستگاه فضایی بین المللی خوش آمدید.
    بچه‌ها سلام دادند و آن‌ها را وارسی کردند. موهای بلندشان را بسته بودند و چشمان آبیشان چهره‌هایشان را زیبا کرده بود.
    - من کلارکسون هستم، لطفاً به دنبال ما بیایید، باید سریع حرکت کنید.
    به بالاترین برج ایستگاه فضایی رسیدند. سفینه فضایی روی سکویی بزرگی ساخته شده بود تا راحت بتوانند راهی مأموریت شوند. فضانوردان با شگفتی به سفینه فضایی خیره شدند که وسعتش به اندازه دو هواپیمای مسافرتی بود.
    طراحی که برای سفینه فضایی بکار بـرده بودند، مانند جت جنگی قدیمی سیاه‌رنگ بود. اُبهت و شکوهش به‌شدت فضانوردان را متحیر کرد‌ه بود.
    - ما اسمش رو دراگون گذاشتیم.
    سوفیا سرش را تکان داد و گفت:
    - از اسمش خوشم میاد، بهش میاد.
    تام با چند پرش بلند خودش را به سفینه فضایی که اسمش را دراگون گذاشته بودند رساند.
    - سفینه بزرگی هستش، مثل فیلم‌ها می‌مونه.
    کلارکسون دست به سـ*ـینه خندید.
    - درسته. ما قبلاً این سفینه رو ساخته بودیم، ولی به لطف پروفسور تونستیم موتور سرعت نور رو هم بهش اضافی کنیم. به‌شدت مقاومه و حتی اگه با شهاب سنگی برخورد بکنه، آسیب زیادی نمی‌بینه.
    لبخند بر لبان همه شکل گرفت.
    - من وظیفم بود تا بشر زندگی آسوده‌ای داشته باشن؛ اما اشتباهات زیادی کردم.
    لوران اخم در چهره نشاند و دستانش را پشت دستکش‌های فضایی‌اش گرفت و فشرد.
    - عزیزم تقصیر تو نبود، لطفاً خودت رو سرزنش نکن.
    پورفسور لبخند زد و سخنی نگفت.
    - خب دوستان سوار دراگون بشید.
    بعداز یک مکث طولانی فضانوردان از پله‌های آهنی سفینه بالا رفتند. فضای داخلی سفینه تماماً سفید و مجهز به پیشرفته‌ترین دستگاه‌های قرن جدید بود. اتاق خواب و کار، آشپزخانه، آزمایشگاه و محل تمرین به نحو احسنت ساخته شده بود.

    فضانوردان وقتی وارد شدند، پله‌های سفینه بالا آمد و در سفینه بسته شد. سوفیا و تام به‌سمت کابین سفینه حرکت کردند تا هرچه سریع‌تر مأموریتشان را شروع کنند.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    فضانوردان آشنایی کامل با سفینه را داشتند و هر کدام در بخشی از سفینه قرار گرفتند. پروفسور آلفرد و لوران نیز به‌سمت کابین رفتند تا به آنان کمک کند. روی صندلی‌های مخصوص به خودشان نشستند و کمربندهایشان را بستند.
    در کابین سفینه تنها چهار صندلی مخصوص وجود داشت که به آنان اختصاص داده شده بود و کسی حق ورود به این مکان را نداشت. تام به عنوان فرمانده دوم، سوفیا را همراهی می‌کرد.
    تام دکمه نارنجی‌رنگی را زد که ناگهان فشار هوا از داخل سفینه خارج شد و اکسیژن همه جا فراگیر شد.
    - دوستان می‌تونید راحت باشید.
    تام کلاه شیشه‌ای را از سرش بیرون آورد و در جای مخصوصی قرار داد و به تبعیت از او بقیه نیز کلاه‌هایشان را بیرون آوردند. نفس عمیقی کشید و به سوفیا نگاه کرد.
    - وقتشه که حرکت کنیم.
    سوفیا نگاهش را از او گرفت.
    - من کاپیتان سوفیا آنتر هستم، از دراگون صحبت می‌کنم. ما آماده حرکت هستیم.
    - اختیار کامل دارید.
    سوفیا در جایش کمی جا به جا شد.
    - آنا موتور رو روشن کن.
    آنا در گوشه‌ای از سفینه در جایش نشسته بود، گفت:
    - چشم کاپیتان.
    آنا دکمه سبزرنگی را زد و بعد صفحه لمسی چیزی نوشت که او تأیید کرد. صدای غرش موتور سرعت نور به گوش رسید.
    - موتور آماده‌ست کاپیتان.
    تام با جدیت مشغول فعال سازی چندین موارد کوچک سفینه بود.
    - من تام هستم از سفینه فضایی با برج مراقبت صحبت می‌کنم؟
    صدای خشداری در آمد و بعد از چند ثانیه صدای شخص غریبه‌ای شنیده شد.
    - من جین فایس هستم از سازمان فضایی ناسا. در خدمت هستم.
    تام لبخند زد.
    - لطفاً مسیر سیاره Ross128 رو نشون بدید.
    - ارسال شد.
    صفحه بزرگ دیجیتالی ظاهر شد و فاصله ایستگاه فضایی تا سیاره Ross۱۲۸ نشان داده شد.
    - سفینه باید پنجاه در به‌سمت راست چرخیده بشه.
    سوفیا نفسش را بیرون فرستاد. فرمان کنترل سفینه را گرفت و به عقب کشید. دراگون از روی سکو بلند شد و به‌طرف راست چرخید.
    در بین مسیر با سیاره و شهاب سنگ‌ها برخورد نمی‌کردند. سال‌ها تحقیق کردند تا مسیری بی‌دردسر برای مأموریت پیدا کنند.
    سوفیا فرمان کنترل را رها کرد و عقب کشید.
    - کنترل اتوماتیک فعال بشه.
    - فعال شد.
    - با حداکثر سرعت نور به‌سمت سیاره Ross128 حرکت کن.
    تام با صدای بلندی گفت:
    - همه سرجاشون بشینن، تا چند ساعت دیگه به سیاره Ross128 میرسیم.
    ناگهان غرش موتور طنین‌انداز شد و سفینه فضایی با سرعتی که بشر تابه‌حال ندیده بود، به جلو حرکت کرد. با چشمانشان می‌دیدند که از کنار چندین خورشید عبور کردند.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    چهار ساعت با سرعت نور حرکت می‌کردند و از صفحه دیجیتالی می‌دیدند که به سیاره Ross128 نزدیک می‌شوند. اگر می‌خواستند با فضاپیما به این سیاره برسند، یازده‌سال طول می‌کشید و عمرشان هدر می‌رفت.(هر سال نوری، یک سال محسوب میشه)
    سوفیا که به دقت اطراف را نگاه می‌کرد، دهان گشود:
    - آنا موتور دراگون رو خاموش کن.
    - چشم کاپیتان.
    ناگهان سفینه فضایی از سرعتش کاسته شد و از حرکت ایستاد. با شگفتی به سیاره کوچکی نگاه می‌کردند که هم‌شکل زمین بود؛ اما بسیار کوچک، به اندازه ماه بود. خشکی مانند جزیره‌ای کوچک، در احاطه دریا بود.
    - خب دوستان به سیاره Ross128 رسیدیم. کنترل دستی رو فعال کن.
    - فعال شد.
    فرمان کنترل روبه‌روی سوفیا قرار گرفت. سوفیا فرمان را گرفت و به جلو فشار داد. سفینه با سرعتی نسبتاً متوسط رو به جلو حرکت کرد. پنج سیاره دور Ross128 قرار داشت که با چشمان مسلح دیده می‌شدند.
    وارد جو سیاره شدند که به سرعتشان افزوده شد. گرما را حس می‌کردند؛ اما آسیبی نمی‌دیدند.
    به پنج کیلومتری خشکی رسیده بودند که سوفیا سرعتش را کم کرد. جنگل انبوهی را طی کردند و با چشمانشان می‌دیدند که پوشش گیاهی Ross128 مانند زمین بود.
    سوفیا بالآخره در چمن زاری دراگون را فرو آورد. نگاهی به پورفسور انداخت و گفت:
    - خب پورفسور آلفرد می‌تونید تحقیقات رو انجام بدین.
    کمربند ایمنی‌اش را باز کرد و از جایش برخواست. فضانوردان هیجان‌زده در انتظار دیدن سیاره هم‌شکل زمین بودند. به‌سمت خروجی سفینه به راه افتادند. کلاه را بر سر گذاشتند تا ایمنی کافی را داشته باشند.
    دریچه سفینه باز شد و پله‌های آهنین شکل گرفت. پورفسور آلفرد و همسرش لوران اولین نفر پایین رفتند و با دستگاه‌های عجیبی بردند‌.
    پاهایشان را که بر روی چمن‌زار گذاشتند، لبخند زدند. از داخل لباس‌هایشان نسیم ملایم باد را حس می‌کردند‌.
    - خیلی عالیه.
    بقیه فضانوردان نیز پایین آمدند و با شگفتی به طبیعت بکر و بهشت زیبای روبه‌رویشان چشم دوختند. آبشاری از دل کوه سرازیر میشد و دریاچه‌ی کوچکی را تشکیل داده بود. سر‌هایشان را بالا گرفتند که خورشید به‌شدت باعث آزارشان شد. ناله‌ای کردند و سریع چشم‌هایشان را بستند.
    - ارتعاشات خورشید به‌شدت آزار دهندست. باعث بیماری‌های زیادی میشه. فکر نکنم این سیاره جای خوبی برای ما باشه.
    چندین نفر با تام موافقت کردند و سیاره Ross128 را مناسب زندگی نمی‌دانستند. پروفسور آلفرد شی گرد سیاه که مانند توپ بود را داخل آب انداخت. به‌سمت تام چرخید و گفت:
    - حرفت درست بود؛ ولی مهم‌تر از اون باید ببینم اصل کاری مشکلی داره یا نه.
    ناگهان شیء گرد از آب بیرون پرید و روی خشکی افتاد، کمی لرزید و به رنگ قرمز تغییر رنگ داد. اخم‌های لوران در هم کشیده شد.
    - متأسفانه آب این سیاره اسیدی هستش.
    - اوه چه افتضاح.
    - اگه اسیدی هم نبود، نور خورشید بیچارمون می‌کرد.
    سوفیا به‌سمت سفینه حرکت کرد و با صدای بلندی گفت:

    - خب دوستان این سیاره خط خورد، باید بریم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    از پله‌های آهنین دراگون بالا رفت و خود را به کابین سفینه رساند. تام با خودکار هوشمندی که در لباسش جاسازی کرده بود، چندین عکس متوالی از طبیعت گرفت. دست آنا بر روی شانه‌اش نشست.
    - هی تام یواشکی عکس نگیر، خودمون قبل از وارد شدن به سیاره فیلمبرداری می‌کردیم.
    تام نگاهش کرد و به بازوی ضعیفش ضربه‌ای زد.
    - تو فوق العاده‌ای دختر.
    خندیدند و پشت‌سر فضانوردان به نوبت وارد سفینه شدند. پروفسور آلفرد دست‌دردست همسرش لوران نگاه گذرایی به منطقه انداختند.
    - به نظرم اگه این سیاره آبش اسیدی نبود و خورشید آزار نمی‌داد، بجاش یه مشکل بزرگ‌تری وجود داشت.
    لوران گمان می‌کرد که چه مشکلی وجود دارد.
    - این سیاره کوچیکه، درسته؟
    لبان آلفرد کش آمد.
    - درست گفتی.
    آخرین نفرات پروفسور و همسرش بودند که داخل سفینه شدند. پله‌های آهنین بالا آمدند و در سفینه بسته شد. فشار هوا در صدم ثانیه گرفته شد و فضانوردان با خیالی آسوده کلاه شیشه را از سرشان برداشتند. تام به همراه پروفسور به‌سمت کابین سفینه به راه افتادند.
    - پروفسور به نظرتون اگه سیاره مناسبی پیدا نکردیم، چی‌کار باید بکنیم؟
    - سؤال خوبی پرسیدی. من برای این احتمال تو سفینه یه رصدخونه ایجاد کردم که می‌تونیم خودمون سیاره مورد نظرمون رو کشف کنیم.
    تام شگفت‌زده سرش را تکان داد.
    - پس فکر همه جاش رو کردین.
    - بله پسر، من بی‌فکر پا تو راهی نمی‌ذارم.
    - اسم پروفسور برازندتون هستش.
    هردویشان خندیدند و بعد از دقایقی به کابین رسیدند و سوفیا را درحال تعیین موقعیت سیاره k2-239 دیدند.
    - همه چی آماده هستش؟
    سوفیا که سخت درگیر انجام وظایفش بود، گفت:
    - تا رسیدن به سیاره دوم سه روز طول می‌کشه. احتمال اینکه با شهاب سنگ‌ها برخورد کنیم زیاده؛ اما یه راه پیدا کردم که چهار روزه مارو به سیاره می‌رسونه.
    پروفسور آلفرد بر روی صندلی‌اش نشست و در جوابش پاسخ داد:
    - مشکلی نداره، امنیت ما مهم تره.
    - چشم.
    تام نیز مشغول آنالیز صفحات دیجیتالی شد. فرمان کنترل پایین آمد و موتور سفینه روشن شد.

    - فضانوردان آماده حرکت باشید.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    سفینه از روی زمین بلند شد و به‌سمت آسمان اوج گرفت. زمانی‌که از جو زمین خارج شدند، با سرعت نور حرکت کردند. در تاریکی مطلق مسیری را طی می‌کردند و از دیدن فضای زیبای خارج از سفینه غافل بودند.
    آنا وارد کابین شد و رو به همگی گفت:
    - بیایید ناهار بخوریم.
    تام سریع از جایش برخواست و خندان گفت:
    - خوب شدی گفتی آنا، دارم از گرسنگی میمیرم. اگه یکم دیگه می‌موندم سوفیا رو قورت می‌دادم.
    سوفیا با حالت تهدیدآمیز نگاهش کرد. تام دستانش را بالا برد.
    - باشه‌باشه من رو با چشمات نخور.
    سوفیا تا خواست سخنی بگوید، تام از کابین خارج شد. در این بین پروفسور سعی در مخفی کردن خنده‌هایش بود‌ و سوفیا متوجه آن شد.
    - پروفسور شما دیگه چرا؟
    کمربندش را باز کرد و گفت:
    - پسر شوخ طبعیه، نمیشه به رفتارش نخندید.
    سوفیا بی‌هیچ سخنی از کابین خارج شد و به آنا تنه زد. آنا با تعجب رفتنش را نگاه کرد‌.
    - چش بود؟
    پروفسور با لبخند آرامش بخشی گفت:
    - سخت نگیر دخترم، اون به تام علاقمنده. روی تو حساس شده.
    چشمان آنا گرد شد.
    - اما پروفسور اون دختر خیلی سرد و خشنیه، نشون نمیده که به تام علاقمنده.
    پروفسور آرام و کوتاه خندید.
    - اون دختر داره تظاهر می‌کنه؛ اما چشماش حقیقت رو فاش می‌کنن. سوفیا مثل دوران جوونی‌ من می‌مونه، می‌دونم چقدر عاشق تام هستش.
    آنا و پروفسور از کابین خارج شدند. شانه‌ای بالا انداخت.
    - به‌هرحال من و تام یه دوست معمولی هستیم.
    - می‌دونم، ولی عشق این چیزا نمی‌فهمه.
    آنا نیز خندید و به‌سمت محل سرو غذا به راه افتادند. پس از پیموندن چندین سالن به مکان مورد نظر رسیدند. تام درحال سربه‌سر گذاشتن فضانوردان بود و سوفیا بی‌میلی با غذایش بازی می‌کرد‌. آنا با دقت سوفیا را نگاه کرد که زیر چشمی هرازگاهی تام را نگاه می‌کرد. آنا به‌سمت پروفسور آلفرد چرخید. پروفسور لبخند معناداری زد.
    تام نگاهی به چهره پکر سوفیا انداخت.
    - هی دختر چرا تو خودتی؟
    - حوصله ندارم.
    - تو این‌طوری نبودیا.
    سوفیا دوباره چهره اخم آلودش را به تام نشان داد.
    - باشه، چرا این‌قدر عصبی میشی؟
    سوفیا پوزخندی زد و از جایش برخواست و از غذاخوری خارج شد. تام متحیر دنبال دلیلی برای رفتار او می‌گشت؛ اما چیزی نمی‌یافت.

    - سوفیا واقعاً دیوونه شده، انگار عاشق شده که این‌قدر تو خودشه.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ~Devil~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/30
    ارسالی ها
    783
    امتیاز واکنش
    52,032
    امتیاز
    1,061
    روز چهارم فرا رسید و سفینه در هزار کیلومتری سیاره k2-239 از سرعتش کاسته شد و با یک پنجم سرعت نور حرکت کرد. فضانوردان با شگفتی از شیشه‌های سفینه به کهکشان جدیدی چشم دوخته بودند. چهار سیاره به دور خورشید می‌چرخیدند که سیاره سبز‌رنگ با دریاچه‌های متعددی دیده می‌شد که دور‌تر از خورشید قرار داشت؛ اما غافل از این بودند که دور سیاره را شهاب سنگ‌های غول‌پیکر احاطه کرده بودند. ناگهان آنا توجه‌اش به شهاب سنگ‌ها جلب شد.
    - بچه اونجا رو ببینید، سیاره با شهاب سنگ‌ها احاطه میشه و دورش می‌چرخه.
    پروفسور با دقت بیشتری نگاه کرد.
    - چطور ممکنه؟ توی رصد کردن سیاره چیزی معلوم نبود.
    - شهاب سنگ‌ها دور سیاره می‌چرخن، به احتمال زیاد پشت سیاره قرار داشتن که معلوم نبود.
    پروفسور ریش سفیدش را خاراند و به فکر فرو رفت. احتمال‌های فراوانی در ذهنش شکل گرفتند.
    - نمی‌دونم از این حرف من ناراحت و یا خوش‌حال میشید؛ اما این سیاره با وجود حلقه شهاب سنگ مکان مناسبی برای زندگی نیست‌. نمیشه تضمین کرد که یکی از این شهاب سنگ‌های غول‌پیکر به سیاره برخورد نکنه؟ همه رو نابود می‌کنه‌.
    تام در جواب پروفسور گفت:
    - بله حق با شماست، ولی می‌تونیم که به سیاره بریم و نگاهی بندازیم؟ به نظرم این تجربه شیرین رو باید چشید.
    لوران این بار واسطه‌ی تام شد.
    - من که با حرف تام موافقم.
    فضانوردان نیز موافقت خود را اعلام کردند و سوفیا که خود مشتاق بود؛ اما نشان نمی‌داد، به‌سمت کابین سفینه رفت.
    سفینه با سرعت نسبتاً آرامی به‌سمت سیاره سبز‌رنگ حرکت کرد. وارد جو سیاره شدند و سفینه شتاب گرفت. ناگهان ابر‌های سیاه و باران‌زایی را دیدند که به آن‌ها نزدیک میشد.
    - انگار قراره بارون بیاد.
    - فکر می‌کنم بارون شدیدی قراره بباره.
    پروفسور رو به سوفیا گفت:
    - کنار دریاچه‌ها فرود نیا، وسط جنگل این‌کار رو بکن.
    - چشم پروفسور.
    به چند کیلومتری سطح سیاره رسیدند. زمین خاکی پوششی کامل از درختان بلند و سربه‌فلک‌ کشیده داشت. از کنار دریاچه‌هایی که موج‌های یک متری داشتند، عبور کردند.
    مکانی باز و بدون درخت پیدا نمی‌کردند و ساعت‌ها طول کشید تا دشت بسیار کوچکی در کنار دریاچه‌ای بیابند. به‌آرامی دراگون فرودآمد و فضانوردان با قرار دادن کلاه شیشه‌ای بر سرشان از سفینه با احتیاط خارج شدند.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا