کامل شده رمان کوتاه پاییز مرگ l آرمان فیروز کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

EGeNo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/22
ارسالی ها
2,377
امتیاز واکنش
12,176
امتیاز
838
- آره. باید آماده باشه. من که زیاد بالای سرش نبودم که دقیق بدونم؛ اما تا اون‌جایی که من اطلاع دارم، تا الان خیلی پیشرفت داشته. از اول تابستون برای این امتحان آماده شده و همین‎‏طور هم داره به جلو میره.
- پس از اول درس‎‏خون بوده.
- البته. النا که از اول درس‏خون بوده؛ ولی جک نه، زیاد درس‌ نمی‌خونه.
- درس‌ نمی‌خونه؟ چرا؟
- نه که‌ نمی‌خونه. می‌خونه؛ ولی خیلی کم. زیاد راضی نیستم. فکر کنم با این وضعیتی که پیش میره از درس‏‎‏هاش عقب بیفته.
- این‏‎جوری که نباید باشه. باید درسش رو بخونه تا بتونه مثل شما موفق باشه.
- چی بگم؟ نمی‎تونم که زورش کنم. البته این‎جوری‌ها هم نیست که اصلا‌ نمی‌خونه. نه، این‌طوری نیست. می‎خونه؛ اما فقط در حد نمرات متوسط.
- باز هم این خوبه. فکر کردم که می‎گید ضعیفه. خوبه. می‎دونید که تا چند ماه دیگه باید برای کنکور بخونه.
- بله در جریانش هستم. خیلی دلم می‌خواد که دانشگاه درجه‌یک قبول بشه؛ اما با این وضعیتی که من می‏‎‏بینم اصلا امیدی به اون ندارم.
- مگه نمراتش چه‌طوریه؟ ضعیف که نیست. گفتید که متوسطه.
- آره. نمراتش هم خوبه. نمیگم که دانشگاه قبول نمیشه؛ ولی نه دانشگاه عالی، دانشگاه متوسط؛ یعنی درجه دو. براش خیلی متاسفم. امیدوارم سر عقل بیاد و سخت بخونه.
توماس لبخندی از روی مهربانی زد و با اطمینان خاطر گفت:
- من هم امیدوارم. مطمئنا همین‏‏‎طور خواهد شد.
هنری حس می‌کرد که نباید در این باره با او صحبت کند؛ چراکه حس می‎کرد که آبرویش در خطر است و اگر صحبتش بیش از این ادامه یابد، مطمئنا آبرویش می‎رود. احساس خوشایندی درباره این صحبت‌ها و جک نداشت. پسر کوچک آقای هیگمن فوق‏‎‏العاده درس‎‏خوان بود و پسر خودش ضعیف. درست بود که پسرش آنچنان ضعیف نیست؛ اما در قبال پسر او هیچ بود و ارزشش را پایین می‌آورد؛ بنابراین به سرعت موضع صحبت را تغییر داد و گفت:
- پسر شما چی؟ حتما خیلی درس‏‎خونه.
 
  • پیشنهادات
  • EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    توماس لبخندی زد:
    - خب اون از اول درس‏‎خون بوده و همیشه علاقه خاصی به درس داشته.
    - بله. کاملا مشخصه. جک از آوازه پسر شما در دبیرستان خیلی صحبت کرده و اطلاع داریم که چه پسر باکمالات و درس‏خونی هست. شما تاثیری در درس‎خون‏‏‎شدن اون داشتین یا نه؟
    - البته، داشتیم؛ هم من و هم مادرش. مگه میشه که پدر و مادر بر اخلاقیات و روحیات و کلا بر اعمال و افعال فرزند خودشون تاثیر نذارن؟ کاملا مشخصه که تاثیر داره؛ اما انتخاب به خود فرد برمی‌گرده. خب من همیشه دوست داشتم که پسرم درس‌خون باشه و همیشه دنیل رو به این کار تشویق می‌کردم و از همون بدو ورودش به ابتدایی شوق عجیبی رو تو اون به وجود می‌آوردم و در این باره همیشه اون رو نصیحت می‌کردم؛ اما نه فقط برای دنیل، برای آلبرت هم همین رو می‌خواستم.
    با گفتن کلمات آخر، گذشته‌ها در ذهنش تداعی شد و این باعث شد که از ادامه حرفش باز بماند و در فکر فرو برود. سخنانی به گفته‌های قبلی خود افزود؛ اما با لکنت. این امری عادی و طبیعی بود؛ چراکه تماما به گذشته‌ها فکر می‎کرد. هنری برای آنکه به او کمک کند تا بتواند ادامه حرفش را بزند، کلمه‌ای را بر زبان آورد تا او بتواند متوجه زمان حاضر بشود و از آن حال بیرون بیاید. البته هنری چیز زیادی متوجه نشد؛ اما با دیدن چهره او می‌شد دو حدس زد:
    1- توماس، به فکر فرو رفته است.
    2- توماس،‌ نمی‌داند که چه بگوید!
    توماس از فکر بیرون آمد و بدون آنکه اشاره‌ای به حال خودش کند، ادامه حرفش را باز گرفت:
    - بله، داشتم درباره دنیل صحبت می‌کردم. به هر حال همیشه خواهان این اتفاق بودم که این اتفاق هم افتاد.
    - که این‌طور. پسر اولتون چی؟
    - آلبرت؟ اوه...خب، اون‏ کم‏کم دوران کارشناسی رو داره تموم می‎کنه. کارشناسی حقوق می‌خونه.
    - پس دیگه باید 22 سالش باشه.
    - نه، 23 سالشه.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    هنری با تعجب گفت: 23؟ چرا 23؟ قاعدتا باید 22 سالش باشه.
    - نه خب، 23 سالشه.
    توماس هم دقیقا همانند هنری دلش‌ نمی‌خواست که درباره آلبرت صحبت کند. آلبرت هم اصلا پسر درس‌خوانی نبوده و سال سوم دبیرستان را تجدید آورده و یک سال دیرتر به دانشگاه رفته و در اصل در یک دانشگاه درجه دو درس می‌خواند. او‌ نمی‌خواست که هنری این موضوع را متوجه بشود. از گفتن این موضوع شرم می‌کرد. دلش‌ نمی‌خواست که دیگر این موضوع را ادامه بدهد. نمی‌توانست هم که صحبت او را قطع کند و یا یک‌باره صحبت را تغییر دهد. در منگنه قرار گرفته بود.
    - خب، اون یک سال دیر‌تر کنکور داد.
    - چرا؟
    در دل خودش به این مرد که این‌قدر فضول است بد و بیراه گفت. در دل خود گفت:«به تو مربوط نیست!» لبخند زورکی زد و ادامه داد:
    - اون سال شرایط مناسبی نداشت و خودش صلاح دید که کنکور نده؛ ولی به جای اون سال بعد کنکور داد و قبول شد و به دانشگاه رفت.
    - چه قدر بد. حالا این خیلی خوبه که به دانشگاه رفت و قبول شد. خیلی خوبه. کدوم دانشگاه درس می‌خونه؟
    توماس احساس بدی داشت از اینکه مجبور بود دروغ بگوید، فقط به‌‎خاطر این بی‎‌شرمی و ناموفق‏‎بودن پسرش. جواب سؤال قبلی را کاملا سر هم کرده و به او گفته بود؛ اما جواب این سؤال را مجبور بود که بگوید. جوابش را کاملا حقیقی گفت. دانشگاهی که آلبرت می‌رفت، یک دانشگاه درجه دو بود و مسلما جزو یکی از برترین دانشگاه‌ها؛ اما آن دانشگاه در زمره دانشگاه بسیار بسیار بسیار عالی جا‌ نمی‌گرفت؛ ولی جزو دانشگاه‌های عالی بود. از جواب‎دادن به این سؤال خیلی خجالت‌ نمی‌کشید. موضوع این‌جا بود که پسرانش در این مورد با یکدیگر تفاوت داشتند و او به هیچ عنوان دلش‌ نمی‌خواست که کسی پسرانش را با یکدیگر مقایسه کند.
    - اسم این دانشگاه به گوشم خورده. دانشگاه خیلی خوبیه. عالیه؛ ولی فکر کردم که پسرتون آلبرت در دانشگاه آکسفورد درس می‌خونه.
    - چرا همچین فکری کردید؟ حتما به‌‎خاطر دنیله.
    - آره؛ چون اون فوق‏‎‏العاده درسش عالیه. البته ربطی نداره؛ اما همچین فکری کردم. ناخودآگاه بود.
    - بله درسته. البته اون دوتا زیاد با هم تفاوتی ندارن. منتها دنیل توی زندگیش درسش خیلی براش مهمه؛ اما آلبرت خیلی خودش رو درگیر این چیز‌ها نمی‎کنه. فقط اینکه یه دانشگاه خوب بره و تحصیل کنه براش کافیه. در واقع، دنیل جزو اون دسته از دانش‌آموزان نخبه‌ایه که در وهله اول علم براش از هر چیز دیگه‌ای مهم‎‏تره.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    - درسته. البته این‏‎جور دانش‌آموزها مثل دنیل عزیز، کم هستند و در واقع نخبه کشور محسوب میشن. امیدوارم که پذیرش بهترین دانشگاه رو بگیره و همیشه موفق باشه.
    - خیلی ممنون. من هم امیدوارم که جک عزیز موفق باشه.
    هنری لبخند کمرنگی زد و گفت:‌
    - نمی‌دونم. اون باید به فکر خودش باشه. حالا ما‌ نمی‌گیم که نخبه باشه. حداقل درسش رو بخونه، یه دانشگاه خوب که مدرکش هم معتبر باشه، قبول بشه. همین کافیه. ما که نگفتیم نخبه باش.
    - مطمئنا همین‏‏‎طوره. کیه که به فکر خودش نباشه؟!
    آقای فارست با صراحت گفت:
    - جک!
    - چرا این‌طوری صحبت می‌کنید؟
    - حقیقته آقای هیگمن.
    در جواب حرفش سکوت کرد. آقای فارست ادامه داد:
    - آقای هیگمن، شما درک‌ نمی‌کنید. تعجب نکنید. حرفی که من می‌زنم، کاملا درسته. امیدی به اون ندارم.
    آقای هیگمن با اعتراض گفت:
    - اجازه بدید که راجع به این مسئله کمی بیشتر با همدیگه صحبت کنیم. یعنی شما این‌قدر مطمئن هستید؟ این‌قدر مطمئن هستید که با صراحت و اطمینان راجع به این موضوع صحبت می‌کنید؟
    - کاملا اطمینان دارم. جک اون‎قدر که باید درس بخونه،‌ نمی‌خونه. از نظر شما وقتی کسی درس نخونه می‌تونه توی آزمون ورودی قبول بشه؟ مسلما این‌طور نیست.
    - شما از کجا مطمئن هستید که اون – طبق گفته‎ی شما – به مقدار کافی درس‌ نمی‌خونه؟
    - تا اون‌جایی که من اطلاع دارم و با چشم‎های خودم دیدم، زیاد میلی به درس‌خوندن نداره.
    - از اول شروع‎‎شدن مدارس، میلی به درس‌خوندن نداشته یا اینکه به تازگی این‌طور شده؟
    - همون‏‎‏طور که قبلا هم اشاره کردم سطح درس او ضعیف نیست. قوی هم نیست. سطح درسیش متوسطه. از اول هم همین‌طور بوده.
    آقای هیگمن با اطمینان گفت:
    - پس از اول این‌طور بوده. خب مشکلی نیست. مشکلی نیست که باعث نگرانی شما باشه. میانگین نمراتش چنده؟
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    آقای فارست، به فکر فرو رفت و پس از چند ثانیه گفت:
    - اطراف 15.
    - خیلی هم خوب. مشکلی نیست. مطمئن باشید که حتما موفق میشه. شک نکنید.
    - فکر‌ نمی‌کنم.
    آقای هیگمن با اعتراض گفت:
    -چرا؟
    - در واقع، امسال سطح درسش پایین اومده. نمرات درسیش اصلا خوب نیست. میانگین نمراتش اطراف 10 هست. می‌دونید این یعنی چی؟ یعنی اینکه درس رو فقط و فقط برای قبول‌‏شدن می‌خونه. خب این اصلا درست نیست. اون ضعیف نبود. نمی‌دونم چرا یه دفعه این‌طوری شد، واقعا نمی‎‏دونم!
    - بنابراین وضعیتش خیلی خرابه. نباید که این‌طور باشه. باهاش صحبت کردید که علت این افتش رو پیدا کنید؟
    آقای فارست با تاکید گفت:
    معلومه که صحبت کردم.
    - خب؟
    - انتظار دارید که چی بگه؟ میگه که من خودم می‌دونم که چه زمانی درس بخونم. لزومی نداره که کسی بهم گوشزد بکنه. درسم رو می‌خونم.
    - پرخاشگری می‌کنه؟
    آقای فارست سرش را به نشانه منفی بالا برد و گفت:
    - نه زیاد، کم. کمابیش با لحن تند و گزنده‌ای صحبت می‌کنه.
    - چرا این‌طوری می‌کنه؟
    - نمی‎دونم. نمی‌دونم آقای هیگمن. واقعا هیچی‌ نمی‌دونم. قبلا هم این‌طوری بوده؛ اما نه به این شدت. واقعا‌ نمی‌دونم که چه اتفاقی براش افتاده. با من هم صحبت‌ نمی‌کنه. با مادرش هم همین‎‌‏طور.
    - چی بگم؟ شما باید علت این رفتارهاش را پیدا کنید. جز این چاره‌ای ندارید.
    - من کار دیگه‌ای جز نصیحت‏‎کردن‌ نمی‌تونم بکنم. بچه که نیست، دیگه بزرگ شده. نمی‌تونم زورش کنم.
    - خودتون رو اذیت نکنید. با این مشکل مقابله کنید. حتما درست میشه.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    آقای فارست لبخند تلخی زد. آقای هیگمن هم همین‌طور. آقای فارست تقریبا منشأ رفتارهای پسرش را می‌دانست و از آن‌ها آگاه بود؛ ولی‌ نمی‌خواست که بیشتر از این راجع با این مسئله با یک غریبه صحبت بکند. آقای هیگمن برای جک ناراحت شده بود؛ بنابراین گفت:
    - اگه صلاح بدونید به دنیل میگم که با جک صحبت کنه.
    -‌ نمی‌دونم. به نظرتون راهکاری داره؟
    - البته، چراکه نه؟ دنیل می‌تونه با اون صحبت بکنه.
    - این خوبه. پسرتون که هنوز نیومده.
    - اون هم میاد. اجازه بدید.
    - چرا تا الان نیومده؟ نکنه که از ما خوشش نمیاد؟
    - نه! این چه حرفیه؟ یه کوچولو کسالت داشت. دیرتر میاد.
    - کسالت؟ چرا؟
    - کسالت که نه، خسته بود. حتما میاد.
    - آها.
    آقای هیگمن و فارست پس از آن صحبتی نکردند. اگر هم صحبت دیگری بین آن‌ها رد و بدل می‌شد، به دنبال مسائل حاشیه‌ای و بی‎‌اهمیت می‌گذشت. جک و آلبرت تقریبا کنار هم نشسته بودند؛ به طوری که یک جای خالی بین آن‌ها قرار داشت. آن‌ها خیلی کم با یکدیگر صحبت می‌کردند و صحبت گرمی بین آن‌ها رد و بدل نشد. از زمانی که هر کس با یک نفر صحبت می‌کرد، آن دو هم به صورت اتوماتیک به سمت هم کشیده شده بودند و صحبت کرده بودند؛ اما فقط در حد کم، نه زیاد. آن‌ها راجع به موضوعاتی چون سن، شغل، تحصیلات و مسائل حاشیه‌ای و بی‎‌اهمیت صحبت می‌کردند و فقط به اقتضای شرایط بود که آن‌ها را به سمت هم می‌کشاند. آن‌ها چهارسال تفاوت سنی داشتند و به همین جهت‌ نمی‌توانستند راجع به هر موضوعی با یکدیگر صحبت بکنند. تقریبا بیست دقیقه از آشنایی اولیه می‌گذشت و همچنان همه مشغول صحبت‏‏‎کردن بودند. در بین صحبت‌هایی که بین جک و آلبرت مطرح شده بود، بحث برادر کوچک آلبرت که با او چهارسال اختلاف سنی داشت، مطرح شده بود. آن‌ها راجع به دنیل و تحصیل او صحبت می‌کردند و تماما صحبت آن‌ها فقط و فقط به دنیل مربوط می‌شد. جک راجع به دنیل خیلی مشتاق شده بود و سؤالاتی را راجع به او از آلبرت می‌پرسید؛ تا جایی که صحبت آن‌ها به بحث درباره عقاید و اخلاقیات مربوط به خودشان در حیطه رفتارها و کارهای دنیل می‌گذشت. چند وقتی از صحبت‌های هر عضو بیشتر نگذشته بود که یک پیشخدمت برای خدمت‏‏‎کردن وارد محوطه آن‌ها شد و پذیرایی از آن‌ها را شروع کرد. هیچ‎‏یک از آن‌ها از پذیرایی پیشخدمت تشکر نکرد. به محض اینکه پیشخدمت از اتاق نشیمن بیرون رفت، خانم هیگمن از همه عذرخواهی کرد و پشت سر پیش‏خدمت خارج شد. به پیش دنیل رفت تا علت دیرکردنش را متوجه بشود. دنیل در حال آماده‎شدن بود و تقریبا کارش تمام بود. بعد از اینکه ماریا متوجه موضوع شد، به سمت اتاق نشیمن بازگشت و بر سر جای خود نشست. به همه اعلام کرد که پسر کوچکشان به‌زودی به جمع آن‌ها می‌پیوندد. همه به لبخندی اکتفا کردند. پس از چند دقیقه، دنیل هیگمن به جمع آن‌ها پیوست و پس از ابراز آشنایی با همه‏‎ی حضار، بین جک و برادر بزرگ‏‎ترش، آلبرت، نشست. خانواده فارست از اینکه بالاخره دنیل را دیده بودند خوشحال شده و این خوشحالی را به زبان راندند. آن‌ها با دنیل صحبت کردند تا بیشتر و بهتر بتوانند با این نخبه مشهور آشنا بشوند. آن‌ها سؤال می‌پرسیدند و دنیل جواب می‌داد. البته فقط خانواده‏‏‎ی فارست نبودند که سؤال می‌پرسیدند و جواب می‌گرفتند، بلکه خانواده‏‎‏ی هیگمن هم از این قاعده مستثنی نبودند. بحث و گفتگو همانند چند لحظه قبل نبود، بلکه این دفعه همه با یکدیگر در جمع صحبت می‌کردند و مسلما به‌‎خاطر ورود عضو جدید به گروهشان فقط و فقط راجع به همان هم با یکدیگر صحبت می‌کردند. دنیل هم به طبع به‌‎خاطر دیرکردنش از همه عذرخواهی کرد. پس از چندی صحبت و گفت‌و‌گو کم‏کم و به صورت خودکار جمع به همان حالت عادی بازگشت و گفت‌و‌گوها به همان شکل اولیه خود رسید. جک، دنیل و آلبرت به ترتیب کنار یکدیگر قرار داشتند. دنیل که گروه‌های دونفره‌ای را مشاهده کرده بود، تصمیم گرفت که سر صحبت را با پسر بزرگ‏‎تر خانواده‎ی فارست باز کند.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    - خب، آقای فارست تعریف کنید.
    جک لبخندی زد و گفت:
    - چی بگم؟ تعاریف پیش شماست.
    - تعریف که پیش همه هست. چه تعریفی؟
    - شما رتبه برتر دبیرستان هستید. مسلما اگه تعریفی باشه باید از شما شروع بشه. این‌طور نیست آقای هیگمن؟
    دنیل لبخندی زد و گفت:
    - اوه، نه. این‌طوری نگید.
    به دنبال خنده‌های دنیل، جک نیز خندید. دنیل ادامه داد:
    - خیلی خوشحالم که با خانواده به این‎‏جا اومدید.
    - ممنون از شما.
    - توی کدام کلاس هستید؟
    - کلاس دبیرستان؟ اون یکی کلاس هستم. گروه ب.
    - گروه ب! به هم نزدیکیم. پس چرا شما رو ندیدم؟
    - نمی‏دونم. اتفاق نیفتاده که همدیگه رو ببینیم.
    - درسته. اوضاع درسیتون چه‌طوره؟ درس‌ها خوبه؟
    جک کمی فکر کرد و گفت:
    - درس‌ها هم خوبه.
    - مطمئنی؟
    پوزخندی زد و گفت:
    - برای چی مطمئن نباشم؟
    - چون فکر کردی، طول کشید تا جواب بدی.
    - نه، این‌طور نیست. درس‌ها هم خوبه؛ یعنی بد نیست. من زیاد درس‌ نمی‌خونم. نخبه که نیستم. زیاد از درس خوشم نمیاد.
    - چرا اون‏‎‏وقت؟
    - زیاد به درس علاقه ندارم؛ ولی این به این معنی نیست که اصلا از درس خوشم نمیاد. درس می‌خونم؛ ولی در حد متوسط.
    دنیل لبخندی زد و گفت:
    - این خیلی خوبه. ببخشید اگه فضولی می‌کنم. نمراتت در حد 16- 17 هست دیگه، درسته؟!
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    جک فرضیه‌اش را تایید کرد و اضافه کرد که نمراتش در همین حدود گفته‌های او است. دنیل ادامه داد: برای امتحانات نوبت اول آماده‎‏ای؟
    - نه. برای آماده‏‏‎شدن خیلی زوده.
    - ولی اصلا زود نیست.
    - نه. شاید شما این‌طوری باشی؛ اما من این‌طور نیستم.
    - چه‌طور مگه؟
    جک اضافه کرد:
    - خب... الان خیلی زوده. من از یک هفته قبل از شروع امتحانات آماده میشم؛ ولی شما این‌طوری نیستی، درسته؟
    - بله. کاملا درست گفتی. من این‌طور نیستم. باید یه ماه قبل از شروع امتحانات آماده بشم. خودم این رو می‌خوام. باید کاملا آماده بشم تا بتونم قبل از اون یه ‌بار کتاب‌ها رو تا قسمت تعیین‏‎شده مطالعه کنم.
    - شما خیلی حوصله داری!
    - معلومه که حوصله دارم. تحصیل برای من خیلی مهمه. من بهترین نمره رو می‌خوام. معدلم باید بالای 19 باشه. توقع کمتر از این ندارم.
    - شما واقعا حوصله داری؛ اما من این حوصله رو ندارم.
    - مگه میشه که حوصله نداشته باشی؟ اگه حوصله نداشتی که نمره‏‎‏ت به این خوبی‌ نمی‌شد؟ نه؟!
    - خب یه جورایی راست میگی. مسلما اگر کسی درس نخونه نمره خوبی‌ نمی‌گیره. مگه اینکه با کلک و نقشه و...
    - تقلب!
    - بله بله، تقلب. مگر اینکه بتونه با تقلب نمره نسبتا خوبی کسب بکنه؛ اما خب، راستش یه چند وقتیه که حوصله‎ی درس‌خوندن ندارم. نمی‌دونم. خیلی کسل شدم. دیگه دلم‌ نمی‌خواد که درس بخونم. خسته شدم.
    - یعنی چی که خسته شدم؟! نباید که خسته بشی. الان اصلا وقت این‎جور حرف‌ها نیست. امسال سال نهایی دبیرستانه، تمام درس‌ها نهاییه. دو سال دیگه هم که کنکور داری. اگه از الان بخوای این‌طور صحبت کنی، دیگه بعدا می‌خوای چیکار کنی؟
    -‌ نمی‌دونم.
    - یعنی چی؟ باید به فکر خودت باشی. اگه دانشگاه نری، می‌خوای چیکار کنی؟ حوصله کن. قوی باش. نذار که چیزی تو رو از پا دربیاره و شکستت بده.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    - میگی چیکار کنم؟
    - همین چیزهایی که دارم بهت میگم. اگه نتونی نمرات قابل قبولی بیاری، در آینده بهت لطمه وارد میشه. مطمئن باش. این نصیحت من به توئه. حالا یه اتفاقی برات افتاده. من‌ نمی‌دونم. تنها چیزی که می‌دونم اینه که باید شجاع باشی و با مشکلات بجنگی، نه اینکه اون‌ها تو رو شکست بدن.
    جک به فکر فرو رفت. در همین حینی که دنیل صحبت می‌کرد، او هم به عواقب درس‎نخواندن می‌اندیشید. نمی‌دانست که چه کار بکند! سردرگم بود. واقعا هم حق داشت. حوصله‎ی هیچ کاری را نداشت. نه فقط درس‏‎خواندن، بلکه حوصله‏‎ی خیلی کارها را نداشت. پیش خود اندیشید:« باید یه کاری بکنم.»
    - بله. درست میگی. حق داری. باید یه کاری بکنم. باید به فکر خودم باشم. نگران نباشید. درسم رو می‌خونم. من تمام سعی و تلاشم رو می‌کنم.
    دنیل لبخندی زد و گفت:
    - امیدوارم که موفق باشی.
    - ممنونم.
    دنیل لبخندی از روی مهربانی زد و گفت:
    - خواهش می‌کنم عزیزم، کاری نکردم.
    - این کنکور که می‌گین، جریانش چیه؟
    دنیل حق به جانب به او خیره شد. به سرعت ادامه داد:
    - نه نه. منظورم اینه که من دقیقا اطلاعات کاملی راجع به این موضوع ندارم. می‎خواستم که اطلاعاتم کامل بشه.
    دنیل با شک گفت:
    - راست میگی؟
    پس از گفتن این حرف به سرعت متوجه شد که او را با لحنی خیلی صمیمانه مورد خطاب خود قرار داده است. برای تصحیح حرفش به سرعت افزود:
    - اوه خیلی ببخشید.
    جک با تعجب گفت:
    - برای چی؟
    - ببخشید من با شما با لحن خیلی صمیمانه‌ای صحبت کردم. تازه این کارم در حین صحبت‌هایی که کردیم چند دفعه تکرار شد. باید ببخشید.
    - نه خواهش می‌کنم این رو نگید. شما هر طوری که دوست دارید صحبت کنید.
     

    EGeNo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    2,377
    امتیاز واکنش
    12,176
    امتیاز
    838
    - می‌دونید؟ چون همسن هستیم این اتفاق به صورت ناخودآگاه افتاد.
    - بله متوجه‌ام. هیچ موردی نداره. تازه به نظرم هم سخته و هم این‌طوری راحت‏‎تره. راحت باشید.
    جمله‌اش را تصحیح کرد:
    - ببخشید، راحت باش.
    دنیل به سرعت متوجه شد که او با این مسئله هیچ مشکلی ندارد. خودش هم مشکلی نداشت. به هر حال این اتفاق به صورت ناخودآگاه در دل هر جوانی یا همسنی می‌افتد. لبخندی زد و ادامه داد:
    - نگفتی، حالا راست میگی؟
    جک چهره‎‏ی حق به جانبی به خود گرفت و گفت:
    - البته که راست میگم. پس چی فکر کردی؟ خب من اطلاعات کاملی در این زمینه ندارم.
    - خیلی هم خوب. ببین زمانی که وارد پیش‎‏دانشگاهی میشی، خیلی‏‏‌خیلی باید حواست رو جمع و جور کنی؛ یعنی خیلی باید فعالیت‌های سر کلاس و همین‌طور نمراتت رو – حالا‌ نمیگم فوق‏‎العاده عالی باشه – برای کسب نمرات مورد تایید سازمان وزارت آموزشی آمریکا افزایش بدی.
    - نمرات مورد تایید سازمان آموزشی آمریکا؟ چه‌طور؟
    - بله. کنکوری که ما امتحان می‌دیم با کنکور بعضی از کشورهای دیگه که صد درصد راه ورود به دانشگاه‌های اون‎ها تنها امتحان کنکوره خیلی با مال ما فرق می‌کنه. در طی سال تحصیلی پیش‎‏دانشگاهی باید نمرات تاییدیه رو کسب کنی و در آخر سال برای درس‌های عمومی و اختصاصی امتحان بدی؛ اما یه سری فرق داره. شما باید یه مقاله به زبان فرانسوی در خصوص رشته‌ای که در اون تحصیل می‌کنی ارائه بدی که این مقاله در خصوص دروس اختصاصی شماست. حالا درس‌های عمومی می‌مونه که اون هم باید کنکور بدی.
    - پس فقط برای درس‌های عمومی کنکور برگزار میشه؟!
    - البته.
    - این خیلی خوبه. این خوبه که برای درس‌های اختصاصی کنکور برگزار‌ نمیشه. فوق‏‌العاده عالیه!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا