***
بارون شدت گرفته. زمین خاکی که به وسیلهی بارون تبدیل به گِل شده، باعث میشه با هر قدمی که بازیکنها برمیدارن، به مقدار مشخصی پاهاشون داخل گِل فروبره. گلناز بهسمت ناهید برمیگرده و درحالیکه تن صداش رو بالا بـرده، میگه:
- ما قرار نیست هرچی رو که اونها میگن، انجام بدیم. هیچکس قرار نیست اینجا چال بشه.
سیاوش نفس عمیقی میکشه و با لحن آرومی رو به بازیکنها میگه:
- الان باید از هر لحظهی دیگهای بیشتر باهم اتحاد داشته باشیم.
حسام با لحن بلندی حرف سیاوش رو قطع میکنه و رو بهش میگه:
- من فقط چند ساعته که شما رو میشناسم.
بلافاصله سیاوش کمی تُن صداش رو بالا میبره و رو به حسام میگه:
- این یعنی چی؟
حسام با چند قدم به سیاوش نزدیک میشه و همینطور که بهش نزدیک شده و در فاصلهی کمی از اون قرار گرفته، به چشمهاش زل میزنه.
- من نیازی ندارم با شما اتحاد داشته باشم. فقط زندهموندن خودم برام مهمه.
بلافاصله سیاوش دستهاش رو به سـ*ـینهی حسام میکوبه و به عقب هلش میده. درحالیکه پای حسام سُر میخوره، با یکی از زانوهاش روی زمین گِلی فرود میاد. قبل از اینکه حسام بهسمت سیاوش یورش بیاره، مرتضی مانع میشه و میون اون دونفر قرار میگیره و سعی میکنه با کلمات دوستش رو آروم کنه. وقتی که حسام به خودش اومد، متوجه خیسبودن دستش شد. دوباره زخم جای انگشت قطعشدهی دستش تازه شده. پارچهای رو که به دورش بسته با عصبانیت میکنه. بلافاصله قطرهقطره خون از انگشتش روی زمین میریزه. با قدمهای آهسته شروع به قدمزدن میکنه و همزمان که پیراهنش رو از تن درمیاره، قسمتی از اون رو با دست پاره میکنه و دور انگشتش میپیچه. سیاوش به بقیه میگه:
- زود باشین! باید اون جسد رو پیدا کنیم.
حسام از حرص اینکه سیاوش دوباره داره دستور میده، چشمهاش رو میبنده و با حرص دندونهاش رو به هم میسابه. محسن به دوتا بیلی که گوشهی محوطهی بنبسته، اشاره میکنه و میگه:
- بیلها اونجان!
امیرعلی بهسختی قدم برمیداره و درحالیکه هنوز بارش بارون ادامه داره، از روی گِلهای انباشتهشده عبور میکنه. هر دوتا بیل رو برمیداره و بهسمت بقیه حرکت میکنه؛ اما خیلی ناگهانی حسام یکی از بیلها رو با عصبانیت از دست امیرعلی میقاپه و شروع به بیل رو داخل گِل فروکردن میکنه.
امیرعلی هم با فاصلهی کمی از حسام، بیل رو داخل زمین فرومیکنه و گِلها رو بهطرف دیگهای میریزه. چند متری از سطح زمین فاصله میگیره؛ ولی خبری از هیچ جسدی نیست. با کمک محسن از گودالی که درست کرده، بالا میاد و گِلها رو داخل گودال میریزه. انگار که بارون قصد قطعشدن نداره. همهی بازیکنها رو خیس کرده و باعث چسبیدن لباس اونها به تنشون شده. مرتضی که دیگه طاقت نداره، تیشرت آبیرنگش رو از تنش درمیاره و همزمان که بیل رو از دست امیرعلی میگیره، با فاصلهی مشخصی بیل رو داخل زمین فرومیکنه. همنطور که مشغول بیلزدن میشه، گِلها رو بهطرف دیگهای پرت میکنه. چند متری از زمین رو میکنه؛ اما چیزی پیدا نمیکنه. نگاه ناهید بهسمت حسام میچرخه. حسام هم چند متری از زمین رو کنده و گودالی درست کرده. با قدمهای آهسته بهسمت حسام حرکت میکنه و اون رو میبینه. همینطور که داخل گودال رفته، به جسد یه مرد رسیده. حسام بیسروصدا داخل جیبهای کت اون مرد دنبال کلید یا یه چیزیه که در ادامه به کمکش بیاد. ناهید با صدای بلندی رو به بقیه میگه:
- حسام جسد رو پیدا کرده.
حسام بهسمت ناهید برمیگرده و بعد از چندثانیه زلزدن، زیر لب فحشی میده که به گوش امیرعلی میرسه. همینطور که حسام داره از داخل گودالی که کنده بالا میاد، خیلی ناگهانی ضربهی محکم پای امیرعلی رو روی صورتش حس میکنه. همزمان که رعدوبرق محوطه رو روشن میکنه، حسام داخل گودال برمیگرده. بهخاطر ضربهی سنیگن پای امیرعلی کمی گیج شده و تِلوتِلو میخوره. خونی رو که داخل دهنش جمع شده، تف میکنه و به قصد بالارفتن از گودال بار دیگه قدم برمیداره. امیرعلی دست ناهید رو محکم میگیره؛ ولی این دفعه حسام بهسمت امیرعلی حرکت میکنه تا باهاش درگیر بشه. این بار مرتضی هم نتونست مانع بشه. همینطور که روی امیرعلی افتاده، با مشتهای متوالی به صورتش میکوبه. قبل از اینکه چند نفر حسام رو از روی امیرعلی بلند کنن، صورت امیرعلی در خون غرق میشه و فقط جیغهای گوشخراش ناهید شنیده میشن.
بارون شدت گرفته. زمین خاکی که به وسیلهی بارون تبدیل به گِل شده، باعث میشه با هر قدمی که بازیکنها برمیدارن، به مقدار مشخصی پاهاشون داخل گِل فروبره. گلناز بهسمت ناهید برمیگرده و درحالیکه تن صداش رو بالا بـرده، میگه:
- ما قرار نیست هرچی رو که اونها میگن، انجام بدیم. هیچکس قرار نیست اینجا چال بشه.
سیاوش نفس عمیقی میکشه و با لحن آرومی رو به بازیکنها میگه:
- الان باید از هر لحظهی دیگهای بیشتر باهم اتحاد داشته باشیم.
حسام با لحن بلندی حرف سیاوش رو قطع میکنه و رو بهش میگه:
- من فقط چند ساعته که شما رو میشناسم.
بلافاصله سیاوش کمی تُن صداش رو بالا میبره و رو به حسام میگه:
- این یعنی چی؟
حسام با چند قدم به سیاوش نزدیک میشه و همینطور که بهش نزدیک شده و در فاصلهی کمی از اون قرار گرفته، به چشمهاش زل میزنه.
- من نیازی ندارم با شما اتحاد داشته باشم. فقط زندهموندن خودم برام مهمه.
بلافاصله سیاوش دستهاش رو به سـ*ـینهی حسام میکوبه و به عقب هلش میده. درحالیکه پای حسام سُر میخوره، با یکی از زانوهاش روی زمین گِلی فرود میاد. قبل از اینکه حسام بهسمت سیاوش یورش بیاره، مرتضی مانع میشه و میون اون دونفر قرار میگیره و سعی میکنه با کلمات دوستش رو آروم کنه. وقتی که حسام به خودش اومد، متوجه خیسبودن دستش شد. دوباره زخم جای انگشت قطعشدهی دستش تازه شده. پارچهای رو که به دورش بسته با عصبانیت میکنه. بلافاصله قطرهقطره خون از انگشتش روی زمین میریزه. با قدمهای آهسته شروع به قدمزدن میکنه و همزمان که پیراهنش رو از تن درمیاره، قسمتی از اون رو با دست پاره میکنه و دور انگشتش میپیچه. سیاوش به بقیه میگه:
- زود باشین! باید اون جسد رو پیدا کنیم.
حسام از حرص اینکه سیاوش دوباره داره دستور میده، چشمهاش رو میبنده و با حرص دندونهاش رو به هم میسابه. محسن به دوتا بیلی که گوشهی محوطهی بنبسته، اشاره میکنه و میگه:
- بیلها اونجان!
امیرعلی بهسختی قدم برمیداره و درحالیکه هنوز بارش بارون ادامه داره، از روی گِلهای انباشتهشده عبور میکنه. هر دوتا بیل رو برمیداره و بهسمت بقیه حرکت میکنه؛ اما خیلی ناگهانی حسام یکی از بیلها رو با عصبانیت از دست امیرعلی میقاپه و شروع به بیل رو داخل گِل فروکردن میکنه.
امیرعلی هم با فاصلهی کمی از حسام، بیل رو داخل زمین فرومیکنه و گِلها رو بهطرف دیگهای میریزه. چند متری از سطح زمین فاصله میگیره؛ ولی خبری از هیچ جسدی نیست. با کمک محسن از گودالی که درست کرده، بالا میاد و گِلها رو داخل گودال میریزه. انگار که بارون قصد قطعشدن نداره. همهی بازیکنها رو خیس کرده و باعث چسبیدن لباس اونها به تنشون شده. مرتضی که دیگه طاقت نداره، تیشرت آبیرنگش رو از تنش درمیاره و همزمان که بیل رو از دست امیرعلی میگیره، با فاصلهی مشخصی بیل رو داخل زمین فرومیکنه. همنطور که مشغول بیلزدن میشه، گِلها رو بهطرف دیگهای پرت میکنه. چند متری از زمین رو میکنه؛ اما چیزی پیدا نمیکنه. نگاه ناهید بهسمت حسام میچرخه. حسام هم چند متری از زمین رو کنده و گودالی درست کرده. با قدمهای آهسته بهسمت حسام حرکت میکنه و اون رو میبینه. همینطور که داخل گودال رفته، به جسد یه مرد رسیده. حسام بیسروصدا داخل جیبهای کت اون مرد دنبال کلید یا یه چیزیه که در ادامه به کمکش بیاد. ناهید با صدای بلندی رو به بقیه میگه:
- حسام جسد رو پیدا کرده.
حسام بهسمت ناهید برمیگرده و بعد از چندثانیه زلزدن، زیر لب فحشی میده که به گوش امیرعلی میرسه. همینطور که حسام داره از داخل گودالی که کنده بالا میاد، خیلی ناگهانی ضربهی محکم پای امیرعلی رو روی صورتش حس میکنه. همزمان که رعدوبرق محوطه رو روشن میکنه، حسام داخل گودال برمیگرده. بهخاطر ضربهی سنیگن پای امیرعلی کمی گیج شده و تِلوتِلو میخوره. خونی رو که داخل دهنش جمع شده، تف میکنه و به قصد بالارفتن از گودال بار دیگه قدم برمیداره. امیرعلی دست ناهید رو محکم میگیره؛ ولی این دفعه حسام بهسمت امیرعلی حرکت میکنه تا باهاش درگیر بشه. این بار مرتضی هم نتونست مانع بشه. همینطور که روی امیرعلی افتاده، با مشتهای متوالی به صورتش میکوبه. قبل از اینکه چند نفر حسام رو از روی امیرعلی بلند کنن، صورت امیرعلی در خون غرق میشه و فقط جیغهای گوشخراش ناهید شنیده میشن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: