- عضویت
- 2015/11/16
- ارسالی ها
- 476
- امتیاز واکنش
- 4,568
- امتیاز
- 573
- محل سکونت
- بهشت ایـــــران ... مازندران :)
نیما: منظورم این بود که یه وقت مامانت نباشه، اگه نگرانته برو.
لبخند کوچیکی زدم و گفتم:
- نه.
نیما از جاش بلند شد و در همون حال گفت:
- پروازجان چی میل داری؟
- بستنی ایتالیایی.
نوید گفت:
- نویدجان هم بستنی سنتی میخوره!
نیما خندهاش گرفت و من زیر لب گفتم:
- خفه بابا، سر خر!
نیما که دور شد رو به نوید گفتم:
- تو مرض داری؟
نوید مظلوم گفت:
- من؟ من که گفتم فقط یه پسر خوشگل تنهام!
نیشخندی بهش زدم و گفتم:
- میدونی اسمت رو چی گذاشتم؟
بادی به غبغب انداخت و گفت:
- خب معلومه؛ عشق من نوید!
ایشی گفتم و ادامه دادم:
- نخیر؛ اسمت رو گذاشتم کِرمَک.
خودم بعدش لبخند حرص دراری زدم که عصبی گفت:
- منتظر تلافی باش پرواز خانم.
سری به معنای تایید تکون دادم، در همون لحظه نیما اومد و بحث تموم شد. بعد از آوردن سفارشامون هرکسی مشغول شد و دیگه حرفی رد و بدل نشد. در آخر هم با تشکرهای زیاد از نیما و یه خداحافظی کوچیک از نوید بیرون اومدم .
هندزفریم رو درآوردم و اهنگ دیدی از مرتضی پاشایی رو پلی کردم. به رفتار نیما فکر کردم، چرا چیزی نمیشد فهمید؟ یعنی اون هم به من حسی داره؟
گوشیم زنگ خورد، آویده بود. جواب دادم که سلام نکرده گفت:
- کدوم گوری هستی چند روزه؟
آروم و محزون گفتم:
- هستم، جنابعالی نیستی!
نگران گفت:
- آجی چیزی شده؟ چرا صدات اینقدر گرفته و ناراحته؟
تو دلم گفتم نمیدونی چی شده؛ ولی در جواب گفتم:
- نه گلم چیزی نشده.
- بهم دروغ نگو پرواز؛ یعنی بعدِ شش سال من تو رو نمیشناسم؟
غمگین گفتم:
- کار دلم ساختهست!
بهت زده گفت:
- نگو که... نگو که دلت سریده؟
لبخند کوچیکی زدم و گفتم:
- نه.
نیما از جاش بلند شد و در همون حال گفت:
- پروازجان چی میل داری؟
- بستنی ایتالیایی.
نوید گفت:
- نویدجان هم بستنی سنتی میخوره!
نیما خندهاش گرفت و من زیر لب گفتم:
- خفه بابا، سر خر!
نیما که دور شد رو به نوید گفتم:
- تو مرض داری؟
نوید مظلوم گفت:
- من؟ من که گفتم فقط یه پسر خوشگل تنهام!
نیشخندی بهش زدم و گفتم:
- میدونی اسمت رو چی گذاشتم؟
بادی به غبغب انداخت و گفت:
- خب معلومه؛ عشق من نوید!
ایشی گفتم و ادامه دادم:
- نخیر؛ اسمت رو گذاشتم کِرمَک.
خودم بعدش لبخند حرص دراری زدم که عصبی گفت:
- منتظر تلافی باش پرواز خانم.
سری به معنای تایید تکون دادم، در همون لحظه نیما اومد و بحث تموم شد. بعد از آوردن سفارشامون هرکسی مشغول شد و دیگه حرفی رد و بدل نشد. در آخر هم با تشکرهای زیاد از نیما و یه خداحافظی کوچیک از نوید بیرون اومدم .
هندزفریم رو درآوردم و اهنگ دیدی از مرتضی پاشایی رو پلی کردم. به رفتار نیما فکر کردم، چرا چیزی نمیشد فهمید؟ یعنی اون هم به من حسی داره؟
گوشیم زنگ خورد، آویده بود. جواب دادم که سلام نکرده گفت:
- کدوم گوری هستی چند روزه؟
آروم و محزون گفتم:
- هستم، جنابعالی نیستی!
نگران گفت:
- آجی چیزی شده؟ چرا صدات اینقدر گرفته و ناراحته؟
تو دلم گفتم نمیدونی چی شده؛ ولی در جواب گفتم:
- نه گلم چیزی نشده.
- بهم دروغ نگو پرواز؛ یعنی بعدِ شش سال من تو رو نمیشناسم؟
غمگین گفتم:
- کار دلم ساختهست!
بهت زده گفت:
- نگو که... نگو که دلت سریده؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: