***
بعد از اعلام مرحلهی بعدی، همهی بازیکنها نفسهاشون تو ســینه حبس شده بود و میدونستن بالاتر از سیاهی رنگی نیست. دلقکها گلناز، محسن، مرتضی و پرنیازی رو که حالش زیاد خوب نبود روی صندلیهای فلزی نشوندن. گلناز به دیگهای بزرگی که مادهی لزجی توی اونها بود و میجوشید، نگاهی کرد.
- این مواد چیه؟ توش پر از سرنگه.
محسن خم شد و یه بار دیگه با دقت نوشتهی روی دیگ رو خوند. فهمید که توی این دیگها اسیده و قراره توی دیگ مرگ پرتاب بشن. طبق گفتهی ناظر، سیاوش رو به صندلی پلاستیکی و زمختی بستن. دلقک کلید بزرگ و سیاهی رو روبهروی سیاوش تکون داد.
- اگه میتونی بیا بگیرش تا نجات پیدا کنین.
سیاوش محکم صندلی رو تکون داد تا کلید رو از دست دلقک بقاپه که بلافاصله کلید رو توی ظرف اسید انداخت. سیاوش که فهمیده بود اوضاع از چه قراره، فریادی کشید و با خشم دندونهاش رو به هم سایید.
- لعنت بهت! پستفطرت!
***
مطمئناً هیچ آدمی حتی اگه مجبور به کاری باشه، جرئت نمیکنه دستش رو توی یه ظرف اسید فروکنه. سیاوش از اینکه باید دستش رو توی اون ظرف کنه، ترس داشت و مطمئن بود که دیگه چیزی از دست و استخونهاش نمیمونه. برای بار سوم نگاهی به ظرف انداخت. بوی تند اون حالش رو بد میکرد و فرصتی برای فکرکردن نمیداد. حتی ثانیهشمار هم فرصتی به سیاوش نمیداد تا خودش رو از این مخمصه نجات بده. سیاوش نگاهی به گلنازِ ترسیده که هر لحظه صندلیش بهسمت دیگ بزرگ جلوش خم میشد، کرد و فهمید که گلناز نزدیکه از ترس سکته کنه. تصمیم گرفت حتی اگه شده جونش رو ازش بگیرن، نذاره ذرهای ترس توی دل گلناز جوونه بزنه. دستش رو وارد ظرف کرد. هم میزد تا کلید رو پیدا کنه؛ اما معلوم بود افتاده تهِ دیگه. دستش رو تا ته ظرف فروکرد.
ناگهان صدای افتادن کسی اومد و بعد فریادهای پیدرپی بچهها بلند شد. سیاوش از ترس اینکه اون فرد گلناز باشه، نگاهی نکرد و کلید رو درآورد. از درد قیافهش جمع شده بود و مدام فریاد میزد. پوست دستش بهطرز وحشتناکی کنده شده بود. با هول و ترس بلند شد و دووندوون بهسمت بچهها رفت و سر بلند کرد. به صندلیهای صافشده نگاه کرد. گلناز سر جاش بود؛ اما بهخاطر دیرجنبیدن سیاوش، پریناز بود که جای خالیش مثل چراغ قرمز چشمک میزد. گلناز و ناهید بلندبلند گریه میکردن و صدای فریاد و ضجهزدنهاشون کل فضا رو پر کرده بود.
اونها توقع نداشتن پری بعد از قطعکردن دستش به این طرز وحشتناک کشته بشه. حتی جسدی از اون باقی نموند تا بچهها برای بار آخر پریناز رو ملاقات کنن.
بعد از اعلام مرحلهی بعدی، همهی بازیکنها نفسهاشون تو ســینه حبس شده بود و میدونستن بالاتر از سیاهی رنگی نیست. دلقکها گلناز، محسن، مرتضی و پرنیازی رو که حالش زیاد خوب نبود روی صندلیهای فلزی نشوندن. گلناز به دیگهای بزرگی که مادهی لزجی توی اونها بود و میجوشید، نگاهی کرد.
- این مواد چیه؟ توش پر از سرنگه.
محسن خم شد و یه بار دیگه با دقت نوشتهی روی دیگ رو خوند. فهمید که توی این دیگها اسیده و قراره توی دیگ مرگ پرتاب بشن. طبق گفتهی ناظر، سیاوش رو به صندلی پلاستیکی و زمختی بستن. دلقک کلید بزرگ و سیاهی رو روبهروی سیاوش تکون داد.
- اگه میتونی بیا بگیرش تا نجات پیدا کنین.
سیاوش محکم صندلی رو تکون داد تا کلید رو از دست دلقک بقاپه که بلافاصله کلید رو توی ظرف اسید انداخت. سیاوش که فهمیده بود اوضاع از چه قراره، فریادی کشید و با خشم دندونهاش رو به هم سایید.
- لعنت بهت! پستفطرت!
***
مطمئناً هیچ آدمی حتی اگه مجبور به کاری باشه، جرئت نمیکنه دستش رو توی یه ظرف اسید فروکنه. سیاوش از اینکه باید دستش رو توی اون ظرف کنه، ترس داشت و مطمئن بود که دیگه چیزی از دست و استخونهاش نمیمونه. برای بار سوم نگاهی به ظرف انداخت. بوی تند اون حالش رو بد میکرد و فرصتی برای فکرکردن نمیداد. حتی ثانیهشمار هم فرصتی به سیاوش نمیداد تا خودش رو از این مخمصه نجات بده. سیاوش نگاهی به گلنازِ ترسیده که هر لحظه صندلیش بهسمت دیگ بزرگ جلوش خم میشد، کرد و فهمید که گلناز نزدیکه از ترس سکته کنه. تصمیم گرفت حتی اگه شده جونش رو ازش بگیرن، نذاره ذرهای ترس توی دل گلناز جوونه بزنه. دستش رو وارد ظرف کرد. هم میزد تا کلید رو پیدا کنه؛ اما معلوم بود افتاده تهِ دیگه. دستش رو تا ته ظرف فروکرد.
ناگهان صدای افتادن کسی اومد و بعد فریادهای پیدرپی بچهها بلند شد. سیاوش از ترس اینکه اون فرد گلناز باشه، نگاهی نکرد و کلید رو درآورد. از درد قیافهش جمع شده بود و مدام فریاد میزد. پوست دستش بهطرز وحشتناکی کنده شده بود. با هول و ترس بلند شد و دووندوون بهسمت بچهها رفت و سر بلند کرد. به صندلیهای صافشده نگاه کرد. گلناز سر جاش بود؛ اما بهخاطر دیرجنبیدن سیاوش، پریناز بود که جای خالیش مثل چراغ قرمز چشمک میزد. گلناز و ناهید بلندبلند گریه میکردن و صدای فریاد و ضجهزدنهاشون کل فضا رو پر کرده بود.
اونها توقع نداشتن پری بعد از قطعکردن دستش به این طرز وحشتناک کشته بشه. حتی جسدی از اون باقی نموند تا بچهها برای بار آخر پریناز رو ملاقات کنن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: