رمان هزار و یک بوم | نارینه و ف.شیرشاهی کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

نارینه

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/29
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
39,880
امتیاز
975
محل سکونت
کوهستان سرد
استخر خانه مان مثل همیشه خالی است.
روی تاب فلزی سفید می نشینم. روشنایی ماه بزرگ چهارده روی زمین وهم آلود می رقصد.
دستم را بند زنجیر تاب می کنم،صدای قیژ گوش خراشش بلند می شود.
درون من دخترکی ماتم گرفته است، ماتم زمزمه ازدواج سهرابی که هیچ وقت از آن من نخواهد شد.
سهرابی که تا ابد داغ پاهای مادرش را از آن بابا خواهد دانست.
سهرابی که بین حس تنفر و عشق و عذاب وجدان به من و بابا گیر افتاده است.
موهای بلندم با وزش نسیم روی شانه هایم افشان می شود.
بوی تندِ سیگار را که حس می کنم.
سرم را به طرف درختِ پر از شکوفه های ریز صورتی بر گرداندم.
سهراب جام پر از مایع زرد رنگ به دست، ته سیگارش را با پاشنه کفشش خاموش می کند.
-مگه امروز تو از بیمارستان مرخص نشدی؟ بیا برو تو.
شال سفیدم را دور شانه هایم محکم می کنم.
-من حالم خوبه، تو واقعا می خوای ازدواج کنی؟
در تاریک روشن نورهالوژن چراغ های باغ، نیشخند دندانهای سفیدش برق می زند.
-من و حاج بابا سالها داریم می جنگیم، هی من سر این طناب رو گرفتم می کشم ، اون سر دیگه.
مویم را پشت گوشم می زنم:
-می خوای من پاسپورتت را از اتاقش بر دارم؟
مایع درون جامش را تکان تکان می دهد:
-عه؟ پیکاسوی من، دزدیم بلدی؟
آفرین، آفرین، دیگه چه غلطایی دیگم می کنی، رو نمی کنی؟
عصبانیش کرده ام، با بیچارگی یک قدم به عقب بر می دارم.
بغض لعنتی ته گلویم گره خورده است.
-سهراب!
موهای پریشانم را از روی صورتم کنار می زند.
-جان سهراب، شوخی هم نمیشه با تو کرد...حاج بابا ممنوع الخروجم کرده!
در مقابل چشمان گشاد شده از حیرت، جام را یکسره می نوشد و با چشمان سرخ شده با ته رنگ آبی یخ زده دستور می دهد:
-برو بالا...
این کلام سردش، باعث می شود تا خجالت زده از رفتارهای عجیب پدرم از پله های سفید خانه بالا بروم.
من چه ساده دل بودم که اره و تیشه های دادن های بابا و سهراب را فقط یک اختلاف سلیقه جزئی می پنداشتم، غافل از اینکه این قصه سر درازی دارد.
***
شرکت صادرات خشکبار بابا وشرکا، ساختمانی با نمای شیشه ای بیست طبقه است.
سهراب با پیراهن چهارخانه آبی و شلوار سفید تیپ کارمندی نزده است.
حتی برق گردن بند فروهر هم از میان دگمه های نیمه بازش دلبری می کند.
نگاهش روی مانتو و شلوار سیاه اداری من چرخی می زند.
شال قرمز رها روی موهای بازم را کمی جلوتر می کشد.
توی آینه آسانسور رژلب قرمزم را با دستمال کاغذی کم رنگتر می کنم.
-موندم، من از حساب کتاب چی حالیمه، منو هم همراه خودت کردی؟
بند کیف کوچک قرمزم را روی شانه ام می اندازم.
-سهراب من آدم جنگیدن یا دعوا نیستم، میگم بیا رضایت بده شاید دختره خوشگل باشه.
سهراب از زیر عینک آفتابیش با موبایلش مشغول است.
-مسئله حاج بابا نیست، مشکل حاج تراب فروتنِ،شریک حاج اسماعیل!
با تعجب بازویش را می گیرم، این بی خیالیش گاه روی عصبانیم را بالا می رود:
-چرا قطره چکونی حرف میزنی؟ بابا ورشکست شده؟ چرا تو رو
ممنوع الخروج کرده؟
با آه بلندش، سـ*ـینه محکمش مثل موج دریا بالا و پایین می شود.
-فنچ جان، نباید تو رو درگیر کنم، یکی می خواد جورکش تو بشه.
ناخن های درازم را میان گوشت بازویش فرو می برم.
-میگی یا گوشتت رو بکنم؟
میان خنده او و جدیت من آسانسور دنگی می کند، در طبقه سیزدهم متوقف می شود.
درها که باز می شوند، دستم هنوز بند بازوی ستبر سهراب است.
میان سرامیک های براق همهمه و ازدحام عجیبی از کارمندان است.
سهراب هم گویا خط فکری مرا دارد، نگرانِ قلب مریض حاج بابا ازدحام مردان و زنان را کنار می زنیم.
با دیدن دو مرد با یونیفرم پلیس، از وحشت بازوی سهراب را چنگ می زنم.
 
  • پیشنهادات
  • نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد

    بعد تشکر، رفرش بزنید صفحه رو
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    به خود که می آیم، گیج و سردرگم وسط دفتر بزرگ و بی روح بابا ایستاده ام. چهاردیواری سفید رنگ و مبل های همرنگش. خط و خطوط رنگی قاب ها هم نتوانسته بود فضای سرد و سنگین اتاق را روح بخشد.
    بابا پشت میز بزرگش نشسته و با عینک که روی بینی اش گذاشته بود، سعی می کند بی توجه به من خط خطی های روی برگه ها را بخواند.
    چشم هایم می لرزید، دست هایم می لرزید، قلبم پر ضرب خود را بر در و دیوار دلم می کوبید و تنم از سر خشم بی حدی که احاطه ام کرده، به ضعف نشسته است.
    کف دست های عرق کرده ام را با مانتو سیاهم پاک می کنم. حس می کنم بوی تلخ و ناخوشایندی در فضای بسته ی اتاق می پیچد‌.
    انگشت های اشاره و شستم، شقیقه ام را لمس می کند.
    بابا... بابا... حاج اسماعیل! حاجی... آقای مشفق!
    او با من و دلم، با سهراب و زندگی و زندگی اش چکار کرد؟
    سهراب! در پس ذهن پریشانم چهره ی مردانه اش قد علم می کند. چشم های آبی پررنگش که بازیگوشانه جست و خیز می کردند، بینی مردانه و لب های کلفت پرخونش که در پس زمینه ی پوست برنزه اش، یک مرد ایده آل و جذاب از او ساخته بود.
    سهراب اکنون در باید در اتاقک منفور و پشت میله های زبر زندان باشد؟ آخ... چطور دلش آمده!؟
    حرف دلم بر زبانم می نشیند و نگاه او متفکر و کمی عصبی روی صورتم چرخ می خورد.
    _ چی و چطور دلم اومد بابا جان؟
    از این همه خونسردی بی حد متنفرم!
    پاهای لرزانم کشان کشان من را به سمت مبل ها می برند، نرمی نشیمن ها را که لمس می کنم، معده ام به جوش و خروش می افتد‌.
    _ اون پسرته!
    _ و در این شکی نیست عزیز دلم.
    چشم هایم می خواهد از کاسه ی سرم بیرون آید، سرم در معرض انفجار است.
    _ تو اجازه دادی که اون بره زندان!
    عینک را از روی چشم هایش برداشته و با سرانگشت پشت پلک هایش را فشار می دهد.
    _ بابا جان گاهی وقت ها باید بذاری تا بچت خودش سرد و گرم روزگار رو بکشه، که بدونه همیشه بابایی پشتش درنمیاد خراب کاری هاش رو ماسمالی کنه، درسته؟ سهراب باید جور اشتباهش رو بکشه.
    خشم در حلقم چنبره زده، می غرم:
    _ سهراب خبط کنه؟ آره، آره... گندکاری زیاده داره این پسر اما... زندان رفتن؟ اصلا... اصلا حاج تراب چی میگه، سهراب، اون چرا بردنش!؟
    احساس بیچارگی می کنم، هیچ دستگیری سهراب، دستبند زدن به دست هایش در ذهنم نمی گنجید.
    بابا با چشم هایش سعی در آرام کردنم دارد.
    _ سهراب خربزه خورده باید پای لرزشم بشینه. شیوا عابدینی دیده چک هارو از گاوصندوق برداشته‌.
    _ اما سهراب می گفت...
    بابا این بارطغیان می کند. با ضربه ای که محکم و خشمگین بر میزش می کوبد، هراسان در جایم نیم خیز می شوم.
    _ سهراب، سهراب، سهراب... بس کن دختر! تا کی می خوای دُم براش باشی و گند کاری هاش رو جمع کنی؟ فکر می کنی حواسم نیست که تا یه جا گیر می کنه تو ساپورتش می کنی؟
    با این یارو... دختره، شیوا عابدینی تو شرکت ریخته بود رو هم، دختره هم که دید این دستش حَله و هر جا میره اومده به حاج تراب گفته و سهرابم کم آورده و چرت و پرت پشت سر حاجی راه انداخته.
    عنبیه ی چشم هایش را خون گرفته بود.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    #پست_سیزده

    لب هایم از زور بغض و غضب می لرزد.
    _ سهراب اینجور نیست. سهراب هرکار کنه، به خودی آسیب نمی رسونه. سهراب صبح تا شب و شب تا صبح تو این شرکت کوفتی جون میکَنه در ازاشم که چندر غاز مثل نونِ سگ میندازید جلوش صداشم در نمیاد. سهراب اینکارست؟ خودت دیدی؟ خودت دیدی سهراب همچین کاری کنه؟
    _ عزیزم شیوا...
    صدایم لحظه ای اوج می گیرد‌.
    _ هی نگید شیوا شیوا، اون خرِ کیه؟ از کجا معلوم دست خودش تو کار نباشه؟ از سهراب شنیده بودم که یه دختره عین چسب دوقلو هر روز هر روز بند آستینشه.
    درب که بی اجازه باز می شود، نگاهم خروشان به سمت درب می چرخد. دختری جوان پوشیده در مانتو بلند که تا مچ پای کشیده اش دوخته شده و کفش های پاشنه بلند و نوک تیز که صدای گوشخراشی را در فضا منعکس می کند. یک جفت چشم درشت و سیاه رنگ خشمگین و طلبکار خیره ام شده است.
    _ خانم به نظر میاد شما بیش از حد حساسیت به خرج می دید.
    تا حدی شوکه و حیران نگاهش می کنم. موهای بافت تیغ ماهی اش از شقیقه شروع شده و با شالی که بر سر داشت تا گردن و پشت گوش هایش به خوبی دیده میشد‌، رژ خوشرنگ زرشکی لب های گوشتالودش را پرتر به نمایش گذاشته است
    بابا با دیدن دخترک طلبکار اخم ملایمی میان ابروهایش می نشاند‌.
    _ خانم عابدینی ادب حکم می کنه قبل از وارد شدن به هرجایی اول در زد!
    صدای بابا خشم پنهانی را در خود دارد. به دخترک که حالا متوجه شده بودم چه کسی ست با دقت بیشتری خیره می شوم. پس این دخترک لاغر اندام، شیوا نامی ست که سهراب را به دردسر انداخته است.
    دختر جوان با دیدن اخم های بابا کمی خود را جمع و جور می کند.
    _ والا جناب مشفق داشتم به لاله جان می گفتم اطلاع بدن که اسم خودم رو شنیدم.
    نیم نگاهی که روانه ام می کند، کمی تمسخر به همراه دارد. دست هایم را مشت می کنم‌.
    ٭٭٭
    پست فاطمه نوشته، با مدیرجماعت دانشجوی مترجم طراح رمان ننویسین25r30wi
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    پی نوشت: پست مال منه...
    فاطی کجایی؟ دقیقا کجایی؟
    پ ن: سردرد دارما....انگار سرم مته کار گذاشتن...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    پی نوشت: مال منه...
    پست وحشتناک سختی بود...پستای بعدی هفته آینده...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    پی نوشت: فعلا هفته ای یه پسته تا فاطمه بیاد...
    پی نوشت۲: من زیاد اهل غر زدن نیستم، ولی پنج خواننده:/...آدم حتی دستش به نوشتنم نمیره...بحران خواننده اس؟
    پی نوشت ۳: پست مال فاطیه...
    پی نوشت:۴...آقا من شهریور سرم خیلی شلوغه...خیلی ها...می خوام فیلمنامه بنویسم25r30wiکلاس زبانم نصفه اس...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    پی نوشت: شاهزاده نامهربان دلم رو شکستی، تیر گذشته از کمان، دردانه که هستی
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.

    پی نوشت: خوابم میاد....
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    متاسفم !محتوا مخفی شده است. محتوا فقط به کاربران ثبت نام شده نمایش داده میشود.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا