-من اجازه دادم بیایید داخل؟
جولیا-کی میره این همه راهو پاشو میخواییم فیلم ببینیم
-من با موشک میرم این همه راهو
چشم غره ای بهم رفت که باعث خندیدن لاریسا شدن و بعد از چند دقیقه سه نفری از اتاق خارج شدیم وقتی وارد هال شدیم سه گوریل ها رو دیدم که با لبخند شیطانی بر لب روی مبل نشستن و دستشون یه سی دی هه فکر کردن ما میترسیم نشستیم روی مبل و نفری یه کوسن به دست گرفتیم و آرون بلند شد و فیلم و گذاشت و لامپ رو خاموش کرد فیلمه شروع کرد بنظر ترسناک نمیومد ولی ما که شانس نداشتیم تا فیلمه رو گذاشتیم بارون شروع به باریدن کرد وحشتناک رعد و برق میزند دروغ چرا کمی ترسیده بودم همینجور که داشتم تخمه میخوردم فیلم رو هم میدیدم یجای فیلم خیلی ترسیدم بزار براتون بگم کجاش دختره سوار دوچرخه بود که دوستشو که پسر بود رو دید که افتاده بود رو زمین ظاهرش میخورد وسط جنگل باشن رفت سمت پسره و به پسره کمک کرد که بلند بشه پسره بلند شد و ایستاد و خواست با دختره بره که یهو یکی از اون طرف تیر و کمان دستش بود که تیرشو زد تو گونه راست پسره که از گونه سمت چپش بیرون اومد و پسره افتاد زمین دختره که اینو دید خواست فرار کنه که یهو یکی از اونایی که دنبالشون بود یه تبر پرت کرد سمت دختر ولی دختره جاخالی داد و تبر خورد به درخت دختره رفت سمت دوچرخه اش و سوارش شد و همینطور که میرفت یهو یه سیم خار دار که هر دو طرفشو دوتا از همونایی که دنبالش بودن گرفته بودن خورد تو چشمش و صورت دختره پر از خون شد دختر هرچی جیغ میزد فایده نداشت یهو سره دختره افتاد یه طرف و بدنش یه طرف خون بود که از بدن دختر بیرون میریخت بعد از دیدن فیلم آدرین بلند شد و لامپ رو روشن کرد هیچکس رنگ به صورت نداشت انگاری خودشونم ترسیده بودن که زهرمار مگه مشکل دارین فیلم رو میزارین نفس عمیقی کشیدم و رو به لاری و جولی گفتم:
-شما گرسنتون نیست
جولی که رو به موت بود گفت:
جولیا-نه میشه بریم بالا خوابم میاد
خندم رو قورت دادم و با اخم گفتم:
-بریم
سریع به سمت پله ها رفتیم که اونا هم پشت سرمون اومدن
وقتی بالای پله ها رسیدیم آرون گفت:
آرون-خانوما یه لحظه!!
برگشتیم سمتش که گفت:
آرون-بهتره کدورتا رو بزاریم کنار و حداقل مثل شش تا همسایه خوب کنار هم باشیم
یه تای ابروم رو دادم بالا و گفتم:
-از این کارت که منظوری نداری؟
پوزخندی زد و گفت:
آرون-مثلا چه منظوری؟
-بیخیال...خب باشه سعی میکنیم
برایان-امیدوارم همسایه های خوبی باشیم
سه نفری با هم گفتیم-امیدواریم
خواستم برم تو اتاقم که آدرین گفت:
آدرین-هی بچه ها شما اون اتاق رو دیدین
و به اتاقی اشاره کرد که من از بدو ورود تلاش داشتم بازش کنم رو بهش گفتم:
-من اینو روز اول دیدم و هر چی سعی کردم باز نشد
لاریسا-دقت کردین رنگ درش با بقیه فرق داره
برایان-به ما چه خب
آرون-دیوونه وایسا خیلی باحاله مخصوصا اگـ...
-اگه چی؟
آرون-بیخیال دختر
اخمی کردم و گفتم:
-یا هیچی نگو یا کامل بگو
بی توجه به حرف من خمیازه ای کشید و رو به دوستاش گفت:
آرون-من خوابم میاد شما چی؟
بعد رو کرد سمت ما و گفت:
آرون-شب...بخیر
همچین اینو با غیض گفت انگار ارث باباش رو خورده بودیم رو به بقیه شب بخیر گفتم و وارد اتاقم شدم ایشش پسره ی از خود راضی رو تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد
جولیا-کی میره این همه راهو پاشو میخواییم فیلم ببینیم
-من با موشک میرم این همه راهو
چشم غره ای بهم رفت که باعث خندیدن لاریسا شدن و بعد از چند دقیقه سه نفری از اتاق خارج شدیم وقتی وارد هال شدیم سه گوریل ها رو دیدم که با لبخند شیطانی بر لب روی مبل نشستن و دستشون یه سی دی هه فکر کردن ما میترسیم نشستیم روی مبل و نفری یه کوسن به دست گرفتیم و آرون بلند شد و فیلم و گذاشت و لامپ رو خاموش کرد فیلمه شروع کرد بنظر ترسناک نمیومد ولی ما که شانس نداشتیم تا فیلمه رو گذاشتیم بارون شروع به باریدن کرد وحشتناک رعد و برق میزند دروغ چرا کمی ترسیده بودم همینجور که داشتم تخمه میخوردم فیلم رو هم میدیدم یجای فیلم خیلی ترسیدم بزار براتون بگم کجاش دختره سوار دوچرخه بود که دوستشو که پسر بود رو دید که افتاده بود رو زمین ظاهرش میخورد وسط جنگل باشن رفت سمت پسره و به پسره کمک کرد که بلند بشه پسره بلند شد و ایستاد و خواست با دختره بره که یهو یکی از اون طرف تیر و کمان دستش بود که تیرشو زد تو گونه راست پسره که از گونه سمت چپش بیرون اومد و پسره افتاد زمین دختره که اینو دید خواست فرار کنه که یهو یکی از اونایی که دنبالشون بود یه تبر پرت کرد سمت دختر ولی دختره جاخالی داد و تبر خورد به درخت دختره رفت سمت دوچرخه اش و سوارش شد و همینطور که میرفت یهو یه سیم خار دار که هر دو طرفشو دوتا از همونایی که دنبالش بودن گرفته بودن خورد تو چشمش و صورت دختره پر از خون شد دختر هرچی جیغ میزد فایده نداشت یهو سره دختره افتاد یه طرف و بدنش یه طرف خون بود که از بدن دختر بیرون میریخت بعد از دیدن فیلم آدرین بلند شد و لامپ رو روشن کرد هیچکس رنگ به صورت نداشت انگاری خودشونم ترسیده بودن که زهرمار مگه مشکل دارین فیلم رو میزارین نفس عمیقی کشیدم و رو به لاری و جولی گفتم:
-شما گرسنتون نیست
جولی که رو به موت بود گفت:
جولیا-نه میشه بریم بالا خوابم میاد
خندم رو قورت دادم و با اخم گفتم:
-بریم
سریع به سمت پله ها رفتیم که اونا هم پشت سرمون اومدن
وقتی بالای پله ها رسیدیم آرون گفت:
آرون-خانوما یه لحظه!!
برگشتیم سمتش که گفت:
آرون-بهتره کدورتا رو بزاریم کنار و حداقل مثل شش تا همسایه خوب کنار هم باشیم
یه تای ابروم رو دادم بالا و گفتم:
-از این کارت که منظوری نداری؟
پوزخندی زد و گفت:
آرون-مثلا چه منظوری؟
-بیخیال...خب باشه سعی میکنیم
برایان-امیدوارم همسایه های خوبی باشیم
سه نفری با هم گفتیم-امیدواریم
خواستم برم تو اتاقم که آدرین گفت:
آدرین-هی بچه ها شما اون اتاق رو دیدین
و به اتاقی اشاره کرد که من از بدو ورود تلاش داشتم بازش کنم رو بهش گفتم:
-من اینو روز اول دیدم و هر چی سعی کردم باز نشد
لاریسا-دقت کردین رنگ درش با بقیه فرق داره
برایان-به ما چه خب
آرون-دیوونه وایسا خیلی باحاله مخصوصا اگـ...
-اگه چی؟
آرون-بیخیال دختر
اخمی کردم و گفتم:
-یا هیچی نگو یا کامل بگو
بی توجه به حرف من خمیازه ای کشید و رو به دوستاش گفت:
آرون-من خوابم میاد شما چی؟
بعد رو کرد سمت ما و گفت:
آرون-شب...بخیر
همچین اینو با غیض گفت انگار ارث باباش رو خورده بودیم رو به بقیه شب بخیر گفتم و وارد اتاقم شدم ایشش پسره ی از خود راضی رو تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد
آخرین ویرایش توسط مدیر: