۳۹)
از کیسه عقب کشیدم. ساییده شده بود و ماسه بادی هاش از یه گوشه ی خیلی ضعیفش بیرون می ریختن. عقب گرد کردم، تا دو دیقه دیگه ماسه ها مثل خون از توش تراوش می کردن و با حالتی جهنده کل کف اینجا رو خاکی می کردن.
به لباسام نگاه کردم. شلوار بگ دمپا کش مشکی. اصطلاحا بهشش می گن شلوار کردی ولی یکم جذاب تره مال من! تاپ تنگی هم پوشیده بودم. دیگه خونه از وقتی رفته و فقط نصفه شبا میاد مال منه. اوایل بادیگاردا بد نگاهم می کردن ولی بعد از اینکه یکیشن یه کتک جانانه خورد بیخیال دید زدن من شدن.
پاهامو بلند کردم و ماواشی مححکمی به کیسه بکس زدم. روی پاهام و انگشتام داشت می سوخت. اهمیتی ندادم، سوزش قلبم هنوز داغ ترین چیزی بود که حس کرده بودم. شاید هیچکس درد منو نفهمه. اره، هیچکی نمی دونه من دقیقا قراره چیکار کم.
طلا قطعا با دیدن رفتارای جدید نم و پرخاشگری هام تعجب کرده، ولی به اونم اهمیت نمی دم. با همن لباس عرقیم سمت سالن ناهار خوری می رم و به هشدار طلا گوش نمدم. راس میگه شاید اقا امروز بیاد، ولی این شاید واسه همیشه وجود داره. شاد اقا ممکن باشه هر ثانیه پیداش بشه. به دک. من که عاشقش ام، من که دوستش دارم، نه دیگه دوست داشتنی در کار نیست. می دونم.
اه کشیدم، ولی ته قلبم، مطمعن بودم هنوز جایی براش هست، اگه بازم بیاد سمتم منم بهش جواب رد نمی دم، من واقعا بهش علاقه مند شدم. شاید خودم هنوز باورش نداشته باشم، ولی می دونم به این سادگی ها نمی تونم این احساس نو پا رو سرکوب کنم.
روی صندلی نشستم و موهام که تازه دو روز بود کوتاهشون کرده بودم رو حرکت دادم. اعصابم ازشون خورده، موهامو می گم. اینکه چون طلایی رنگن و کسی دلش نمیاد بیشتر از این کوتاهشون کنه. کاش می زاشتن 2 سانتی بزنمشون.سوپ رو که جلوم گذاشتن با میـ*ـل خوردم. صبحونه هم نخورده بودم. یراس رفته بودم سراغ سالن ورزش. شاید این تنها راهی بود که خودمو اروم کنم، همی که اولین قاشق سوپ داخل دهنم رفت، در ورودی باز شد. لعنتی به شانس گندم فرستادم و سوپ رو غورت دادم و سرپا ایستادم. می دونستم اقاس، اون همیشه وقتی میاد، صدای پاهاش مطمعنم می کنه خودشه، چون قدم های هم اندازش صدا خاصی دارن . البته قطعا فقط برای من.
بدون اینکه نگاهش کنم با حرکت دستش نشستم. با اخم شروع به ادامه ی خوردنم کردم. سوپم که تموم شد بلند شدم و زیر ل گفتم :
(با اجازه.)
(نداری.)
اب دهنمو غورت دادم و سر جام برگشتم. سرم پایین بود. مشتام زیر میز به هم فشرده بودن، صداش اینقدر منو داغون کرده بود، دیدنش چیکارم می کرد؟منتظر موندم غذا خوردنش کاملا تموم بشه. همین که غذاشو خورد بلند شد و گفت:
(دنبالم بیا.)
پشت سرش به سمت اتاقش راه افتادم. پشت سیستمش نشست. چند تا کلید زد و چند تا کار انجام داد که از اینجا نمی تونستم ببینم. بعد فلشی رو از روی سیستم برداشت و گفت:
(روش کار کن. کار سختیه. برات تایم تعیین نمی کنم. تموم کردی بیار ببینم.)
بعد با دستش راه خروجو نشونم داد و گفت:
(مرخصی.)
از در خارج شدمو نفس حبس شده ام رو خارج کردم. بعد فلش توی دستم رو چرخوندم و به سمت اتاقم رفتم تا بعد از یه حمام یخ دیگه، شروع کنم به کار کردن روش. تایم براش تعیین نکرد یعنی خیلی سخته، پس باید بهش نشون بدم منو دست کم گرفته.
از کیسه عقب کشیدم. ساییده شده بود و ماسه بادی هاش از یه گوشه ی خیلی ضعیفش بیرون می ریختن. عقب گرد کردم، تا دو دیقه دیگه ماسه ها مثل خون از توش تراوش می کردن و با حالتی جهنده کل کف اینجا رو خاکی می کردن.
به لباسام نگاه کردم. شلوار بگ دمپا کش مشکی. اصطلاحا بهشش می گن شلوار کردی ولی یکم جذاب تره مال من! تاپ تنگی هم پوشیده بودم. دیگه خونه از وقتی رفته و فقط نصفه شبا میاد مال منه. اوایل بادیگاردا بد نگاهم می کردن ولی بعد از اینکه یکیشن یه کتک جانانه خورد بیخیال دید زدن من شدن.
پاهامو بلند کردم و ماواشی مححکمی به کیسه بکس زدم. روی پاهام و انگشتام داشت می سوخت. اهمیتی ندادم، سوزش قلبم هنوز داغ ترین چیزی بود که حس کرده بودم. شاید هیچکس درد منو نفهمه. اره، هیچکی نمی دونه من دقیقا قراره چیکار کم.
طلا قطعا با دیدن رفتارای جدید نم و پرخاشگری هام تعجب کرده، ولی به اونم اهمیت نمی دم. با همن لباس عرقیم سمت سالن ناهار خوری می رم و به هشدار طلا گوش نمدم. راس میگه شاید اقا امروز بیاد، ولی این شاید واسه همیشه وجود داره. شاد اقا ممکن باشه هر ثانیه پیداش بشه. به دک. من که عاشقش ام، من که دوستش دارم، نه دیگه دوست داشتنی در کار نیست. می دونم.
اه کشیدم، ولی ته قلبم، مطمعن بودم هنوز جایی براش هست، اگه بازم بیاد سمتم منم بهش جواب رد نمی دم، من واقعا بهش علاقه مند شدم. شاید خودم هنوز باورش نداشته باشم، ولی می دونم به این سادگی ها نمی تونم این احساس نو پا رو سرکوب کنم.
روی صندلی نشستم و موهام که تازه دو روز بود کوتاهشون کرده بودم رو حرکت دادم. اعصابم ازشون خورده، موهامو می گم. اینکه چون طلایی رنگن و کسی دلش نمیاد بیشتر از این کوتاهشون کنه. کاش می زاشتن 2 سانتی بزنمشون.سوپ رو که جلوم گذاشتن با میـ*ـل خوردم. صبحونه هم نخورده بودم. یراس رفته بودم سراغ سالن ورزش. شاید این تنها راهی بود که خودمو اروم کنم، همی که اولین قاشق سوپ داخل دهنم رفت، در ورودی باز شد. لعنتی به شانس گندم فرستادم و سوپ رو غورت دادم و سرپا ایستادم. می دونستم اقاس، اون همیشه وقتی میاد، صدای پاهاش مطمعنم می کنه خودشه، چون قدم های هم اندازش صدا خاصی دارن . البته قطعا فقط برای من.
بدون اینکه نگاهش کنم با حرکت دستش نشستم. با اخم شروع به ادامه ی خوردنم کردم. سوپم که تموم شد بلند شدم و زیر ل گفتم :
(با اجازه.)
(نداری.)
اب دهنمو غورت دادم و سر جام برگشتم. سرم پایین بود. مشتام زیر میز به هم فشرده بودن، صداش اینقدر منو داغون کرده بود، دیدنش چیکارم می کرد؟منتظر موندم غذا خوردنش کاملا تموم بشه. همین که غذاشو خورد بلند شد و گفت:
(دنبالم بیا.)
پشت سرش به سمت اتاقش راه افتادم. پشت سیستمش نشست. چند تا کلید زد و چند تا کار انجام داد که از اینجا نمی تونستم ببینم. بعد فلشی رو از روی سیستم برداشت و گفت:
(روش کار کن. کار سختیه. برات تایم تعیین نمی کنم. تموم کردی بیار ببینم.)
بعد با دستش راه خروجو نشونم داد و گفت:
(مرخصی.)
از در خارج شدمو نفس حبس شده ام رو خارج کردم. بعد فلش توی دستم رو چرخوندم و به سمت اتاقم رفتم تا بعد از یه حمام یخ دیگه، شروع کنم به کار کردن روش. تایم براش تعیین نکرد یعنی خیلی سخته، پس باید بهش نشون بدم منو دست کم گرفته.