شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,897
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
من اندیشه میشوم

که نگاه مشتاقت

تولدی از دوست داشتن است؟!!!

ویا فریبی دیگر

باز تجربه خواهم کرد به مهر

شاید صداقتی دیگر

معجزه شود...
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    زکدام کوی بروم

    تا به سحر راهی نیست

    شب سیاه وشمع من

    درگذرش نوری نیست

    به دلم نیست نسیم سحری

    و دگر راه نمایان نشود

    در ره دوست...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    در کویر نگاهت

    سرابی است که مرا

    تشنه ی امیدوار میکند

    در بودن تصویری از تو

    وآمدنم به سویت را

    دردی از انتظار

    در لحظه ها دارد

    در کویر نگاهت

    آتشی از فراق را

    در لحظه های بیقراری

    به خرمن عشق می کشد

    وعاشقی سوخته

    در مرگ اندیشه ی خویش

    در کویر نگاهت

    پرنده ی آرزو آشیان سوخته

    وجوجه های امید را

    بر زمین گرمت

    تشنه از دست خواهد داد

    پرنده تا نگاهی دیگر

    چگونه آشیان بسازد؟!!!

    در کویر نگاهت

    لب های بیقرار خشکیده اند
    ودره های زخم را

    در سقوط یک عشق

    وسرخی چشمان

    در غروبی از رفتن

    درد فراق را تصویری است

    که همیشه همدم تنهایی است...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شعرهایم را نمیخوانی

    من در ایست سخنانم

    در سکوت مانده ام

    وقلم اشکی برد فتر

    با چشمانی مشتاق

    نگاه بی تفاوت تو را

    در بغض لحظه ها

    به گریه نسشته است

    شعر هایم را نمیخوانی

    ببین عشقی از تو

    فریادی از خواسته هاست

    ونیلوفران

    بر مرداب نگاهت

    لبخندی از خاطره هاست

    شعرهایم را نمیخوانی

    ودل شکسته ی من

    در اوج خواستن

    به خار نشسته است

    و تلخی لبخندت

    که میبرد مرا

    به غم وتنهایی

    شعرهایم را نمیخوانی

    شاید دیگر نباشم

    وحسرت تو

    در گفتن رازهایم

    که در لحظه هایم

    جاری بود...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    همیشه در ورای تنهایی

    میخواند مرا صدایی

    که میگویدم

    تنهایی معنا نیست

    با وجود خدا

    من اشک شوق می شوم

    ودستان نیازم

    نور دعا می شود

    در قنوت خود

    که همیشه نورش

    جاری است در چشمانم

    و در دل خدا را مهمانم

    تنهایی!!!

    نه دیگر نمیدانم چیست...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم جامانده

    در زمان شبوها

    و اینک شبها

    بویی ندارند

    من دل کوکیم را

    در غنچه ای از لاله

    جا گذاشته ام

    تا کی شکوفا شود

    بهاری از یک عشق...

    من فریاد کودکیم

    فریادی از پاکی

    که در غرور بزرگی

    زیر آواری خفه ام

    وقانونهای فریب

    در ظاهری خوب

    کوکیم را

    چه سخت به بند می کشند...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تپش ثانیه ها

    قلم عشق را

    به وصل دفتر می برد

    ودستانم هم آغـ*ـوش قلم می شود

    تا بنویسد ناگفته های دلم را...

    در هوای بارانی چشمانم

    شرجی ترین احساسم را

    به تصویری از خاطره ها می برد

    ومن خسته ام ومیدانی خسته ام

    از طوفان زندگی

    که بر صخره های تنم میخورد

    و تکه های جوانیم را

    با خود به مرگ لحظه ها می برد...

    من واژه هایم را

    سخت نمی گویم

    تا راحت بدانی مرا

    ودر آغـ*ـوش احساسم

    آرام،آرام تو را

    به خواب هوشیاری می برم

    تا دفتری از اشعارم را

    در رویای خود بخوانی

    وبدانی لحظه های زندگیم را

    که در احساس من ودیگران است...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب ترانه ی سحری زیبا میخوانم

    من نگاهم به افق

    تا زمانی که آسمان خورشیدش را

    و نور گرمش را

    به حجله ام ببرد

    در هنگامه ی غروب

    چشمانم آسمانش را

    در قرمزی داغ فراغ

    آتش به غروب خواهد زد


    وبا ماه در شب

    تنهایی را

    قسمت خواهد کرد...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تاریک احساسم

    خاموش فریادم

    در دهلیزهای واژه ها

    بیگانه شعرهایم...

    دست به دیوار

    در کدامین مسیرم

    تا انتهای من ؟!

    تا آخرین شعرم؟!

    میدانم نفسهایم

    شب را در سیاهی خود

    مدفون خواهد کرد...

    آیا محکوم به آخرین شعرم؟!

    با ستاره ها انتظار زیباست

    در نفس هایم واژه ها، غوغاست

    آهسته بیا کنارم

    خلوتم تشنه ی یک نگاهست...

    آخرین شعرم با نفسهای لنگان

    عصا در زمان میزند

    تا مرگ را برقصاند

    با صدای شکستن استخوانهایم

    فاصله ها کم می شوند

    من دردی شیرین دارم

    واژه ها حوریان من

    میوه های احساسم

    در خلوتم رسیده...

    زود بیا، میوه هایم

    انتظار تو را می کشند...

    فاتحه، سلامی از تو

    من چقدر بیدارم

    آزادم در نور وهوشیاری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نبند در،که تنها نباشم... به شبها

    ومابا گذرازشبی را... که من ها

    گدای ، خوش پوشِ شهری شود ،تا -

    به خنده و گریه بگوید بمیرید!!!

    ندایی به من می گفت درسحرگاه

    قاصد سفیدی که درقفس من ها -

    نمانده و پرواز کند او به شادی

    ورهایی خودش را بگوید

    به چشمان مشتاق گفتن
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا