شعر دفتر اشعار سعید مطوری!

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 3,797
  • پاسخ ها 248
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

يكي بود، يكي نبود

من بودم و تنهايي

تو بودي و بي وفايي

در كوير نگاهت آتش خداحافظي

وتبخير مي شود ،تمامي خواسته هايم

اولين قصه ،قصه ي من و توبود

شب وانتظار ستاره ها

من در تاريكي اشكهايم را

نقاب ميزنم در لحظه ها

ودر رَحَمِ عشق

كودك آينده را

ناقص مي بينم

اولين قصه ،قصه ي من و توبود

شمارش معكوس شادي ها

در تولدي از غمها

مشق تنهايي مرا

با قلمي از خاطره ي تو

بر دفتر اشك مي نويسم

اولين قصه ،قصه ي من وتو بود

 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زنگ میخورد تمامی خاطرات گذشته

    سنگ بر دست به پیشانی زمانه میزند

    بغضی در گلو نهفته

    اشک ها در غرور یک مرد مرده

    ای کاش ...آرزویی بیش نبوده...

    من درپشت یک دیواری یخی سرما را

    چون کودکی در آغـ*ـوش دارم

    تا او را به آفتاب رسانده

    با تمام وجودم گویم به او

    " این از آن من نیست "

    آفتاب دست به دست، دورِ دور از من

    در تاریک ترین، لحظه ها، کنار گورِ امید

    فاتحه میخوانم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    غریبه ای در ره هم آوازم

    آشناترین در لحظه های تنهایی

    که میرود به سکوت

    در بستر او رازم

    به طرفش دست نیازم

    تمام وجودم در نگاه

    وانتظار

    که چه بگویدم...

    چشمان من

    لبان او

    نگاه پر التماس دریا به آسمان

    همراه با لـ*ـذت و اضطرابم

    در بودن ویا نبودن

    چرا نمی گشاید لبانش را؟!!!

    تبسم در لبانش جاری

    تمام وجودم در تب وبیماری

    که بگویدم یک کلام:

    با تو هستم...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    پروانه ها پروانه ها

    گل بوته ها گل بوته ها

    آماده شین با یک خدا با ما خدای مهربون

    از عشق اون بالها به جون

    باز می کنیم در آسمون

    با ما صفا ،صلحی سفید با ما خدای مهربون

    سیاه ،سفید بالها ی ما

    فرقی ندارند در سَما

    رنگ اونجا معنا نداره با ما خدای مهربون

    نور بـ..وسـ..ـه میزد با صفا

    دور بوده او هم از جفا

    ماهی به سیما ی خدا با ما خدای مهربون

    من تا رسیدم به سَما

    گفتم خدا با یک ندا

    گوشم بگیر با یک صدا با ما خدای مهربون

    من با زمین قهرم خدا

    آه پر شد از ظلمها ،خطا

    فریاد به شبهای بلا با ما خدای مهربون

    تا کی شقایق رنگ خون

    تا کی بخونه درد مون

    دردی بشه یک لقمه نون با ما خدای مهربون

    میگن بهار اومد نخون

    با غم به شبها تو نمون

    روز با شبش تفسیر تو با ما خدای مهربون

    رفتم به اوج گفتم خدا

    تفسیر چه بوده این بلا

    گفت با بلا روشن تری با ما خدای مهربون

    گفتم که صبرم خسته است

    در پنجره ی بسته است

    بگشا و بگذر از گـ ـناه با ما خدای مهربون

    روحی به تن بی تاب منم

    شب تا سحر بی خواب منم

    شاعر به شعری ناب منم با ما خدای مهربون

    تا در سه گانه شعر شدم

    من از صفایت خیر شدم

    فانوس به دست در دیر شدم با ما خدای مهربون

    آه روح من مجنون توست

    از دوریت دلخون توست

    وصلت مدامم کن خدا با ما خدای مهربون
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    به تراکم ابرهای غم، چشمانم را

    به زایش اشک خواهم نشاند

    که تولدی در شب باشم

    وروز اندیشه ای دور...

    سحر آرزویی بیش نبود

    لحظه های غم را

    وتوکه در افق رفتن

    تبخیر می شوی

    برای باریدن خاطره هایی

    که در آتش انتظارم

    خواهد بود...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    بـ..وسـ..ـه های خشکیده

    نسیم چه سخت میگذرد در نبودنت

    تمام وجودم خاطره خواهد شد به یادت

    چه شیرین وتلخ میگذرد خاطراتت...

    پروانه های احساسم

    سبک بال ولی غمگین

    در جستجوی خاطرات شیرینت

    در پروازند...

    من در اقیانوسی

    کشتی شکسته خود می برم

    به ساحلی...

    دور

    و

    د
    و
    ر
    .
    .
    .
    که نمیدانم به آن خواهم رسید؟!!!

    طوفان

    امواج

    تاریکی

    چه سخت است لحظه های تنهایی

    آرام کردن دل بیقراری

    که مدام می خواندت

    با تمام وجودش...

    بـ..وسـ..ـه های خشکیده بر لب

    در خزان دوریت

    برگ...برگ زرد خواهند شد

    و بر زمین تنهایم ریخته می شوند...

    هنگام عبور سنگین خاطراتت

    صدای خش...خش برگ های خشکیده

    همه ناله از دوری توست...

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خاموش شمع هایم

    شب در تاریکی خود

    با سمفونی قورباغه هایی در مردابم

    ماه در غربت تنهاییم

    در پس ابری تیره

    خلوت کرده

    درد در صدف تاریکیم

    اشکم را چون مروارید در آغـ*ـوش کشیده

    ای غواص های لحظه هایم

    بیایید در اعماقم

    من گُل های سنگی دارم

    گل هایی از باغچه های دل سنگ

    با من در اعماق یک درد نهفته اند

    دستانی یخی دارم

    در بلندای خواسته هایم

    خشکیده در سمتی از طلوع خورشید

    پاهایی دارم

    تا زانو در گِل فرو رفته

    در مردابی از نیلوفران خوش رنگ

    پایین تر میرم تا نیلوفران ،سنگی از مزارم شوند

    از گور بر می خیزم

    کبوترها بال هایم می شوند

    من در سرزمینی هستم

    با عشق نور می نوشم

    اینجا گلهایش سنگی نیست

    اینجا دلهایش سنگی نیست...
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    دردی به من بگفتی،کان درد جان من شد

    کان بی قراری تو سوزی،به جان من شد

    چشمان بیقرارت ،هر دم به سوی راهی

    هرچند چشم به راهی،دردل همیشه وصلی

    یاران تو همه دور،در دشت کار و کوشش

    آخر بگو بپرسند ،از این همه تنهایی

    شوقت نسیم یاران،از دور دست رسیده

    باشد همیشه در دل،عاشق و بیقراری

    شوهر به مهد علمی،می تازد و فزون است

    او سر پناه تو هست،در دشت بیقراری

    پسر شوق پرواز،همچون دلت به سویش

    او هست میوه ی دل،در این باغ شیدایی

    دختر لباسی قرمز،همچون گلی به گلزار

    در مدرسه تلاشش، باعث افتخاری

    تنهایت چو یعقوب از بهره یوسفت بود

    باشد به مصر آیی با شور پادشاهی

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    شک تولد دردمندی بین من وتو

    خشم شروع بدی بین من وتو

    بی اعتمادیت شکست دلم بود

    تولد آتش و دودی بین من وتو

    سوختن سزای مهر من نبود

    شیرینی تو رودی بین من وتو

    کی زرهت خــ ـیانـت بود زمن

    سخنت همه تهدیدی بین من وتو

    سوختم ز گـ ـناه ناکرده ...بس کن دگر

    دوستت دارم نبودی بین من وتو

    اشکت ... غم نمی آورد بس کن دگر

    با هم بودن یادی... بین من وتو

    عشقت ...رنجی بود که خاطره شد

    شب... سوختن عودی بین من وتو
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    تاریک احساسم

    خاموش فریادم

    در دهلیزهای واژه ها

    بیگانه شعرهایم...

    دست به دیوار

    در کدامین مسیر می روم

    تا انتهای من ؟!

    تا آخرین شعرم؟!

    میدانم نفسهایم

    شب را در سیاهی خود

    مدفون خواهد کرد...

    آیا محکوم به آخرین شعرم؟!

    با ستاره ها انتظار زیباست

    در نفس هایم واژه ها، غوغاست

    آهسته بیا کنارم

    خلوتم تشنه ی یک نگاهست...

    آخرین شعرم با نفسهای لنگان

    عصا در زمان میزند

    تا مرگ را برقصاند

    با صدای شکستن استخوانهایم

    فاصله ها کم می شوند

    من دردی شیرین دارم

    واژه ها حوریان من

    میوه های احساسم

    در خلوتم رسیده...

    زود بیا، میوه هایم

    انتظار تو را می کشند...

    فاتحه، سلامی از تو

    من چقدر بیدارم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا