«ارغوان»
رنگ لیلی مانند گچ شد. آن همه عشق که بهخاطرش مرا پس زده بود کجا رفت؟ پس آن همه متنهای عاشقانه اینستاگرام و کانال تلگرامش برای که بود؟ برای کسی که به این سرعت پس زده شد؟ مردها اینقدر فراموش کارند؟ من حافظهام را از دست دادهام یا او؟ بیشک او!
حاج جواد برافروخته به سمت امیر رفت. بیتوجه به تنههایی که سوری به من میزد، جلوتر رفتم. یعنی مراسم عقد من هم اینقدر مضحک بود؟
امیر بلند شد و بعد از ردکردن پدرش به سمت در خروجی رفت. لیلی قوی و محکم را اینگونه به زانو درآورده بود. تنها چیزی که لیلی به آن نیاز داشت تنهایی بود، سکوت کند، کسی نزدیکش نشود. همه با هم پچپچ میکردند.
از اتاق خارج شدم. داخل راهرو نبود. از پلهها پایین رفتم و وارد کوچه شدم. به ماشینش تکیه داده بود. میتوانستم بغضی که در حال خفهکردنش بود، از پشت سر تشخیص دهم.
- فکر نمیکردم انقدر کینهای باشید.
برگشت. چشمهایش سرخ سرخ بودند. کمرش خم شده بود، به سختی خود را سر پا نگه میداشت.
-بزرگترین خــ ـیانـت رو خودم به خودم کردم وقتی که بهخاطر دوستداشتن اون هزار تا فرصت دوباره بهش دادم. من کینهای نیستم، فقط صبرم یه حدی داشت. لیلیِ من با این دختری که توی چشمهام خیره میشه و دروغ میگه خیلی فرق داره. من برای اون لیلی جلوی همه وایسادم؛ بهخاطر اون باعث شدم تو حافظهات رو از دست بدی. من خیلی ضعیفم که نتونستم ببخشم، من مثل تو مهربون نیستم.
چادرم را بالا گرفتم و از کنار جوی آب گذشتم، کنارش نزدیک ماشین ایستادم. دستهایم را در هم قلاب کردم.
- وقتی به هوش اومدم و حرفهای مامان و سوری رو شنیدم ازت متنفر شدم، خواستم انتقام بگیرم؛ اما وقتی اینـجا دیدمت فهمیدم ارزشش رو نداری که وقتم و فکرم رو صرف توی بدبخت کنم. آدم یه بار که بیشتر به دنیا نمیاد، اون رو هم بهخاطر عقدههاش خراب کنه در اصل زندگی نکرده. من بخشیدم؛ چون میخواستم زندگی کنم. خواستم زندگی غلط و معمولی گذشتهام رو تغییر بدم. اون اوایل دنبال این بودم که چه چیزی کم داشتم که باعث بشه یه مرد، کس دیگهای رو به من ترجیح بده. خیلی دنبال این سوال گشتم، آخرش خوردم به اینکه تو زیباترین دختر یا پسر دنیا هم که باشی اگه دل طرف نخوادت، هیچوقت به چشمش نمیای.
- منم به چشم تو نیومدم؟ تو اون پسرِ رو دوست داشتی؟ اسمش چی بود، آها کیوان.
بهتزده نگاهش کردم.
- از کی حرف میزنی؟
رنگ لیلی مانند گچ شد. آن همه عشق که بهخاطرش مرا پس زده بود کجا رفت؟ پس آن همه متنهای عاشقانه اینستاگرام و کانال تلگرامش برای که بود؟ برای کسی که به این سرعت پس زده شد؟ مردها اینقدر فراموش کارند؟ من حافظهام را از دست دادهام یا او؟ بیشک او!
حاج جواد برافروخته به سمت امیر رفت. بیتوجه به تنههایی که سوری به من میزد، جلوتر رفتم. یعنی مراسم عقد من هم اینقدر مضحک بود؟
امیر بلند شد و بعد از ردکردن پدرش به سمت در خروجی رفت. لیلی قوی و محکم را اینگونه به زانو درآورده بود. تنها چیزی که لیلی به آن نیاز داشت تنهایی بود، سکوت کند، کسی نزدیکش نشود. همه با هم پچپچ میکردند.
از اتاق خارج شدم. داخل راهرو نبود. از پلهها پایین رفتم و وارد کوچه شدم. به ماشینش تکیه داده بود. میتوانستم بغضی که در حال خفهکردنش بود، از پشت سر تشخیص دهم.
- فکر نمیکردم انقدر کینهای باشید.
برگشت. چشمهایش سرخ سرخ بودند. کمرش خم شده بود، به سختی خود را سر پا نگه میداشت.
-بزرگترین خــ ـیانـت رو خودم به خودم کردم وقتی که بهخاطر دوستداشتن اون هزار تا فرصت دوباره بهش دادم. من کینهای نیستم، فقط صبرم یه حدی داشت. لیلیِ من با این دختری که توی چشمهام خیره میشه و دروغ میگه خیلی فرق داره. من برای اون لیلی جلوی همه وایسادم؛ بهخاطر اون باعث شدم تو حافظهات رو از دست بدی. من خیلی ضعیفم که نتونستم ببخشم، من مثل تو مهربون نیستم.
چادرم را بالا گرفتم و از کنار جوی آب گذشتم، کنارش نزدیک ماشین ایستادم. دستهایم را در هم قلاب کردم.
- وقتی به هوش اومدم و حرفهای مامان و سوری رو شنیدم ازت متنفر شدم، خواستم انتقام بگیرم؛ اما وقتی اینـجا دیدمت فهمیدم ارزشش رو نداری که وقتم و فکرم رو صرف توی بدبخت کنم. آدم یه بار که بیشتر به دنیا نمیاد، اون رو هم بهخاطر عقدههاش خراب کنه در اصل زندگی نکرده. من بخشیدم؛ چون میخواستم زندگی کنم. خواستم زندگی غلط و معمولی گذشتهام رو تغییر بدم. اون اوایل دنبال این بودم که چه چیزی کم داشتم که باعث بشه یه مرد، کس دیگهای رو به من ترجیح بده. خیلی دنبال این سوال گشتم، آخرش خوردم به اینکه تو زیباترین دختر یا پسر دنیا هم که باشی اگه دل طرف نخوادت، هیچوقت به چشمش نمیای.
- منم به چشم تو نیومدم؟ تو اون پسرِ رو دوست داشتی؟ اسمش چی بود، آها کیوان.
بهتزده نگاهش کردم.
- از کی حرف میزنی؟