شعر دفتر اشعار حسین بن منصور حلاج

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 6,040
  • پاسخ ها 277
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
  • دیوان اشعار منصور حلاج


  • غزل ها


  • غزل شماره 51






جان من بي رخ تو جانم سوخت
تو روان گشتي و روانم سوخت

بي تو دل را قرار و صبر نماند
کاتش عشقت اين و آنم سوخت

گفتم آهي کشم ز سوز جگر
آه کز آتش زبانم سوخت

يک نشان از تو نا شده پيدا
شوق هم نام و هم نشانم سوخت

چون نسوزد ز آه من دل دوست
که دل دشمن از فغانم سوخت

آه کان ماه مهربان عمري
ساخت چون عود و ناگهانم سوخت

آتشي بود آب چشم حسين
که از او جمله خان و مانم سوخت
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 52






    مرا چو کعبه دولت حريم خانه اوست
    براستان که سر من بر آستانه اوست

    اگر چه محض گناهم اميدواري من
    بفيض شامل الطاف بي کرانه اوست

    هزار طاير قدسي باختيار چو من
    اسير طره خال چو دام و دانه اوست

    اگر چه نيست يکي ذره بي نشان رخش
    هنوز ديده ما طالب نشانه اوست

    بروز حشر نيايد بخويشتن آري
    کسيکه مـسـ*ـت و خراب از مي شبانه اوست

    کجاست مطرب ما تا نواي ساز کند
    که رقـ*ـص حالت عشاق از ترانه اوست

    مسيح خسته دلان گوئيا نميسازد
    که خسته همچو من زار از زمانه اوست

    اگر بکلبه احزان ما نهد تشريف
    سزد که خانه اين بنده بنده خانه اوست

    بيا که طبع حسين از پي نثار آورد
    از آن جواهر غيبي که در خزانه اوست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 53







    بيا که جان من از داغ انتظار بسوخت
    دلم ز آتش هجرانت اي نگار بسوخت

    قرار و صبر و دل و عقل بود مونس من
    کنون ز آتش شوق تو هر چهار بسوخت

    بحال من منگر زانکه خاطرت سوزد
    از اينکه جان من خسته فکار بسوخت

    مباد آنکه رسد دود غم بدامن گل
    ز عندليب ستمکش اگر هزار بسوخت

    ز دور چرخ ندانم چه طالع است مرا
    که کشت زار اميدم بنوبهار بسوخت

    ز سوز سينه مجروح من نشد آگه
    مگر کسيکه چو من از فراق يار بسوخت

    در اين ديار من از بهر يار معتکفم
    وگرنه جان حسين اندرين ديار بسوخت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 54







    عيد شد قافله را عزم حرم ساختني ست
    وز سر خويش در اين راه قدم ساختني ست

    عود دل تا نفسي دم زند از سوز درون
    سينه سوخته را مجمر غم ساختني ست

    رخت رحلت ز صحاري فنا بر بسته
    اندر اقليم بقا چتر و علم ساختني ست

    در گذشته ز سر هستي موهوم بصدق
    همچو مستان رهش برگ عدم ساختني ست

    چون بتدبير تو تقدير مبدل نشود
    در بلا سوخته با حکم قدم ساختني ست

    گر تو در مجلس خاصش ز نديمان نشدي
    همچو خجلت زده با سوز و ندم ساختني ست

    سپر خود ز رضا ساز و به پيکار درآي
    کز رضا دفع سنانهاي ستم ساختني ست

    از شفاخانه لطفش چو دوا ميطلبي
    چون من سوخته با درد و الم ساختني ست

    من حسينم ز در دوست مرانيد مرا
    منزل سبط نبي بيت حرم ساختني ست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 55






    رنجورم و شفاي دلم جز حبيب نيست
    کاين درد را معالجه کار طبيب نيست

    چون من هزار ناله در آن کوي ميکنند
    گلشن شنيده اي که در او عندليب نيست

    گفت از نصاب حسن زکواتي همي دهم
    مسکينم و غريب مرا چون نصيب نيست

    بي دوست ناله از من شيدا عجب مدار
    بي گل فغان و ناله ز بلبل عجيب نيست

    اي شه غريب شهر توام پرسشي بکن
    کز شاه جستجوي غريبان غريب نيست

    سهل است درد هجر باميد وصل دوست
    آوخ اميد وصل توام عنقريب نيست

    بي دوست اي حسين چه ميخواهي از جهان
    چون هيچ حاصلي ز جهان بي حبيب نيست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 56






    دوست از حال دل آشفتگان آگاه نيست
    آه کز دست غمش ما را مجال آه نيست

    باد نوروزي ز گلشن ميرسد ليکن چه سود
    کز گل صد برگ من بوئي بدو همراه نيست

    کشور دل بي حضور او خراب آباد شد
    رو بويراني نهد ملکي که در وي شاه نيست

    ما سر کوي فنا خواهيم و ملک نيستي
    اهل دل را ميل خاطر سوي مال و جاه نيست

    جذبه اي از کبرياي عشق هرگز کي رسد
    هرکرا از کوه غم رخساره همچون کاه نيست

    بگذر از خويش و درآ در راه عشق او حسين
    خودپرستان را قبولي چون در آن درگاه نيست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 57






    اگر برد سوي دارالقرار ما را دوست
    دلم قرار نگيرد در او مگر با دوست

    مرا نه ملک جهان بايد و نه باغ جنان
    که نيست از دو جهانم مراد الا دوست

    چنان بجان من آميخت دوست از سر لطف
    که نيست فرق ز جان عزيز من تا دوست

    بدان مقام رسيد اتحاد من با او
    که باز مي نشناسم که اين منم يا دوست

    ز دوست ديده بينا بجوي تا بيني
    که هست در همه کائنات پيدا دوست

    چه باک اگر همه عالم شوند دشمن ما
    چو هست آن شه خوبان عهد با ما دوست

    ميان ما و تو جز صلح نيست اي زاهد
    ترا نعيم رياض بهشت و ما را دوست

    حسين اگر همه خويشان شوند بيگانه
    بجان دوست که ما را بس است تنها دوست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 58






    اي راحت جان از نفس روح فزايت
    دارد نگه از چشم بدانديش خدايت

    درمان طلبان از تو دوا جسته وليکن
    من سوخته دل ساخته با درد و بلايت

    چون هست وفا شيوه عشاق بلاکش
    جانا چکنم گر نکشم بار جفايت

    هر کس طلبيده ز تو کامي و مرادي
    کام دل سودا زده ماست رضايت

    هر لحظه تو يار دگري گر چه گزيدي
    ما هيچکسي را نگزيديم بجايت

    سر در قدمت باختمي وقت قدومت
    گر زانکه سري داشتمي لايق پايت

    گفتار حسين اي صنم شوخ خوش آيد
    از پسته شکر شکن نغمه سرايت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 59






    کدام دل که گرفتار و مبتلاي تو نيست
    کدام سر که سراسيمه هواي تو نيست

    کدام طاير قدسي نشد گرفتارت
    کدام جان گرامي که آن فداي تو نيست

    کدام سينه نشد آستان درد و غمت
    کدام دل هدف ناوک بلاي تو نيست

    مرا ز گوش چو سود ار حديث تو نبود
    مرا ز ديده چه حاصل اگر لقاي تو نيست

    بيا بمنظره چشم روشنم بنشين
    که خانه دل تاريک بنده جاي تو نيست

    ترا چو ديد دلم شد ز خويش بيگانه
    بخويش بسته بود هر که آشناي تو نيست

    گريختن ز جفا شرط عاشقي نبود
    جفاي تو بر عاشق کم از وفاي تو نيست

    بکس مراد مينديش کام خويش برآر
    که کام اين دل شوريده جز رضاي تو نيست

    دهان خويش بمشک و گلاب شست حسين
    هنوز گفته او لايق ثناي تو نيست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    • دیوان اشعار منصور حلاج


    • غزل ها


    • غزل شماره 60





    بقاي عمر در اين خاکدان فاني نيست
    جهان پر از غم و اميد شادماني نيست

    گل مراد از اين آب و گل چه ميجوئي
    که در رياض جهان بوي کامراني نيست

    براي صحبت ياران مهربان کريم
    خوش است عمر دريغا که جاوداني نيست

    چو غنچه بسته دهن خون خور و مخند چو گل
    که اعتماد بر اين پنجروز فاني نيست

    دوام عيش و بقا ميوه ايست بس شيرين
    ولي چه سود که در باغ زندگاني نيست

    مرا تحمل جور زمانه هست وليک
    ز دوست طاقت دوري چنانکه داني نيست

    بيا و از سر جان خيز ورنه رو بنشين
    که کار اهل وفا غير جانفشاني نيست

    بهار عمر بوقت خزان رسيد حسين
    دگر حلاوت نوباوه جواني نيست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,614
    بالا