شعر اشعار *بیدل دهلوی*

zohreh77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/18
ارسالی ها
1,187
امتیاز واکنش
43,458
امتیاز
858
رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا

نشئهٔ صدخم نوشید*نی‌از چشم‌مستت‌غمزه‌ای

خونبهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا

همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو

همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا

تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد

چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا

ابروی مشکینت از بار تغافل‌گشته خم

مانده‌زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا

رنگ خالت‌سرمه در چشم تماشا می‌کند

گرد خطت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا

بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز

خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا

ازصفای عارضت جان می‌چکدگاه عرق

وز شکست‌طره‌ات دل‌می‌دمد جای‌صدا

لعل خاموشت‌گر از موج تبسم دم زند

غنچه‌سازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا

از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن

وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا

هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب

گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را

آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد

کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما

مردمک از دیده‌ها پیش از نگه‌گیرد هوا

سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا

عمرها شد درهوایت بال عجزی می‌زند

ناکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
 
  • پیشنهادات
  • zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا

    داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا

    عجز راگر در جناب بی‌نیازیها رهی‌ست

    اینقدرها بس‌که تاکویت رسد فریاد ما

    نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز

    بیش از این آتش مزن در خانهٔ آیینه‌ها

    هرکه را الفت شهید چشم مخمورت‌کند

    نشئه انگیزد زخاکش‌گرد تا روز جزا

    از نمود خاکسار عشق نتوان داد عرض

    رنگ تمثالی مگر آیینه‌گردد توتیا

    نیست در بنیاد آتش خانهٔ نیرنگ دهر

    آنقدر خاکسترکایینه‌ای گیرد جلا

    زندگی‌محمل‌کش وهم دوعالم آرزوست

    می‌تپد در هر نفس صدکاروان بانگ درا

    آرزو خون‌گشتهٔ نیرنگ وضع نازکیست

    غمزه درد دور باش و جلوه می‌گوید بیا

    هرچه‌می‌بینم تپش‌آمادهٔ صد جستجوست

    زبن بیابان نقش پا هم نیست بی‌آوازپا

    قامت او هرکجا سرکوب رعنایان شود

    سرو راخجلت مگر درسایه‌اش داردبه پا

    هرنفس صد رنگ می‌گیرد عنان جلوه‌اش

    تاکند شوخی عرق آیینه می‌ریزد حیا

    بال وپر برهم زدن بیدل‌کف‌افسوس بود

    خاک نومیدی به فرق سعی‌های نارسا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا

    ساقی‌امشب‌چه‌جنون ریخت‌به‌پیمانهٔ هوش

    که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا

    محو اوگشتم و رازم به ملاء توفان‌کرد

    هست حیرانی عاشق لب‌گویا،‌گویا

    داغ معماری اشکم‌که به یک لغزیدن

    عافیتها شد ازین آبله برپا، برپا

    دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است

    گشته‌ام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا

    نذر آوارگی شوق هوایت دارم

    مشت خاکی‌که دهد طرح به‌صحرا، صحرا

    دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب

    ای سرموی توسرکوب ختنها تنها

    دور انسان به میان دو قدح مشترک است

    تا چه اقبال‌کند جام لدن یا دنیا

    تا تقاضا به میان آمده‌، مطلب رفته‌ست

    نیست غیر ازکف افسوس طلبها، ل*ب.ه*ا

    بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده

    کار امروزکن امروز، ز فردا، فردا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا

    واماندگی‌ست حاصل تعبیر خواب پا

    ممنون غفلتیم‌که بی‌منت طلب

    ما را به ما رساند به شبگیر خواب پا

    واماندگی ز سلسلهٔ ما نمی‌رود

    چون جاده‌ایم یک رگ زنجیر خواب پا

    در هر صفت تلافی غفلت غنیمت است

    تاوان ز چشم‌گیر به تقصیر خواب پا

    نتوان به سعی آبله افسردگی‌کشید

    خشتی نچیده‌ایم به تعمیر خواب پا

    اظهار غفلت طلبم‌کار عقل نیست

    نقاش عاجزست به تصویر خواب پا

    آخر سری به عالم نورم کشیدن است

    غافل نی‌ام چو سایه ز شبگیر خواب پا

    سامان آرمیدگی موج‌گوهریم

    ما را سری‌ست برخط تسخیرخواب پا

    بیدل دلت اگرهوس آهنگ منزل است

    ما و شکست‌کوشش وتدبیر خواب پا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    خط جبین ماست هماغوش نقش پا

    دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا

    راه عدم به سعی نفس قطع می‌کنیم

    افکنده‌ایم بار خود از دوش نقش پا

    رنج خمارتا نرسد در سراغ دوست

    بستم سبوی آبله بر دوش نقش پا

    چون جاده تا به راه رضا سر نهاده‌ایم

    موج‌گل است برسر ما جوش نقش پا

    سامان خوشـی‌ ما نشودکم ز بعد مرگ

    تا مشت خاک ماست قدح نوش نقش پا

    ماییم و آرزوی جبین‌سایی دری

    افسرچه می‌کند سرمدهوش نقش پا

    چشم اثر ندیده ز رفتار ما نشان

    چون سایه‌ام خراب فراموش نقش پا

    هر سرکه پخت دیگ خیال رعونتی

    پوشیدش آسمان ته سرپوش نقش پا

    مسـ*ـتانه می‌خرامی و ترسم‌که در رهت

    با رنگ چهره‌ام بپرد هوش نقش پا

    در هر قدم ز شوق خرام تو می‌کشد

    خمیازهٔ فغان لب خاموش نقش پا

    گاه خرام می‌چکد از پای نازکت

    رنگ حنا به‌گرمی آغـ*ـوش نقش پا

    رنگ بنایم از خط تسلیم ریختند

    یک جبهه سجده است برودوش نقش پا

    بیدل ز جوش آبله‌ام در ره طلب

    گوهرفروش شد چوصدف‌گوش نقش پا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا

    من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا

    رنگ حنا زطبع چمن موج می‌زند

    شسه‌ست‌گوبی آن‌گل خودرو به باغ پا

    سیر بهار رنگ نداردگل ثبات

    لغزد مگر چولاله‌کسی را به داغ پا

    آنجاکه نقش پای تومقصود جستجوست

    سر جای موکشد به هوای سراغ پا

    جز خاک تیره نیست بنای جهان رنگ

    طاووس سوده است به منقار زاغ پا

    با طبع سرکش اینهمه رنج وفا مبر

    روز سور، شب‌کند اسب چراغ پا

    یک گام اگر ز وهم تعلق گذشته‌ای‌

    بیدل درازکن به بساط فراغ پا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    آخرزفقر بر سر دنیا‌ زدیم پا

    خلقی‌ به جاه تکیه زد وما زدیم پا

    فرقی نداشت عز‌ت وخو‌اری‌درین بساط

    بیدارشد غنا به طمع تا زدیم پا

    از اصل‌، دور ماند جهانی به ذوق فرع

    ما هم یک آبگینه به خارا زدیم پا

    عمری‌ست‌ طعمه‌خوار هجوم ندامتیم

    یارب چرا چوموج به دریا زدیم پا

    زین مشت پرکه رهزن آرام‌کس مباد

    برآشیان الفت عنقا زدیم پا

    قدر شکست‌دل نشناسی ستمکشی‌ست

    ما بی‌خبربه ریزة مینا زدیم پا

    طی شد به وهم عمرچه دنیا چه‌آخرت

    زین یک نفس تپش به‌کجاها زدیم پا

    مژگان بسته سیر دو عالم خیال داشت

    از شوخی نگه به تماشا زدیم پا

    شرم سجود او عرقی چند سازکرد

    کز جبهه سودنی به ثریا زدیم پا

    واماندگی چو موج‌گهر بی‌غنا نبود

    بر عالمی ز آبلهٔ پا زدیم پا

    چون اشک شمع در قدم عجز داشتیم

    لغزیدنی‌که بر همه اعضا زدیم پا

    بیدل ز بس سراسراین دشت‌کلفت است

    جزگرد برنخاست به هرجا زدیم پا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    به اوج‌کبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا

    سر مویی‌گراینجا خم‌شوی بشکن‌کلاه آنجا

    ادبگاه محبت ناز شوخی برنمی‌دارد

    چو شبنم سر به مهر اشک می‌بالد نگاه آنجا

    به یاد محلن نازش سحرخیزست اجزایم

    تبسم تاکجاها چیده باشد دستگاه آنجا

    مقیم دشت الفت باش و خواب ناز سامان‌کن

    به هم می‌آورد چشم تو مژگان‌گیاه آنجا

    خیال جلوه‌زار نیستی هم عالمی دارد

    ز نقش پا سری بایدکشیدن‌گاه‌گاه آنجا

    خوشا بزم وفاکز خجلت اظهار نومیدی

    شرر در سنگ دارد پرفشانیهای آه آنجا

    به‌سعی غیرمشکل بود زآشوب دویی رستن

    سری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا

    دل ازکم ظرفی طاقت نبست احرام آزادی

    به‌سنگ آید مگراین جام وگردد عذرخواه آنجا

    به‌کنعان هـ*ـوس گردی ندارد یوسف مطلب

    مگر در خود فرورفتن‌کند ایجاد چاه آنجا

    ز بس فیض سحر می‌جوشد ازگرد سواد دل

    همه‌گر شب شوی روزت‌نمی‌گردد سیاه‌آنجا

    ز طرز مشرب عشاق سیر بینوایی‌کن

    شکست رنگ‌کس‌ آبی ندارد زیرکاه آنجا

    زمینگیرم به افسون دل بی‌مدعا بیدل

    در آن وادی‌که منزل نیز می‌افتد به راه آنجا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

    صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا

    اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش

    ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا

    فلک در خاک پنهان‌کرد یکسر صورت آدم

    مصورگرده‌ای می‌خواهد از مردم گیا اینجا

    عیار ربط الفت دیگر از یاران‌که می‌گیرد

    سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا

    جهان نامنفعل‌گل‌کرد، اثر هم موقعی دارد

    عرق‌واری به روی‌کس نمی‌شاشد حیا اینجا

    ز بی‌مغزی شکوه سلطنت شد ننگ‌کناسی

    به‌جای استخوان‌گـه خورده می‌ گردد هما اینجا

    که می‌آرد‌ پیام دوستان رفته زین محفل

    مگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا

    غبار صبح دیدی شرم‌دار ز سیر این‌گلشن

    ز عبرت خاک بر سرکرده می‌آید هوا اینجا

    اگر در طبع غیرت ننگ اظهار غرض باشد

    کف پا کند سرکوبی دست دعا اینجا

    طرب عمری‌ست با سازکدورت برنمی‌آبد

    سیاهی پیشتاز افتاد ز رنگ حنا اینجا

    روم درکنج تنهایی زمانی واکشم بیدل

    که‌از دلهای پر در بزم‌صحبت نیست جا اینجا
     

    zohreh77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,187
    امتیاز واکنش
    43,458
    امتیاز
    858
    پل و زورق نمی‌خواهد محیط‌کبریا اینجا

    به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا

    دماغ بی‌نیازان ننگ خواهش برنمی‌دارد

    بلندی زیر پا می‌آید از دست دعا اینجا

    غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بی‌ساحل

    سر آن دامن از دست‌که می‌گردد رها اینجا

    درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن

    که روی نازنینان می‌خراشد نقش پا اینجا

    غبارم آب می‌گردد ز شرم گردن‌افرازی

    ز شبنم برنیایم‌گر همه‌گردم هوا اینجا

    لباسی نیست‌هستی را،‌که‌پوشد عیب‌پیدایی

    سحر از تار و پود چاک می‌بافد ردا اینجا

    شبستان جهان و سایهٔ دولت‌، چه‌فخراست این

    مگردرچشم خفاش آشیان بندد هما اینجا

    حضور استقامت می‌پرستد شمع این محفل

    به پا افتد اگرگردد سر ازگردن جدا اینجا

    به‌دوش نکهت‌گل می‌روم ازخویش و می‌آیم

    که می‌آرد پیام ناز آن آواز پا اینجا

    به‌گوشم از تب و تاب نفس آواز می‌آید

    که‌گر صدسال نالی بر در دل نیست جا اینجا

    امید دستگیری منقطع‌کن زین سبک مغزان

    که‌چون نی ناله‌برمی‌خیزد از سعی عصااینجا

    صدای التفاتی از سر این خوان نمی‌جوشد

    لب‌گوری مگر واگردد وگوید بیا اینجا

    هومن‌گر چاکی از دامان عریانی به دست آرد

    نیفتد در فشارتنگی از بند قبا اینجا

    به رنگ‌آمیزی اقبال منعم نازها دارد

    ندید این بیخبر روی که می‌سازد سیا اینجا

    طبایع را فسون حرص دارد در به در بیدل

    جهان لبریز استغناست‌گر باشد حیا اینجا
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,592
    بالا