شعر دفتر اشعار اوحدی مراغه ای

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 4,022
  • پاسخ ها 203
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
نمییابم برت چندان مجالی
که در گوش تو گویم حسب حالی

هـ*ـوس دارم که هر روزت ببینم
و گر هر روز نتوان، هر به سالی

منم هر ساعت از هجرت به دردی
منم هر لحظه از عشقت به حالی

نه در کار بلای هجر دستی
نه در خورد هوای عشق بالی

فضیحت گشتهای، بیخانمانی
به غارت بردهای، بیجاه و مالی

سخن بسیار دارم، گر دلت را
ز پر گفتن نیفزاید ملالی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا
    آسوده درو والا، آهسته درو شیدا
    در وی سر سرجویان گردان شده از گردن
    در وی دل جانبازان تنها شده از تنها
    بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی
    بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا
    خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل
    لوزینهٔ او وحشت، پالودهٔ او سودا
    با نقد خریدارش آینده خه از رفته
    با نسیهٔ بازارش امروز پس از فردا
    گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟
    زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا
    رسوایی فرق خود در فوطهٔ زرق خود
    کمپوش، که خواهد شد پوشیدهٔ ما رسوا
    گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب می کن
    ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا
    ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش
    زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سلام علیک، ای نسیم صبا
    به لطف از کجا می رسی؟ مرحبا
    نشانی ز بلقیس، اگر کرده ای
    چو مرغ سلیمان گذر بر سبا
    نسیمی بیاور ز پیراهنش
    که شد پیرهن بر وجودم قبا
    اگر یابم از بوی زلفش خبر
    نیابد وجودم گزند از وبا
    به نزدیک آن دلربا گفتنیست
    که ما را کدر کرد سیل از ربا
    ز دردش ببین این سرشک چو لعل
    روانم برین روی چون کهربا
    همین حاصلست اوحد رازی عشق
    که خونم هدر کرد و مالم هبا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
    ور نشانه می پرسی، رشته سر گمست اینجا
    چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت
    ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا
    چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا
    هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا
    جو فروش مفتی را از نماز و از روزه
    رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا
    گر حریف مایی تو، ما و کنج میخانه
    ور زعشق می پرسی، عشق در خمست اینجا
    چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق
    سربنه، که هر ساعت صد تحکمست اینجا
    همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم
    گر تو مردمی، بالله، خود چه مردمست اینجا
    هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو
    کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا
    اوحدی، ترا از چه نان نمی فروشد کس؟
    گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قراری چون ندارد جانم اینجا
    دل خود را چه میرنجانم اینجا؟
    سر عاشق کلهداری نداند
    بنه کفشی، که من مهمانم اینجا
    مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
    چه میپرسی، که من حیرانم اینجا
    نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
    ز چشم مدعی پنهانم اینجا
    اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
    که من بیروی او نتوانم اینجا
    نگارینی که سرگرداند از من
    نگردانی، که سرگردانم اینجا
    مرا با دوست پیمانی قدیمست
    بدان پیوند و آن پیمانم اینجا
    ز زلفش برد ما غم هست بویی
    چنین زنده به بوی آنم اینجا
    به درد اوحدی دلشاد گشتم
    که آن لب میکند درمانم اینجا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
    سر من بر آستان سر کوی یار بادا
    دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد
    به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا
    چو رضای او در آنست که دردمند باشم
    غم و درد او نصیب من دردخوار بادا
    ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من
    که بت من از رقیبان به منش گذار بادا
    سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم
    به میان لاغر او، که درین کنار بادا
    چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ
    گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا
    به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او
    برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا
    چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟
    که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا
    لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را
    دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
    گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
    پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
    من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
    روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
    پوشیده چند داریم این درد بیدوا را؟
    تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
    مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا
    آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
    کاول ندیده بودم پایان این بلا را
    باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه
    با نالهای خونین بفرستمی صبا را
    چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر میکن
    مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
    که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را
    چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم
    جماعتی که تحمل نمیکنند بلا را
    نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
    دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
    مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟
    کسی که روی تو بیند به از خزینهٔ دارا
    شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:
    بیار بـ..وسـ..ـه، که امروز نیست روز مدارا
    جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد
    چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را؟
    صبور باش درین غصه، اوحدی، که صبوران
    سخن ز خار برون آورند و سیم ز خارا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    درد سری میدهیم باد صبا را
    تا برساند به دوست قصهٔ ما را
    برسر کویش گذر کند به تانی
    با لب لعلش سخن کند به مدارا
    پیرهن ما قبا کند به نسیمش
    برکند از ما دگر به مژده قبا را
    مرهم این ریش کرد نیست، که عمری
    سـ*ـینه سپر بودهایم زخم بلا را
    دنیی و دین کردهایم در سر کارش
    گردن و سر مینهیم تیغ و قفا را
    ای بت نامهربان، بیا و بیاموز
    از سخن من حدیث مهر و وفا را
    پای چنین سرزنشتها چو نداری
    دست مزن عاشقان بی سرو پارا
    عیب زبونی نه لایقست،گر از خود
    دفع ندانست کرد تیغ قضا را
    اوحدی، از من بدار دست ملامت
    من چه کنم؟ کین ارادتست خدا را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مبارک روز بود امروز، یارا
    که دیدار تو روزی گشت ما را
    من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم
    به چشم خود بهشت آشکارا
    نه مهرست این، که داغ دولتست این
    که بر دل بر ز دست این بینوا را
    ز یک نا گـه چه گنج دولتست این؟
    که در دست اوفتاد این بینوا را
    درین حالت که من روی تو دیدم
    عنایتهاست با حالم خدا را
    هم آه آتشینم کارگر بود
    که شد نرم آن دل چون سنگ خارا
    مرا تشریف یک پرسیدنت به
    ز تخت کیقباد و تاج دارا
    بکش زود اوحدی را، پس جدا شو
    که بیرویت نمیخواهد بقا را
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,605
    بالا