شعر اشعار شاه نعمت الله ولی

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 20,021
  • پاسخ ها 1,570
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
21
قدرت کردگار می بینم
حالت روزگار می بینم
حکم امسال صورت دگر است
نه چو پیرار و پار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم
بلکه از کردگار می بینم
غین در دال چون گذشت از سال
بوالعجب کار و بار می بینم
در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار می بینم
گرد آئینه ضمیر جهان
گرد و زنگ و غبار می بینم
همه را حال می شود دیگر
گر یکی در هزار می بینم
ظلمت ظلم ظالمان دیار
غصهٔ درد یار می بینم
قصهٔ بس غریب می شنوم
بی حد و بی شمار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه و بیداد
از یمین و یسار می بینم
غارت و قتل و لشکر بسیار
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه وش همی یابم
خواجه را بنده وار می بینم
بس فرومایگان بی حاصل
عامل و خواندگار می بینم
هرکه او پار یار بود امسال
خاطرش زیر بار می بینم
مذهب ودین ضعیف می یابم
مبتدع افتخار می بینم
سکهٔ نو زنند بر رخ زر
در همش کم عیار می بینم
دوستان عزیز هر قومی
گشته غمخوار و خوار می بینم
هر یک از حاکمان هفت اقلیم
دیگری را دچار می بینم
نصب و عزل تبکچی و عمال
هر یکی را دوبار می بینم
ماه را رو سیاه می یابم
مهر را دل فَگار می بینم
ترک و تاجیک را به همدیگر
خصمی و گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد بی همراه
مانده در رهگذار می بینم
مکر و تزویر و حیله در هر جا
از صغار و کبار می بینم
حال هندو خراب می یابم
جور ترک و تتار می بینم
بقعه خیر سخت گشته خراب
جای جمع شرار می بینم
بعض اشجار بوستان جهان
بی بهار و ثمار می بینم
اندکی امن اگر بود آن روز
در حد کوهسار می بینم
همدمی و قناعت و کُنجی
حالیا اختیار می بینم
گرچه می بینم این همه غمها
شادئی غمگسار می بینم
غم مخور زانکه من در این تشویش
خرمی وصل یار می بینم
بعد امسال و چند سال دگر
عالمی چون نگار می بینم
چون زمستان پنجمین بگذشت
ششمش خوش بهار می بینم
نایب مهدی آشکار شود
بلکه من آشکار می بینم
پادشاهی تمام دانائی
سروری با وقار می بینم
هر کجا رو نهد بفضل اله
دشمنش خاکسار می بینم
بندگان جناب حضرت او
سر به سر تاجدار می بینم
تا چهل سال ای برادر من
دور آن شهریار می بینم
دور او چون شود تمام به کار
پسرش یادگار می بینم
پادشاه و امام هفت اقلیم
شاه عالی تبار می بینم
بعد از او خود امام خواهد بود
که جهان را مدار می بینم
میم و حا ، میم و دال می خوانم
نام آن نامدار می بینم
صورت و سیرتش چو پیغمبر
علم و حلمش شعار می بینم
دین و دنیا از او شود معمور
خلق از او بختیار می بینم
ید و بیضا که باد پاینده
باز با ذوالفقار می بینم
مهدی وقت و عیسی دوران
هر دو را شهسوار می بینم
گلشن شرع را همی بویم
گل دین را به بار می بینم
این جهان را چو مصر مینگرم
عدل او را حصار می بینم
هفت باشد وزیر سلطانم
همه را کامکار می بینم
عاصیان از امام معصومم
خجل و شرمسار می بینم
بر کف دست ساقی وحدت
بادهٔ خوش گوار می بینم
غازی دوست دار دشمن کش
همدم و یار و غار می بینم
تیغ آهن دلان زنگ زده
کُند و بی اعتبار می بینم
زینت شرع و رونق اسلام
هر یکی را دو بار می بینم
گرک با میش شیر با آهو
در چرا برقرار می بینم
گنج کسری و نقد اسکندر
همه بر روی کار می بینم
ترک عیار مـسـ*ـت می نگرم
خصم او در خمـار می بینم
نعمت الله نشسته در کنجی
از همه بر کنار می بینم
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    22
    گفتیم خدای هر دو عالم
    گفتیم محمد و علی هم
    گفتیم نبوت و ولایت
    در ظاهر و باطنند باهم
    آن بر همه انبیاست سید
    وین بر همه اولیاست مَقدم
    آن صورت اسم اعظم حق
    وین معنی خاص اسم اعظم
    واو ار طلبی طلب کن از نون
    وز واو الف بجوی فافهم
    در اول و آخرش نظر کن
    تا دریابی تو سر خاتم
    چشمی که نه روشنست از وی
    آن دیده مباد خالی از نم
    شهباز علی است نیک دریاب
    هم دانهٔ روح و دام آدم
    بی مهر محمد و علی کس
    یک لحظه ز غم مباد خرم
    باشد علم علی به دستم
    زان هست ولایتم مسلم
    در جام جهان نمای عینش
    عینی است که آن به عین بینم
    بر یرلغ ما نشان آل است
    ما دل شادیم و خصم در غم
    او ساقی حوض کوثر و ما
    نوشیم زلال او دمادم
    بی حضرت او بهشت باقی
    جامی باشد ولیک بی جم
    بیچارهٔ رزم اوست رُستم
    خوانندهٔ بزم اوست حاتم
    دستش به اشارت سر تیغ
    افکنده ز دوش دست ارقم
    کم باد محب آل مروان
    هر چند کمند کمتر از کم
    رو تابع آل مصطفی باش
    نی تابع شمر و ابن ملجم
    مائیم ز عزتش معزز
    مائیم به دولتش مکرم
    بر عرش زدیم سنجش خویش
    بر بسته ز زلف خویش پرچم
    ای نور دو چشم نعمت الله
    وی مرد موالی معظم
    در دیدهٔ ما تو را مقام است
    بنشین جاوید خیر مقدم
    در عین علی نگاه می کن
    می بین تو عیان جمله عالم

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    23
    عاشقانه گر بیابی جام جم
    همدم او باش چون ما دم به دم
    جام جم شادی جم یکدم بنوش
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    کرد عیسی مرده را زنده به دَم
    آن دم ما بود آن دم از قدم
    از دم عیسی اگر یابی دمی
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    گر دمی با همدمی باشی به هم
    لذتی یابی ز همدم دم به دم
    بشنو آن دم را غنیمت می شمار
    دمه به دم در دم به دم در دم به دم
    دمبدم دم می زند رند از ندم
    تا چرا همدم نشد با جام جم
    تو غنیمت دان دمی گر یافتی
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    تا کی آخر از وجود و از عدم
    وز خیالات محال بیش و کم
    این و آن بگذار و می گو دم به دم
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    بی نوایانیم در ملک عدم
    وز نوای بی نوائی محتشم
    همدم جامیم و با ساقی حریف
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    رو فنا شو از وجود و از عدم
    تا حجاب تو نماند بیش و کم
    با موحد گر دمی همدم شوی
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    ماضی و مستقبل ای صاحب کرم
    از کرم بگذار ایشان را به هم
    حالیا با حال خوش یک دم برآ
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    یکدمی گر بار یابی در حرم
    باش محرم تا که باشی محترم
    گر دمی محرم شوی با محرمی
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    نعمت الله است در عالم علم
    واقفست او از حدوث و از قدم
    دمبدم گوید که ای همدم بگو
    دم به دم در دم به دم در دم به دم
    همدم جامیم و با همدم به هم
    این چنین همدم که دیده دم به دم
    یار همدم گرد می یابی چو ما
    دم به دم در دم به دم در دم به دم

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    24

    سالها در سفر به سر گشتیم
    عاشقانه به بحر و برگشتیم
    تا ببینیم نور دیدهٔ خود
    پای تا سر همه نظر گشتیم
    گرد بر گرد نقطهٔ وحدت
    همچو پرگار پی سپر گشتیم
    عاشق و مـسـ*ـت و لاابالی وار
    در پی دوست در به در گشتیم
    ظاهر و باطن جهان دیدیم
    معنی خاص هر صُور گشتیم
    بی خبر طالب همی بودیم
    تا که از خویش باخبر گشتیم
    یار ما بود عین ما به یقین
    ما بدین معرفت سمر گشتیم
    او شکر بود و جان من چون گل
    ما به هم همچو گلشکر گشتیم
    آفتاب جمال او دیدیم
    باز تابنده چون قمر گشتیم
    کُشتگان بلای غم بودیم
    زنده و شادمان دگر گشتیم
    پا نهادیم بر سر کونین
    در همه حال معتبر گشتیم
    غرقه اندر محیط عشق شدیم
    واصل مخزن گهر گشتیم
    نعمت الله را عیان دیدیم
    عین توحید را بصر گشتیم

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    25
    در راه خدا بسی دویدیم
    تا باز به خدمتش رسیدیم
    در هر برجی چو شاهبازی
    پرواز کنان روان پریدیم
    رفتیم به سوی می فروشان
    جام می از این و آن چشیدیم
    در گلشن عشق طواف کردیم
    چون سرو به هر چمن چمیدیم
    از کثرت خلق باز رستیم
    وز نقش خیال در رهیدیم
    جانان به لسان ما سخن گفت
    ما نیز به سمع او شنیدیم
    در آینهٔ وجود اعیان
    جز نور جمال او ندیدیم
    از هشت بهشت و نه فلک هم
    بگذشته به عشق او رسیدیم
    چون جذبهٔ او رسید ما نیز
    خطی به خودی خود کشیدیم
    از هستی خود چو نیست گشتیم
    فارغ چو یزید و بایزیدیم
    مستیم و مدام همدم جام
    در ذوق همیشه بر مزیدیم
    از تربیت جمیع اشیاء
    خود را به کمال پروریدیم
    آن اسم که عین آن مسماست
    دانیم چو آن به جان گزیدیم
    معشوق خودیم و عاشق خود
    هم سید خویش و هم عبیدیم


    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    26
    دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن
    دست دل در دامن آل عبا باید زدن
    نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت
    مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن
    دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی
    گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن
    روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
    مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن
    لافتی الا علی لاسیف الی ذوالفقار
    این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن
    در دو عالم چارده معصوم را باید گزید
    پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن
    پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول
    پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
    گر بلائی آید از عشق شهید کربلا
    عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن
    هر درختی کو ندارد میوهٔ حب علی
    اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن
    دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
    بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن
    سرخی روی موالی سکه نام علی است
    بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن
    بی ولای آن ولی لاف از ولایت می زنی
    لاف را باید که دانی از کجا باید زدن
    ما لوائی از ولای آن ولی افراشتیم
    طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن
    بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
    خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن
    از زبان نعمت الله منقبت باید شنید
    بر کف نعلین سید بـ..وسـ..ـه ها باید زدن

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    27

    ای دل ار عاشقی بیا از جان
    دلبر از جان بجو ز جان جانان
    حکمت این حکیم را بنگر
    که در آن می شود خرد حیران
    یک زمان خلوت خوشی سازد
    لحظه ای خانه ای کند ویران
    گاه خندان کند لب غنچه
    گـه گهی بلبلی کند گریان
    عقل در کارخانهٔ حکمت
    به مثل دلقکی است سرگردان
    نقش بندی دمی کند به خیال
    عقل گوید سخن ولی به گمان
    به حقیقت نکو نمی داند
    که چرا آمد این کجا شد آن
    ذوق مـسـ*ـتی مجو ز مخموران
    لـ*ـذت می طلب کن از مستان
    بشنو از عارفان حضرت او
    تا معانی بیان کنند ایشان
    آفتاب وجود در دور است
    سایه اش گـه چنین و گاه چنان
    نسخهٔ گنجنامه گر جوئی
    هفت هیکل بگیر از او می خوان
    شد سراب از ظهور ما سر آب
    در سرابی که دیده آب روان
    یک سخن در عبادت من و تو
    گاه فرقان بود گهی قرآن
    موج و بحر و حباب و جو بر ما
    عین آبند و قطره و عمان
    می و جامست و صورت و معنی
    آن یکی جسم نام و این یک جان
    لطف و قهرش ز روی ذات یکیست
    آن یکی ذات و آن صفت میدان
    خواجه و بنده هر دو دلشادند
    کافر از کفر و مؤمن از ایمان
    زر طلب کن ز خاتم و خلخال
    تا شود مشکلات تو آسان
    گر بیابی تو کنج ویرانی
    گنج آن را بجو در آن ویران
    صفت او به ذات او پیدا
    ذات او از صفات او پنهان
    چشم ما شد به نور او روشن
    عین او دیده ایم در اعیان
    ساغر ما حباب بود شکست
    می و جامست نزد ما یکسان
    مظهری هست در ظهور گدا
    مظهری نیست حضرت سلطان
    در هر آئینه که بنماید
    بنمایند روشنش رندان
    او یکی آینه فراوان است
    اعتباریست آینهٔ جان
    انبیا اولیا به حکم خدا
    عالم عالمند در دو جهان
    حال سید به ذوق دریابد
    هرکه عارف شود به کشف و بیان

    ---
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    28

    نقش رویش خیال تا بسته
    این چنین کس خیال نابسته
    جلوه داده جمال معنی را
    صورتی در خیال ما بسته
    رو نموده ربوده دل از ما
    زلف بگشوده و قبا بسته
    آفتابی که دیده بسته نقاب
    یا که مه برقع از حیا بسته
    بند روبند بسته و عشقش
    عقل را دست بر قفا بسته
    در میانست وخلق از او به کنار
    نور چشم است و دیده ها بسته
    هندوی زلف او به عیّاری
    چین گرفته ره خطا بسته
    جای خود کرده در سراچهٔ چشم
    پرده بر دیده از هوا بسته
    آمده مـسـ*ـت و جام می بردست
    های هوئی درین سرا بسته
    به خدا عهد بسته ام به خدا
    نشکنم عهد با خدا بسته
    ساقیا در مبند و بگشا در
    نبود در بر آشنا بسته
    این کرم بین که پادشه کمری
    بر میان من گدا بسته
    عشق او بسته هر کسی به کسی
    نعمت الله به عشق وابسته

    ---------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    29
    ظهوری لم یزل ذاتی بذاتی
    جمالی لایزال من صفاتی
    مسما واحد اسما کثیر
    وفی تلوین اسمائی ثباتی
    وجودی کالقدح روحی کراخی
    فخذ منی قدح و اشرب حیاتی
    و عقلی کالاب نفسی کامی
    ابی ابنی و امی کالبناتی
    وصالی راحتی فی کل حال
    فراقی عن ظهوری نازعاتی
    و فی ملک البقا ملکی قدیم
    و لو کان تجلی فی جهاتی
    کلامی نازل من فوق عرشی
    علی لوح الوجود الکایناتی
    وجود فی وجود فی وجودی
    و کون الجامع منی مرآتی
    لوجهی باعث الایجاد خلقی
    و ذوقی من ظهوری حاصلاتی
    حیاتی دایم روحی من الله
    و مستغن حیاتی عن مماتی
    و اکلی دایم من رزق ربی
    و رزاقی قسیم المقسماتی
    و قلبی عرش اسراری بامری
    و مجموع الملایک حاملاتی
    و تقریری من التوحید شرک
    و طاعاتی علی عن سیئاتی
    وجودی شاهدی عندی بجودی
    کلامی ناطق عن معجزاتی
    و نطقی قاصر عن وصف ذوقی
    و عقلی عاجز من وارداتی
    عذابی راحتی دائی دوائی
    و حلی فی طریقی مشکلاتی
    کتاب الکون حرف من حروفی
    و تعبیر الروایة من رواتی
    و روحی مظهر الارواح کله
    و جسمی مظهر الایات آتی
    و عینی ناظر فی کل وجه
    و نفسی عاشق بالزاکیاتی
    ضمیری خالص من غیر حق
    و قلبی سالم من خالصاتی
    و بیتی جنتی حوری حواری
    و لکن لا الیها التفاتی
    و لو کان سوی الله فی ضمیری
    لکان مونسی لاتی مناتی
    بکاسات و طاسات شرابی
    متی یشرب نوشید*نی من فراتی
    زلالی عند عطشان شرابی
    و ساقی صالح من مالحاتی
    کلیمی خلع نعلین بامری
    و طرح العالم من واجباتی
    و لیس الدار الا غیر نوری
    ولا فی البیت الا خیراتی
    رسول جاء من عندی الی
    بارسال الرسالة مرسلاتی
    و هذا القول من اقوال جدی
    و صلوات علیه من صلواتی
    صفات الله فی وجهی و جلی
    و اسمی نعمت الله کیف ذاتی


    --------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    30
    حبیبی سیدی یا ذالمعالی
    سوالله عند شمسی کالظلالی
    خیالی نقش بسته عالمش نام
    نمودی در خیالی آن جمالی
    و عینی ناظر من کل وجه
    و قلبی حاضر فی کل حالی
    می صافست و خوش جامی مصفی
    فخذ منی القدح و اشرب زلالی
    رایت الله فی مرآت کونی
    بعین الله هذا من کمالی
    و شمس الروح نور من ظهوری
    و بدر الکون عندی کالهلالی
    سوی الله چیست ای صوفی صافی
    خیال فی خیال فی خیالی
    وجودی جز وجود حق مطلق
    ظلال فی ظلال فی ظلالی
    غلام و بندگی سید ما
    کمال فی کمال فی کمالی
    چو سید نعمت الله رند و مـسـ*ـتی
    محال فی محال فی محالی

    ---------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,586
    بالا