شعر اشعار حافظ

  • شروع کننده موضوع Love Only
  • بازدیدها 8,574
  • پاسخ ها 672
  • تاریخ شروع

« «N¡lOo£aR» »

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/09
ارسالی ها
2,852
امتیاز واکنش
17,503
امتیاز
746
محل سکونت
گیلان
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سـ*ـینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر خوشـی‌ زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هـ*ـوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

حافظ
 
  • پیشنهادات
  • « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    ياري اندر کس نمي بينيم ياران را چه شد
    دوستي کي آخر آمد دوستداران را چه شد
    آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي کجاست
    خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
    کس نمي گويد که ياري داشت حق دوستي
    حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
    لعلي از کان مروت برنيامد سال هاست
    تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
    شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
    مهرباني کي سر آمد شهرياران را چه شد
    گوي توفيق و کرامت در ميان افکنده اند
    کس به ميدان در نمي آيد سواران را چه شد
    صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغي برنخاست
    عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
    زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت
    کس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد
    حافظ اسرار الهي کس نمي داند خموش
    از که مي پرسي که دور روزگاران را چه شد

    #حافظ
     

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
    دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
    زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
    ما را ز جام باده گلگون خراب کن
    خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
    گر برگ خوشـی‌ می‌طلبی ترک خواب کن
    روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
    زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
    ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
    با ما به جام باده صافی خطاب کن
    کار صواب باده پرستیست حافظا
    برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
    _________________
    حافظ
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    دست از طلب ندارم تا کام من برآید
    یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
    بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
    کز آتش درونم دود از کفن برآید
    بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
    بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
    جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
    نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
    از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
    خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
    منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
    شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
    آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
    هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
    در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
    آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
    نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
    هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
    مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست…
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
    آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت
    تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت
    جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
    سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
    دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
    آشنـائـی نه غریـبـست که دلسـوز مـن است
    چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخـت
    خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد
    خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـیـخـانــــه بسوخـت
    چـون پیـالـه دلم از تـوبـه که کـردم بشکسـت
    همچـو لالـه جگـرم بی مـی و خمخــانه بسوخـت
    ماجـرا کم کـن و بازآ کـه مـرا مـردم چـشـــــــم
    خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـکـــرانـه بسوخـت
    تــرک افسـانـه بگـو حـافــظ و مـی نـوش دمی
    که نـخـفـتـیـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود
    تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
    دل که از ناوک مژگان تو در خون مـی‌گـشت
    بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
    هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـی‌داد
    ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
    عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
    فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود
    مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم
    دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
    بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من
    کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
    بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر
    کـز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر
    یادگارى که در این گنبد دوار بماند
    ای که از کوچه ی معشـ*ـوقه ی ما می گذری
    برحذر باش که سر می شکند دیوارش.
    گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
    گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
    می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر
    زلف بر باد مده، تا ندهی بر بادم
    شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
    چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
    گفته بودی که: شوم مـسـ*ـت و دو بوست بدهم
    وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
    طره را تاب مده تا ندهی بربادم
    در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
    شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
    گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
    آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
    می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
    کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم
    بگفتمش: به لبم بـ..وسـ..ـه ای حوالت کن
    به خنده گفت : کی ات با من این معامله بود!؟
    فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
    الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
    که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
    رخ برافروز، که فارغ کنی از برگ گُلم
    قد برافراز، که از سرو کنی آزادم
    یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
    کلبه‏ء احزان شود روزی گلستان غم مخور
    گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد،
    گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید.
    امشب زغمت میان خون خواهم خفت
    وزبستر عافیت برون خواهم خفت
    روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
    تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
    یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
    تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
    پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
    خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
    که از خیال تو خاکم شود عبیر آمیز
    نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
    خیال روی تو در هر طریق همره ماست
    شهره ی شهر مشو، تا ننهم سر در کوه.
    شور شیرین، منما تا نکنی فرهادم
    گفتی که پس از سیاه رنگی نبود. .
    پس موی سیاه من چرا گشت سپید
    ما عاشق و رند و مـسـ*ـت و عالم سوزیم.
    با ما منشین و گرنه بد نام شوی
    تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود.
    کو عشـ*ـوه ای زابروی همچون هلال تو.
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
    یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
    شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
    شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
    رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
    تا به خاک در آصف نرسد فریادم
    حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
    من از آن روز که در بند توام آزادم
     

    гคђค1737

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    7,959
    امتیاز واکنش
    45,842
    امتیاز
    1,000
    محل سکونت
    زیر خاک
    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
    ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
    سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
    طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
    غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
    قد برافروز که از سرو کنی آزادم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    104
    بازدیدها
    4,610
    بالا