رمان عشق در حین نفرت نویسنده shaparak1113 کاربر انجمن نگاه دانلود
نگام به بطری نوشیدنی میز کنار دستم افتاد خیلی میلم میکشید بخورمش. .. نصفش ممکنه ادمو بکشه اما برام مهم نبود. مردن یا زنده بودنم برای کسی اهمیت نداشت.. . کم کم گر گرفتم تنم داغ شد حس بیخیالی داشت توم جا خوش میکرد.... اومدم پاشم که پای راستم واسه خودش رفت و افتادم به تلو تلو خوردن. همه ی افرادم که حول حوش هشت نفر بودن فقط نگام کردن. اون عوضیا معلومه دیگه میخواستن همشون از شرم خلاص شن. یکی از افرادمو که بیرون وایساده بود صدا زدم:
_مرتضی مرتضیییییییی
چیزی نگذشت که اومد تو. خواستم چیزی بگم که سرم گیج رفت و پرید زیر بازومو گرفت و بعد گفت:
_بله قربان؟!
_اون گوشی بی صاحبم رو بیار بینم
گوشیم رو که موقع کتک زدن محمد داده بودم بهش از جیب کت شلوار رسمی سورمه ایش کشید بیرون و داد دستم. خودمو از قید بازوش آزاد کردم و از زیر زمینی که توش بودیم زدم بیرون. همینجوری گیج و کور مال کور مال خودم رو پرت کردم رو تاب دو نفره سفید رنگ حیاط. قیژ قیژ صدا میداد.... یادم افتاد که چه روزایی رو با رونیکا رو این تاب داشتم اونوقت که براش مثل یه داداش عزیز بودم همون موقع هایی که هنوز بد تینت و خشن نبودم. اونوقت هایی که ازم متنفر و فراری نبود ولی حالا تمام پل های بین ما خراب شده بود حالا اونقدر پست و بیشرف شده بودم که دیگه کارم رسیده بود به جایی که باید عشقم رو درگیر خلق و خوی حیوانی خودم میکردم. دست گذاشتم رو شمارش و زنگ بزنم بهش که گوشیم زنگ خورد. نگاه به عکس چشمک زن کردم و صاحب شماره رو شناختم.
INCOMING CALL eshgham
با اینکه دلم یک سال بود که از رونیکا خون بود ولی دلم نیومده بود و نمیاد که کلمه عشقم رو حذف کنم از گوشی...دکمه سبز رنگ اتصال تماس گوشی هواوی جی 630مو بطرف سمت راست کشیدم و با صدایی که از مـسـ*ـتی کشیده میشد ناخوداگاه،گفتم:
_چه عجبببب خانم فراااری چیه چیشده یاده مننن افتاااااادی؟
چند لحظه سکوت کرد. بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_وقتی مـسـ*ـتی نمیشه باهات حرف زد بعدا زنگ میزنم خداحافظ
و تلفن رو قطع کرد. فهمیدم میخواد باهام همکاری کنه که زنگ زده وگرنه امکان نداشت بهم زنگ بزنه.. بی اختیار قهقهه پیروز مندانه ای زدم.....
نگام به بطری نوشیدنی میز کنار دستم افتاد خیلی میلم میکشید بخورمش. .. نصفش ممکنه ادمو بکشه اما برام مهم نبود. مردن یا زنده بودنم برای کسی اهمیت نداشت.. . کم کم گر گرفتم تنم داغ شد حس بیخیالی داشت توم جا خوش میکرد.... اومدم پاشم که پای راستم واسه خودش رفت و افتادم به تلو تلو خوردن. همه ی افرادم که حول حوش هشت نفر بودن فقط نگام کردن. اون عوضیا معلومه دیگه میخواستن همشون از شرم خلاص شن. یکی از افرادمو که بیرون وایساده بود صدا زدم:
_مرتضی مرتضیییییییی
چیزی نگذشت که اومد تو. خواستم چیزی بگم که سرم گیج رفت و پرید زیر بازومو گرفت و بعد گفت:
_بله قربان؟!
_اون گوشی بی صاحبم رو بیار بینم
گوشیم رو که موقع کتک زدن محمد داده بودم بهش از جیب کت شلوار رسمی سورمه ایش کشید بیرون و داد دستم. خودمو از قید بازوش آزاد کردم و از زیر زمینی که توش بودیم زدم بیرون. همینجوری گیج و کور مال کور مال خودم رو پرت کردم رو تاب دو نفره سفید رنگ حیاط. قیژ قیژ صدا میداد.... یادم افتاد که چه روزایی رو با رونیکا رو این تاب داشتم اونوقت که براش مثل یه داداش عزیز بودم همون موقع هایی که هنوز بد تینت و خشن نبودم. اونوقت هایی که ازم متنفر و فراری نبود ولی حالا تمام پل های بین ما خراب شده بود حالا اونقدر پست و بیشرف شده بودم که دیگه کارم رسیده بود به جایی که باید عشقم رو درگیر خلق و خوی حیوانی خودم میکردم. دست گذاشتم رو شمارش و زنگ بزنم بهش که گوشیم زنگ خورد. نگاه به عکس چشمک زن کردم و صاحب شماره رو شناختم.
INCOMING CALL eshgham
با اینکه دلم یک سال بود که از رونیکا خون بود ولی دلم نیومده بود و نمیاد که کلمه عشقم رو حذف کنم از گوشی...دکمه سبز رنگ اتصال تماس گوشی هواوی جی 630مو بطرف سمت راست کشیدم و با صدایی که از مـسـ*ـتی کشیده میشد ناخوداگاه،گفتم:
_چه عجبببب خانم فراااری چیه چیشده یاده مننن افتاااااادی؟
چند لحظه سکوت کرد. بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_وقتی مـسـ*ـتی نمیشه باهات حرف زد بعدا زنگ میزنم خداحافظ
و تلفن رو قطع کرد. فهمیدم میخواد باهام همکاری کنه که زنگ زده وگرنه امکان نداشت بهم زنگ بزنه.. بی اختیار قهقهه پیروز مندانه ای زدم.....