(( پاکان ))
فک کنم حالش بد شد . سریع رفت تو دستشویی و بعدش فقط صدای عق زدن اومد. محکم به درمیکوبیدم ....
_ ستاره ..... چت شد یهو ؟؟؟ خانومم ؟
دوباره فقط صدای عق زدن ...
_ باز کن این در رو ببینم چی شده ؟؟ ستاره ....
صدای عق زدن قطع شد .
_ باز کن دی ........
هنوز حرفم کامل نشده بود که ستاره بی حال جلوم قد علم کرد .
_ چرا حالت بهم خورد ؟؟ چیزی خوردی ؟ ها ؟؟
_ چیزی نیست آقا .... حتما مسموم شدم ... خوب میشم .
_ چی چی رو خوب میشم ؟؟؟ ...... زودی لباسات رو بپوش ببرمت دکتر ..... یالا !
_ چیزی نیست پاکان ..... واسه یه بالا آوردن که نمیرن دکتر ... بعدشم زشته وسط مراسم بذارم برم. تو هم این قدر حساس نشو ، خوب میشم ... خیالت راحت .
_ مطمئن ؟؟
_ آره عزیزم ... مطمئن !
لبخند ستاره کشی زدم :
_ باشه ... پس بیا بریم
تا آخر مراسم دوبار دیگه هم حالش بد شد . واقعا بی حال شده بود! هی اصرار میکردم بریم دکتر، ولی کو گوش شنوا ؟؟؟ میگفت چیزی نیست، فقط مسموم شدم.
از من اصرار و از اونم انکار . ساعت 2 بود که به خونه رسیدیم . کمکش کردم و از پله ها بالا بردمش . لباساش رو با بی حالی عوض کرد و خوابید .. منم دستم رو دور ک.م.ر.ش ح.ل.ق.ه کردم و خوابیدم .
دو روز پیش که رفته بودم اداره چند روزی واسه خودم مرخصی گرفتم . واسۀ همین ساعت 9 از خواب نانازم بیدار شدم .بعد از عملیات هر روزه رفتم پایین .
_ به به .... ببین خانوم خوشگلم چی کار کرده !
با لبخند دل آب کٌنِش بهم خیره شد :
_ سلام ... صبحت بخیر
_ سلام خانم خانما ..... صبح شما هم بخیر
زینت خانوم واسه دوهفته پیش خانوادشرفته ؛ آخه مادرش حالش بد شده !نشستم سر میز و با اشتها واسه خودم لقمه گرفتم . ولی ستاره فقط یه لیوان آب پرتقال خورد !
_ ستاره ؟؟
_ جانم ؟
_ چرا صبحانت رو نمیخوری ؟؟؟؟
_ اشتها ندارم .
_ یعنی چی که اشتها ندارم ؟؟؟ مگه میشه ؟ تو از دیروز ظهر هیچی نخوردی .. بردار بخور، زود !
_ نمیتونم به خدا ..... حالت تهوع دارم .
_ خانومم اون حالت تهوع نیست و گرسنگیه ( واسش لقمه گرفتم ) بخور .
_ نمیتونم پاکان ...... میلم نمیکشه .
لقمه رو آروم تکون دادم :
_ باید بکشه ..... بگیرش
تا یه هفته همین آش بود و همین کاسه ! از هر چی بو تو جهان بود بدش میومد .میرفتم بغلش میکردم ، میگفت :
_ پاکان برو اون ور، خیلی بو میدیفک کنم حالش بد شد . سریع رفت تو دستشویی و بعدش فقط صدای عق زدن اومد. محکم به درمیکوبیدم ....
_ ستاره ..... چت شد یهو ؟؟؟ خانومم ؟
دوباره فقط صدای عق زدن ...
_ باز کن این در رو ببینم چی شده ؟؟ ستاره ....
صدای عق زدن قطع شد .
_ باز کن دی ........
هنوز حرفم کامل نشده بود که ستاره بی حال جلوم قد علم کرد .
_ چرا حالت بهم خورد ؟؟ چیزی خوردی ؟ ها ؟؟
_ چیزی نیست آقا .... حتما مسموم شدم ... خوب میشم .
_ چی چی رو خوب میشم ؟؟؟ ...... زودی لباسات رو بپوش ببرمت دکتر ..... یالا !
_ چیزی نیست پاکان ..... واسه یه بالا آوردن که نمیرن دکتر ... بعدشم زشته وسط مراسم بذارم برم. تو هم این قدر حساس نشو ، خوب میشم ... خیالت راحت .
_ مطمئن ؟؟
_ آره عزیزم ... مطمئن !
لبخند ستاره کشی زدم :
_ باشه ... پس بیا بریم
تا آخر مراسم دوبار دیگه هم حالش بد شد . واقعا بی حال شده بود! هی اصرار میکردم بریم دکتر، ولی کو گوش شنوا ؟؟؟ میگفت چیزی نیست، فقط مسموم شدم.
از من اصرار و از اونم انکار . ساعت 2 بود که به خونه رسیدیم . کمکش کردم و از پله ها بالا بردمش . لباساش رو با بی حالی عوض کرد و خوابید .. منم دستم رو دور ک.م.ر.ش ح.ل.ق.ه کردم و خوابیدم .
دو روز پیش که رفته بودم اداره چند روزی واسه خودم مرخصی گرفتم . واسۀ همین ساعت 9 از خواب نانازم بیدار شدم .بعد از عملیات هر روزه رفتم پایین .
_ به به .... ببین خانوم خوشگلم چی کار کرده !
با لبخند دل آب کٌنِش بهم خیره شد :
_ سلام ... صبحت بخیر
_ سلام خانم خانما ..... صبح شما هم بخیر
زینت خانوم واسه دوهفته پیش خانوادشرفته ؛ آخه مادرش حالش بد شده !نشستم سر میز و با اشتها واسه خودم لقمه گرفتم . ولی ستاره فقط یه لیوان آب پرتقال خورد !
_ ستاره ؟؟
_ جانم ؟
_ چرا صبحانت رو نمیخوری ؟؟؟؟
_ اشتها ندارم .
_ یعنی چی که اشتها ندارم ؟؟؟ مگه میشه ؟ تو از دیروز ظهر هیچی نخوردی .. بردار بخور، زود !
_ نمیتونم به خدا ..... حالت تهوع دارم .
_ خانومم اون حالت تهوع نیست و گرسنگیه ( واسش لقمه گرفتم ) بخور .
_ نمیتونم پاکان ...... میلم نمیکشه .
لقمه رو آروم تکون دادم :
_ باید بکشه ..... بگیرش
تا یه هفته همین آش بود و همین کاسه ! از هر چی بو تو جهان بود بدش میومد .میرفتم بغلش میکردم ، میگفت :
از این قضیه یکمی کلافه شده بودم .. البته فقط یکمی ها ! باز فکر نکنین من غولی یا آدم روانی یا لولوخورخورما..!
البته این کلافگی زیادم طول نکشید .یه شب همۀ اون کلافگی ها تموم شد ! شبی که فهمیدم ...
البته این کلافگی زیادم طول نکشید .یه شب همۀ اون کلافگی ها تموم شد ! شبی که فهمیدم ...
آخرین ویرایش توسط مدیر: