کامل شده رمان زمزمه عشق | جناب سرهنگ کاربر انجمن نگاه دانلود

روند کلی رمان برای شما چطور بود؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است.

The unborn

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/15
ارسالی ها
7,006
امتیاز واکنش
49,906
امتیاز
1,221
محل سکونت
سومین سیاره خورشیدی!
(( دقایقی قبل از عمل ))
پرستار وسیله هارو روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت .وسایل رو برداشتم و بالا سرش رفتم... ستاره بلند شد و نشست و منم پشت سرش نشستم . اولین تیکۀ مو .... دومین تیکۀ مو ... و ...آروم زیر لب زمزمه کردم :

_ هوای خونه دلگیره ... تو که نیستی پریشونم
ببین بعد تو یک روزم ... تو این خونه نمیمونم
تو این خونه نمیمونم
نمیپرسی چرا هرشب .... چقد طولانیه پرسم
شاید فهمیده باشی من ... از اینکه نیستی میترسم

از اینکه نیستی میترسم .......

بغض داشت خفم می‌کرد . اگه بره و دیگه برنگرده چی ؟؟شونه های ستاره می‌لرزید ... می‌دونستم داره گریه می‌کنه ...از پشت بغلش کردم
گریش اوج گرفت .یه قطره اشک از دستم در رفت و روی گونم نشست .حس کردم دارم نفس کم میارم .حالم افتضاح بود . از روی تخت بلند شدم و به سرعت از اتاق بیرون رفتم.روی صندلی نشستم و هی فرت و فرت نفس عمیق کشیدم . بعد از چند دقیقه تختی روبه روم ایستاد .دستش رو تو دستام گرفتم . نگاهش کردم .پیشونیش رو با عشق بوسیدم . قطرات اشک به سرعت از روی گونم سر می‌خوردن .زبونم قفل شده بود . هیچ کدوممون حرفی نمی‌زدیم. تخت حرکت کرد و من با چشام همراهیش می‌کردم .سینا در حالی که لباس استریلیزۀ مخصوص پوشیده بود به سمت من میومد .روبه روم ایستاد .بالاخره قفل زبونم شکسته شد :

_ ستاره رو اول به خدا ... بعدم به تو می‌سپارم سینا ؛ با خبرای خوش بیا !
چند بار زد به شونم :
_ دعا کن پاکان ...... دعا !
با رفتن سینا عین شیربرنج روی صندلی وا رفتم مثل بت به روبه رو خیره شده بود م . دلم می‌خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه . دلم می‌خواست هیچ وقت مرد نمی شدم تا می‌تونستم بدون این که فکر کنم الان کسی داره نگاهم می‌کنه ، اشک بریزم و حسرت روزای خوب و بدون ناراحتیمون رو بخورم .پدرم همیشه می‌گفت اشک مال مرد نیست .. غرور مال مرده .. دنیا دست مرده ... اشک به مرد نمیاد . ولی من قبول نداشتم و ندارم . دقیقا مثل الان .دلم می‌خواست زار زار گریه کنم و به دنیا نشون بدم که مرد هم بعضی مواقع باید اشک بریزه تا فکر کنه دنیا تو دستاشه . تا حس کنه دیگه هیچ مانعی براش وجود نداره و می‌تونه غرور داشته باشه .پدرم همیشه می‌گفت اشک همه زندگیِ یه مرده ... یه قطره اشک زندگیش رو به فنا میده ..
اما پدر...زندگیِ من توی این اتاق عمله .اشک برای من فقط یه همدمه ... فقط یه تسکین ... همین و بس !
یک ساعت، دو ساعت ، سه ساعت ، چهار ساعت و بالاخره تخت ستاره با سرعت زیادی از جلوی چشام رد شد . حتی فرصت نکردم از روی صندلی بلند بشم .محو دور شدن تخت بودم که ناگهان دستی روی شونم نشست . مثه برق گرفته ها برگشتم .
_ چی شد ؟ ترسیدی ؟؟؟ بابا ایول به خودم .. تازگیا خیلی مرموز شدما !!
_ چ ... چی ... چی شد ؟؟؟
_ اصلا نگران نباش .. عمل موفقیت آمیز بود . فقط الان باید منتظر باشیم که خانومت بهوش بیاد .
نفس راحتی کشیدم :

_ کی ؟؟ کی به هوش میاد ؟؟؟؟
_ نمی دونم !!
_ چی ؟؟ یعنی چی که نمی دونی ؟؟؟ مگه تو دکتر نیستی ؟؟؟؟
_ دکترم که دارم بهت میگم معلوم نیست ... بستگی به ایمنی و مقاومت بدنش داره .
_ لااقل یه حدسی بزن
_ خب بعضیا بودن که در عرض یک هفته به هوش اومدن .. بعضیا هم بودن که به هوش اومدنشون 7 یا 8 ماه طول کشیده . این قده دل نگرون نباش آقای مجنون.....( آروم خندید ) لیلی برمی‌گرده !!
_ الان کجا بردنش ؟؟؟
_ بخش مراقبت های ویژه .. تا وقتی به هوش بیاد همون جا می‌مونه ... ایشالا وقتی به هوش اومد منتقلش می‌کنن به بخش
_ الان می‌تونم ببینمش؟؟؟؟؟
_ فعلا نه پاکان جان .
_ پس کی ؟؟
_ چه قدر تو عجولی ..!!
_ از قدیم گفتن حلال زاده به داییش میره.خب چیشد؟ کی می‌تونم برم ببینمش ؟
_ فردا ترتیبش رو می‌دم .... خیالت تخت
_ نوکرتم به مولا ( کشیدمش تو بغلم ) خیلی آقایی سینا ... تا عمر دارم مدیونتم .
_ باید از اون بالایی تشکر کنی . من فقط یه وسیله بودم( چندبار زد به پشتم ) یا علی !
با لبخند تلخی ازم دور شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    از اتاق ستاره بیرون اومدم .صدای گوشیم بلند شد ..
    _ الو؟
    _ سلام پاکان
    _ به سلام آقا دیا ...چه طوری ؟
    _ بد نیستم تو چطوری ؟؟
    _ می‌گذره دیگه ... بقیه خوبن ؟؟
    _ آره ... همه خوبن .. سلام دارن . خب چی شد ؟؟؟
    _ نگران نباش ... حالش خوبه .
    _ خب خداروشکر ... کی به هوش میاد ؟؟؟
    _ والا معلوم نیست ... شاید تا یه هفته دیگه ..... شایدم تا 7 یا 8 ماه دیگه
    _ می‌خوای منم بیام ؟؟
    _ نه ...... تو کجا بیای ؟؟؟؟؟
    _ مثلا خواهرمه ها .... می‌خوام پیشش باشم .
    _ نه لازم نیست ... من هستم دیگه !!
    _ آخه...
    _ آخه بی آخه .... گفتم من هستم. بچسب به کارت ...ایشالا وقتی به هوش اومد ، برمیگردیم ایران !
    _ خواهش می‌کنم پاکان
    _ خواهش می‌کنم خواهش نکن !
    _ ولی من برای فردا عصر بلیط گرفتم . مرغ من یه پا داره. گفتم بدونی دارم میام . فعلا خواهردزد جان !!
    _ تو ....... نمیای !
    _ میام ......... خوبشم میام !
    _ خب شاید موندنمون طول بکشه !
    _ اشکال نداره .... برادرشم .... چشمم کور ، دندمم نرم ..... می‌مونم
    _ هوف ......... چه قدر تو یک دنده ای .
    _ آره دیگه ... من رو دیدی ، انگار اون رو دیدی. اون رو دیدی ، انگار من رو دیدی. کپی برابر اصل ! مثه سیبی که از وسط نصف کردن .
    _ بسه دیگه دیاکو ... نگفتم که بشین رو منبر واسم سخنرانی کن .
    _ حالا نمی‌شد ضایعم نکنی ؟؟ اگه ضایعم نمی‌کردی می‌مردی ؟؟؟ طاعون می‌گرفتی ؟ افسرده می‌شدی ؟؟ سگ گازت می‌گرفت ؟؟ بیماری لاعلاج می‌گرفتی ؟؟ می‌رفتی زیر تریلی ؟؟ با آسفالت یکی می‌شدی ؟؟ با آجر می‌زدن تو سرت خاکشیر می‌شدی ؟؟ مارهای کبری نیشت می‌زدن ؟؟ از توی کتاب تصمیم کبری حذفت می‌کردن ؟؟ چه اتفاقی واست میوفتاد دقیقا ؟؟ توضیح بده !!
    _ دیاکو ؟؟؟ دیوونم کردی !
    _ وای ای حال می‌ده اذیتت می‌کنم ...أی حال می‌ده .

    این رو گفت و زد زیر خنده . بهش گفتم :
    _ مثل این که خیلی از بیکاری رنج می‌بری .... نه ؟؟؟
    _ اوف آره ... خیلی بیکارم ..بیکار، علاف، می‌گردم !!
    _ حالا که این قدر بیکاری ، یه کاری می‌گم واسم انجام بده.
    _ حالا می‌فهمم که چه قدر کار دارم !
    _ تنبل!
    _ دارم میاما ..... خداشاملو !
    _ خدا شکسپیر .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    داشتم از بوی عرق خودم غزل خداحافظی رو می‌خوندم ... ه*و*س کرده بودم حموم برم ؛ ولی خب نمی‌تونستم ستاره رو ول کنم و برم .آها فهمیدم ؛ به سینا می‌گم حواسش به خانومم باشه .سینا رو دیدم . داشت با یکی از پرستارا می‌حرفید .صبر کردم تا حرفاش تموم بشه . بعد از چند دقیقه به طرفم اومد.
    _ به به چه عجب از اون اتاق دل کندی ... کاری داشتی ؟؟
    _ آره ..... البته اگه زحمتی نیست
    _ نه بابا چه زحمتی ؟!! بگو ... جانم ؟
    _ اگه میشه حواست رو بده به ستاره .. من برم یه دوش بگیرم برگردم .
    _ باشه برو خیالت راحت
    _ دستت درد نکنه ... دوساعته میام .. بای
    _ برو خدا به همرات !
    رفتم تو خونه و در رو بستم . الهه خانوم جلوی چشام ظاهر شد ..
    _ سلام آقا .. خیلی خوش اومدین ..... پس خانوم کجان ؟؟
    _ راستش دیروز عملش کردن ... فقط الان باید منتظر بمونیم که به هوش بیاد.
    صورتشو چنگ زد :

    _ خدا مرگم بده ....... الان حالشون خوبه ؟؟؟
    _ آره خداروشکر !
    _ می‌خواین منم همراهتون بیام ؟؟
    _ نه لازم نیست .. خودم هستم . در ضمن فردا هم داداشِ ستاره میاد . الانم فقط اومدم دوش بگیرم و برم !
    _ شام خوردین ؟؟
    _ نه هنوز !
    _ پس تا شما از حمام بیاین بیرون منم میز رو می‌چینم .
    _ باشه .. مرسی
    با زدنِ لبخندی ازم دور شد .از پله ها رفتم بالا و وارد اتاق خوابمون شدم ..حولم رو برداشتم و روبه روی پوستر ستاره وایستادم . الهی من قربون اون دریای چشات بشم . دیدنت روی تخت بیمارستان واقعا برام سخته ، خیلی خیلی سخته ستاره . ای کاش زودتر بیای !
    رفتم تو حموم و همه لباسام رو درآوردم ... دوش رو باز کردم و زیرش رفتم..آب یخ واقعا جیـ*ـگر آدم رو حال میاره .بعد از شستن خودم ، یه کم جلوی آینۀ حموم ژست اومدم و با عضله های بادکردم بازی کردم و اومدم بیرون . عجب هیکلی بهم زده بودم و خودم خبر نداشتم . قربون شکم شیش تیکم ! سریع لباسام رو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم... اصن نگاه نکردم چی پوشیدم .. ولش کن بابا کم مشکل دارم ؟؟
    _ آقا ... غذا حاضره
    _ باشه.الان میام
    روی صندلی نشستم و نگاه مختصری به میز انداختم .یه کم برنج و فسنجون واسه خودم ریختم و شروع به خوردن کردم ؛ ولی فقط تونستم دولقمه اونم به زور بخورم . قاشق چنگال رو انداختم تو بشقاب و لیوان دوغم رو سر کشیدم شاید یکم از التهابم کم بشه .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    از روی صندلی بلند شدم :
    _ من میرم بیمارستان ... خداحافظ

    _ شما که هنوز چیزی نخوردین .
    _ نمی‌تونم .... بدون ستاره غذا از گلوم پایین نمی‌ره .
    _ الهی بمیرم برات مادر ...... بسوزه پدر عاشقی .. هی روزگار !
    در رو بستم و سوار ماشین شدم.به ساعتم نگاه کردم ؛ 12 بود . از ماشین پیاده شدم و تو بیمارستان رفتم .
    _ سلام آقای مجنون .. خب پدرِمن می‌ذاشتی فردا صبح میومدی دیگه .. چه کاری بود ؟؟؟
    _ مرگ سینا حتی یه دقیقه هم دیر نکردم .
    _ می‌دونم . می‌دونم.
    _ تقلید کار !!
    _ خودتی !
    _ خودتی !
    _ گفتم خودتی !!
    _ خف باو ...
    _ ایش ... خیلی خب بابا.. بیا برو حالا، دعوامون باشه واسه بعد !
    _ باشه ... پس فعلا
    _ فعلا !

    ***
    (( فردا شب ))
    تو حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد :
    _ الو ؟
    _ کجایی خواهر دزد ؟؟
    _ بیمارستانم . چه طور مگه؟
    _ از فرودگاه که نیومدی دنبالم . لااقل آدرس رو بده بیام ؛ بلکه دلم واسه خواهرکم بسوزه که خودت رو انداختی بهش تنبلِ غوزمیت !!
    آروم خندیدم و گفتم :

    _ الان واست آدرس خونه و بیمارستان رو می‌فرستم .. اول برو وسایلت رو بذار و یه دوش بگیر بعدش بیا .
    _ اوکی .... یه ساعت دیگه اونجام . بای
    _ باشه ... بای
    روی صندلی نشستم و چشام رو بستم .با تکونای شدیدِ یکی بیدار شدم . حتما سیناست .چشام رو باز کردم که صورتِ خندونِ دیاکو رو دیدم ..
    _ بد نگذره ؟
    چون تازه از خواب بیدار شده بودم یه خورده گیج میزدم ..
    گیج گفتم :

    _ ها ؟؟؟!!
    _ چی فکر می‌کردیم چی شد . این جوری از خواهر ما مراقبت می‌کنی خواهردزد؟؟ ما رو بگو فکر می‌کردیم شبا با چماق بالای سرش نگهبانی می‌دی.
    زدم زیر خنده :

    _ حالا .... ده دیقه .... چشام رفت رو هم !
    _ این خواهر چشم آسمونیه ما کو ؟؟؟
    _ تو این اتاق روبه رویی !
    دیاکو سرش رو تکون داد و تو اتاق رفت . دوست نداشتم مزاحم خلوت خواهر و برادر بشم . برای همین دوباره رفتم رو سایلنت .
    ***
    (( دوماه بعد ))

    کاغذا رو از دفترچه می‌کندم و بعد از مچاله کردنشون تو سطل زبالۀ اتاق شوتشون می‌کردم.تو آینه به خودم نگاه کردم . چه قدر لاغر شده بودم توی این مدت !؟ ..زیرِچشام گود رفته بود و چشای سبزم به سرخی می‌زد .اگه الان ستاره اینجا بود می‌گفت :
    _ ولی بازم چیزی از جذابیتت کم نشده .

    منم با لبخند دستم رو د.و.ر ک.م.ر.ش حلقه می‌کردم و با تمام احساسم می‌بوسیدمش . ب*و*س*ه ای با طعم انتظار ....
    گیتارم رو برداشتم و سوار ماشین شدم. به محض این که دم در اتاق ستاره رسیدم ، سوییچِ ماشین رو سپردم به دیاکو و تو اتاق رفتم.هر وقت که میومدم با چشای بسته‌ی ستاره مواجه می‌شدم .با جسم و روح و قلبی خسته کنار تختش زانو زدم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    توروخدا چشات رو باز کن ستاره ..... دلم برای حرف زدنت ..... خنده هات ....... گریه هات ... بوسیدنت .... برای همه وجودت تنگ شده .. بیدار شو عشقم .... از این خواب طولانی مدت بیدار شو ..... تو که این قدر بی معرفت نبودی ..... تو که تا تهش باهام اومدی ، حالا می‌خوای بذاری بری ؟؟( آروم اشک می‌ریختم ) وقتی تو روی تخت بیمارستان افتادی و بین این همه دستگاه گیر کردی ، احساس می‌کنم ..... یه تیکه از وجودم نیست . احساس می‌کنم دیگه زنده نیستم .... جان پاکان برگرد ستاره ...... دو ماه گذشته اما هنوزم ...
    نتونستم حرفم رو ادامه بدم . چندتا نفس عمیق کشیدم و حرفم رو از سر گرفتم :
    _ دیدی چه کردی با پاکانت ؟؟؟ دیدی ستاره؟( به خودم اشاره کردم ) ببین من رو .. می بینی چقدر لاغر شدم ؟؟ ( میون گریه آروم خندیدم ) زشت شدم نه ؟؟؟ تو که دوست نداشتی پاکانت این جوری بشه .. پس چرا یه همچین کاری رو باهاش کردی ؟؟ ( اختیار اشکام دست خودم نبود ) عزیزم ..... خانوم کوچولو ..... جوجویِ پاکان .... بگو ..... بگو کی برمیگردی .... تا به امید اون روز....... پاهام جون بگیرن !

    دست کوچولو و سفیدش رو آروم بوسیدم.
    روی صندلی نشستم . گیتارو توی بغلم جابه جا کردم و انگشتام به حرکت درومدن :

    چرا حس میکنم هستی کنارم
    چرا این رفتنو باور ندارم
    چرا گم میکنم روز و شبامو
    چرا حس میکنم داری هوامو
    چرا هستی میون خواب و رویام
    چرا پر میشی تو حرم نفسهام
    دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم
    میخوای بری تو رو به این ترانه میسپارم
    ولی نرو ، نرو بمون
    نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

    نرو بمون ، نرو بمون ، نرو بمون کنارم ........

    اشکام بی مهابا رو صورتم می نشستن و جلوی دیدم رو می‌گرفتن .ستاره برگرد ... نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم . ندارم لعنتی ...ندارم ...دارم نفس کم میارم ... می‌بینی ستاره ؟؟ می‌بینی خانومم ؟ سخته بدون تو بودن .. به خدا سخته ... !نفس عمیقی کشیدم ..
    آخه ترانه هام همش بهونتو میگیرن

    اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن
    اگه بری چشامو پشت جاده جا میزارم
    اگه بری خودِ بارون میشم برات میبارم
    دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم
    میخوای بری تو رو به این ترانه میسپارم
    ولی نرو ، نرو بمون
    نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

    نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

    (( نرو – مهرنوش ))
    اشکام رو پاک کردم و بدون این که به ستاره نگاه کنم به طرف در رفتم . دستم روی دستگیره اتاق قرار گرفت .. سرم رو برگردوندم و بهش نگاه کردم .. زیر لب زمزمه کردم :

    _ منتظرت میمونم ستارۀ من !
    لبام رو روی هم فشار دادم . یه قطره اشک از چشمم چکید ..
    _ پ ...پاکان
    چه صدای آشنایی ...!
    _ پا .... کانم
    ای کاش بودی ستاره ...... ای کاش بودی که الان توهم نزنم داری صدام می‌زنی ..!!
    _ ازم ... د ... دلخوری ... پا ...کان ؟؟؟
    عین برق گرفته ها برگشتم و به اطرافم نگاه کردم . به چشای آبیش . درست میدیدم ... ستاره چشاشو باز کرده بود و بهم نگاه میکرد ...... اصن باورم نمیشد
    دستگیره رو ول کردم با قدم های بلند خودم رو بهش رسوندم . شروع کرد به گریه کردن ؛ ولی من مات و مبهوت بهش زل زده بودم.
    _ س .... سلام ... پاکان
    دستی روی گونش کشیدم .. :

    _ س ..... ستاره
    _ من برگشتم پاکان ...... م ...من اومدم
    دوباره اشک روی صورتم نشست.
    _ آره عزیزم .... آره فدای اون چشای قشنگت بشم ... برگشتی ...... برگشتی خانومم !
    اشکاش با سرعت بیشتری روی بالش فرود میومدن .اشکاش رو با دستم پاک کردم و گفتم :

    _ گریه نکن عزیزدلم .... گریه نکن .... این که برگشتی پیشم .. گریه داره ؟؟
    سرش رو به طرفین تکون داد که گفتم :
    _ پس گریه نکن .... باشه ؟؟؟
    سرش رو تکون داد و گفت :
    _ باشه !
    با لبخندی که تا حالا از خودم سراغ نداشتم بهش نگاه کردم .گفت :
    _ چقدر ... لاغر.. ش .. شدی !
    دوباره اشکاش شروع به باریدن کردن .لبخندم تلخ شد . گفتم :
    _ الان میام
    به سرعت از اتاق زدم بیرون .اشکام روی سرامیکایِ بیمارستان میوفتادن .سینا داشت به طرفم میومد .دستی به صورتم کشیدم که آثار گریه معلوم نباشه ؛ ولی انگار دیر شده بود ..
    _ نمی‌خواد قایمشون کنی .. !
    اشکام قصد بند اومدن نداشتن . میون گریه لبخند دندون نمایی زدم و گفتم :

    _ ستاره ....... ستاره به هوش اومده !
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    با تعجب گفت :
    _ اینکه عالیه .... اشکت دیگه واسه چیه پسرِخوب ؟؟ برو الان منم میام !

    _ ب ... باشه !
    گوشیم رو درآوردم و به دیاکو زنگیدم.
    _ هوم ؟؟
    از صدای گرفته ش معلوم بود خواب بوده ... ساعت 2 نصفه شبه خب ... !!
    _ دیاکو مٌشتٌلٌق بده ... خبر خوب دارم.
    _ خیلی بیشعوری ..... آخه خدا رو خوش میاد ؟؟؟
    _ خواب می‌دیدی ؟؟
    _ ای کاش خواب می‌دیدم !
    _ پس چی شده ؟؟
    _ عزرائیل اومده سروقتم میگه : دیاکو مٌشتٌلٌق بده .. خبر خوب دارم .
    آروم خندیدم که ادامه داد :


    _ آخه دیوونۀ زنجیری .. خداروخوش میاد نصفه شبی یه طفل معصوم رو از خوابِ ناز بیدار کنی و بگی ( ادامو درآورد ) مٌشتٌلٌق بده .. خبر خوب دارم ؟؟ نه واقعا انصافه ؟؟
    _ ما رو بگو می‌خواستیم بگیم خواهر چشم دریاییتون چشاش رو باز کرده .
    _ چشم دریایی نه .... چشم آسمونی
    _ خو همو .......
    با چکمه پرید وسط حرفم :

    _ نشنیدم چی گفتی ... گفتی ستاره به هوش اومده ؟؟؟
    _ پس چی ؟؟؟؟ خانومِ منه دیگه !!
    _ إستپ آقا برادر ... قبل از این که زنِ تو بشه ... خواهر من بوده .. وایستا که اومدم. بای
    قطع کرد .آروم خندیدم الهی بمیرم چقده هول بود ! خخاز پشت شیشه به ستاره نگاه کردم . یه سپاه پرستار و دکتر تو اتاقش بودن .روی صندلی نشستم و نفسی از آسودگی کشیدم .چند دقیقه بعد سینا از اتاق بیرون اومد .
    _ خب چی شد ؟؟
    _ الان منتقلش می‌کنن به بخش ... ایشالا تا یه هفته دیگه هم مرخص میشه .
    نتونستم لبخندم رو پنهون کنم .عمیق بود . لبخندی از اعماق قلبم !ستاره رو به بخش منتقل کردن. بعد از این که پرستارا از اتاقِ جدیدِش اومدن بیرون ، ما دوتا حمله ور شدیم طرف اتاق و درو محکم بستیم ..
    دیاکو یه جوری به ستاره نگاه می‌کرد .. انگار 100 سال تو انتظار دیدنش بودی .
    _ هوی دیا ؟؟؟ خوردی زنم رو .. یه ذره هم واسه من نگه دار !

    _ نمی‌خوام ... اصن میخوام بخورمش ... کور شود هر آنکه نتواند دید !!
    _ جرئت داری یه نگاه چپ بهش بنداز
    _ به کوری چشمِ تو هم که شده می‌ندازم .
    _ اِ اینجوریه ؟؟؟؟؟
    _ آره ..... این جوریه!
    _ باشه .... خودت خواستیا!
    یه دونه محکم پس گردنش زدم.

    _ آخ .... چته روانی ؟؟
    _ تا تو باشی دیگه به زنِ من نگاه نکنی !!
    ستاره به کارای ما دوتا می‌خندید . پاکان قربون خنده هات بره !
    _ ایشالا ایشالا
    _ باز که تو اومدی خرمگس ؟
    _ خب باشه ... می‌رم .... چرا می‌زنی حالا ؟؟!! بچه که زدن نداره !
    _ الهی بمیرم .... دستم بشکنه !
    _ ایشالا ایشالا !!
    بیخیال وجدان خره ..... ستاره رو بچسب !دیاکو بعد از یه ساعت رفت خونه تا استراحت کنه .دستش تو دستم بود ... آروم دستش رو نوازش می‌کردم .. ستاره خوابیده بود. از وقتی به هوش اومده بود حتی یه لحظه هم لبخند از روی لبم کنار نمی‌رفت .گونش رو آروم بوسیدم و صورتم رو از سمتِ راست گذاشتم روی دستش و چشام رو بستم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    (( ستاره ))
    روی تخت نشسته بودم و داشتم با دیاکو حرف می‌زدم.
    _ خب ... میگفتی ؟؟
    _ هیچی دیگه ... باید واسم ردیفش کنی
    سرم رو با لبخند به نشونه تأیید تکون دادم .محکم گ*و*ن*مو*ب*و*س*ید :

    _ الهی فدات بشم آبجی !
    بلند زدم زیر خنده . دیاکو هم همراهیم کرد . خیلی خوشحال بودم . نه !! خیلی واسش کمه ! فراتر از تصور ... آره !! ما با خنده هامون از خدای خودمون تشکر می‌کردیم ..!
    ***
    (( یک هفته بعد – خانه مادر جون ))

    با لبخند به آغـ*ـوش مادرجون پناه آوردم . دلم برای عطر تنش تنگ شده بود . دلم برای غرق شدن تو آغـ*ـوشِ پر از عشقِ پاکان تنگ شده بود . ولی حالا داشتم با تمام وجودم حسشون می‌کردم !! ساعت نزدیکای 5 بود که از خواب بیدار شدم . پاکان نبود مطمئنأ رفته بود اداره. خودم رو پرت کردم تو دستشویی و بعد از تخلیه بیرون زدم.دلم بدجور ه*و*س ر*ق*ص کرده بود .موهام رو شونه کردم و ریختم روی شونه هام . نگاهی به لباسی که انتخاب کرده بودم ، انداختم . یه لباس مخصوص برای ر*ق*ص عربی !!
    یقه بسته بود ولی قسمت بازوها و شونه ل*خ*ت بود . روی قسمت سـ*ـینه پر از سنگ های سفید بود .. روی قسمت کمر و باسـ ـن هم سه ردیف ریشه کار شده بود .... عاشق زنجیرهایِ براقش بودم . بلندیِ لباس تا وسط ران ها بود .دل از دید زدنش کندم و ترجیح دادم بپوشمش .یه آرایش ملایم روی صورتم زدم و بیرون رفتم.فلش قرمز رنگو برداشتم و بعد از چند ثانیه فقط صدایِ کر کنندۀ آهنگ بود که شنیده میشد :
    لا تسالنی حبیبی/ مین مثلی بیحبک .....
    با آهنگ به بدنم موج می‌دادم .... ریتم آهنگ آروم بود و منم سعی داشتم ریتم و رعایت کنم ..!
    عندک تلاقی الجواب/ لو تسال قلبک ......
    عاشق آهنگای عربی بودم .... اللخصوص این آهنگ ..!
    به دستام موج دادم و همین طور که این موج رو به سمت پایین هدایت می‌کردم ، حرکاتم رو ریزتر می‌کردم ..!
    _ مین مثلی قیلی مین/ یا غالی/ کان حبک من سنین/ فی بالی .....
    کمرم رو به چپ و راست هدایت میکردم ...دستامو بردم تو موهام ...
    _ ویل ویلی آه یا ویل/ وین حالی/ ااههه
    به دستام موج دادم و در همون حالت کمرم و می لرزوندم .شونه و کمرم و باسنم رو همراه ریتم تکون می‌دادم .ریشه های لباسم لرزش های بدنم رو به خوبی به نمایش گذاشته بود .پاکان روبه روم ایستاده بود .البته با فاصله زیادی .بهم زل زده بود . وای خدا حالا چی کار کنم ؟؟؟ این از کجا پیداش شد؟؟؟؟اشکال نداره .حالا که اومده بذار تشنه ترش کنم . به جایی برنمی خوره که!
    _ لا تسالنی لا/ مین الی بهوا/ ما عندی غیرک بقلبی/ و انت الی بهوا .....
    همون طور که به دستام و کمرم و باسنم هماهنگ موج می دادم و بالا و پایین میومدم ، کج ایستادم و بالا تنم رو عقب بردم .حالا پاکان کاملا بهم چسبیده بود و دستاشم دورِ ک.م.ر.م حلقه کرده بود !
    یه موج اساسی به کمرم دادم و پشتم رو بهش کردم.
    _ لا تسالنی حبیبی/ مین مثلک بیحبک/ عندک تلاقی الجواب/ لو تسال قلبک
    روبه روش ایستاده بودم ... فشار بیشتری به کمرم آورد ..
    به چشای سبزِوحشیش زل زدم و دستام رو گذاشتم روی سینش و آروم خودم رو از بغلش بیرون کشیدم ..
    _ نار حبک من زمان/ یا ویلی/ وین شوقک یالی کان/ یا عینی ...
    به آرومی و با تسلط به دستام موج کوچیکی دادم و با نوک پاهام به چپ و راست می‌رفتم و دورش می‌چرخیدم !!
    دستمو گرفت و چند دور چرخیدم . با فاصله یک وجب روبه روی هم بودیم .
    _ شوق قلبک و الحنان/ یا ویلی/ ویل ویلی آه ویل/ ناسینی/ اااااااااااااهههه
    ***
    (( سه روز بعد ))

    _ الو بفرمایین
    _ سلام شایسته جون
    _ سلام ستاره جان .... خوبی عزیزم ؟؟
    _ مرسی ممنون ... شما خوبین ؟؟ خانواده خوب هستن ؟؟!
    _ خوبم خداروشکر. بقیه هم خوبن .. سلام دارن .... جانم ؟
    _ می‌خواستم اگه اجازه بدین فردا شب برای امرِخیر خدمتتون برسیم .
    _ امم خواهش میکنم ... اجازۀ ما هم دست شماست !
    _ شما لطف دارین !!
    _ فقط ببخش دخترم .... جسارتا می‌تونم بپرسم برای کدوم یکی از برادرات میخواین فردا شب تشریف بیارین ؟؟

    _ برای دیاکو ایشالا .... پس ما فردا شب خدمتتون می‌رسیم .
    _ قدمتون روی چشم ... منتظریم
    _ بله چشم .... کاری ندارین ؟؟
    _ نه خیلی ممنون ... به آقا پاکان سلام برسون گلم .... خدانگهدار
    _ چشم ... خدانگهدار
    تماسو قطع کردم و روبه پاکان بلند گفتم :

    _ اینم از این !!
    دستش رو بالا برد و گفت :
    _ دمت گرم .... بزن قدش کوچولو !!
    دستامون محکم بهم خورد . صدای خنده هامون بلند شد.
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    _ ستاره ؟؟؟!!
    داشتم رژلبِ گلبهی مو می‌زدم :

    _ هوم ؟؟؟
    _ آماده ای ؟؟؟؟
    + آره الان میام
    دست در دست هم از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم .وارد خونه مادرجون شدیم .پاکان گفت : به سلام شادوماد ...... در چه حالی ؟؟؟!!
    همدیگرو بغـ*ـل کردن :

    _ شنیدم بدجور عاشق شدی !!
    _ آره دیگه ... ما هم می‌خوایم یه زنی اختیار کنیم و یه کم واسش غیرتی بازی دربیاریم ... عین شوما !!
    _ خودمونیما ... خوب بحثو عوض میکنیا !
    _ دست پرورده ایم خواهردزدجان ....... داریم درس پس می‌دیم استادجان !!
    شاهین اومد تو بحث :

    _ ببین پاکان ..... این دیاکو می‌خواد زن بگیره واسش زن ذلیل بازی دربیاره .... گفته باشم ها !!
    دیاکو و شاهین پریدن به جون هم و عین موش و گربه دنبال هم می‌کردن .دانیال و شاهین تا وقتی که برسیم خونۀ دایی ، این داداشِ بیچارۀ من رو به رگبارش گرفتن .طفلکی داداشم ! الان سپیده رو ببینه یه جا خشکش می‌زنه و یه کاری دستِ دخترِ مردم می‌ده ..
    _ ستاره .... میگما یکم اون مغز منحرفتو درست کنی ،جای دوری نمیره !!
    _ چطوره برم عملش کنم وجدان جون ؟؟!
    _ آره فکر خوبیه !!!
    زنگ رو زدم . دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ دینگ
    _ بله ؟؟!
    شاهین خودشو انداخت وسط :

    _ دایی جون درو باز کن که اومدیم دخترت رو ببریم .. یا الله !!
    دایی جون خندید و گفت :
    _ بفرمایین تو ....... بفرمایین !!
    رفتیم تو ... دیدین گفتم ؟؟ سپیده یه کت دامن تنگِ سبز پوشیده بود و یه شالِ سیاه هم سرش کرده بود . دیاکو خیره به سپیده نگاه می‌کرد ..
    یه نیشگون از پهلوش گرفتم .
    _ آخ .... چیه ؟؟؟
    _ تحویل بگیر داداش ... اینم خانوم خوشگلتون ... فقط جانِ ستاره نخوریش که هنوز واستون زوده !
    خیلی سعی کردم نزنم زیرِ خنده . خداروشکر جیکمم درنیومد .سپیده خیلی خانومانه و با وقار چایی ها رو تعارف کرد و کنار مادرش نشست .. سپیده و دیاکو دقیقا روبه روی هم بودن..
    یکی نیست به این داداشِ بی چشم و رویِ من بگه : چشاتو درویش کن .. دخترِ مردم از دست نگاهای تو فرت فرت رنگ عوض می‌کنه !
    یه بار سبز .... یه بار قرمز .... یه بار آبی .. !! نه نه این دفعه رو دروغ گفتم . سپیده فقط سرخ و سفید می‌شد .
    _ و اینک سپیده در رنگ های مختلف در بازار به فروش می رسد !!
    _ یه لحظه نمی‌تونی ولم کنی ؟؟؟
    _ باشه ... مثه این که مزاحمم .. البته می دونم که همیشه مراحم هستما !!
    _ یه نقطه بزار بالایِ "ر" !
    خیلی خوشحالم که داداشم داره سروسامون می‌گیره . داره ازدواج می‌کنه . یه شروعِ دوباره ، پر از عشق ، پر از محبت و پر از تازگی. خدایا ؟! بابت همه اون خوشحالی ها ، ناراحتی ها ، اشک ها ، خنده ها .و مشکلاتی که بهم دادی ، ازت ممنونم !!
    همه چی داره طبق روال پیش میره ... به خوبی و خوشی ! خدایا شکرت !
    _ دخترم .... آقا دیا رو به اتاقت راهنمایی کن !
    وا ... اینا کِی به اینجا رسیدن ؟؟
    _ همون موقعی که شما تو هپروت تشریف داشتین !
    _ ایش !!
    سپیده و دیاکو تو اتاق رفتن... خدایا سپیده رو به خودت سپردم!
    _ خخخ جملت کمر شکن بود ، کمرم شکست !
    _ نیشت رو ببند .. هر وقت من یه چیزی میگم نیشت مثه کش شلوارت وا می شه !!
    _ آبروم رفت !!
    بعد از 15 دقیقه اون دوتا بیرون اومدن.... آخیش نه خداروشکر سالمه .
    _ هه هه هه!!!
    _ ببند گفتم !!
    _ چشم !
    با حرف مادرجون به خودم اومدم :

    _ خب نوه ی گلم .... چی شد ؟؟ دهنمون رو شیرین کنیم یا نه ؟؟
    سپیده با شرم سرشو انداخت پایین و گفت :
    _ بله !
    _ مبارکه ایشالا !!
    مادرجون کِل کشید و همگی دست زدیم . دانیال و شاهین سوت می‌زدن .از پاکان جدا شدم و رفتم سمت سپیده و دیااکو و بعد از بوسیدنشون و تبریک گفتن ، نشستم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    (( دو ماه بعد ))
    رفتم جلوی آینه و یه عکس جیـ*ـگر از خودم گرفتم .سپیده همون طور که داشتن موهاش رو درست میکردن گفت :

    _ الهی بترکی .... الهی تو گلوی پاکان گیر کنی .... کوفت بخوری !
    آروم خندیدم و گفتم :
    _ چرا ؟؟؟
    _ آخه تو که بری تو مجلس من اصلا به چشم نمیام !
    _ بشین سبزیت رو پاک کن ...خودت رو ندیدی. نمی‌دونی چه جیگری شدی .. بیچاره داداشم !
    سپیده خودشو لوس کرد و پشت سرِهم پلک زد و گفت :

    _ واقعا؟؟؟!!
    رویان و سحر و مهناز و نازنین با این کارِ سپیده زدن زیرِ خنده .
    _ به جان خودم اگه مرد بودم ، همین الان بهت تجـ*ـاوز می‌کردم ...
    _ ستاره ؟؟؟؟
    قیافۀ حق به جانبی گرفتم و ادامه دادم :

    _ البته اگه سنگی .. کٌلوخی .. چیزی می‌خورد تو سرم !!
    صداش با تعجب بلند شد :
    _ ستاره ؟؟
    خنده ها دوباره اوج گرفت .می‌خواستم جوابِ سپیده رو بدم که رویان زودتر از من جوابشو داد :
    _ ستاره رو بردن دم در، نون خشکی بٌردش !!
    خنده ها قطع نمی‌شد . این دفعه صدای من بلند شد :
    _ رویان ؟؟ می‌کشمت خله ... وایستا بینم نفله !!
    رویان زد زیرِ خنده و دِ فرار !به محض این که من و سحر و رویان وارد خونه شدیم صدای شاهین بلند شد :
    _ به افتخار فامیلای عروسِ خوشگل و دامادِ دیوونمون !!
    صدای خنده و دست و سوت جمعیت بلند شد .یه قورمه سبزی ای برات بپزم شاهین که یه وجب روش لوبیا داشته باشه .فقط صدای بله گفتن سپیده رو شنیدم :
    _ با اجازه پدر و مادرم .. بزرگترای مجلس و توکل بر خدا ... بله !!
    همگی دست زدن و صدای دی جی بلند شد .رفتم تو یکی از اتاقایِ بالا و مانتومو درآوردم .. سحر و رویان هم دنبالم اومدن . لباسم یه لایۀ نازکِ پارچه بود که بالا تنه رو می‌پوشوند و روی اون هم یه لباس حریرِ نازک بود که یقه بسته بود و آستین هم داشت ولی بلندیش تا بالای شکم بود . یه دامنِ تنگِ بلندِ سفید هم داشت . لباسم کاملا پوشیده بود و حتی ذره ای از بدنمم دیده نمی‌شد .رویان یه کت و شلوار پوشیده بود . سحر هم یه لباس مجلسی بلند که دنباله هم داشت .رویان جلوم زانو زد :
    _ زنم می‌شی ؟؟ یار و همدمم میشی ؟؟
    به حالت ر*ق*ص شونم رو آروم تکون دادم و به طرفش خم شدم و صدام رو نازک کردم و گفتم :
    _ اگه من زنت بشم یار و همدمت بشم اگه دعوامون بشه من رو با چی می‌زنی ؟؟؟؟
    سحر آروم داشت به کارامون می‌خندید .رویان ادای تیراندازی رو درآورد :
    _ با تفنگ می‌زنم ناکارت می‌کنم !
    سرم رو برگردوندم عقب و دست راستم رو گذاشتم جلوی دهنم و با ناز و عشـ*ـوه خرکی گفتم :
    _ من زنِ رویان نمیشم. اگه بشم کشته میشم !
    با صدای اعتراض پاکان از اتاق بیرون اومدیم . بعد از این که تبریک گفتیم و هدیه هارو دادیم . خواستم بشینم که پاکان مهلت نداد . دستم رو محکم چسبید و من رو برد سمت پیست ر*ق*ص !
    واسه خندیدن تو دنیارو بهم میریزم

    پایِ هرچی که باشه میمونم با تو عزیزم
    تویی کنارم همه جا هر نفس شونه به شونه

    با تو میمونم فقط مال منی یادت بمونه .......

    به دستام موج می دادم و با حرکات نرمی شونم رو تکون می دادم و بالاتنم رو می بردم عقب ... پاکان هم روم خم شده بود.
    گلم نازگلِ من بانویِ نازک دلِ من

    گلِ خوشگلِ من شدی مشکلِ من
    یه دستم روی کمرم بود و یه دستم توی موهام .. رفتم پایین و اومدم بالا .. پشتم رو به پاکان کردم ...
    تو که نیستی بیقرارم همش چشم انتظارم

    به هیچی توی دنیا هیچ احساسی ندارم
    خودتم میدونی بی تو خرابه حالم

    همه چیم تویی تو تویی تموم حالم ...

    به دستام و کمرم موج دادم و همون طور که پشتم به پاکان بود به طرفش خم شدم . حالا سرم تو گردنش بود .پاکان به بیرون خم شده بود و بشکن می‌زد !
    گلم نازگلِ من بانویِ نازک دلِ من

    گلِ خوشگلِ من شدی مشکلِ من
    گلم نازگلِ من بانویِ نازک دلِ من

    گلِ خوشگلِ من شدی مشکلِ من

    با بوسیده شدن گونم توسط پاکان ازش فاصله گرفتم به ر*ق*صِ عادیم ادامه دادم و دستام رو اطراف بدنم می چرخوندم !
    سینش بدجور بالا و پایین می‌شد .
    واسه خندیدن تو دنیارو بهم میریزم

    پایِ هرچی که باشه میمونم با تو عزیزم
    تویی کنارم همه جا هر نفس شونه به شونه

    با تو میمونم فقط مال منی یادت بمونه .......

    دستامو با موج به دو طرف گردنش حرکت دادم .
    گلم نازگلِ من بانویِ نازک دلِ من
    گلِ خوشگلِ من شدی مشکلِ من

    دوباره پشتم رو بهش کردم . دستم رو بردم لای موهام و به نرمی باسنم رو تکون دادم ...
    تو که نیستی بیقرارم همش چشم انتظارم

    به هیچی توی دنیا هیچ احساسی ندارم
    خودتم میدونی بی تو خرابه حالم

    همه چیم تویی تو تویی تموم حالم ...

    با حالت ر*ق*ص نشستم و یکی از دستامو بردم بالای سرم و به اون یکی دستم موج دادم . با همون حالت چرخیدم به طرف پاکان که حالا کاملا روم خم شده بود ....
    گلم نازگلِ من بانویِ نازک دلِ من

    گلِ خوشگلِ من شدی مشکلِ من ....
    بدون این که تغییری در حالت رقصم ایجاد کنم و با حفظ ریتمِ آهنگ بلند شدم و یه چرخ کامل زدم و با تمام شدن آهنگ به تماشاگران احترام گذاشتم
    صدای دستا بلند شد . از سمت راست صدای سوت های رویان و سحر و از طرف چپ صدای سوت های دانیال و شاهین به گوشم می‌رسید .
    پاکان پیشونیم رو بوسید و دستمو گرفت و رفتیم طرف رویان و سحر که البته امیرعلی و سام هم اون طرفشون نشسته بودن . ما دوتا وسط نشستیم .
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    از طرف راست به ترتیب سحر ، رویان ، من ، پاکان ، سام و امیرعلی نشسته بودیم ..
    رویان زد به پهلوم :

    _ عالی بود کثافط !!
    _ ممنون بیشعور !!
    _ رو نمیکردی ناقلا !!
    _ ما اینیم دیگه !!
    صدای دی جی بلند شد :

    _ به افتخار دوتا بلبلِ عاشق !
    صدای دستا بلند شد . بعد از چند دقیقه سپیده و دیاکو رفتن تو پیست ر*ق*ص
    با یه آهنگ به اسم سپیده شروع کردن به رقصیدن .خب یعنی چی ؟؟! منم آهنگ می‌خوام !!
    _ ستاره جان .... بچه که نیستی عزیزم !
    _ عاغا اصن من بچه شما بزرگ وجدان جان .... خوبه ؟؟ من آهنگ می‌خوام !
    _ حسود هرگز نیاسود.
    _ من که حسود نیستم .
    _ پس حتما من حسودم !؟!
    _ باش تا اٌموراتت بگذره .
    _ شما که شوهرتون دست به گیتارن ... بگین واستون آهنگ بخونن !!
    _ باشه وجدان جان !!
    دستمو دور گردن پاکان حلقه کردم . تعجب کرد .رویان از بازوم نیشگون برد و زیرِلب گفت :

    _ عشـ*ـوه خرکی ممنوع !!
    بیشتر بهش چسبیدم :
    _ پاکان جونی ؟؟؟
    _ جان دلم ؟؟
    _ پاکان .... یه آهنگ به اسم ستاره واسم می‌خونی ؟؟؟؟؟؟؟؟
    _ آهنگ به اسم ستاره که زیاده .... وایستا خودم یه روز یه شعری واست بسرایم و بعدش خودم با گیتار برات بزنم ........ چه طوره ؟؟
    _ آخ من به قربونت .... یه ب*و*س بده ( لپش رو محکم ماچ کردم ) آخیش
    بلند خندید و محکم من رو بغـ*ـل کرد . آخ من چه قدر گرسنمه. این شکم منم که انگار دارن توش رخت می شورن . حالت تهوع دارم (( با عرض معذرت )) احتمالا از گرسنگیه . یه کمی غذا بخورم درست می‌شه
    _ خو بردار این میوه ها رو کوفت کن !
    _ این میوه ها که چیزی از دردم کم نمی‌کنه ... من فقط غذا می‌خوام .
    _ باشه .... این قدر منتظر غذا باش تا بمیری عسیسم .
    _ هستم .... تا کور شود هر آنکه نتواند دید !
    _ لجباز!
    _ عمته!
    _ شرمنده .... وجدانا فک و فامیل ندارن !
    _ ایش !!
    بعد از ر*ق*ص عروس و داماد همگی رفتیم تو باغ .... بعد از چند دقیقه شام رو آوردن ... آخ جون غذا !
    قاشق رو لبالب پر از غذا کردم و بردم توی دهنم . وای مامان ... همه امواتم اومدن جلوی چشمم. احساس می‌کردم الانه که بالا بیارم . پیش به سوی دستشویی .
    _ ستاره ....... ستاره چی شد ؟؟ وایستا ببینم چی شده؟!
    صداش رو می شنیدم ولی نمی‌تونستم وایستم ... هر لحظه امکان داشت بیرون بریزه . پریدم تو دستشویی و شروع کردم به عق زدن ....... !
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا