کامل شده رمان نفرت ،انتقام،عشق | yasi 60 کاربرانجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع yasi 60
  • بازدیدها 22,671
  • پاسخ ها 174
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

yasi 60

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/20
ارسالی ها
183
امتیاز واکنش
1,274
امتیاز
0
محل سکونت
مشهد
زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم سرمو انداختم پایین لبمو به دندون گرفتم و جویدم‌ همیشه اینطوری بودم از حرص یا استرس و خجالت‌‌‌.‌‌‌..
با صدای رهام متعجب و سرخ شدم..
_تموم شد همشو خوردی!!
گونه هام گور انداخت..پرو مثل شتر زل زده بهم بعد با کمال پرویی هم به من تیکه میندازه قوزمیت..سرمو که بلند کردم مثل باد از جلو صورتم محو شد و با قدمای محکم رفت..من این بشرو نشناختم درک رفتارش واسم ساده نیست و نمی تونم درکش کنم یه بار عصبی یه بار مهربون یه بار شیطون و مغرور...هم به خون سرم تشنس هم منو با نگاه خیرش درسته قورت میده...با خودش چند چنده نمی دونم..هم منو امیدوار میکنه که گـه گُدایی ایمان دارم که دوسم داره..اما باز ناامیدم میکنه نمیدونم این بشر چشه..ولی با همه گند اخلاقی هاش و رفتارش بازم دوسش دارم همشون واسم شیرینن گرچه تلخن اما به کام من شیرینه..
_چرا خشکت زده عروسک؟؟
با صدای فاطمه خانوم یه متر رفتم هوا نمی دونم چقدر واستاده بودم و رفتن رهامو تماشا میکردم...
فاطمه خانوم اومد جلوم واستاد لبخند زیبایی هم بر لب داشت..یه چشمک زد و گفت:منکه گفتم اقا رهام ببینتت خشکش میزده..!
با تعجب نگاش کردم..کم بود چشام از کاسه بیاد بیرون...
به حالت مرموز نگام کرد و با لبخند دندون نمایی لب باز کرد:چشاتو اینطوری نکن مگه دروغ گفتم؟خودت که شاهد بودی..!
_اما شما چطوری مارو...
حرفمو قطع کرد:درو کامل نبسته بودی داشتم وسایلمو جمع میکردم اتفاقی دیدمتون البته فقط اقا رهام تو که پشتت به من بود..اونم وقتی نگاه منو دید خودشو جمع کرد و سریع رفت..تو شُکش موندم این همون رهامه که میگفت من ازدواج نمی کنم و به عشق اعتقاد ندارم و...!
هه رهامو عشق؟؟شما که نمیدونی بجای عشق منو فقط عذاب میده اونم توسط ترمه چشم دریده و اشغال..ایشالا بترشه زنیکه احمق...
لبخندی زدم:مردا همشون همینو میگن اب نمیبینن وگرنه شناگر ماهری هستن..
خندید‌:درسته اما بدون این اقا خوشبختت میکنه مطمئن باش لیاقت توام همینه که خوشبخت باشی چشم حسودا کور..
_ممنونم لطف دارین..
با اجازه ای گفتم و راه افتادم سمت پله ها یکی یکی پله هارو گذروندم..تعدادی از مهمونا اومده بودن..پله اخرو هم رفتم پایین..چشام روی مهمونا در حال دوران بود اشناها اومده بودن دوستای اهورا..طناز و احسان مهری
رو دیدم وسط در حال جنب و جوش بودن..رفتم سمتشون..وسط راه یهو دستم کشیده شد و یکی منو کشوند و برد تو اشپزخونه در رو پشت سرش بست و چرخید سمت من رهام بود..ابروهام از درد تو هم گره خورده بود..
_ول کن دستمو وحشی چته رم کردی!!
دستمو بیشتر فشرد..
_ول نمی کنم این مرتیکه اینجا چیکار می کنه؟؟
 
  • پیشنهادات
  • yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    دستمو گذاشتم رو دستش و سعی کردم انگشتاشو که محکم دستمو میفشرد رها کنم ..گفتم:کدوم مرتیکه ول کن میگم دستمو شکوندی اخ..
    با ضرب منو هل داد سمت دیوار محکم خوردم به دیوار کمرم تیر کشید حس کردم مهره های کمرم صدا داد...
    صاف واستاد جلوم با فاصله یک قدمی..اومد جلو و فاصله بینمون از بین رفت..چونمو تو دستش گرفت و مجبورم کرد که سرمو بلند کنم و تو چشاش نگاه کنم رخ به رخ چشم تو چشم...
    _تو دعوتش کردی؟؟
    پرسشگرانه و گیج نگاش کردم:کیو من دعوت کردم؟؟ از بین دندوناش غرید ..
    _برسام!
    پس بگو اقا از کجا هار شده اومده پاچمو گرفته..یه چیزی قلقلکم میداد که یکم اذیتش کن..بدم نمیومد اذیتش کنم این همه اذیتم کرد واسه تلافی خوبه..
    _نه من دعوتش..
    پرید وسط حرفم چونمو محکم گرفت:تو چشای من نگاه کن چی میبینی؟؟
    با شیطنت گفتم:دوتا چشم خاکستری که بهشون زل زدی..
    ابروشو بالا داد..نگاشو سوق داد رو لبام...قلبم تند خودشو میکوبید به قفسه سینم..
    پوزخند زد:مثل اینکه دلت تنگ شده!
    با چشای از حدقه در اومده گفتم:برای چی؟؟
    چه سریع بحث رو عوض میکنه..
    _واسه مزه بـ..وسـ..ـه هام..!
    با این حرفش لال شدم..نفسم بالا نمیومد ضربان قلبم بالای هزار رفته بود..اب دهنمو قورت دادم..یهو چیشد که اینطوری شد..؟؟بحث کم بود که رفتی سر این بحث رو باز کردی..سعی کردم خونسرد باشم نباید جوری رفتار میکردم که یه جور دیگه برداشت کنه..
    _واسه خودت رویا پردازی نکن مگه اینکه تو خواب ببینی دلم تنگ بشه واسه بـ..وسـ..ـه های همچین ادمی!!
    دوباره پوزخند زد:چشات یه چیز دیگه میگه..
    تو چشام زل زد:اگه دلت تنگ نشده کم رنگترش کن..!
    گیج و سردرگم گفتم:چیو کمرنگ تر کنم؟؟
    _خنگ بودی؟یا شدی؟
    دوست داشتم الان بزنم زیر گوشش اخ که دلم میخواد این فرصت رو به دست بیارم حرصمو خالی کنم...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _حرص نخور،رژتو کمرنگ کن اون مرتیکه رو هم بگو بره وگرنه خودم میندازمش بیرون..!
    الان دوهزاریم افتاد پس منظورش رژم بوده و تیکه میندازه باز من خیال بافی کردم...خاک تو سرت ایلناز احمق کله پوک رویا پرداز..پیش خودش الان میگه چقدر من خنگم یا واقعا دلم بـ..وسـ..ـه هاشو می خواسته هـہ سعی کردم طوری رفتار کنم که فکر نکنه خنگم..خونسرد گفتم:اون مگه چه ضرری بهت رسونده که چشم دیدنشو نداری؟؟
    پوزخند زد:ضرر از این بدتر که عاشقته؟؟
    یه علامت سوال بزرگ جلو صورتم ظاهرشد یعنی چی"ضرر از این بدتر که عاشقته"منظورشو نفهمیدم..
    _یعنی چی؟؟
    صدای نفسای پی در پی شو میشنیدم..نامنظم نفس میکشید..
    _هیچی..
    دستاشو آزاد کرد و کتشو مرتب کرد و کلافه خواست از کنارم رد بشه که سریع دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم..نگاشو سوق داد رو دستم که دستشو گرفته بودم..حس کردم از این کارم خوشش نیومده یجوری نگاه میکرد..دستمو از دستش کشیدم بیرون..
    _خب چیزه..اووم..
    اب دهنمو قورت دادم منتظر نگام میکرد...
    نفسمو تو سینم حبس کردم:نگفتی منظورت از حرفت چی بود؟؟
    چشاشو ریز کرد و جوری بهم نگاه کرد انگار خر دیده جلوش..
    _می خوای بگی که منظورمو نفهمیدی؟؟
    _خب نفهمیدم که دارم میپرسم..
    _نگو که نمیدونی برسام عاشقته و خواستگاریت اومده..
    با تعجب و بُهت زده نگاش کردم این از کجا خبر داشت...
    _نمی خواد به مغز مَیوبت فشار بیاری که از کجا فهمیدم..
    دیگه به جادوگر بودنش شک نداشتم این بشر دیگه چجورشه فکرمو میخونه واقعا موندم هنوز واسم ناشناختس...
    _اصلااینطوری نیست کی گفته عاشقمه؟؟
    _خودش..
    _کی گفت؟؟
    _شب عروسیمون.. متفکرانه تو چشمای قهوه ایش که تیرگیش به سیاهی میخورد نگاه کردم..اخمامو تو هم کشیدم:چیو داری ازم پنهون می کنی؟چرا دروغ گفتی که حافظتو از دست دادی؟در حالی که همشو یادته اما میگی حافظتو از دست دادی..
    _وقتش که برسه همه چیو میفهمی..
    _چرا الان نمیگی؟؟نمیدونم دلیل این کارت چیه که بدترین گزینشو انتخاب کردی اون افریطرو گفتی زنته..!!
    چشماش برق میزد با شیطنت خاصی که نمی خواست نمایان بشه گفت:پس بگو چرا داره حرص میخوره از حسودی داری میـ...
    حرفش با صدای تقه ای که به در خورد و باز شد قطع شد و یکی از خدمتکارا اومد تو و مارو که دید با دستپاچگی گفت:ببخشید نمی خواستم مزاحم بشم...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    رهام پرید وسط حرفش:نه داشتیم میرفتیم به کارت برس..
    خدمتکار هاج و واج واستاد و رهام با قدمای بلند رفت بیرون...حرفاش نیمه تموم موند حالا باید سر میرسیدی خب خروس بی محل..
    به خدمتکار که بهم لبخند زد یه لبخند زوری زدم و راه افتادم برم بیرون خدمتکار صدام زد:خانوم موبایل اقارهام اینجاست..
    برگشتم و موبایلی که دراز کرده بود سمتم رو گرفتم..همون لحظه صدای زنگش بلند شد..به اسم کسی که تماس گرفته بود چشم دوختم..نوشته بود باربد..با خوندن اسمش صحنه ای که میخواست بهم ت*ج*ا*و*ز کنه اومد جلو چشمم..
    صدای اهنگ تکون بده از ارش بلند شد و چهارستون خونه فکر کنم لرزید بالاخره Dj هم اومد..دوباره گوشی تو دستم لرزید بخاطر صدای بلند اهنگ صدای زنگ گوشی رو نشدیدم و فقط لرزششو حس کردم..باربد بود..یه ریز زنگ میزد یعنی به رهام چیکار داشت که اینقدر گیر بود..رفتم بیرون دنبال رهام بگردم گوشیشو بدم..اما نبود..یه چیزی هی قلقلکم میداد که جواب بدم..کنجکاوم شده بودم..در نهایت کلید سبز رو فشردم و گوشیو کنار گوشم قرار دادم..قبل اینکه حرف بزنم زودتر از من گفت:به به میبینم کیفت کوکه کنار زنی که می خواستی ازش انتقام بگیری خوش حالی اما با خبر من سه سوته نابود میشی از چشمش میوفتی...
    مسـ*ـتانه خندید..یعنی چی انتقام چی؟ کدوم زن؟از حرفاش سردرنمیاوردم..
    کم کم خنده هاش کم تر شد..صداش خبیثانه بود:باختی رهام..چرا ساکتی ؟اره خب باید واسه خبرم اروم و ساکت باشی بعدش فوران کنی از بین بری..
    تک خنده ای کرد..کدوم خبر؟چرا رهام نابود بشه و از بین بره حرفاش مبهم بود...صدای اهنگ با صدای باربد امیخته شده بود رو اعصابم بود نمی تونستم درست صداشو بشنوم از بس که شلوغ شده بود..
    _انتقامت پایان یافت من تمومش کردم نتونستی انتقام پدرتو بگیری..اما من نذاشتم خون عموم پای مال بشه..بابای زنتو که الان کنارشی رو کشتم خون بابات رو زمین نموند.. قهقه خندید..دنیا دور سرم میچرخید..
    _خیلی جالبه تو روز تولد پسرش مرد خدا از گناهاش بگذره..اخ اخ غم انگیزه..میدونی چیه؟؟باعث و بانیش خودتی این پرونده رو تا اینجا باز گذاشتی..شهامتشو داری به ایلناز بگو که قاتل پدرشی و از طرف تو و دستور تو پدرشو به قتل رسوندم..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    مات و مبهوت با دهن باز تا اخرین کلمشو گوش دادم چیزی نمی تونستم بگم..هزاران باز حرفش تو گوشم تکرار شد"تو روز تولد پسرش مرد" بابام..بابامو کشته..این امکان نداره..ته دلم خالی شد..نمی تونه حرفاش درست باشه..دستم سست شد گوشی افتاد زمین و صدای شکستنش رو اعصابم رفت..
    هنوزم تو بهت و ناباوری بودم تک تک حرفاش هی تکرار میشد..رهام نمی تونه این کارو کنه..اشکای سردم گولوله وار جاری شدن..خیره به یه نقطه بودم انگار کسیو نمیدیدم بهم شُک وارد شده بود..
    یکی شونمو گرفت و تکونم داد..نمی فهمیدم کیه..رهامو دیدم که اومد جلوم حرف میزد اما صداشو نمیشنیدم و لباش فقط تکون میخورد..دستشو چند بار تکون داد جلوی صورتم..صدای کر کننده اهنگ روانمو بهم میریخت..با تمام توانم داد کشیدم:خفه شیــــــــــــــــــــــــــــــد این اهنگ لعنتیو خفه کنید..
    صدا قطع شد و همه هاج و واج چشمشون رو من بود...رهام با ترس گفت:ایلناز چت شده؟؟
    با نگاهی امیخته از نفرت تو چشماش زل زدم..بدون اراده دستمو بلند کردم و محکم زدم تو گوشش..اینقدر محکم که دست خودمم درد گرفت چی برسه صورت اون که قرمز شده بود و جای انگشتام مونده بود..
    داد کشیدم:قاتــــــــــل تو قاتلی عوضی..
    خونه و ادما واسم تار شده بودن خونه دور سرم میچرخید..مهری کنارم بود هینی کشید و محکم بازومو گرفت و تو گوشم گفت:دیوونه شدی ایلناز حالت خوبه عزیزم؟؟
    چشم تو چشم رهام بودم..
    در جواب مهری زمزمه کردم:بابامو کشتن بابامو کشتن..
    زانوهام خم شد بدنم سست و بی روح..هیچ قدرتی رو پاهام نداشتم..هیچ کنترلی هم رو حرفام و رفتارم نداشتم..مثل دیوونه ها به خودم میپیچیدم..بارها و بارها حرفای باربد تو سرم نجوا میشد..دستامو گذاشتم رو گوشام و با صدایی نسبتا بلند جیغ زدم:بســــــــــه بســــــــــه دروغـــه..
    همه چیز واسم تار شد و چشام کم کم بسته شد و از هوش رفتم.........
    وقتی بهوش اومدم دیدم همه چی درسته و بابام به قتل رسیده همونجا قسم خوردم انتقامشو بگیرم هر کسی که باعث و بانیشه..به خاک سیاه میکشونمشون..بابام یه روز تو پزشک قانونی بود و روز بعدشم خاکش کردن..سوگند خوردم که انتقام بابامو بگیرم و حتما میگیرم...
    بغضمو قورت دادم هر لحظه امکان داشت منفجرشم..رومو برگردونده بودم چشمم تو چشمای این قاتل نیوفته هم باربد هم رهام هر دوشون تو این گـ ـناه شاملن..اروم و با صدای گرفته که در اثر گریه زیاد اینطوری شده بود گفتم:برو بیرون نمی خوام چشمم به ریختت بیوفته!!
    _تا واست توضیح ندم ازجام جُم نمیخورم..
    بغضم ترکیدوسرمو چرخوندم سمتش با صدای لرزون لب بازکردم:چیزی برای توضیح دادن نمونده و نیست برو..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    بلند شد و اومد خونسرد جلو تخت و کنارم ایستاد:تو باید به حرفام گوش بدی و میدی..!
    _چرا نمیفهمی تصویرت برام خراب شده نمی خوام گوش بدم اصلا به چه حقی به من امر و نهی می کنی یه داستان می خوای سرهم کنی که چی بشه؟اعتباری که از بین بره برنمیگرده...
    کف دستاشو گذاشت رو تخت و یخورده خم شد به سمتم:دستور ندادم چیزیه که باید بدونی حقیقتو..
    در باز شد نگامو چرخوندم سمت در پرستار اومد تو...
    رو بهم لبخند زد:حالتون چطوره‌؟؟
    چشای پر دردمو رو هم فشردم:خوبم!
    سری تکون داد و رو به رهام کرد:اقا لطفا بفرمایید بیرون بزارید بیمارمون استراحت کنن با این همه استرس و اظطراب باعث شده فشارشون خیلی بیاد پایین و تو حالت طبیعی نیستن نیاز به استراحت دارن...
    باید قدردان پرستار باشم به موقع اومد نمی تونستم حضورشو تحمل کنم حضور یه جانی قاتل کنار خودم..واسه خودم متاسفم که عاشق همچین ادمی شدم و زیر یه سقف باهاش زندگی کردم..زندگی که هیچ بیشتر شبیه جهنم بود..همشون دست به یکی دادن منو نابود کنن..قصدش از ازدواج با من فقط انتقام بود..هم منو عذاب داد هم بابامو کشت،اما من نمیزارم به همین راحتی باربدقِسِر در بره ..واسه انتقام حتی اگه شده وارد زندگیش میشم..
    رهام نگاه کوتاه گرفتشو تو چشای سرخ و برزخیم انداخت و رفت بیرون...
    حتی یه لحظه هم دوست نداشتم تو خونش زندگی کنم و سایه نحسش رو سرم باشه...
    از خودم دلخور بودم واسه تمام نگرانی هام و دلواپسی هام و عشق بی انتهام که همشونو نثارش کردم..فکر میکردم ادم درستیه اما...درسته من هیچ وقت نشناختمش عشقی که نسبت بهش داشتم چشامو کور کرده بود...اشکای سردم پیا پی گونمو خیس میکردن.... *********
    دوماه از مرگ بابام رد شده..این دو ماه رو تو خونه بابام بودم..خودمم بخوام برم نمی تونم چون آهورا نمیزاره حتما اونم یه چیزایی میدونه شایدم بیشتر از دونسته های من...رهام خیلی اومد که ببرتم اما با مخالفت اهورا مواجه شد...یکی نیست بهش بگه تو که فقط منو واسه انتقام میخواستی حالا چرا می خوای منو برگردونی پیش خودت چرا؟تو عمل انجام شده قرار گرفتم..با ترمه جونش خوش باشه به من چیکار داره‌؟مگه قصدش همین نبوده که نابودم کنه؟نابودم کرد هست و نیستمو ازم گرفت.. یه تیکه از وجودمو از دست دادم..زندم اما مثل یه مرده متحرک...هر سه تاییمون میشستیم سر میز به محتوای غذایی که رو میز بود رو نگاه میکردیم اشتهایی نداشتیم به غذا،کم کم باید کنار بیایم این غم و غصه ای که میخوریم بابارو شاد نمیکنه..با این کار بدتر به خودمونم صدمه میزنیم..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    بابا رفت اما تو قلبمون همیشه زندس..نفس میکشه..حرف میزنه..صداش تو گوشمه که وقتی از سرکار میومد میگفت:دختر خوشگلم چطوره؟؟
    بوسم میکرد نوازشم میکرد..دلم واسه همه کاراش تنگ شده..مهربونیاش..وجود پر مهرش که به خانواده آرامش میبخشید ..دلم واسه بوسیدن دست چروکیدش و ترک هایی که بر اثر کار کردن ترک ترک شده بود تنگه دلم..اغوش پرمحبتش..صدای قلبش که وقتی تو آغوشم میگرفت تپشاشو حس میکردم ...کاش به بجای بابام من میرفتم تا ستون خونه نریزه و مقاومتشو از دست نده... صدای تقی که به در خورد منو از فکر اورد بیرون..در باز شد و قامت اهورا تو چهارچوب در ظاهر شد..با لبخند محو و زوری که رو لب داشت اومد جلو..نشست کنارم رو تخت..
    _حالت الان خوبه؟؟
    لبخند محو و کوچیکی زدم و گفتم:الان خوبم داداشی..
    _خداروشکر،لجبازی نکن بیا بریم دکتر...
    _چیزی نیست داداش فقط یه حالت تهوع بود خوبم مطمئن باش..
    مامان واسه ناهار ماهی پخته بود اما تا نشستم سر میز و یه لقمه خواستم تو دهنم بزارم حالم بد شد حتی بوشم به مشامم خورد یجوری شدم..
    نفسی با غم و اندوه و صدادار کشید:این اتفاق بد هممونو داغون کرده اما مطمئن باش من اون حرومزاده رو تحویل پلیس میدم قول میدم..
    سرشو چرخوند سمت پنجره..
    _فکر میکردم رهام دوستمه تنها دوست واقعی که از داداش برام عزیزتر و از داماد بهم نزدیک تر بود..از پشت بهم خنجر زد هنوزم باورم نمیشه مغزم یاری نمیده به واقعیت پی ببرم..اعتمادم بهش خَدشه دار شده..
    سرشو برگردوند سمتم و مکثی کرد دستشو گذاشت رو دستم و تو چشمام خیره شد:عزیزدلم نمی خوام بهت آسیب برسه الان تو یادگاری از بابا واسمون موندی و تنها خواهرم دوستم، همرازم،عزیزترین کَسَم،نمیزارم کسی اذیتت کنه حتی یه خراش کوچیک روی صورت و قلب مهربونت بیوفته زمین و زمونو بهم میریزم حتی اگه مسببش رهام باشه توام دیوونه وار دوسش داشته باشی یا مانعم بشی به هیچ وجه نمی زارم زنده باشه..الانم بهت بگم دیگه حق نداری ببینیش..
    با اعتراض گفتم:اما یهو دیدی اون تقصیری نداشت نمی تونی منو از دیدنش منع کنی..
    نمی دونم چرا اینو گفتم ولی یه حسی همون لحظه بهم گفت شاید بی تقصیر باشه و بی گـ ـناه..بی اراده این حرفا به زبونم اومد..
    _اونا دستشون تو یه کاسه س..الکی نبود که به سرعت گفت می خواد با تو ازدواج کنه و عاشقت شده همین نقشه هارو از قبل کشیده بوده..
    درست میگفت اونکه این همه ازم متنفر بود و چشم دیدنمو نداشت بعدم اومد این شرط مسخره رو گذاشت میتونست یه شرط دیگه بزاره..اصلا چجوری اون خانواده ای که خیلی سرسخت بودن و رضایت نمیدادن رو راضی کرد رضایت بدن؟تو سرم کلی علامت سوال رژه میرفتن
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    جواب هیچکدومشونم نمی دونستم...اهورا که دید تو فکرم و به فکر کردن زیاد نیاز دارم تنهام گذاشت تا خودم تصمیم بگیرم و با همه چیز کنار بیام..خیلی سخته کسی که دوسش داری نقشه قتل پدرتو بکشه...کسی که تمام امید زنده بودنو تو وجود اون میبینی و پا به پاش میمونی و رفیق نیمه راه نمیشی..بعد میبینی که گولت زده و بازیچه دستش بودی.....
    دو روز رد شد و حال و روزم بازم همونطوریه..حالت تهوع،سرگیجه،این چند روز نمی دونم چرا دلم میخواد همش بخوابم مثل قبلا سبک نیستم انگار سنگین شدم..خداروشکر این حالات وقتی بهم رخ میده که اهورا نیست که هی منو سیخ بزنه که بریم دکتر..اما یه دکتر میرم ببینم چمه...مامانم که حالش تعریفی نداره.. از رو کاناپه بلند شدم و راه اتاقمو در پیش گرفتم...پامو گذاشتم رو اولین پله که مامان از پشت صدام کرد..
    _ایلناز؟!
    پامو پس کشیدم و برگشتم عقب رو به مامان:بله مامان؟
    دستشو به سمت مبل دراز کرد:یه لحظه بیا بشین کارت دارم..
    لبخند محوی زدم و رفتم نشستم ومامانم کنارم نشست..
    _ایلناز این روزا زیاد می خوابی؟؟منظورم اینه ساعت خواب و بیداریت بی نظم شده؟؟
    تره ای از موهام که اومده بود تو صورتم دادم پشت گوشم وگفتم:اره حس می کنم مثل قبل نیستم خوابم زیاد شده..چطور مامان؟؟
    _عقب انداختی؟؟
    فهمیدم چی میخواد بگه..
    _اره مامان یه ماه میشه اما طبیعیه..
    مامان لبخندی زد:تو داری مادر میشی..
    گیج و منگ رفتم تو کف حرفای مامان..چشماش برق میزد..
    مامان منو تو آغوشش گرفت..
    _مامان یعنی چی؟؟
    منو ول کرد و دستمو گرفتم..دستای سردش تنمو به مور مور انداخت..
    با همون لبخندی که رو لب داشت با خوشحالی گفت:این حالت نشونگر اوامل بارداریه..
    وای...یعنی منو رهام داریم مادر پدر میشیم؟؟..یعنی ممکنه؟؟
    ثمره ی عشق یکطرفم..
    با لبخند پهنی که نمیدونم کی مهمون لبام شد خر ذوق شدم و گفتم:باورم نمیشه..مامان شاید یه چیز دیگه باشه..
    مامان دستمو فشرد:عزیزم من همه اینارو پشت سر گذاشتم و فرقشونو میدونم..فردا صبح زود برو آزمایش بده تا مطمئن بشی..
    سرمو به نشونه مثبت تکون دادم..از خوش حالی نفهمیدم کی پاشدم و اومدم تو اتاقم..درو بستم و به در تکیه دادم..دستمو اروم گذاشتم رو شکمم و سرمو پایین کردم و به شکمم نگاه کردم..زمزمه کردم:یعنی واقعا من مادر میشم؟؟مادر بچه ی رهام؟
    لبمو گاز گرفتم..اشک ذوق تو چشام جمع شد..سرمو بلند کردم..نگام رو قاب عکس روی عسلی خیره موند..
    رفتم جلو و قاب عکس رو برداشتم و نشستم رو تخت..دست کشیدم رو صورت بابام که تو عکس میخندید:باباجون کاشکی بودی و تو خوشحالی دخترت سهیم میشدی.....
    صبح ساعت ۷ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    ازمایش دادم..تو راه برگشتنم از داروخونه یه بی بی چک گرفتم و اومدم خونه..سریع رفتم تو دستشویی...جواب تستو دیدم..وای خداجونم مثبته..
    بعدازظهر جواب آزمایش حاضر شد و رفتم گرفتم...همونطور که با ذوق داشتم به جواب مثبتش نگاه میکردم دستمو به اولین تاکسی که داشت میومد دراز کردم بیاد..جلو پام ترمز کرد و نشستم صندلی عقب..هنوزم چشمم به جواب بود اصلا باورم نمیشد..در ماشینو بستم که ماشین به سرعت از کجا کنده شد و جیغای لاستیکای گوش خراشش رو اعصابم رفت...با وحشت سرمو بلند کردم رو به راننده گفتم:آقا چه خبره یواش برید..
    با سرعت میروند..آینه رو روی صورت من تنظیم کرد..نیم رخش تو آینه بدنمو لرزوند..قلبم ضربانش رفت بالا..خدایا دارم درست میبینم..با چشایی از حدقه در اومده به نیمرخ باربد خیره شدم...دست لرزونمو گذاشتم رو شکمم..تو دلم دعا کردم:خدایا مواظب منو بچم باش نمی خوام از دستش بدم..ترس مثل خوره منو میخورد..کلاهشو از سرش برداشت و تو آینه نگام کرد و خندید..
    _نترس عزیزم مواظب توله سگت هستم..
    چشام بخاطر تعجب زیاد از کاسه زده بود بیرون این عوضی از کجا میدونه..؟نکنه..نکنه بلایی سر بچم بیاره باید خودمو نجات بدم ..خندش تبدیل به قهقهه شد..با این حرفش ترسم چند برابر شد..
    با ترس دستمو سریع بردم سمت دستگیره در ماشین..چند بار کشیدم اما باز نشد..داد زدم:بازش کن عوضی..
    نچ نچی کرد:تو مال من شدی و حالا ولت نمی کنم بری،به اسونی به دستت نیاوردم..میگن واسه پیدا کردن گنج باید رنج بکشی و درد..تو گنج باارزش منی..
    _خفه شو درو باز کــــــــــن..
    _وحشی بودنتو هم دوست دارم..
    نمی دونم چقدر گذشت همش با جیغ و دادهای من به سرعت گذشت..هر چی تقلا کردم حیوون ولم نکرد..شب شده بود..دوربرمو نگاه کردم کلا خاک و سنگ و بیابون بود از شهر خارج شده بود اونم از راهی که حتی یه پلیسم جلوشو نگرفتن..
    با صدایی نسبتا بلند داد زدم..
    _کثافت قاتل کجا اوردی منو؟؟؟بزار برم حیوون..
    _داریم میریم خونمون ایلنازِ من..
    _خفه شو اسم منو به زبون کثیفت نیار..
    _من رهام نیستم،دنیاتو بهشت می کنم،خوشبخت ترین زن دنیا میشی،با هم زندگی میکنیم دور از همه، یه زندگی اروم بدون هیچ رهامی..
    ‌_رهام اگه مثل تو پست بود باهاش زندگی نمیکردم..بزار برم خواهش می کنم
    رهام
    _قربان یه مشکلی پیش اومده..
    _چه مشکلی؟؟
    _همونطور که دستور دادین همیشه ایلنازخانوم جایی میرفتن و میومدن مواظبش بودیم..
    خودکارو گذاشتم رو میز..
    _حاشیه نرو اصل مطلبو بگو..
    _قربان خب...
    دیگه کم کم صبرم داره سر میاد حتما یه مشکلی واسه ایلناز پیش اومده...
    _ دِ لعنتی سریع بگو چیشده؟؟
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    _امروز رفتن بیمارستان بعد اومدن بیرون یه برگه دستشون بود و سوار تاکسی شدن..تاکسی با سرعت به حرکت در اومد..واسمون مشکوک بود تعقیبشون کردیم ظاهرا ایلنازخانوم تقلا داشتن از تاکسی پیاده شن اخه دستشونو میکوبیدن به شیشه و یجورایی داد میزدن که درو طرف باز کنه..به ماشین یارو نزدیک شدیم و متوجه شدیم که پسر عموتون باربد هستن..تعقیبش کردیم اما فهمید که دنبالشون میریم و سرعتشو زیاد کرد و باعث شد گمش کنیم..
    با عصبانیت داد زدم:چطور تونستین گمش کنید لعنتیا چرا همون موقع بهم خبر ندادید که اون مرتیکه پست بردتش؟؟؟
    بدون اینکه بزارم طرف حرف بزنه گوشیو قطع کردم و سریع بلند شدم کتمو از دور صندلی برداشتم بدو دویدم بیرون..کارمندا سرپا واستاده بودن و با تعجب نگام میکردن..این واسم مهم نبود..الان فقط و فقط ایلناز واسم مهم بود..باید پیداش کنم ممکنه هر کاری از اون بیشرف بر بیاد..تندتر دویدم..خودمو رسوندم به ماشینم و سوار شدم و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم..از شهر خارج شده..باید از شهر خارج میشدم..گوشیمو برداشتم و شماره ۱۱۰ رو گرفتم..
    _بله؟!
    _سلام جناب سربان میخوام یه شماره رو واسم ردیابی کنید خیلی مهمه جون همسرم در خطره..
    _سلام اقا نمیشه ما نمی تونیم این کارو کنیم...
    خواست حرف بزنه که حرفشو قطع کردم و غریدم:دِ لعنتیا میگم جون زنم در خطره طرف قاتل جانیه..پدر زنمو دو ماه پیش کشت خواهش می کنم کمکم کنید..
    بعد از یه مکث کوتاه گفت:باشه شمارشو بهمون بدید..
    شماره باربد رو دادم..
    _جناب سربان لطفا چند نفرو به همون آدرسی که پیدا میکنید بفرستید نمی خوام این عوضی ول بچرخه و خانوادمو آزار بده..
    _حتما این کارو می کنیم..ردیابیش میکنیم و باهاتون تماس میگیرم..!
    ازش تشکر کردم و گوشیو قطع کردم..
    جلومو نگاه کردم یه ترافیک سنگین ایجاد کرده بودن...لعنتیا الان وقت ترافیک بود عصبی محکم کوبیدم رو فرمون...تقریبا یه ربع تو ترافیک گیر کردم..هنوزم که راهو باز نکردن..با حالت حالت عصبی پیاده شدم و داد زدم:عوضیا راهو باز کنید این چه وضعشه؟؟
    یکی از اون جلو پیاده شد و قپی اومد واسم:اقا معدب باش ترافیکه دیگه همه کار دارن فقط شما نیستین ...
    جوابشو ندادم و بعد از مشتی که زدم تو سر ماشین سوار شدم..همون لحظه زنگ گوشیم به صدا در اومد..برش داشتم..اینکه شماره خونه مامان ایلنازه..
    کلید سبز رو فشردم..
    _بله؟
    _سلام رهام خوبی پسرم؟؟ایلناز پیش تو نیومده؟
    _سلام ممنون،نه نیومده چطور؟؟
    نمی دونم باید بهش بگم یا نه..به نظرم خبر بشه بهتره..
    _اخه ساعت ۴بعدازظهر رفت جواب آزمایشو بگیره دیگه نیومد خونه فکر کردم اومده پیش تو تا خودش بهت خبر بده..
    در مورد چی حرف میزنه آزمایش..جواب..خبر..یعنی چی..مرموز گفتم:آزمایش چی؟چی می خواست بهم بگه؟
    _ایلناز بارداره واسه مطمئن شدن رفت ازمایش داد.. متعجب گفتم:چییی بارداره؟؟
    _اره..رهام اگه خبر داری بگو مارو از نگرانی در بیار..
    کلافه دست تو موهام کردم..مجبورم بگم..
    _باربد ایلنازو دزدیده اما نگران نباشید من پیداش می کنم قول میدم سالم بیارمش پیشتون...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا