زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم سرمو انداختم پایین لبمو به دندون گرفتم و جویدم همیشه اینطوری بودم از حرص یا استرس و خجالت...
با صدای رهام متعجب و سرخ شدم..
_تموم شد همشو خوردی!!
گونه هام گور انداخت..پرو مثل شتر زل زده بهم بعد با کمال پرویی هم به من تیکه میندازه قوزمیت..سرمو که بلند کردم مثل باد از جلو صورتم محو شد و با قدمای محکم رفت..من این بشرو نشناختم درک رفتارش واسم ساده نیست و نمی تونم درکش کنم یه بار عصبی یه بار مهربون یه بار شیطون و مغرور...هم به خون سرم تشنس هم منو با نگاه خیرش درسته قورت میده...با خودش چند چنده نمی دونم..هم منو امیدوار میکنه که گـه گُدایی ایمان دارم که دوسم داره..اما باز ناامیدم میکنه نمیدونم این بشر چشه..ولی با همه گند اخلاقی هاش و رفتارش بازم دوسش دارم همشون واسم شیرینن گرچه تلخن اما به کام من شیرینه..
_چرا خشکت زده عروسک؟؟
با صدای فاطمه خانوم یه متر رفتم هوا نمی دونم چقدر واستاده بودم و رفتن رهامو تماشا میکردم...
فاطمه خانوم اومد جلوم واستاد لبخند زیبایی هم بر لب داشت..یه چشمک زد و گفت:منکه گفتم اقا رهام ببینتت خشکش میزده..!
با تعجب نگاش کردم..کم بود چشام از کاسه بیاد بیرون...
به حالت مرموز نگام کرد و با لبخند دندون نمایی لب باز کرد:چشاتو اینطوری نکن مگه دروغ گفتم؟خودت که شاهد بودی..!
_اما شما چطوری مارو...
حرفمو قطع کرد:درو کامل نبسته بودی داشتم وسایلمو جمع میکردم اتفاقی دیدمتون البته فقط اقا رهام تو که پشتت به من بود..اونم وقتی نگاه منو دید خودشو جمع کرد و سریع رفت..تو شُکش موندم این همون رهامه که میگفت من ازدواج نمی کنم و به عشق اعتقاد ندارم و...!
هه رهامو عشق؟؟شما که نمیدونی بجای عشق منو فقط عذاب میده اونم توسط ترمه چشم دریده و اشغال..ایشالا بترشه زنیکه احمق...
لبخندی زدم:مردا همشون همینو میگن اب نمیبینن وگرنه شناگر ماهری هستن..
خندید:درسته اما بدون این اقا خوشبختت میکنه مطمئن باش لیاقت توام همینه که خوشبخت باشی چشم حسودا کور..
_ممنونم لطف دارین..
با اجازه ای گفتم و راه افتادم سمت پله ها یکی یکی پله هارو گذروندم..تعدادی از مهمونا اومده بودن..پله اخرو هم رفتم پایین..چشام روی مهمونا در حال دوران بود اشناها اومده بودن دوستای اهورا..طناز و احسان مهری
رو دیدم وسط در حال جنب و جوش بودن..رفتم سمتشون..وسط راه یهو دستم کشیده شد و یکی منو کشوند و برد تو اشپزخونه در رو پشت سرش بست و چرخید سمت من رهام بود..ابروهام از درد تو هم گره خورده بود..
_ول کن دستمو وحشی چته رم کردی!!
دستمو بیشتر فشرد..
_ول نمی کنم این مرتیکه اینجا چیکار می کنه؟؟
با صدای رهام متعجب و سرخ شدم..
_تموم شد همشو خوردی!!
گونه هام گور انداخت..پرو مثل شتر زل زده بهم بعد با کمال پرویی هم به من تیکه میندازه قوزمیت..سرمو که بلند کردم مثل باد از جلو صورتم محو شد و با قدمای محکم رفت..من این بشرو نشناختم درک رفتارش واسم ساده نیست و نمی تونم درکش کنم یه بار عصبی یه بار مهربون یه بار شیطون و مغرور...هم به خون سرم تشنس هم منو با نگاه خیرش درسته قورت میده...با خودش چند چنده نمی دونم..هم منو امیدوار میکنه که گـه گُدایی ایمان دارم که دوسم داره..اما باز ناامیدم میکنه نمیدونم این بشر چشه..ولی با همه گند اخلاقی هاش و رفتارش بازم دوسش دارم همشون واسم شیرینن گرچه تلخن اما به کام من شیرینه..
_چرا خشکت زده عروسک؟؟
با صدای فاطمه خانوم یه متر رفتم هوا نمی دونم چقدر واستاده بودم و رفتن رهامو تماشا میکردم...
فاطمه خانوم اومد جلوم واستاد لبخند زیبایی هم بر لب داشت..یه چشمک زد و گفت:منکه گفتم اقا رهام ببینتت خشکش میزده..!
با تعجب نگاش کردم..کم بود چشام از کاسه بیاد بیرون...
به حالت مرموز نگام کرد و با لبخند دندون نمایی لب باز کرد:چشاتو اینطوری نکن مگه دروغ گفتم؟خودت که شاهد بودی..!
_اما شما چطوری مارو...
حرفمو قطع کرد:درو کامل نبسته بودی داشتم وسایلمو جمع میکردم اتفاقی دیدمتون البته فقط اقا رهام تو که پشتت به من بود..اونم وقتی نگاه منو دید خودشو جمع کرد و سریع رفت..تو شُکش موندم این همون رهامه که میگفت من ازدواج نمی کنم و به عشق اعتقاد ندارم و...!
هه رهامو عشق؟؟شما که نمیدونی بجای عشق منو فقط عذاب میده اونم توسط ترمه چشم دریده و اشغال..ایشالا بترشه زنیکه احمق...
لبخندی زدم:مردا همشون همینو میگن اب نمیبینن وگرنه شناگر ماهری هستن..
خندید:درسته اما بدون این اقا خوشبختت میکنه مطمئن باش لیاقت توام همینه که خوشبخت باشی چشم حسودا کور..
_ممنونم لطف دارین..
با اجازه ای گفتم و راه افتادم سمت پله ها یکی یکی پله هارو گذروندم..تعدادی از مهمونا اومده بودن..پله اخرو هم رفتم پایین..چشام روی مهمونا در حال دوران بود اشناها اومده بودن دوستای اهورا..طناز و احسان مهری
رو دیدم وسط در حال جنب و جوش بودن..رفتم سمتشون..وسط راه یهو دستم کشیده شد و یکی منو کشوند و برد تو اشپزخونه در رو پشت سرش بست و چرخید سمت من رهام بود..ابروهام از درد تو هم گره خورده بود..
_ول کن دستمو وحشی چته رم کردی!!
دستمو بیشتر فشرد..
_ول نمی کنم این مرتیکه اینجا چیکار می کنه؟؟
دانلود رمان های عاشقانه