بعداز یک ساعت جلوی یه ویلای بزرگی نگه داشت..
کمربندشو باز کرد و پیاده شد..اومد در سمت منو باز کرد با وحشت خزیدم عقب تر..تک خنده ای کرد:نترس خوشگلم کاریت ندارم فقط می خوام ببرمت خونمونو نشونت بدم..میدونی منتظر همچین روز قشنگی بودم کنار تو چشیدن مزه بـ..وسـ..ـه هات تو آغـ*ـوش کشیدنت ..منو تو میشیم خوشبخت ترین زوج دنیا..بزودی هم ازبچه رهام راحت میشم یعنی میشیم..
یاخود خدا..خدایا خواهش می کنم ازت به بچم کاری نداشته باشه من میخوام بچم بمونه همیشه می خوام یه نیمه رهامو داشته باشم..یه یادگار ..چشماشو ریز کرد:تو که نمی خوای بچه رو به دنیا بیاری نه؟؟گیریم به دنیاش اوردی چی می خوای بهش بگی؟بگی که باباش قاتل پدربزرگش بوده؟مطئنن همچین حرفیو نمیزنی.. اون چطوری می تونه با فکر اینکه باباش قاتله راحت زندگی کنه؟
دستامو گذاشتم رو گوشام:خفه شو قاتل تویی تو بابامو کشتی عوضی..
داد زدم:توووو..
خندید یجوری نگام کرد ترسیدم زانوهامو بغـ*ـل گرفتم و کنج صندلی ماشین مثل بچه هایی که از یه حیوون وحشی میترسن خزیدم..تنم میلرزید ترس رو به طور واقعی احساس کردم..موهای بدنم سیخ شده بودن نتم یخ بسته بود.. صدای خنده کذاییش حالمو بهم میزد این ادم نیست یه حیوون درنده وحشی به تمام معناست...
دستشو اورد جلو..
_بیا عزیزم بریم..
به دست دراز شدش با نگاه لرزون چشم دوختم..
با صدایی که سعی کردم نلرزه گفتم:من با تو جایی نمیام..بزار..بزار برم پیش خانوادم..
اشکام جاری شدن هیچ کنترلی نداشتم که جلوی اشکای داغمو روی گونه های سردم که بیشتر یخ بسته بود بگیرم..
_اذیت نکن دیگه..عمرا بزارم بری به سختی به دستت اوردم نمیزارم..بیا پایین تو که نمی خوای به توله رهام آسیب برسه هان می خوای؟؟
نه نمی خواستم به وجودم اسیب برسه..شاید یکم انسانیت تو وجود کثیفش باشه که به یه بچه هم رحم کنه.. _یالا بیا..
چندشم میشد دستمو بزارم تو دستش و پیاده شم..
واسه نجات جون بچم نباید ریسک میکردم..
آروم و با کمک از تکیه گاه صندلی ها پیاده شدم..نیشش تا بناگوش باز بود و بدتر شد..میترسیدم..از اینکه بخواد بلایی سرم بیاره بدون اینکه طعم مادر شدنو بچشم..
با حلقه شدن دستش دور کمرم تند دستشو پس زدم و رفتم عقب..انگشت تهدیدمو رو بهش دراز کردم:حواست باشه به من دست بزنی میکشمت تیکه تیکت می کنم خوراک سگای تو خونت بشی که صدای پارس کردنشون به گوش خودتم میرسه...
کمربندشو باز کرد و پیاده شد..اومد در سمت منو باز کرد با وحشت خزیدم عقب تر..تک خنده ای کرد:نترس خوشگلم کاریت ندارم فقط می خوام ببرمت خونمونو نشونت بدم..میدونی منتظر همچین روز قشنگی بودم کنار تو چشیدن مزه بـ..وسـ..ـه هات تو آغـ*ـوش کشیدنت ..منو تو میشیم خوشبخت ترین زوج دنیا..بزودی هم ازبچه رهام راحت میشم یعنی میشیم..
یاخود خدا..خدایا خواهش می کنم ازت به بچم کاری نداشته باشه من میخوام بچم بمونه همیشه می خوام یه نیمه رهامو داشته باشم..یه یادگار ..چشماشو ریز کرد:تو که نمی خوای بچه رو به دنیا بیاری نه؟؟گیریم به دنیاش اوردی چی می خوای بهش بگی؟بگی که باباش قاتل پدربزرگش بوده؟مطئنن همچین حرفیو نمیزنی.. اون چطوری می تونه با فکر اینکه باباش قاتله راحت زندگی کنه؟
دستامو گذاشتم رو گوشام:خفه شو قاتل تویی تو بابامو کشتی عوضی..
داد زدم:توووو..
خندید یجوری نگام کرد ترسیدم زانوهامو بغـ*ـل گرفتم و کنج صندلی ماشین مثل بچه هایی که از یه حیوون وحشی میترسن خزیدم..تنم میلرزید ترس رو به طور واقعی احساس کردم..موهای بدنم سیخ شده بودن نتم یخ بسته بود.. صدای خنده کذاییش حالمو بهم میزد این ادم نیست یه حیوون درنده وحشی به تمام معناست...
دستشو اورد جلو..
_بیا عزیزم بریم..
به دست دراز شدش با نگاه لرزون چشم دوختم..
با صدایی که سعی کردم نلرزه گفتم:من با تو جایی نمیام..بزار..بزار برم پیش خانوادم..
اشکام جاری شدن هیچ کنترلی نداشتم که جلوی اشکای داغمو روی گونه های سردم که بیشتر یخ بسته بود بگیرم..
_اذیت نکن دیگه..عمرا بزارم بری به سختی به دستت اوردم نمیزارم..بیا پایین تو که نمی خوای به توله رهام آسیب برسه هان می خوای؟؟
نه نمی خواستم به وجودم اسیب برسه..شاید یکم انسانیت تو وجود کثیفش باشه که به یه بچه هم رحم کنه.. _یالا بیا..
چندشم میشد دستمو بزارم تو دستش و پیاده شم..
واسه نجات جون بچم نباید ریسک میکردم..
آروم و با کمک از تکیه گاه صندلی ها پیاده شدم..نیشش تا بناگوش باز بود و بدتر شد..میترسیدم..از اینکه بخواد بلایی سرم بیاره بدون اینکه طعم مادر شدنو بچشم..
با حلقه شدن دستش دور کمرم تند دستشو پس زدم و رفتم عقب..انگشت تهدیدمو رو بهش دراز کردم:حواست باشه به من دست بزنی میکشمت تیکه تیکت می کنم خوراک سگای تو خونت بشی که صدای پارس کردنشون به گوش خودتم میرسه...
آخرین ویرایش توسط مدیر: