فصل دوم (آرتام)
درحالی که سالن رو مترمیکردم با قدم هام رو به مسعود گفتم:
-مسعود دلیلش چیه؟!
مسعود با گیجی گفت:
-دلیل چی؟
ایستادم و بهش نگاه کردم گفتم:
-دلیل اینکه دیگه منو نمیخاد!
-دلیل نمیخاد برادر من ...ازبس دختر مردم اذیت کردی فرار کرده...روز اول هم گفتمت ازدواج شوخی بردار نیست ولی کو گوش شنوا؟ فقط،فقط حرف خودته
اخم کردم گفتم:
-کجا فقط حرف خودمه؟! کم نازش کشیدم تو این مدت؟! کدوم مرده که اینقدر به زنش اهمیت میده؟!
مسعود ادای من درآورد گفت:
-کدوم مرده که اینقدر به زنش اهمیت میده؟!
به حالت چهره خودش برگشت ادامه داد:
-آخه الاغ هم فکر داره تو نداری!
اخم کردم گفتم:
-زهرمار جدی باش
عصبی شد گفت:
-اولا تو دلت زهرمار دوما مگه زنـ*ـا فقط میخان کسی بهشون اهمیت بده؟!
-پس چی میخان؟!
-بجای اینکه مثل مجسمه بمونی جلوم بیا بشین تا بگمت چی میخان...
پوفی کشیدو مقابلش نشستم.دستم زیر چانه ام گذاشتم و منتظر نگاهش کردم.
سیبی برداشت و گازی به سیب زد و به آرومی گفت:
-قدم اول برای اینکه دل یه زن به دست بیاری...ببین زنـ*ـا اصولا عاشق مردای میشن که درحین مغرور بودن مرد یه قلب بزرگ هم داشته باشه..یعنی برای دخترای دیگه مغرور باشن ولی برای همسرخودشون نه!
گاز دوم به سیب زدو بادقت به حرف هاش گوش دادم:
-قدم دوم...زن ها درسته همیشه آروم هستن ولی یه ضرب المثلی هست همیشه پشت یه آرامش یه طوفان بزرگ درراه!...پس سکوت زن هارا دست کم نگیر...اصولا زنـ*ـا ساخته شدن برای گیر دادن...مثلا خود من..روزی اگه صدبار تبسم سرم غر نزنه که روزم شب نمیشه!
گازی دوباره به سیبش زد و ادامه داد:
-زنـ*ـا درسته یه تکیه گاهن برای یه مرد ولی خب بعضی اوقات لوس میشن...گاهی دلشون میخاد جلب توجه کنن...گاهی اوقات حتی یه شاخه گل هم میتونه یه زن خوشحال کنه...زن ها خواسته هاشون نمیگن! تمام خواسته هاشون ...توی دکوراسیون خونه وغذا و...نشون میدن...از یه زن توقع نداشته باش که بیاد بگه من این چیزمیخام و توهم انجامش بده
-یعنی میگی یوتاب برای اینکه رفت چون دیده نمیشد؟!
-اینم یه دلیلش میتونه باشه! ولی دلیل اصلیش این بودکه تو احترامی که باید بهش میذاشتی رو نمیذاشتی..نمونه اش هم سیلی که بهش زد فردای روز عقدتون
-ولی من که ازش معذرت خواستم و کارم هم جبران کردم.
مسعود لبخندی زد گفت:
-برادر من توچرا فکرمیکنی پول و کادو همه چیزحل میکنه؟!
-اگه اینها حل نمیکنه پس چی حل میکنه؟!
-اینهاجزئی از یه معذرت خواهی محسوب میشن..جزئی دیگه اش هم حرف های محبت آمیز
اخمی بین ابروهام گره خورد گفتم:
-خودت هم خوب میدونی که بلند نیستم
-بلدی ولی نمیخای ازش استفاده کنی
-سختمه مسعود
-اداره کردن یه مملکت سخته بنظرت یا حرف های محبت آمیز؟!
-خب معلومه اداره کردن یه جامعه سخت تره
بشکنی توی هوا زد گفت:
-آفرین برادر من ...دیدی خودت هم گفتی سخت نیست
-ولی مسعود...
بین حرفم پرید گفت:
-ولی ،اما نداریم...به حرف دلت اینبار گوش کن
یاد حرف های یوتاب افتادم که گفت منونمیخاد باچهره ای غمگین گفتم:
-مسعود ولی اون منو نمیخاد!
لبخندی زد.از اون لبخندهای که بهت امید می داد و می گفت برو تهش موفقی ...گفت:
-اون نخاد...ولی توکه میخای؟ پس بسم ال...
حرف های مسعود برام قوت دل بود.بهم امید می داد که جلوی خواسته یوتاب کم نیارم.
بلند شد و به سمتم اومد...دستش به سمت دراز کرد
نگاه کوتاهی به دستش انداختم.نگاهم به سمت صورتش کشوندم.با لبخند داشت نگاهم میکرد.برای اولین بار به داشتن چنین برادری افتخار کرد.دستم توی دستش گذاشتم و بلندشدم. و همدیگر رو بغـ*ـل کردیم.
درحالی که سالن رو مترمیکردم با قدم هام رو به مسعود گفتم:
-مسعود دلیلش چیه؟!
مسعود با گیجی گفت:
-دلیل چی؟
ایستادم و بهش نگاه کردم گفتم:
-دلیل اینکه دیگه منو نمیخاد!
-دلیل نمیخاد برادر من ...ازبس دختر مردم اذیت کردی فرار کرده...روز اول هم گفتمت ازدواج شوخی بردار نیست ولی کو گوش شنوا؟ فقط،فقط حرف خودته
اخم کردم گفتم:
-کجا فقط حرف خودمه؟! کم نازش کشیدم تو این مدت؟! کدوم مرده که اینقدر به زنش اهمیت میده؟!
مسعود ادای من درآورد گفت:
-کدوم مرده که اینقدر به زنش اهمیت میده؟!
به حالت چهره خودش برگشت ادامه داد:
-آخه الاغ هم فکر داره تو نداری!
اخم کردم گفتم:
-زهرمار جدی باش
عصبی شد گفت:
-اولا تو دلت زهرمار دوما مگه زنـ*ـا فقط میخان کسی بهشون اهمیت بده؟!
-پس چی میخان؟!
-بجای اینکه مثل مجسمه بمونی جلوم بیا بشین تا بگمت چی میخان...
پوفی کشیدو مقابلش نشستم.دستم زیر چانه ام گذاشتم و منتظر نگاهش کردم.
سیبی برداشت و گازی به سیب زد و به آرومی گفت:
-قدم اول برای اینکه دل یه زن به دست بیاری...ببین زنـ*ـا اصولا عاشق مردای میشن که درحین مغرور بودن مرد یه قلب بزرگ هم داشته باشه..یعنی برای دخترای دیگه مغرور باشن ولی برای همسرخودشون نه!
گاز دوم به سیب زدو بادقت به حرف هاش گوش دادم:
-قدم دوم...زن ها درسته همیشه آروم هستن ولی یه ضرب المثلی هست همیشه پشت یه آرامش یه طوفان بزرگ درراه!...پس سکوت زن هارا دست کم نگیر...اصولا زنـ*ـا ساخته شدن برای گیر دادن...مثلا خود من..روزی اگه صدبار تبسم سرم غر نزنه که روزم شب نمیشه!
گازی دوباره به سیبش زد و ادامه داد:
-زنـ*ـا درسته یه تکیه گاهن برای یه مرد ولی خب بعضی اوقات لوس میشن...گاهی دلشون میخاد جلب توجه کنن...گاهی اوقات حتی یه شاخه گل هم میتونه یه زن خوشحال کنه...زن ها خواسته هاشون نمیگن! تمام خواسته هاشون ...توی دکوراسیون خونه وغذا و...نشون میدن...از یه زن توقع نداشته باش که بیاد بگه من این چیزمیخام و توهم انجامش بده
-یعنی میگی یوتاب برای اینکه رفت چون دیده نمیشد؟!
-اینم یه دلیلش میتونه باشه! ولی دلیل اصلیش این بودکه تو احترامی که باید بهش میذاشتی رو نمیذاشتی..نمونه اش هم سیلی که بهش زد فردای روز عقدتون
-ولی من که ازش معذرت خواستم و کارم هم جبران کردم.
مسعود لبخندی زد گفت:
-برادر من توچرا فکرمیکنی پول و کادو همه چیزحل میکنه؟!
-اگه اینها حل نمیکنه پس چی حل میکنه؟!
-اینهاجزئی از یه معذرت خواهی محسوب میشن..جزئی دیگه اش هم حرف های محبت آمیز
اخمی بین ابروهام گره خورد گفتم:
-خودت هم خوب میدونی که بلند نیستم
-بلدی ولی نمیخای ازش استفاده کنی
-سختمه مسعود
-اداره کردن یه مملکت سخته بنظرت یا حرف های محبت آمیز؟!
-خب معلومه اداره کردن یه جامعه سخت تره
بشکنی توی هوا زد گفت:
-آفرین برادر من ...دیدی خودت هم گفتی سخت نیست
-ولی مسعود...
بین حرفم پرید گفت:
-ولی ،اما نداریم...به حرف دلت اینبار گوش کن
یاد حرف های یوتاب افتادم که گفت منونمیخاد باچهره ای غمگین گفتم:
-مسعود ولی اون منو نمیخاد!
لبخندی زد.از اون لبخندهای که بهت امید می داد و می گفت برو تهش موفقی ...گفت:
-اون نخاد...ولی توکه میخای؟ پس بسم ال...
حرف های مسعود برام قوت دل بود.بهم امید می داد که جلوی خواسته یوتاب کم نیارم.
بلند شد و به سمتم اومد...دستش به سمت دراز کرد
نگاه کوتاهی به دستش انداختم.نگاهم به سمت صورتش کشوندم.با لبخند داشت نگاهم میکرد.برای اولین بار به داشتن چنین برادری افتخار کرد.دستم توی دستش گذاشتم و بلندشدم. و همدیگر رو بغـ*ـل کردیم.