کامل شده رمان شایعه،اجبار،عشق | saniya کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

saniya

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/27
ارسالی ها
246
امتیاز واکنش
13,289
امتیاز
648
پسربچه-این چرا شبیه میته؟
جــــان؟میت؟من؟
دختره-رامیــــــار عذرخواهی کن
پسربچه-وا چرا؟خب حقیقت تلخه دیگه
چی میگن اینا
من-چی شده؟
خانمه-به دود حساسیت داری گلم؟
-آره
-خب راستش دود اسفند بهت خورد بیهوش شدی
-هووم
آروم بلند شدم،بلند شدم؟خاک بر سرم تاحالا جلوشون دراز کش بودم
من-ببخشید من...
دختره-نه تو باید مارو ببخشی
اینا کلا عادت دارن وسط حرف بپرنا خیلی تشنم بود
من-ی لیوان آب میشه به....
خانمه پرید وسط حرفم-آب بیارین
ی دختر آب آورد خوردم آبو آخیش چه لیوان بزرگی بودا راستی استاد کو؟وای استاد، اینا نمیزارن من حرف بزنم بهتره به خود استاد بگم بگه بهشون به من چه من اصن نمیتونم حرف بزنم استاد چنار بیخاصیت
خانمه-آخ راستی یادم رفت معرفی کنم من لیلی هستم مادر سامیار
سامیار؟سامیار کیه؟
دختره-منم سامانتا هستم خواهر سامیار
خب به من چه؟والا.اصن سامیار رو نمیشناسم من بیام خواهر مادرشو بشناسم؟
صدای استاد از پشت سرم اومد-خب باید بریم آسا پاشو برسونمت
جــــان؟برسونه؟منو؟آسا؟
سامانتا-کجا؟خب امشب آسا پیشمون بمونه دیگه
استاد-نمیشه میتونی پاشی آسا؟
-هان؟آره آره
بلند شدم و کنار استاد وایسادم چهرش نه عصبی بود نه خوشحال بیحالت و سرد
مادر سامیار-سامیار خب میذاشتی بمونه دیگه کجا میخوای ببریش؟
سرمو اینور اونور چرخوندم تا حداقل قبل رفتن دیداری با این آقای اسم قشنگ داشته باشیم که هیچکس نبود و استاد جواب خانومه رو داد-نه دیگه مامانجان ی وقت دیگه
جــــان؟(کوفت و جان هی میگه هی میگه)یعنی اسم استاد سامیاره چه قشنگ چه جلب
سامی راه افتاد منم دنبالش(چایی خوردی؟یا چایی نخورده پسرخاله ای؟-اهه وجی ول کن منو-مگه گرفتمت؟-وجــی-باشه خفه میشم-آفرین)
 
  • پیشنهادات
  • saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    با لیلی خانم و سامانتا خدافظی کردم و سوار ماشین سامی شدم یکم که دور شد شروع کردم وراجی
    من-من..چیزه ببینین استاد من نمیتونم بگم اگه میشه شما ماجرا رو بگو من میام عذرخواهی میکنم خوبه ها؟ها؟
    سامی-ی گندی زدی باید پاش تا آخر وایسی شنیدی که میگن هرکی خربزه بخوره پای لرزشم باید بشینه
    -خب من که گفتم عذرخواهی میکنم از خانوادتون
    -دیگه عذرخواهی بدرد نمیخوره
    -وا پس چیکار کنم؟
    -زنم شو؟
    -چــــــــــی؟؟؟؟؟
    -جیغ نزن واقعی که نگفتم صوری.
    -یعنی چی استاد من ی غلطی کردم اصن خودم میرم به همه میگم الکی بوده
    -نچ نچ دیره دیگه براتو که بد نمیشه من به این خوشگلی خوبی ی مدت الکی شوهرترم هووم؟
    -میدونین استاد، لایه اوزون به خاطر شما سوراخ شده ها
    -لایه اوزون؟چه ربطی به من داره
    -اعتماد به فضاتون استاد
    -توام میدونستی زبان سرخ سر سبز میدهد برباد هووم؟اینطور نیست؟
    اه اینم دست میزاره رو نقطه ضعف منا
    استاد-کجا برم؟
    -ممنون خودم میــــ....
    پرید وسط حرفم فک کنم پریدن وسط حرفا ارثیه
    -کجا؟
    -خیابون....کوچه.....
    نیم نگاهی به من کرد
    -بهت نمیخوره
    -چی؟
    -اینکه توی محله فقیر نشین باشی
    -اولا استاد اونجا محله فقیر نشین ها نیس و محله آدما با وضع معمولی و با فرهنگ بالاست دوما شما که تحصیل کرده اید چطور به خودتون اجازه میدید این حرف رو بزنید این حرفتون برای من و اون محله واقعا توهین بدی به حساب میاد و سومن شما چرا همچین فکری کردید؟
    آخیش خنک شدم بچه پولدار از خودراضی
    استاد-اولا و دوماتون صحیح باید منو ببخشید که به اون صورت حرفمو بیان کردم و جواب سوما به خاطر لباسایی که میپوشین و همچنین اون گوشی اپل چنین فکری کردم و اصلا قصد دخالتی در زندگی شما ندارم
    خب آفرین خوشم اومد زیادم غد نیس عذرخواهی بلده
    دیگه نه من حرف زدم نه اون تا رسیدیم به خونه من
    استاد-همینجاس؟
    -بله ممنون خدانگه دار
    خواستم پیاده بشم که صداش اومد
    استاد-درباره ماجرا شایعه...چیکار کنیم؟
    -من که گفتم به همه میگم الکی بوده و از خانواده شما هم عذرخواهی میکنم
    -میشه زمانی رو برای حرف زدن بزارید من باید باهاتون صحبت کنم
    -هرموقع شما بگید
    -فردا ساعت 11 صبح تایم دارم شما مشکلی نداری؟
    -نه
    -و ی خواسته دیگه
    -چی استاد؟
    -میشه فعلارو جمع نبندیم من احساس میکنم چند نفرم
    -باشه استاد
    -استاد رو بیخیال با سامیار راحت ترم البته فقط بیرون از دانشگاه
    -بله اُســ....سامیار
    -خدافظ
    -خدافظ
    سامی رفت و منم رفتم داخل خونه من طبقه آخرم البته آخر که میگم فک نکنین برج 20 طبقه اس ی خونه سه طبقه اس
     
    آخرین ویرایش:

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    طبقه اول که صاحب خونه اس ی پیرزن و پیرمرد 60 ساله مهربون و طبقه دومم ی زن و شوهر فرهنگی که صدا ازشون درنمیاد و طبقه سومم من
    داخل خونه شدم و فکر کردم چرا استاد میخواد باهام حرف بزنه اصلا میخواد چی بگه لباسامو با لباس های راحتی گشادم عوض کردم و شروع کردم فکر کردن به همه چیز به این که آخر این شایعه چی میشه؟سامی فردا چیکار داره؟خانواده اش چقدر مهربون بودن،چرا الی چند روزه کم حرفه؟الی...وایییی الی اصلا من امروز حرف باهاش نزدم حتما از دستم ناراحته باید فردا بهش سر بزنم راستی فردا که نمیشه پس فردا حتما بهش سر میزنم با همین فکرا خوابیدم به انتظار تصمیم سرنوشت
    ___________________________
    دینگ دینگ
    کیه اول صبحی؟رفتم سمت اف اف برداشتم
    -الو(خاک بر سر الو یعنی چی مگه گوشیه؟)صدای خنده ی ریز طرف رو شنیدم خب چه عیبی داره صبحیه یکی رو شاد کردم
    طرف-خواب بودی؟
    -خیر سرم
    -ساعت 11:10
    -ساعت گویایی؟ ورژن جدیده؟
    -آسایش سامیارم
    -هستی که هستی منم...(تازه متوجه شدم استاده و من ساعت 11 قرار داشتم)سلام استاد نه یعنی سامیار خوبید ببخشید من خوابم برد بفرمایید بالا
    -نه سریع آماده شو بیا پاین منتظرم
    -چشم حتما و اف اف رو گذاشتم و به سمت wc پرواز کردم بعدشم سریع مانتو شلوار ساده مشکیمو با روسری خاکستری پوشیدم و در آخر کفشای اسپرت مشکیمم پوشیدم سر جمع 10 دقیقه باید تو گینس ثبت کنن اصلا پس چی؟سریع رفتم سمت در بازش کردم یادم باشه کلید رو بردارم از رو در کفشامو پوشیدم درو بستم هی وای من کلید خونه من از اینور دستگیره نداره که وای استاد بیخیال کلید رو یکاریش میکنم فعلا استاد معطله
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    سریع رفتم پایین درو باز کردم خداروشکر محله ما همه تا عصر سرکارن فقط چندتا خانوما خونن و بچه ها که کاری به کار هم ندارن محله ما محله بافرهنگی بعله مزدا سامی رو دیدم و به سمتش رفتم درو باز کردم و نشستم داخل ماشین
    -ببخشید من واقعا نمیدونم چی شد که بیدار نشدم(اونکه معلومه از خوش خوابی و نسبت فامیلی تو با خرس قطبیه)
    -سلام اشکال نداره خب کجا برم؟
    -نمیدونم هرجا که خودتون میدونین
    -کافی شاپ دریا چطوره؟
    -عالیه
    راه افتاد سمت کافی شاپ دریا این کافی شاپ یکی از بهترین کافی شاپا بود جای دنج آرامش فضا کیفیت عالی و....حوصلم سر رفته بود بد که سامی ظبتو روشن کرد من عاشق موسیقی ام و آهنگی هم که گذاشته بود مورد علاقه من
    گاهی زین به پشت
    گاهی پشت به زین
    گاهی محکم وایسا
    گاهی سرجات بشین
    گاهی گرم گرم
    گاهی سرد سرد
    گاهی راه بیا
    گاهی برو برنگرد
    گاهی خیلی تند
    گاهیم برعکس
    گاهی مهربون
    گاهی یکم مکث
    گاهی بترسون
    گاهیم بترس
    گاهی با هر سازی که زدن برقص
    همه دنبال اینن ازت ی آتو بگیرن
    اگه میدون بدی میانو جاتو میگیرن
    کسی فکر تو نیست
    پاشو حقتو بگیر
    پای حرفت وایسا
    یا که مردونه بمیر
    سر نه گفتن داد بزن همه بفهمن
    اصن بزار دلخور شن
    بزار بترسن
    تو که خاکی بودی دیدی همه لهت کردن
    چقد....(این کلمه رو نفهمیدم)دادی آخرشم ولت کردن
    {داد بزن،مهدی احمدوند}
    توی کافی شاپ یک گوشه دنج نشسته بودیم من منتظر حرف سامی ولی اون خیلی خونسرد
    -چی میل دارید؟
    صدای سفارش گیر(اسمشو یادم رفته خو....)باعث شد به خودم بیام
    سامی-امیر نیس؟
    -شما؟
    -سامیار
    -وای ببخشید به جا نیاوردم آقای صابر،آقای مهربان منتظرتونن بفرمایید اینطرف
    و به قسمتی اشاره کرد سامی بلند شد منم به دنبالش رفت همون قسمتی که یاروئه گفت
    جای خاضی نبود دکورش مثل همونجا سفید سورمه ای بود ولی خیلی دل باز بود و فقط ی میز سه نفره سرمو اینور اونور چرخوندم تا این امیر آقا رو زیارت کنم(فوضولی دیگه کاریتم نمیشه کرد)هیچکی نبود
    سامی-دنبال چیزی هستی؟
    -شخص سوم
    -توی فارسی خوندیم شخص سوم غایبه، مگه نه؟
    -والا من ادبیاتم کلا ضعیفه با 15 پاسش کردم اونم با پاچه خواری معلما
    -نمیشینی؟
    -چرا حتما
    نشستم روی صندلی روبه روییش
    -خب چی میخوری خانم کوچولو؟
    -کوچولو؟
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    -اوووم...خب ریزه میزه هم میشه گفت
    نه پس مثل تو چنار بی خاصیت باشم
    -نگفتی چی میخوری؟
    با این اوضاعی که من توش دست و پا میزنم،کوفت باید بخورم
    من-حال و حوصله مقدمه چینی رو ندارم
    -منم مقدمه چین خوبی نیستم
    -پس رک و بی مقدمه حرفتو بزن
    -رک؟
    -رک.
    -خب مادر من بیماری قلبی داره و راضی به عمل نمیشه مگر به یک شرط اونم ازدواج من الان دوماهه خانواده مادریم بسیج شدن برا من دختر پیدا میکنن ولی تاحالا زیر بار نرفتم دخترای عالی بودن ولی....اووف...چطور بگم...من نمیخوام ازدواج کنم چون اونطور باید بیشتر تایمم رو در اختیار اون دختر قرار بدم و این برای من خوشایند نیست و متاسفانه هر دختری که انتخاب میکردن یجورایی به من احساس داشتند و من اصلا نمیخواستم با احساسات اونا بازی کنم و درحال حاضر تنها کسی که من میشناسم که احساسی به من نداره و کلید سلامتی دوباره مادرمه تویی و ازت خواهش میکنم درخواستمو قبول کنی من برای مادرم هر کاری میکنم.
    -راستش میدونی منم ی احساسایی به شما دارم
    -واااای نه چرا آخه؟خدااا
    -شما که نوع احساسو نمیدونین
    -وا مگه احساس نوع داره؟
    -آره دیگه
    -الان احساس شما چیه نسبت به من؟
    -نمیگم
    -چرا؟
    -چون میدونم بعدش احتمال عصبی شدنت زیاده
    -من قول میدم عصبی نشم،احساست چیه؟
    -ترس
    -هان؟ترس؟مگه من لولو خرخرم؟
    -دسته کمی ازش نداری سرکلاست آدم میام چوب خشک میرم توام ناراحت نشو من احیاس ترس دارم ازت
    نیم خنده ای کرد و گفت-آدم باید سرکار جدی باشه.خب زدیم تو جاده خاکی برمیگردیم به راه اصلی و درخواست من
    -درخواست؟چه درخواستی از من داری؟
    -ازدواج صوری با من
    -چــــــــــی؟ای گل بگیرن دهن منو که ی حرفی زدم و این اوضاع درست شد
    -دیگه الان دیره،من شرطایی هم دارم که اگه قبول کنی میگم و مطمئن باش در صورت پذیرفتن درخواستم هر شرطی بگی رو قبول میکنم
    -هر شرطی؟
    -هر شرطی
    قطعا برای هرکسی پیشنهاد وسوسه انگیزیه نمیشه راحت ازش گذشت و منم استثنا نیستم
    -انتظار نداری که همین الان جواب بدم؟
    -نه،میتونی فکر کنی
    -تا کی؟
    -مادرم باید هرچه زودتر عمل کنه وقت زیادی نیس باید همین جا فکراتو بکنی
    -چی میگی؟
    -تقریبا یک ساعت وقت فکر داری من ساعت 2 کلاس دارم الان ساعت 12:30
    -میشه ی قهوه...
    -حتما....آرمان
    یهو ی پسر پرید تو
    پسره-بله؟
    سامی-دوتا قهوه بیار
    -چشم و رفت و چند دقیقه بعد با دو فنجون قهوه برگشت قهوه هارو گذاشت و خودش رفت بیرون
    به بخار قهوه خیره شدم و...
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    و فکر کردم من عاشق ریسک و هیجانم چرا اینکارو انجام ندم؟(نفهم حرف یکی دوروز نیس)مثلا چقده؟فوق فوقش یک ساله دیگه(از زمانش که بگذری اگه بلایی سرت آورد چی؟)خب براش شرط میزارم(اگه زد زیر شرطش؟)اوووم....نمیدونم واقعا گیج شدم آهان...میتونم ازش چک بگیرم،چک سفید امضا،اونوقت نمیتونه کاریکنه(انگار نیازی به من نیس) نه ندای درونم نیازی بهت نیس(تصمیمتو گرفتی؟)اوهوم قبول میکنم(مطمئنی؟)چقد سوال میپرسی؟خب راستش مطمئن مطمئن نیستم(هر غلطی دوس داری بکن،به منم ربطی نداره،خدافظ من رفتم)شرت کم راحت شدم از دستت
    اهه قهوه ام سرد شد
    من-قبول میکنم(نیشش تا گوشاش باز شد)ولی(نیشش بسته شد)من شرطای خودمو دارم به علاوه ی درخواست(کاملا رو صندلی وا رفت)
    -خب قبوله
    -نمیخوای شرطا و خواستمو بشنوی؟
    -چرا...اول شرطای من یا...؟
    -اول تو بگو
    -خب...شرط اول:توکارمن دخالتی نداشته باشی،دو:انتظارات بیجا نداشته باشی،سه:به من گیر ندی،چهار:حق چک کردن منو نداری،پنج:تو رفت و آمدام و همچنین زمانشون دخالت نداشته باشی،شش:جلوی خانواده ام و توی دانشگاه رفتار خوبی باهم داشته باشیم طوری که شک نکن و....اوووم.....خب کلی میشه گفت دخالت ممنوع اوکی؟
    -اوکی شروط معقولی بودن و حالا شرط من:در یک جمله خیلی مختصر و مفید کاری به کارمن نداشته باشی و دخالت و گیرسه پیچ هم ممنوع
    -دوجمله شد
    -ای بابا تو امروز گیر دادی به من دستور زبان فارسی باد بدی
    -درخواستت؟
    -راستش...ناراحت نشیا....ولی خب به حرحال من برای حفاظت از خودم باید چیزی داشته باشم و...
    -چک سفید امضا خوبه؟
    ای جان زدی به هدف
    -آره
    -شنبه باهات کلاس دارم میارم برات
    -چطور اینقد راحت به من اعتماد کردی؟اومدیم و من کلاهبرداری بودم
    -نیستی
    -از کجا میدونی؟
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    -من اصولا آدم شناس خوبی هستم
    -جواب قانع کننده ای نبود
    -بیخیال شماره رو بده
    -شماره؟
    -آره شماره پدرت یا خونه اتون باید زنگ بزنم کسب اجازه کنم دیگه
    اه لعنتی پدر هه چه پدری هم دارم من بیخیال اونور آب خوش میگذرونه نمیگه خرت به چن منه
    من-نمیخواد من اجازه کتبی دارم
    -پدرت....
    -فرانسه اس
    -فوضولی نشه مادرت؟؟؟...
    -فوضولیه دیگه،من مادر ندارم
    -خدا بیامرزه
    -زنده اس
    -چی؟پس...
    -مادر من نیس
    -من که گیج شدم نمیفهمم
    -بیخیال همون نفهمی بهتره
    -اوهوم.قهوه ها سرد شد دوباره سفارش بدم؟
    -نه ممنون اگه میشه منو تا ی جایی....
    -حتما بفرمایید
    به به لیدیز فرست(lady's first) حالیشه نه کلا بچه با ادبیه به نظر من اصن مغرور نیس فقط بعضی موقع ها خودشیفتگیش عود میکنه همین
    سوار ماشینش شدم و اون در سکوت به راه افتاد
    من-خیلی ممنون اگه میشه همینجا...
    -تا خونه میرسونمت
    -نه میخوام یکم قدم بزنم
    -باشه هرجور راحتی
    از خدا خواسته چنار زد کنار پیاده شدم
    -ممنون خدافظ
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    بدون اینکه منتظر جوابش بمونم به سمت پارک کوچک محله رفتم تا بتونم فکر کنم قدم میزدم و فکر میکردم به همه چیز به پدر نامردم به مادر نامردترم به خانوادم به اینکه ی روزه استاد صابر برام شد سامی به کاری که دارم میکنم به شخصیت جدیدی که از سامی دیدم به پیچیده بودنش گاهی سرده گاهی گرم گاهی مهربون گاهی خشن کلا مجهوله برام ساعت 6:12 بود که به خودم اومدم و از دنیای فکر و خیال بیرون اومدم به سمت خونه راه افتادم
    \\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
    -اه پس این کلید کوش؟هرچی کیفمو زیر و رو میکردم چیزی پیدا نکردم یهو یاد صبح افتادم کلید روی در بود یادم رفت برش دارم
    -وای
    -چیزی شده؟
    با صدای پسری سکته رو زدم نکنه شایعه دیگه ای ساختن این اومده خر منو بگیره؟
    آروم برگشتم سمت صدا
    پسر-سلام آسا خانم خوبی؟
    -ای زهر مار رامین(همکلاسی)،اینجا چیکار میکنی؟
    -اومدم سری به دوستم بزنم اخشال داره؟
    -نه ولی میبینی که
    به در بسته و کیف زیر و رو شدم اشاره کردم
    -کلید رو جا گذاشتی؟
    -هووم
    -آچار و وسایل داری؟
    -تو خونه آره
    -طبقه پایینی؟
    -نمیدونم بزار برم ازشون بپرسم
    -باشه
    رفتم پایین و از آقای کریمی وسایل رو گرفتم و رفتم بالا
    -چه سنگینه
    -سنگین نیس تو ریزه میزه ای
    اهه همه گیر دادن مارو ریزه میزه جلوه بدن
    رامین وسایلو برداشت و

    شروع کرد به وررفتن با در و در همون حال حرف میزد
    رامین-استاد چیکارت داشت؟چطور زنده برگشتی؟
    -کاری نداشت
    -منو نپیچون دیگه من خودم جاده چالوسم
    -قول میدی به کسی نگی؟
    -الناز؟
    -اون طوزی نیس وایسا ببینم تو با الناز چیکار داری؟
    -خبر نداری که
    -چه خبری؟
    -جمعه میریم خواستگاری
    -نــــه؟
    -آره
    -ایول دمت گرم راستی چرا الناز بیحال بود؟
    -کی؟
    -دیروز دیگه
    -از غم من
    -اوهو بمیر خودشیفته
    -راس میگم ناراحت بود من با خانم سهرابی....
    -سارا؟
    -آره همون ازدواج کنم و اونو دوست داشته باشم ی جزوه ازش گرفتما الی برا خودش داستان سرهم کرد
    -چه باحال!قاطی مرغ و خروسا شدیا؟
    -آره دیگه
    تیک(صدای باز شدن در)
    -بفرما اینم از درت
    رفتم تو خونه
    رامین-خواهش میکنم کاری نکردم که
    -وظیفت بود
    -هی حالا اجازه هس بیام خونتو روشنایی ببخشم
    -کورمون نکنی با روشناییت؟بیا
    -نترس روشناییم تنظیمه
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    -دوتا سیب و خیار توی یخچال هست اگه میخوای برو بشور بخور
    -خاک بر مهمان نوازیت یعنی شیرازی ای؟
    -اونش دیگه به تو مربوطیت نداره
    -بدرک نخواستیم فقط جریان رو بگو
    -فوضولیا
    -آره تو بگو
    -باشه...ی نفس عمیق کشیدم و ماجرا رو گفتم به آرمین اعتماد داشتم دهنش چفت و بس داشت وقتی حرفام تموم شد ی نفس راحت کشیدم
    رامین-خاک یعنی خاک بر اون ریسک و هیجاناتت
    -تو امروز چه گیر دادی به خاک
    -چون خااااااک بر سرت عقل نداری که
    -رسیدی فحش بده
    -حتما
    -خب پاشو برو
    -کجا؟من شام میخوام
    -شام نیس شرت کم
    -خااااا.....
    -خاک آره میدونم خاک
    -اونم از نوع رسش بر سرت
    -خدافظ
    -بی ادب با مهموناتم همینطور رفتار میکنی؟
    -مهمونایی مث تو سرزده آره
    -بیشور من رفتم راسی فردا به الی جونم نزنگ میخوایم با هم بریم ددر
    -کوفتتون شه
    -آخی دلت خواس؟
    -رامییین
    -خدااااافظ
    -دیوونه
    رامین رفت و من تنها شدم گشنگی بهم فشار آورده بود ببببددد رفتم در یخچالو باز کردمم به به چه پره البته پر از خالی دوتا سیب و خیار و یک قالب پنیر و دوتا تخم مرغ و چار تا شیشه آب
     

    saniya

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    246
    امتیاز واکنش
    13,289
    امتیاز
    648
    یکی از تخم مرغا رو نیمرو کردم و خوردم و بعدش هم با آغوشی باز به استقبال خواب رفتم
    {سامیار}
    امیر-چی میخوری داش؟
    -کوفت
    -اونو که نداریم
    -امیر جان من حوصله ندارم خودت میبندی یا ببندم
    -اه چته بابا؟دختره که قبول کرد
    امیر پسردایی منه قابل اعتماده برای همین بهش گفتم کافی شاپم مال اونه روانشناسه و کمک خوبی برای من
    -آره قبول کرد ولی نقش بازی کردن فقط برا مادرم آسونه من موندم بابامو چیکار کنم
    -مگه ماموریتش تموم شد؟
    -فردا شب میاد
    -ایول مهمونی رو افتادیم به لیلی جونم بگو از اون فسنجوناش بپزه
    -لیلی جون؟
    -باشه بابا،عمه خانم
    -تو خجالت نمیکشی؟
    -شرمنده مداد رنگی ندارم
    -مادر من 19 سال از تو بزرگتره
    -ولی جوون نشون میده خدایی بهش نمیاد 46 سالش باشه
    -تو به سن مامان من چیکار داری؟
    -بی اعصاب من کار دارم باید برم خدافظ
    -بسلامت
    امیر رفت و من فکرم دوباره شلوغ شد یک طرف پدر سختگیرم یک طرف آسایش و سادگیش یک طرف بیماری مادرم
    پدرم سختگیره دخترایی که انتخاب میکردن از 100 نفر 5 نفرشون از غربال پدرم رد شدن باید به آسایش بگم حواسشو جمع کنه ولی این دختر خیلی ساده اس میترسم سرش کلاه بزارن بیماری مادرمو بگو دکتر گفته حداکثر دوماه فرصت عمل داره کاشکی زودتر راضی بشه نمیدونم آخرش به کجا میرسم آیا تصمیمم درسته؟اگه بویی از قضیه ببرن؟اگه لو برم؟نه نباید اینطور بسه من باید تمام تلاشمو بکنم حداقل تا زمانی که حال مادرم خوب بشه
    کلافه شده بودم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا