- عضویت
- 2016/07/27
- ارسالی ها
- 246
- امتیاز واکنش
- 13,289
- امتیاز
- 648
پسربچه-این چرا شبیه میته؟
جــــان؟میت؟من؟
دختره-رامیــــــار عذرخواهی کن
پسربچه-وا چرا؟خب حقیقت تلخه دیگه
چی میگن اینا
من-چی شده؟
خانمه-به دود حساسیت داری گلم؟
-آره
-خب راستش دود اسفند بهت خورد بیهوش شدی
-هووم
آروم بلند شدم،بلند شدم؟خاک بر سرم تاحالا جلوشون دراز کش بودم
من-ببخشید من...
دختره-نه تو باید مارو ببخشی
اینا کلا عادت دارن وسط حرف بپرنا خیلی تشنم بود
من-ی لیوان آب میشه به....
خانمه پرید وسط حرفم-آب بیارین
ی دختر آب آورد خوردم آبو آخیش چه لیوان بزرگی بودا راستی استاد کو؟وای استاد، اینا نمیزارن من حرف بزنم بهتره به خود استاد بگم بگه بهشون به من چه من اصن نمیتونم حرف بزنم استاد چنار بیخاصیت
خانمه-آخ راستی یادم رفت معرفی کنم من لیلی هستم مادر سامیار
سامیار؟سامیار کیه؟
دختره-منم سامانتا هستم خواهر سامیار
خب به من چه؟والا.اصن سامیار رو نمیشناسم من بیام خواهر مادرشو بشناسم؟
صدای استاد از پشت سرم اومد-خب باید بریم آسا پاشو برسونمت
جــــان؟برسونه؟منو؟آسا؟
سامانتا-کجا؟خب امشب آسا پیشمون بمونه دیگه
استاد-نمیشه میتونی پاشی آسا؟
-هان؟آره آره
بلند شدم و کنار استاد وایسادم چهرش نه عصبی بود نه خوشحال بیحالت و سرد
مادر سامیار-سامیار خب میذاشتی بمونه دیگه کجا میخوای ببریش؟
سرمو اینور اونور چرخوندم تا حداقل قبل رفتن دیداری با این آقای اسم قشنگ داشته باشیم که هیچکس نبود و استاد جواب خانومه رو داد-نه دیگه مامانجان ی وقت دیگه
جــــان؟(کوفت و جان هی میگه هی میگه)یعنی اسم استاد سامیاره چه قشنگ چه جلب
سامی راه افتاد منم دنبالش(چایی خوردی؟یا چایی نخورده پسرخاله ای؟-اهه وجی ول کن منو-مگه گرفتمت؟-وجــی-باشه خفه میشم-آفرین)
جــــان؟میت؟من؟
دختره-رامیــــــار عذرخواهی کن
پسربچه-وا چرا؟خب حقیقت تلخه دیگه
چی میگن اینا
من-چی شده؟
خانمه-به دود حساسیت داری گلم؟
-آره
-خب راستش دود اسفند بهت خورد بیهوش شدی
-هووم
آروم بلند شدم،بلند شدم؟خاک بر سرم تاحالا جلوشون دراز کش بودم
من-ببخشید من...
دختره-نه تو باید مارو ببخشی
اینا کلا عادت دارن وسط حرف بپرنا خیلی تشنم بود
من-ی لیوان آب میشه به....
خانمه پرید وسط حرفم-آب بیارین
ی دختر آب آورد خوردم آبو آخیش چه لیوان بزرگی بودا راستی استاد کو؟وای استاد، اینا نمیزارن من حرف بزنم بهتره به خود استاد بگم بگه بهشون به من چه من اصن نمیتونم حرف بزنم استاد چنار بیخاصیت
خانمه-آخ راستی یادم رفت معرفی کنم من لیلی هستم مادر سامیار
سامیار؟سامیار کیه؟
دختره-منم سامانتا هستم خواهر سامیار
خب به من چه؟والا.اصن سامیار رو نمیشناسم من بیام خواهر مادرشو بشناسم؟
صدای استاد از پشت سرم اومد-خب باید بریم آسا پاشو برسونمت
جــــان؟برسونه؟منو؟آسا؟
سامانتا-کجا؟خب امشب آسا پیشمون بمونه دیگه
استاد-نمیشه میتونی پاشی آسا؟
-هان؟آره آره
بلند شدم و کنار استاد وایسادم چهرش نه عصبی بود نه خوشحال بیحالت و سرد
مادر سامیار-سامیار خب میذاشتی بمونه دیگه کجا میخوای ببریش؟
سرمو اینور اونور چرخوندم تا حداقل قبل رفتن دیداری با این آقای اسم قشنگ داشته باشیم که هیچکس نبود و استاد جواب خانومه رو داد-نه دیگه مامانجان ی وقت دیگه
جــــان؟(کوفت و جان هی میگه هی میگه)یعنی اسم استاد سامیاره چه قشنگ چه جلب
سامی راه افتاد منم دنبالش(چایی خوردی؟یا چایی نخورده پسرخاله ای؟-اهه وجی ول کن منو-مگه گرفتمت؟-وجــی-باشه خفه میشم-آفرین)