قسمت بیست و یکمـــــ
مهری_الی مگه قبل اینکه راه بیوفتیم چِک نکردی؟؟؟
_نه من فکر می کردم بابا کارشو تموم کرده و بنزینش زیاده!!
پوفی کردم...
طناز_خب حالا چیکار کنیم سر ظهر هم که ماشین گیر نمیاد اینجا البته اگرم گیر بیاریم شانس بیاریم که بنزین داشته باشن بهمون بدن!!
_کاری نمیشه کرد باید همینجا بمونیم که یکی پیداشه به ما درمونده ها کمک کنه!!
مهری با ترس گفت:
_وای از جنگلم دور نشدیم یه خرسی سگی چیزی نیاد این طرفا!!
_نمیاد نابغه اونا تو رو ببینن فرار می کنن حالا چی برسه بخوان بخورنت اوووققق!!
خندیدم و طنازم همراه من خندید...
_جووووون بخند داغ داشتنتو رو دل اون پدرسوخته میزارم یکم باید اذیت بشه کلاش!!
طناز با ناله و اعتراض:
_نگو دیگه گـ ـناه داره بچم!!
مهری یکی زد پس کلم که نزدیک بود برم تو فرمون....
_چته وحشی الان راهی کما می شدم !!
ادامو در آورد:
_اون روز کی میرسه از دستت راحتشیم!!
کمربندمو باز کردم و دستمو بردم سمت در ماشینو بازش کردم و پیاده شدم پشت سرمم طناز و مهری پیاده شدن...
_اینجا سوسکم پر نمیزنه چی برسه به آدم!!
مهری _الی من می ترسم اگه تا شب اینجا گیر بیوفتیم چی؟؟؟
_نه بابا حداقل تا شب یه خری ازینجا رد میشه!!
تقریبا یه ساعت الاف بودیم هیچکسم نبود....یه نگاه به ته جاده کردم انگار یه ماشین داره میاد.....یکم نزدیکتر شد حدسم درست بود یه ماشین ازین مدل بالاها بود...
_بچه ها یه ماشین داره میاد!!
نگاشون چرخید به اونجا که اشاره می کردم...
دستمو تکون دادم...ماشین جلو پامون ترمز کرد...تو ماشین ۴تا پسر که تیپشون درست نبود یجورایی لات مانند بودن ....یکی از پسرایی که تو دهنش آدامس بود رو بهمون کرد:
_به به دخترای کنار جاده خشگلا بپرید بالا مهمون ما باشید!!
دوتا از پسرا تایید کردن و حرف اونو تکرار کردن...اییییش چندش عوضی ....
_بفرمایید برید اقا مزاحم نشید!!
یکی از پسرا:
_اوه لالا حالا باهامون هم قدم بشید پاتنرای زیبا!!
صدای بلند ضبط ماشینشون کر کننده بود....قطعا اینا یه چیزی زدن حالیشون نیس...
مهری_شنیدید که بزنید به چاک یالا!!
.....
مهری_الی مگه قبل اینکه راه بیوفتیم چِک نکردی؟؟؟
_نه من فکر می کردم بابا کارشو تموم کرده و بنزینش زیاده!!
پوفی کردم...
طناز_خب حالا چیکار کنیم سر ظهر هم که ماشین گیر نمیاد اینجا البته اگرم گیر بیاریم شانس بیاریم که بنزین داشته باشن بهمون بدن!!
_کاری نمیشه کرد باید همینجا بمونیم که یکی پیداشه به ما درمونده ها کمک کنه!!
مهری با ترس گفت:
_وای از جنگلم دور نشدیم یه خرسی سگی چیزی نیاد این طرفا!!
_نمیاد نابغه اونا تو رو ببینن فرار می کنن حالا چی برسه بخوان بخورنت اوووققق!!
خندیدم و طنازم همراه من خندید...
_جووووون بخند داغ داشتنتو رو دل اون پدرسوخته میزارم یکم باید اذیت بشه کلاش!!
طناز با ناله و اعتراض:
_نگو دیگه گـ ـناه داره بچم!!
مهری یکی زد پس کلم که نزدیک بود برم تو فرمون....
_چته وحشی الان راهی کما می شدم !!
ادامو در آورد:
_اون روز کی میرسه از دستت راحتشیم!!
کمربندمو باز کردم و دستمو بردم سمت در ماشینو بازش کردم و پیاده شدم پشت سرمم طناز و مهری پیاده شدن...
_اینجا سوسکم پر نمیزنه چی برسه به آدم!!
مهری _الی من می ترسم اگه تا شب اینجا گیر بیوفتیم چی؟؟؟
_نه بابا حداقل تا شب یه خری ازینجا رد میشه!!
تقریبا یه ساعت الاف بودیم هیچکسم نبود....یه نگاه به ته جاده کردم انگار یه ماشین داره میاد.....یکم نزدیکتر شد حدسم درست بود یه ماشین ازین مدل بالاها بود...
_بچه ها یه ماشین داره میاد!!
نگاشون چرخید به اونجا که اشاره می کردم...
دستمو تکون دادم...ماشین جلو پامون ترمز کرد...تو ماشین ۴تا پسر که تیپشون درست نبود یجورایی لات مانند بودن ....یکی از پسرایی که تو دهنش آدامس بود رو بهمون کرد:
_به به دخترای کنار جاده خشگلا بپرید بالا مهمون ما باشید!!
دوتا از پسرا تایید کردن و حرف اونو تکرار کردن...اییییش چندش عوضی ....
_بفرمایید برید اقا مزاحم نشید!!
یکی از پسرا:
_اوه لالا حالا باهامون هم قدم بشید پاتنرای زیبا!!
صدای بلند ضبط ماشینشون کر کننده بود....قطعا اینا یه چیزی زدن حالیشون نیس...
مهری_شنیدید که بزنید به چاک یالا!!
.....