کامل شده رمان نفرت ،انتقام،عشق | yasi 60 کاربرانجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع yasi 60
  • بازدیدها 22,669
  • پاسخ ها 174
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

yasi 60

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/20
ارسالی ها
183
امتیاز واکنش
1,274
امتیاز
0
محل سکونت
مشهد
مامان ماکارانی پخته بود واسه ناهار...بقیه ناهار خورده بودن و فقط من مونده بودم یه بشقاب برداشتم و واسه خودم ماکارانی کشیدم....یکی از صندلیارو کشیدم کنار و نشستم...با میـ*ـل شروع به خوردن کردم خلی گرسنم شده بود صبحانه هم نخورده بودم...مامان اومد تو آشپزخونه نشست رو به روم حتما باهام حرف داره که اینطوری دقیق بهم نگاه می کنه....لیوان آب رو برداشتم و جرعه جرعه نوشیدم..
_وای به حالت اگه بخوای این دفعه مسخره بازی در بیاری با وقار لباس میپوشی با مثل خانوم رفتار می کنی و راستی سبک بازی هم نکن دیشب دیدم چطور با احسان دل و قلوه بیرون می دادی اینقدر با پسرا خودتو نگیر یکم سنگین باش!!
صورتشو برگردوند و پوزخند زد زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم....نزدیک بود آب تو گلوم بپره ...تک سرفه ای کردم:مامان من با پسرخالم شوخی نکنم با کی بکنم‌؟احسان مثل داداشمه نه چیز دیگه!!
بلند شدم و بشقابم رو گذاشتم تو ظرفشور...اسکاجو ریکا زدم و کشیدم تو بشقاب....صدای مامان با طعنه همراه بود:مثل داداشت باشه معنی نداره که باهاش شوخی کنی دفعه اخرت باشه دوباره اخطار نمیدم به پسرای فامیل نزدیک نشو به هیچ وجه!! شیرو بستم و برگشتم سمتش و با لحن گلایه مند و تندی گفتم:مامان شما در مورد من چی فکر کردی؟فکر کردی با هر کی از پسرای فامیل حرف بزنم قصدی دارم؟یا همین احسان که خودتونم می دونید همبازی بودیم از کودکی الانم که بزرگ شدیم نمی تونید بهم بگید که ازش دور باشم و باهاش حرف نزنم همیشه داداشم بوده و هست!!
 
  • پیشنهادات
  • yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    از لحن تندم تعجب کرده بود اخه هیچ وقت اینقدر تند باهاش برخورد نکردم ولی از الان به بعد باید از خودم دفاع کنم که فکر نکنه نمی تونم چیزی بگم و فکر خرابش همش در حال رشد کردن باشه باید به این فکرش اتمام بدم...بلند شد و در حالی که میزو مرتب میکرد با کنایه و طعنه جوابمو داد:آدم شک می کنه به قصد داشتن یا نداشتنت!!
    وبعد از این حرفش راشو کشید و از اشپزخونه رفت بیرون...ته دلم خالی شد چه فکرایی درموردم می کنه بغض گلومو گرفت...
    ****حاظر و اماده تو آشپزخونه واستاده بودم تا خودشیفته با خالش تشریف فرما بشه و به امر خدا بیاد خاستگاری...هههه توی لباس خاستگاری خیلی خنده دار شده این ادعا داشت که ازدواج نمی کنه و حالا تو این وضعیت دوست داشتم یه مشت نمک تو چاییش خالی کنم ولی می ترسیدم که این دفعه هم مثل قبلا بشه بیخیال دفعه قبل الان رو دریاب فوقش هر خواست برداره اشاره میدم که اون استکان محفوظ بمونه این فکر شیطانی قلقلکم میداد بدجور اگه ازش آسون میگذشتم بعد حرصشو میخوردم...تو یه لیوان یک قاشق نمک و فلفل خالی کردم...بعد از اینکه مامان صدام کرد سینی رو برداشتم و راهی سالن پزیرایی شدم...چشمم به رهام افتاد لامصب چقدر خوشتیپ کرده البته هر وقت که دیدمش خوشگل و خوشتیپ بود...یه دست کت و شلوار خوش دوخت آبی نفتی پوشیده بود با لباس سفید و کروات سفید با خطوط آبی نفتی...الان که دقت کردم میبینم ته ریش خیلی بهش میاد جذابش می کنه تا اینکه خوشگل باشه بیشعور خیلی جذابه ادم دلش می خواد بپره بغلش امشب خیلی ماه شده....وجدانم بهم سرکوفت زد:خاک تو سر هیزت کنن تو که بی جنبه نبودی خودتو وا نده جلو این خودشیفته...وجدانمو پس زدم و به همه چایی تعارف کردم و نوبت به رهام رسید خم شدم و سینیو گرفتم سمتش خوشبختانه چایی خوش مزه نصیب خودش شده بود یه لبخند کوچیک دندون نمایی بهش زدم که از چشمش دور نموند....یه اخم هم ابروهاشو بهم گره داده بود...یه بار ندیدم این مثل آدم بخنده یا لبخند بزنه همش یا پوزخند یا یه لبخند کج و مسخره یا اخم رو پیشونیش بود..کنار بابا جا خوش کردم...سرمو انداختم پایین الان مثلا خجالت کشیدم اونم من...زیر چشمی به رهام چشم دوختم چایی رو برد نزدیک لباش...تو دلم غوغایی بود...یه جرعه از چاییشو خورد که اخماش بیشتر تو هم رفت و رگ عصبی روی پیشونیش خودنمایی کرد...یهویی و تیز نگام کردانگار بدجور عصبیه خندیدم و ابرومو دادم بالا کارد میزدی خونش در نمیومد با نگاش بهم میگفت که یه جا گیرت بیارم بدبختت می کنم وخطرناک تو چشام نگاه میکرد..اون حرص میخورد و من تودلم عربی میرقصیدم حرص خوردنت ازالان شروع میشه اقا رهام..
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    خاله رهام که زنی نسبتا مهربون و خوش رو با چشمای ابی صورت تپل و قد بلند بود و اسمش لیلا بود....رو به بابا کرد و لبخند زد:خب دیگه بریم سر اصل مطلب این رهام خان ما که خودتونم در جریان هستید عالیه!!
    رهام سرش پایین بود الهی بچم خجالت میکشه...بابا خندید:میدونم رهام خیلی پسر خوبیه تحصیل کرده مهندس و هیچ کم و کاستی نداره...حرف زدنشون نیم ساعت طول کشید....لیلا گفت:خب حالا دختر پسرمون برن تو یه اتاق حرف بزنن تا به تفاهم برسن!! بابا رو بهم کرد و گفت:دخترم رهام رو راهنمایی کن طبقه بالا!!
    بلند شدم و رهامم پشت سرم بلند و با ببخشید نسبتا ارومی از جمع اومد بیرون پله هارو طی کردم در اتاقو باز کردم و عقب واستادم که خودشیفته بره داخل پشت سرم درو بستم خواستم برگردم که دستمو محکم گرفت و چسبوندم به دیوار...نفسای داغش توی صورتم خورد گرمیش سوزناک بود...یا خدااااااا الان منو خفه می کنه شکی نیس باز وحشی شده...حقته ایلناز خودت می خوای که رم کنه بهت سگ بشه....
    _خیلی دوست داری اون روی سگمو بالا بیاری؟؟؟؟
    صداش عاری از خشم بود یه لحظه ترسیدم ولی با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:نخیرم تو خودت کلا ذاتت همینجوریه به من چه ربطی نداره!!
    دستمو فشار داد...مطمئنم دستم بعد این فشار قرمز میشه چون پوستم حساسه و سفید....دندون قروچه ای کرد که صدای بهم ساییدنشون گوشمو خراشید..
    _یادت باشه به پر و بال من نپیچ بد پشیمونت می کنم این اخرین اخطارمه!!
    یه فشار خفیف به دستم وارد کرد و ولم کرد حس کردم دلم ضعف رفت ...صداش سکوتو شکوند:در ضمن الان که رفتیم پایین بهشون میگی که جوابت مثبته!!
    پوزخند زدم:زکی!اینطوری فکر می کنن عاشقتم و از روی عجله بهت جواب مثبت دادم که خیلی آرزو دارم با توئه وحشی ازدواج کنم!!
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    چشاشو ریز کرد:منم می خوام همین فکرو بکنن مطمئنم آرزوته که با من ازدواج کنی چرا که اگه نبود قبول نمی کردی!!
    جو اینو گرفته فکر کرده همه این بوزینه خودشیفته رو دوست دارن...
    _ببین اعتماد به سقف الانه که سقف بریزه رو سرت!!بعدشم من بخاطر داداشم خودمو تو اچَل انداختم وگرنه چشم دیدنتم ندارم آرزوم فقط نبودنت تو دنیاست نه اینکه کنارت بودن... بهتره این فکرای مزخرفتو بزنی کنار همه عاشق سـ*ـینه چاکت نیستن شکم اینجاست که هر شرطی می تونستی بزاری ولی این شرط ازدواج خیلی چندش و مزخرف بود!!
    یه ابروشو بالا داد نگام کرد...نگاش خاص بود چشاش برق میزد یجور نگاش رنگ شیطنت داشت...یه لبخند کج کنار لبش جا خوش کرد...
    _از رویا بیا بیرون من اگه این شرطو گذاشتم...
    ساکت شد و حرفشو خورد...
    _چرا حرفتو قورت میدی؟ادامشو بگو!!
    _نیاز نمی بینم بهت توضیح بدم اگه ناراحتی همونجور که رضایتو گرفتم همونطورم می تونم کاری کنم دوباره شکایت کنن همینو می خوای؟تو که واسه داداشت جونتو میدادی!!
    نیشخند زد....
    این روانیه اگه الان بگم منصرف شدم مطمئنا همین کارو می کنه....
    ایشی کردم و گفتم:الانم واسه داداشم انجام میدم حرف اول و اخرم!!
    سر تکون داد و رفت سمت در دستگیره رو تو دستش گرفت و سرشو برگردوند سمتم:پس جوابت مثبت یادت نره!!
    و رفت بیرون منم دنبالش رفتم و دوشادوشش از پله ها اومدم پایین...همه سرا چرخید سمت ما...
    لیلا_چیشد به تفاهم رسیدید؟؟؟
    رهام نگام کرد با چشاش داد میزد که بگو مثبت...لبمو با زبونم تر کردم و گفتم:جوابم مثبته!!
    سالن ترکید لی لی و سوت و دست زدناشون گوشامو کر کردند با همشون رو بوسی کردم و بهم تبریک گفتن هه اینا الان فکر می کنن از خوشحالی تو دلم قند اب می کنن....
    ۰ بعد کلی تبریک و...لیلا خاله رهام نگام کرد و گفت:دخترم بیا اینجا کنار رهام بشین کارت دارم!!
    وای خدا کنار رهام؟؟؟منو بکشن نمیرم ایییش...به بابا نگاه کردم که سرشو به نشونه مثبت تکون داد و لبخند زد...یعنی الان باید برم کنار این چلغوز بشینم...بلند شدم..خالش برام وسط اونو رهام جا باز کرد و نشستم کنارش...
    لیلا_خب حالا ایلنازجان خودت مهریه رو تائین کن!!
    با تعجب گفتم:من؟؟
    خونسرد و ریلکس گفت:اره تو!!
    بابا هم حرفشو تایید کرد و گذاشت به عهده خودم...کمی فکر کردم لبخند کم رنگی زدم و نگامو سوق دادم رو رهام که منتظر نگام میکرد...
    _مهریه ام....
    سکوت کردم و بعد دوباره ادامه دادم:مهریه ام یک کیلو بال مگس!!
    اهورا زد زیر خنده و بقیه با تعجب بهم نگاه می کردند رهامم ازین طرف یواش میگفت:دیوونه شدی این مسخره بازیا چیه؟؟.....
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    اروم طوری که خودش بفهمه زمزمه کردم:حالا به من زور میگی؟اگه قبول کردی که خوبه اگه نکردی و طلاقم دادی باید یه کیلو بال مگس جمع کنی!!
    ریز خندیدم...
    لیلا_اما دخترم این چه مهریه ای هست؟؟رهامو بال مگس!!
    بعد به حرف خودش خندید که با نگاه رهام خندش کم رنگ و کم رنگتر شد...صدامو صاف کردم و گفتم:شوخی کردم من مهریمو میبخشم!!
    بازم تعجب کردند ولی باید کنار میومدن...
    لیلا_مگه میشه عزیزم؟ما قبول نمی کنیم!!
    به بابا نگاه کردم بی تفاوت و با یه لبخند نگام کرد...مهریه به عهده خودم بوده پس خودم تائین کردم...بابا رضایت داد بقیه هم
    نگاشون رنگ رضایت داشت...رهام هنوز زیر لب چیزی میگفت که نمیشنیدم...یجورایی تعجب کرد از اینکه گفتم مهریمو میبخشم....
    خلاصه دیگه همه قبول کردن مهریه رو ...و بحث جشن نامزدی شد که رهام پرید وسط و گفت:اگه اجازه بدین من می خوام نامزدی و عروسی رو با هم بگیرم یعنی همش تو یه شب!!
    منم می خواستم هر چه زودتر از شر این مسخره بازی و ازدواج دروغین خلاص شم...نمی دونستم چطور شرح بدم که با رهام موافقم که بابا کارمو آسون کرد:ایلناز نظر خودت چیه؟؟
    نگاهی عاقل اندرز به بابا کردم...
    _واسه من فرقی نمی کنه باباجون!!
    بابا یکم مخالفت کرد ولی با اصرار های لیلا قبول کرد....و تاریخ نامزدی و عروسی افتاد واسه دو ماه دیگه اخه جهزیه رو باید میخریدیم...
    همه بلند شدند و به بدرقه مهمونا رفتن رهام از همه عقب تر بود و حواس بقیه بهش نبود...قبل اینکه از در بره بیرون زیر لب غرید:این کارو کردی خودتو تو دلشون جا کنی؟؟کور خوندی ببین چی پیش روته در آینده نه چندان دور!!
    جیگرم خنک شد این حرص میخورد و من کیفم کوک بود...بچم چقدر درگیره مهریس هنوز اولشه بزا بچزونمت ....
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    یه هفته گذشت بعضی از وسایل های برقی رو خریده بودیم...رهام پیشنهاد داده بود که خودش خونه رو اماده می کنه با وسایل ولی بابا پافشاری کرد دوست داشت خودش جهزیه دخترشو فراهم کنه و رهام مخالفتی نکرد....با صدای زنگ گوشیم شیرجه زدم سمتش روی تخت احتمال دادم که مهری باشه ولی وقتی گوشیو برداشتم دیدم بازم این مزاحم چند روزی بود که دوباره تماس هاش شروع شده بود بیشعور هی جواب می دادم فقط نفس می کشید عوضی یه بار که اصلا اعصاب نداشتم کلی فحشش دادم ولی انگار نه انگار....خدادادی لال و کر به دنیا اومده هر خری تا الان به حرف میومد اما این....
    گوشیم تو دستم لرزید که از افکار اومدم بیرون....یه اس ام اس اومده بود بازش کردم و با چشم خوندم:وقتش رسیده که خودمو معرفی کنم اگه می خوای بدونی کی هستم به این آدرس بیا...!!
    با تعجب دوباره اس رو خوندم این همون مزاحمس که پیام داده...کی می تونه باشه؟من باید بفهمم مشکوک میزنه ...حس کاراگایی بهم دست داد ....
    جلوی کافی شاپ بزرگ شهر نگه داشتم تو آینه ماشینم نگاهی انداختم ارایشم ملایم بود و مانتو و شال سفید و شلوار کتان مشکی و کفشای اسپورت پوشیده بودم....کیف دستی مشکی خوشگلمو برداشتم و پیاده شدم و رفتم تو کافی شاپ...با چشم دنبال اون شخص گشتم...با صدای بم و محکم یکی از پشت سرم یه متر پریدم بالا...
    _سلام چه به موقع اومدی!!
    فکر کنم خود خرشه چه پسرخاله ام شده...برگشتم سمتش و بدون اینکه سلام کنم بهش توپیدم:شما مردم آزاری کم داری روانی هستی دیوونه هستی چی هستی؟؟واقعا خجالت نمی کشین که صبح و شب و نصف شب مزاحم میشی؟هان؟؟
    یه لبخند چندش زد و وقیعانه گفت:نفس تازه کن یه نفس حرف میزنی پس میوفتی از دستم میری!!
    مرتیکه چلغوز زر مفت میزنه از کنارش رد شدم خواستم برم بیرون که گفت:صبر کن خیلی حرفا باهات دارم به نفعته گوش کنی تا زندگیت خراب نشه!!
    واستادم ولی برنگشتم...حرفشو ادامه داد:در ضمن درمورد رهامه!!
    اسم رهامو که اورد چشام از حدقه زد بیرون این رهامو از کجا میشناخت که اینطور جدی می گفت زندگیم خراب میشه.....
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    حالا ماجرا واسم جالب شده بود برگشتم و با جدیت گفتم:رهام؟اونو از کجا میشناسی؟
    دوباره همون لبخند چندششو زد:حرفام دو ساعت طول میکشه نمی خوای که تا اخرش همینطور سرپا واستی؟بیا بریم اونجا بشینیم!!
    و اشاره کرد به میز دو نفره و دنج که کنج کافی بود و دیدش کم بود....نشستیم و گارسون اومد...منو رو گذاشت رو میز و گفت:خوش اومدین چی میل دارین؟
    از فرصت استفاده کردم و رو قیافه
    این مرتیکه مزاحم که نمی دونم اسمش چی بود زوم کردم و مشغول برانداز کردن...پوست برنزه چشمای عسلی لبای کوچیک و هیکلی هم بود یه اخم عمیق که ترسناکش میکرد رو پیشونیش بود...قیافش اشنا بود ولی هر چی به ذهنم فشار میاوردم نمی فهمیدم کیه...بعد از سفارش دادن دو تاقهوه نگاشو کشوند سمت من...به صندلی تکیه داد و دست به سـ*ـینه شد...
    _ما یه بار با هم ملاقات داشیم یادته؟
    هنوزم یادم نمیاد کی و کجا دیدمش...
    _نه من یادم نمیاد ملاقات نداشتیم!!
    _تو مهمونی رهام همونی قبل رهام بهت پیشنهاد رقـ*ـص داد ولی رهام اومد جلو...
    حرفشو قطع کردم:خب فهمیدم به چه دلیل بهم زنگ میزدی قبل اینکه بیام مهمونی بازم زنگ میزدی قصدت چیه اصلا تو چی می خوای از من؟؟
    _من خودتو..خودتو می خوام با رهام ازدواج نکن زندگیتو نابود می کنه تو حیفی واسه رهام!!
    سنگینی سایه یه نفرو بالا سرم حس کردم سرمو چرخوندم که با نگاه عصبی رهام مواجه شدم از بین دندوناش بلند غرید:اینجا چه غلطی می کنی؟؟ خیلی عصبی بود و وحشت برم داشته بود با تته پته گفتم:مـــــ..من..اینجا...
    نذاشت حرفمو کامل کنم و دستمو کشید مجبورم کرد بلند شم....
    باربد_رهام ولش کن!!
    رهام داد زد:باربد برو کنار به تو ربطی نداره!!
    پس اسمش باربده...رهام بعد از حرفش باربد و هل داد و منو کشون کشون از کافی شاپ برد بیرون....
    _آخ دستم ولم کن!!
    بدجور مچم درد گرفته بود وحشیانه فشارش میداد...
    _میگم ولم کن اصلا به تو چه ربطی داره که من اینجا چیکار دارم!!
    در ماشینشو باز کرد و پرتم کرد رو صندلی و داد زد:خفه شو حرف نزن!!! .......
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    نشست تو ماشینو با سرعت بالا که لاستیکای ماشین به جیغ افتادند حرکت کرد...عصبی با اخم غلیظی که رو پیشونین جا خوش کرده بود فرمون رو سفت چسبیده بود هر آن ممکن بود فرمون رو از جا بکنه...
    _اونجا چه غلطی می کردی؟
    با صدای عصبیش که در اثر عصبانیت دو رگه شده بود تکون خوردم...
    دوباره فریاد زد:لالی؟
    خیلی وحشتناک عصبی بود ترس برم داشته بود...
    با لکنت گفتم:مـــــ...من...
    داد زد:تو چی؟؟
    خیلی ناگهانی پیچید تو یه کوچه سرعتش خیلی بالا بود...
    _یواش بِرون می خوای مارو به کشتن بدی؟؟ _این جواب سوال من نبود!!
    خدایا این از کجا پیداش شد نمیشه یه روز آرامش داشته باشم از دست این....میگم مثل جنه کسی باور نمی کنه هر وقت دلش بخواد ظاهر و غیب میشه!!
    _با توام!!
    کم کم خونم داره به جوش میاد...
    _چیه؟؟
    همینطور که چشماش خیابون رو میکاوید عصبی دستشو زد رو فرمون و گفت:چرا اونجا بودی؟چرا؟
    _داد نزن سر من!!به تو هیچ ربطی نداره چرا همش منو تعقیب می کنی؟؟
    یهو پاشو گذاشت رو ترمز اگه کمربند نمیبستم الان پرت میشدم...
    شونمو گرفت و منو برگردوند سمت خودش...از چشاش خون میبارید یه کاسه خون شده بود ...رگ عصبی رو پیشونیش بیداد میکرد...
    _که به من ربطی نداره اره؟؟
    بعد از این حرفش یه سیلی خوابوند رو صورتم برق از سرم پرید...دستمو گذاشتم رو جایی که بهم سیلی زده بود....هنوز تو بُهت بودم حتی بابام دست روم بلند نکرده بود بعد این عوضی بهم سیلی میزنه...
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    توپیدم:چطور جرات کردی دست روم بلند کنی؟؟
    لبخند کجی زد بازم از اون لبخندای مسخرش....
    _به همون جراتی که تو داشتی با معشوقت دل و قلوه بیرون میدادی!!
    اشک تو چشمام حلقه زد چطور می تونه در موردم اینطوری فکر کنه....من نباید بزارم فکرش اینطوری باشه...
    _درست حرف بزن اون معشـ*ـوقه من نیست سخت در اشتباهی!!
    پوزخند زد:اره معشوقت نبود اینقدر واسه حرف زدن تردید نداشتی که جواب سوالمو بدی!!
    _اصلا به تو چه ربطی داره تو هیچ مسئولیتی به من نداری!!
    ماشینو روشن کرد و حرکت کرد:تا وقتی که اسمت تو شناسناممه بهت مسئولیت دارم نمی خوام آبروم بره پس مواظب کارات باش هر موقع طلاقت دادم اون وقت هر غلطی دلت خواست بکن!!
    چندش فکرت اشتباهه مرتیکه بیشعور دلم می خواد بکشمت و اون فرمونو بکوبم تو صورتت و دکوراسیون جذاب صورتتو بهم بریزم ایییش...
    _متاسفم واسه فکرای احمقانت!!
    حرفی نزد و ساکت به رانندگیش ادامه داد نمی تونستم کجا میره چون خیابونایی که میرفت واسم ناآشنا بود سکوت خیلی سنگینی تو ماشین حکم فرما بود...
    دستمو بردم سمت ضبط ماشین که روشنش کنم...پلی رو زدم...هیچ دوست نداشتم که بهش بگم کجا داریم میریم و ...مطمئنا جواب سربالا میداد از این وحشی بعید نیس....با صدای ضبط تمام فکرم رفت سراغ اهنگش...
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻗﻠﺐ ﺯﻣﯿﻦ ﻋﺸﻘﻮ ﺟﻨﻮﻥ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ
    ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺭﺳﯿﺪ
    ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﯼ ﺗﻘﺎﺹ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺻﺪﺍﻡ
    ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻬﻢ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺨﺸﺸﻪ یا ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ

    چه اهنگایی گوش میده آهنگاشم مثل خودشن به قیافش نمیخوره انتقام بگیره...حداقل یه اهنگ شاد یا یکی قشنگتر....ذاتن خودشیفتس... ﻏﻼﻑ ﮐﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺗﻮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎﯼ ﺷﻮﻡ
    ﭘﺮﺩﻩ ﺑﮑﺶ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻧﺎﺗﻤﻮﻡ
    ﻏﻼﻑ ﮐﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺗﻮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎﯼ ﺷﻮﻡ
    ﭘﺮﺩﻩ ﺑﮑﺶ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻧﺎﺗﻤﻮﻡ
    ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻦ
    ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯿﺰﻧﻦ
    ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺗﻮﯼ ﺭﮒ ﻣﻨﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﻭﺭﻩ
    ﮐﯿﻨﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻤﻪ ﺍﺯ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺪﺗﺮﻩ
    ﻏﻼﻑ ﮐﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺗﻮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎﯼ ﺷﻮﻡ
    ﭘﺮﺩﻩ ﺑﮑﺶ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻧﺎﺗﻤﻮﻡ
    ﻏﻼﻑ ﮐﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺗﻮ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎﯼ ﺷﻮﻡ
    ﭘﺮﺩﻩ ﺑﮑﺶ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻧﺎﺗﻤﻮﻡ
     

    yasi 60

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/20
    ارسالی ها
    183
    امتیاز واکنش
    1,274
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    مشهد
    تو نخ اهنگ رفته بودم و حواسم نبود و رهام چند بار صدام کرده بود...
    _با توام ها کری؟؟
    سرمو چرخوندم سمت شیشه و بیرون نگاه کردم:هان چیه؟؟
    _وقتی دارم باهات صحبت می کنم بهم نگاه کن خوش ندارم طرف مقابلم موقع حرف زدن حواسش به من نباشه!!
    ایییش خاک تو سرت با این قانونات احمق...سرمو به اجبار چرخوندم تو چشاش زل زدم:خب حالا بگو!!
    زیر لب یواش گفت:طلبکارم هست!!
    نیمه نگاهی کرد:دور بر باربد نبینمت وگرنه...
    _وگرنه چی؟؟دوباره شروع نکن رم می کنی همش یبار مثل آدم صحبت کن بگو مشکلت باهاش چیه!!
    _این به تو ربطی نداره که مشکلم باهاش چیه فقط مواظب باش و اخطار اخرمه اگه اون اومد سمتت تو ازش دور شو به پروبالت پیچید بهم بگو ولی اگه بفهمم دستتون تو یه کاسس مطمئن باش که میکشمت!!
    دستمون تو یه کاسس یعنی چی؟؟منظورش چیه نمیفهمم ..منگ شدم...
    _منظورت چیه؟؟
    _یعنی چی منظورم چیه؟؟از چه لحاظ؟
    _از اینکه میگی دستمون تو یه کاسس واضح بگو!!
    ماشینو نگه داشت و کمربندشو باز کرد:لازم نکرده بفهمی پیاده شو!!
    و بعد حرفش پیاده شد منم پیاده شدم...مزون لباس عروس تن آرا...این چرا منو اورده اینجا...داشت میرفت سمت مزون که صداش کردم:رهام چرا منو اوردی اینجا؟؟؟
    یجور خنده دار بهم نگاه کرد...
    _خیلی خنگی حرف نزن بیا!!!
    به راهش ادامه داد منم جَلدی خودمو رسوندم بهش و قدم به قدمش رفتیم تو.....سالن خیلی بزرگی بود پر از لباس عروس از هر نوع و هر رنگ واسه عقدی حنابندونی و.....
    به محض وارد شدنمون یه زن میان سال اومد طرفمون به رهام که رسید لبخند اومد رو لباش و گفت:به به سلام اقای تابش خوش اومدی پسرم!!
    رهام_سلام خانوم خادمی ممنون میشه اون لباس عروسی که سفارششو کردم رو اماده کنید تا همسرم پرو کنه؟؟
    جانم چه لفظ قلم میاد نمی دونستم مثل ادمم می تونه حرف بزنه تکرار کردم همسرم هههه ...
    زن با لبخندی که تا بناگوش باز بود گفت:حتما پسرم!!
    نگاشو انداخت به من و گفت:مبارک باشه عزیزم رهام تکه تک مواظب باش ناراحتش نکنی!!
    _خیلی ممنون نه من که ناراحتش نمی کنم فقط زیادی پسر خوبیه!!
    به رهام نگاه کردم....با چشاش چیزی می گفت که نمیفهمیدم
    خانوم خادمی رو به رهام گفت:ماشاالله چه خانوم خوشگلی داری مبارک باشه انتخابت عالیه!!
    رهام تشکر کرد...
    دختر جوونی بهمون نزدیک شد....خانوم خادمی رو بهش کرد و گفت:فاطیما عزیزم این عروس خوشگلمونو ببر اتاق پرو اون لباسی که صبح اماده کردم و بده پرو کنه!!
    بهم نگاه کرد:ایشالا که پسندت بشه البته سلیقه رهامه مگه میشه پسند نکنی!!
    لبخند زدم و دختر جوون که موهای خرمایی رنگ و چشای عسلی پوست سفید و لب و دماغ نسبتا کوچیکی داشت
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا