کامل شده رمان سرعت _ ماشین _ عشق | مهدیس 0095 کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت های رمان رو بیشتر میپسندین؟


  • مجموع رای دهندگان
    21
وضعیت
موضوع بسته شده است.

HAD!S

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/14
ارسالی ها
1,667
امتیاز واکنش
11,873
امتیاز
753
محل سکونت
شیراز
یه یک هفته ای میشد از شمال برگشته بودیم کارم شده بود برم بیمارستان و بیام خونه بخورم و بخوابم سرم بدجور شلوغ شده بود
یه نگاه به ساعت کردم ساعت 8 شب بود مامان اینا واسه شام رفتن خونه عمو وحید ولی من نرفتم و بماند که اراد و بارانا چقدر زنگ زدن و حرفای قشنگی بهم زن اخه اونا خیلی به من لطف دارن
ساعت 9ونیم باید شیفتمو تحویل میگرفتم اینقدر بدم میاد شب کار باشم که حد و حصاب نداره ولی خب مجبورم برم
بلند شدم رفتم سمت اتاقم ازتو کمد یه مانتو شلوار اوردم بیرون نگاش کردم یه مانتو عروسکی قرمز و شلوار جین مشکی بود خب خوب بود پوشیدمشو یه مقنعه هم کردم سرم حوصلم هم نبود ارایش کنم پس بیخیال رفتم سمت در سالن سویچ ماشینو برداشتم و رفتم ماشینو روشن کردم تا خود بیمارستان یک سر اهنگ گوش کردمو تامیتونستم تند رفتم یه جاهم نزدیک بود برم دیار باقی ولی ماشین رو کنترل کردم
ماشینمو تو پارکینک بیمارستان پارک کردم و رفتم سمت سالن بیمارستان
 
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    اه ای بابا اخه خدای خوبم خدای مهربونم ای عشق من مگه من چ بدی در حقت کردم که باید هیع این ماراز پونه بدش میاد رو سر راه من قرار بدی خیلی شیفتشم هستم دقیقه به دقیقه چشمام میوفته بهش خواستم سرمو بندازم پایین از کنارش رد بشم الکی مثلا من ندیدمش که....
    سینا- ( دکتر پرورش همون دکتر جدیده )...سلام خانوم مفتخر
    اوووف...یه لبخند الکی زدم
    - سلام اقای دکتر حال شما؟
    سینا- خوبم ممنون شما چطورین؟ خوش میگذره؟
    - بله ممنون ...ببخشید من کار دارم باید برم
    سینا- ببخشید مزاحم کارتونم شدم فقط خواستم بهتون بگم هروقت کارتون تموم شد میشه بیاین اتاق من میخاستم یه مسئله ای رو باهاتون مطرح کنم
    - چی؟
    سینا- حالا شما بیاین میفهمین
    ینی چی میخاد بگه
    - باشه
    سینا- پس منتظرتونم خدافظ
    - بسلامت
    رفتم به کارام برسم تا سریع برم پیش این سینا ( چ زودم دختر خاله میشه میگه سینا ) ببینم چی میخاد بگه


    داشتم داخل بخش قدم میزدم
    - خانوم مفتخر خانوم مفتخر
    برگشتم دیدم ماهی هستش ...وای خدا داشتم میپوکیدم از خنده ولی حیف که نمیشد خندید اخه بیمارستان خیلی شلوغ بود حالا میگن دختره خودش خله اومده مواظب بیمارای مردم هم باشه ( حالا نه که خل نیستشا )
    ماهی- چیه چرا سرخ شدی نفله؟
    - وای خدا ماهی حرف نزن خندم میاد
    ماهی- خب چرا؟
    - اخه میدونی برای اولین بار بود که خانوم مفتخر صدام میزدی خنده داشت
    ماهی- خاک برسرت گفتم حالا داری از چی میخندی
    اخه اینم خنده داشت؟
    - حرف نزن کارتو بگو باید برم کار دارم
    ماهی- تو که فعلا کارات تموم شده تا یکی دوساعت دیگه هم کاری نداری
    - عه؟ نه بابا؟ تو امار کارای منوهم داری؟
    ماهی- اره پس چی؟
    - ازبس که بیخودی
    ماهی- حرف زیادی نزن الان که نه تو کار داری نه من و نه ناری گفتم بیاین بریم تو محوطه قدم بزنیم
    - مگه محوطه سواحل دریای خلیج فارسه که قدم بزنیم
    ماهی - میگیرم میزنمت تا دونصف شیا
    - من کار دارم
    ماهی- چ کاری؟
    - سینا گفته برم اتاقش کارم داره
    ماهی- سینا دیگه کیه؟
    - بابا دکتر پرورش
    ماهی- اها اون دکتر خوشکله؟


    - خوشکل نیستاااااااااااااااا
    ماهی- خب بابا چرا عصبی میشی حالا چرا میزنی منو....حالا میگم چیکارت داره؟
    - اگه میدونستم مرض که نداشتم برم اتاقش
    ماهی- خب بابا عصاب نداریا
    - میبینی که عصاب ندارم برین تو حیاط منم میام
    ماهی- باشه پس فعلا خدافس
    - شرت کم
    ************
    در اتاقشو زدم
    سینا- بفرماید
    رفتم داخل
    - سلام دکتر
    سینا- سلام خوش اومدین بفرمایین
    رفتم رویکی از مبلای نزدیک میزش نشستم اونم اومد روبه روم رو یکی از مبلا نشست
    سینا- خب چی میل دارین بگم براتون بیارن
    - من که نیومدم چیزی بخورم دکتر کارتونو بگین باید برم
    سینا- بدون هیچی که نمیشه
    - دکتر اصرار نکنین میل ندارم
    سینا- هرجور راحتین
    یه 10 مینی همینجوری گذشت واقعا داشتم دیگه کلافه میشدم
    - اقای دکتر لطفا کارتونو بگین
    سینا- بله چشم ...میگم خانوم مفتخر شما چند وقته اینجا کار میکنین؟
    نگین که منو کشونده اینجا تادرمورد کارم باهام بحث کنه که کلاهم باهاش میره توهم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز

    ببخشيد دکتر شما منو نخاستيد که درمورد کارم صبحت کنين درسته؟
    سينا- بله درسته
    - پس مقدمه چيني نکنين چون اصلا خوش نمياد برين سر اصل مطلب
    سينا- روز اولي که اومدم اينجا همه پرستارا توجه هشون روي من بود از خوشکلي چيزي کم ندارم پس اين يه امر عادي ميتونه باشه....بين اون همه دکتر و پرستار و بيمار و همراه بيمار متوجه تو شدم که يه جوري بهم نگاه ميکردي انگار خيلي خيلي ازت بدم ميومد ...خب اين موضوع هم واسه مني که هيچ دختري دست رد به سينم نميزنه ازار دهنده بود خاستم باهات لج کنم ولي يه حسي هي بهم ميگفت نه اين کارو نکنو تصميم گرفتم کاري بهت نداشته باشم و کم محلي کنم و البته توهم کاري به من نداشتيا
    خب توهم از خوشکلي چيزي کم نداري هرپسري شيفتت ميشه ...منم الان تصميم گرفتم تا تنور داغه بچسبونم
    ساکت شد ...خب شما فهميديدن چي گفت؟ والا من که نفهميدم...
    همينجور داشتم هاج و واج بهش نگاه ميکردم
    ببخشيد دکتر منظورتون چيه؟
    دکتر- منظورم اينه که ...بامن ازدواج ميکني؟
    هاااااااااااااا؟اين چي گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت چي؟ گفت باهاش ازدواج کنم؟؟؟ اها اونوقت با کدوم جرعت اين حرفو زد ؟؟؟؟؟ اين باخودش چه فکري کرده؟؟؟؟؟؟؟


    سينا- قبول ميکني بشي آناهيد من؟
    - حد خودتونو بدونين اقاي دکتر نزارين يه حرفي بهتون بزنم که هم شما ناراحت بشين هم من ...نه من به درد شما ميخورم نه شما به درد من ...با اجازتون
    رفتم سمت در خاستم در و باز کنم که گفت
    سينا- صبر کن
    ايستادم ولي برنگشتم
    اومد پشت سرم جوري که نفساش بهم ميخورد
    سينا- مال خودمي اول و اخرش
    بدون توجه به حرفش رفتم بيرون درو هم محکم کوبيدم بهم
    ***************
    ناري- نميخاي بگي دکتر پرورش چي گفت؟
    - اسم اونو جلوي من نيار ناري
    ماهي- خب توبگو چي گفته که تو اينجوري ريختي به هم
    ناري- د حرف بزن ديگه
    - پسره ي بيشعور اومده به من ميگه بيا بشو زن من
    ماهي- نگوووووووووو
    ناري- دروغ ميگي
    - من باتو شوخي دارم ؟نه به نظرت من با اين حالم دارم باتو شوخي ميکنم؟
    ناري- خب حالا عصبي نشو
    ماهي- من باورم نميشه که
    - ماهور ميزنم تو دهنتا
    ناري- اي بابا اين بنده خدا کاري که نکرده که تو اينقدر عصبي ميشي يه پيشنهاد ازدواج داده که الان سه چهارسال از اين پيشنهادا بهت داده ميشه يه امر عاديه
    - يه امر عاديه يه امر عاديه اره يه امر عاديه
    ماهي - اي بابا چرا باخودت اينجوري ميکني تو...واسه يه ادم بي ارزش
    - عه عه عه پسره ي بيشعور اومده به من ميگه از خوشکلي چيزي کم ندارم
    ناري- تو يا خودش
    - خودش بابا خيلي خودشيفته تشريف داره
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    -سلام مامان سلام بابا
    مامان- سلام دخترم
    بابا- سلام وروجک عجبي امروز بي سر و صدا وارد شدي
    - واي بابا کي اين اول صبحي حوصله داره تمام شب سرپا بودم خستمه
    بابا- حالا تو برو قشنگ لباساتو عوض کن يه آب هم به سر و صورتت بزن بيا پيش من تا باهم يه صبحونه بزنيم بربدن تا خستگي توهم از بين بره
    - ميدوني بابا الان خستگي من فقط و فقط با خوابيدن ازبين ميره
    بابا- حالا من يه امروز دلم کشيده باتو صبحونه بخورما
    - اخ الهي فداتشم من چشم روچشمم
    سريع رفتم داخل اتاقم لباسامو تعويض کردم يه تيشرت مشکي با يه شلوار گشاد يخي پوشيدم رفتم داخل اشپزخونه
    - به به چ مادر کدبانويي چ ميز پرمخلفاتي
    مامان- توباز مزه پروندي؟
    بابا- خانومم حالا بده دخترت داره ازت تعريف ميکنه
    مامان- کاش تعريف بود
    - مامانم حرص نخور یا صبحونه بخور
    بعد از حرفم بابام زد زیر خنده مامان هم یه چشم غره توپ نثارم کرد و اومد نشست پشت میز
    - مامان دستت درنکنه ...من میرم بخابم خستمه


    بابا- وایسا آناهید کارت دارم شب هم دور میام نمیتونم بهت بگم
    - باشه بفرمایید
    رفتیم رو مبل نشستیم
    بابا- خاستم بهت بگم که ما دوروز دیگه با عمه و عموت میخایم بریم شمال گفتم توهم دنبال مرخصی باشی
    - بابا حرفایی میزنیا من تازه یک هفتست که از شمال برگشتم دوباره پاشم بیام که چی بشه
    بابا- باید همراهمون بیای
    - وا بابا بیمارستان دیگه بهم مرخصی نمیده شما برین خوش بگذره
    بابا- اخه نمیشه که تنها خونه باشی منو و مامانت تصمیم گرفتیم بعد از شمال یه سر هم بریم مشهد و شیراز و اصفهان طول میکشه
    - بابا مگه من بچه هستم 23 سالمه ها.....به هرحال بخام بیام هم ببیمارستان مرخصی نمیده
    بابا- باشه هرجور راحتی..پس خدافظ
    - بسلامت
    بابا رفت منم رفتم تو اتاقم تا یکمی بخوابم


    سه روزی هست از رفتن بابا اینا میگذره دیشب با بچه ها رفتیم گشت و گذار بارانا هم رفته بود ولی اراد نرفته بود اونم مث من کار داشته بود
    یک ساعت دیگه باید میرفتم بیمارستان ولی اصلا حوصلشو نداشتم فقط دلم میخاست برم بخوابم ولی حیف....
    *******
    بعد از اجام کارام رفتم داخل محوطه بیمارستان امروز بیمارستان تقریبا خلوت تر از روزای گذشته بود
    رو یکی از نیمکت ها نشستم به افق خیره شدم ( خخخخ)
    گوشیم داشت زنگ میخورد ینی کی میتونه باشه اگه گفتین؟
    اها پدرم هستش
    - سلام بر بهترین بابای دنیا
    بابا- سلام بر بهترین دختر دنیا خوبی بابا جون؟
    - مرسی بابا شما چطورین؟ همه خوبن؟ خوش میگذره؟
    - خوبم همه هم خوبن سلام میرسونن و اینکه بدون تو اصلا خوش نمیگذره
    - اتفاقا من نیستم شما اروم و ساکت به تفریحاتتون میپردازین
    بابا- با سر و صدای تو بهتره بابا جان...کجایی؟
    - منم بیمارستانم
    بابا- پس زیاد مزاحمت نمیشم فقط زنگ زدم بگم عموت و عمت دوروز دیگه برمیگردن تهران ولی منو مامانت گفتم که شهر های دیگه هم میخایم بریم اصلا دلم طاقت نمیاره تو تنها تو خونه باشی زنگ زدم بگم بلند شی بیای
    - بابا من که گفتم بیمارستان مرخصی نمیده
    بابا- لازم باشه خودم با رییس بیمارستان حرف میزنم ولی تو بیای اصلا دلم رضا نیس تو داخل خونه تنها باشی
    - هووووووف باشه بزارین ببینم چیکار میتونم بکنم بهتون خبر میدم
    بابا- باشه پس منتظرتم
    - سلام برسونین خدافظ
    - بسلامت بااب جان مواظب خودتم باش خدافظ
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    خیلی درعجبم خیلیااااا بهم مرخصی داد ینی میتونم برم شمال چ خوب
    شیفتمو تحویل دادمو رفتم سمت ماشینم و حرکت کردم به سمت خونه
    خب بزار یه زنگ به بابا بزنم
    بابا- جانم بابا جان
    - سلام بابا خوبی؟
    بابا- مرسی دخترم تو چطوری؟
    - نم خوب میگم بابا زنگ زدم بگم مرخصی گرفتم فردا صبح حرکت میکنم
    بابا- عه واقعا؟ خیلی خوشحال شدم
    - فداتون ...بابا کاری نداری؟
    بابا- نه دخترم حالا شب بهت زنگ میزنم خدانگهدارت
    - خدافس
    اینم از بابا یه زنگ هم بزنم به اراد
    اراد- ها؟ چیه؟ بگو کار دارم؟
    - فردا میخام برم شمال پیش بقیه میای؟
    اراد- نه کاردارم
    - پس خدافس
    اراد- بسلامت
    دیدین چ مکالمه ی شیرینی بود؟ اصلا ادم کیف میکنه
    رفتم خونه یه شام توپ درست کردم زدم بر بدن گرام
    وسایلامو هم جمع کردم گذاشتم داخل یه چمدون کوچیک
    خب دیگه فکر کنم همه چیز رو برداشتم نزدیکای عید هم بود خداکنه تا عید برگردیم
    احساس کردم گوشیم داره زنگ میخوره حالا از کجا پیداش کنم ..ای بابا صداش از کجا میاد؟؟؟؟؟؟؟
    کل اتاقو گشتم گوشی هم خودشو کشت ازبس زنگ خورد ولی پیداش نکردم
    در چمدون رو باز کردم گوشیمو یافتم خیلی شیک و مجلسی
    مامانم بود
    - جانم مامان
    مامان- چرا جواب نمیدادی؟
    - عه مامان گوشیمو گم کرده بودم نمیدونستم کجاست
    مامان- از دست تو دختر هواس پرت....فردا میخای بیای؟
    - اره
    مامان- آناهید دارم بهت میگما درست رانندگی کن تند نرو ترو خدا مرگ من جاده شلوغه خترناکه
    - عه مامان تو که میدونی رانندگی من حرف نداره
    مامان- میدونم دخترم ولی باز احتیاط شرط عقله
    - چشم مامان یواش میام ( سرجدم البته )
    مامان- فدای دخترم کاری نداری؟
    - نه لام برسون خدافس
    مامان- سلامت باشی خدانگهدارت
    فعلا هیچ چیزی به جز خواب نمیچسبه برم بخابم شبتون خوش ارواح و جن ها
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم وای خدا عجب خواب عجیب غریبی دیدما.. خواب دیدم داشتم عروسی میکردم... وخخخخخ عجب باحال بود ما که تو واقعیت بختمون باز نمیشه پس بزار حداقعال تو خواب باز بشه ....یه نگاه به ساعت کردم تصمیم گرفتم برم یه صبحونه بزنم بربدن بعد هم حرکت کنم به سمت شمال تا ناهار برسم درخدمت خوانواده باشم
    ******
    خب همه چیرو برداشتم شیرها آب و گاز روهم به دستور مامان خانوم بستم در خونه رو قفل کردم و به سمت شمال حرکت کردم ...طبق معمول داشتم باسرعت ماشینم حال میکردم فقط تنها چیزی که کم بود اهنگ بود که اونم الان میذاشتمش یکم دستگاه پخشو بالا و پایین کردم تا رسیدم به این

    سلام با مرام شدی شبیه باورام
    آسه دلو رو میکنم تا که برصی تو برام
    بهم میگی خاصی اینو خودم میدونم
    تو منو میخواستی آره اینم خودم میدونم
    عجیبم معلومه نه دنباله بهونه ام
    که فقط بزنم بکوبم من بی خیال زمونه ام
    مثه تو همه مثه همیم دور هم جمعیم
    حالمون خوب مودمون توپ از همه بهتریم
    وای که چقدر با مرامی تو شبیه باورامی
    دنیا به کامم شیرینه تا وقتی که تو باهامی
    وای چقدر با مرامی تو رفیقه با وفامی
    دنیا به کامم شیرینه تا وقتی که تو باهامی
    ( قسمتی از اهنگ بامرام از تهی ) کیف کردین عجب اهنگی بودشا ...خیلی درعجبم جاده چالوس خیلی خیلی خلوت بود ازش بعید بود خلوت باشه ولی بهتر من میتونم پامو بزارم رو گاز عشق و حال کنم ....پامو تاته گذاشتم روگاز و رفتم چ حالی میده ینی عشق میکنما........گوشیم داشت زنگ میخورد رو صندلی کناریم بود یه نگاه بهش انداختم بابا بود فکر کنم کار واجبی داره چشمامو از جاده گرفتم به گوشیمو خیره شدم برش داشتم دوباره چشمامو دادم به جاده که ..............
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    سلام دوستان از اینجا به بعد از زبون بقیه شخصیت ها هم نوشته میشه .... ....بارانا
    - عمو جون میشه یه زنگ بزنین ببینین آنا کجاست میخایم ناهار بخوریم
    عمو- عموجون من هرچی زنگ میزنم جواب نمیده تو میشه یه زنگ بهش بزنی ..دلم داره شور میزنه الان باید تقریبا یه یک ساعتی باشه که رسیده باشه
    - باشه عمو جون الان زنگ میزنم
    رفتم سمت اتاق گوشیمو برداشتم شماره ی آنا رو گرفتم
    یه بوق.دوبوق..سه بوق...ده بوق...وای جواب نمیده ....ده بار دیگه هم زنگ زدم ولی دریغ از جواب دادن وای خدا ینی چیشده آنا همیشه گوشیشو در هرموقعیتی جواب میده دلم داره بدجور واسش شور میزنه دوباره شمارشو گرفتم ولی جواب نداد تصمیم گرفتم یه زنگ به ماهور بزنم شاید ازش خبر داشته باشه
    - الو سلام ماهور جون
    ماهور- سلام بارانا خوبی؟
    - مرسی کجایی؟
    ماهور- منم بیمارستانم با ناری نشستیم
    - اها سلامش برسون
    ماهور - اونم سلام میرسونه
    - میگم ماهور از آنا خبر نداری؟
    ماهور - آنا؟ آنا که قرار بود بیاد شمال
    - اره ولی هنوز نیومده گوشیش هم جواب نمیده صد بار من زنگ زدم صد بار هم عمو ولی هیچ خبری نیس
    ماهور- صبح فقط یه پیام زد به من و ناری گفت داره میره شمال خداحافظی کرد
    - دلم بدجور شور میزنه الان باید یک ساعتی باشه رسیده باشه ولی پیداش نشده
    ماهور- وای منم نگران شدم وایسا یه زنگ به بقیه بچه ها بزنم شاید ازش خبر داشته باشن
    - باشه فقط تروخدا سریع بهم خبر بده
    ماهور- باشه فعلا خدافس
    - خدافظ
    وای خدا ینی کجاست ..خدا خودت هواست بهش باشه چیزیش نشده باشه
    صدای زن عمو میومد که با من بود
    زن عمو- بارانا زنگ زدی به آناهید؟
    داد زدم - اره زن عمو گفت شما ناهار بخورین اونم تا یک ساعت دیگه میرسه
    زن عمو- کجا بوده که اینقدر طول کشیده
    - نمیدونم خودش گفت یواش رانندگی میکرده
    زن عمو - خب پس باشه بیا پایین تا ناهار بخوریم
    - من میمونم با آنا ناهار میخورم
    زن عمو- باشه
    هووووف عجب دروغی دادما ..ولی خب باید چیکار کنم نمیتونم الکی اونارو نگران کنم فعلا باید منتظر خبر ماهور باشم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    - الو سلام ماهور چیشد؟
    ماهور- وای خدا بارانا به هرکس و ناکسی که زنگ زدم گفتن خبری ازش ندارن جز اینکه صبح به ارش و ستار و سوشا و مهرشاد و اراد پیام زده خدافظی کرده همین دیگه هیچ کس ازش خبر نداره
    - وای خدا یعنی کجاست بدجور نگرانم
    ماهور - به خاله و عمو که فعلا چیزی نگفتی
    - نه زن عمو پرسید بهش گفتم انا گفته یک ساعتی دیگه میام ..الان دوباره میان میپرسن پس آنا کجاست
    ماهور- ببین بارانا باید قضیه رو بهشون بگی یه فکری کنن نمیشه همینجور دست رو دست کذاشت که
    - باشه الان میرم میگم کاری نداری؟
    ماهور- نه برو بسلامت فقط خبری شد سریع بهم بگو دارم از نگرانی پس میوفتم
    - باشه خدافظ
    گوشی رو قطع کردم یه نفس عمیق کشیدم رفتم پایین ...رفتم داخل پذیرایی که عمو پرسید
    عمو- بارانا عمو جون آنا چرا نیومد
    - عمو جون میشه یه لحظه بیاین؟
    عمو رو بردم یه گوشه همه چیرو بهش گفتم قشنگ معلوم بود خیلی خودشو نگه داشته تا اشک نریزه عمو به بقیه گفت بماند که چقدر زن عمو گریه کرد منم اروم اشک ریختم ...خدایا 2000 تا صلوات نظر میکنم اجیم سالم باشه


    اریو
    مادرجون - اریو پسرم کجا میخای بری؟
    - میخام برم تهران مادرجون
    مادرجون- میخای بری تهران چیکار اخه
    - میخام هوا عوض کنم خسته شدم از شمال
    مادرجون با صدای غمگینی گفت
    مادرجون- باشه هرجور دوست داری
    رفتم سمتش و کشیدمش تو اغوشم
    - الهی فداتون بشم نبینم غمگین باشیا بخدا قول میدم سریع برگردم
    مادرجون- برو عزیزم خدا پشت و پناهت
    پیشونی مادرجونو بوسیدمو رفتم سمت ماشینم سوار شدم و با یه بوق از مادرجون دور شدم
    یه سیگار برداشتم گذاشتم رولبم
    زیاد نمیکشیدم موقعه هایی که عصبانی هسم یا کلافه میکشم واسه اروم شدنم البته اروم نمیشما ولی خب عادت کردم
    هوا داشت روبه تاریکی میرفت جاده چالوس خیلی خلوت بود این خیلی عجیب بود
    تصمیم گرفتم یه گوشه نگه دارم یکم هوا بخورم بلکه سردردم خوب شه
    یه گوشه نگه داشتم و پیاده شدم هوا سرد بود پالتومو هم پوشیدم رفتم کنار یه دره ایستادم و ذهنمو از هرچیزی خالی کردم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بعد از کشیدن دوتا سیگار خواستم برگردم که چشمم خورد به یه ماشین یه ماشین قرمز که افتاده بود پایین دره حس کنجکاویم گل کرد رفتم ببینم چیه چون هوا تاریک شده بود چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و یواش یواش از دره رفتم پاین تا رسیدم به ماشینه کاملا داغون شده بود یه نگاه به داخلش کردم یه دختر جوونه داخلش بود
    باید سریع بیارمش بیرون چون امکان منفجر شدن ماشین هست
    بعد از نیم ساعت با هزار بدبختی دختره و کشیدم بیرون و از ماشین دورش کردم خوابوندمش رو زمین نبضشو گرفتم ...خیلی کند میزد باید هرچه سریع تر ببرمش بیمارستان مثل اینکه قسمت نیست برم تهران سریع دختره رو بلند کردم گذاشتمش رو دستام بدمش سمت ماشین درعقب رو باز کردم خوابوندمش رو صندلی و درو بستم خودمم سوارشدمو و حرکت کردم دوباره سمت شمال ...گوشیمو برداشتم یه زنگ به خونه زدم که بعد از خوردن 5 بوق مادر جون جواب داد
    مادر جون- بله؟
    - سلام مادرجون
    مادرجون- سلام پسرم خوبی؟ رسیدی؟
    - ممنون خوبم...نه مادرجون دارم برمیگرم شمال نرفتم تهران
    مادرجون- چرا چیزی شده مادر؟
    - نه عزیزم نگران نباش میام خونه واست توضیع میدم کاری نداری؟
    مادرجون- نه عزیزم مواظب باش خدانگهدارت
    - خدافظ
    گوشیرو قطع کردم و سرعتمو بیشتر کردم تا زود تر برسم شمال


    جلو بیمارستان زدم رو ترمز سریع پیاده شدم رفتم داخل بیمارستان جواب سلام هیچ کسی رو هم ندادم به یکی از پرستارا گفتم برانکارد رو بیاره خودمم برگشتم سمت ماشین در و باز کردم دختره رو اوردم بیرون گذاشتمش رو برانکارد و بردنش داخل بیمارستان دکتر منصوری تا دیدتش فرستادش بخش مراقبت های ویژه
    - چه بلایی سرش اومده دکتر؟
    دکترمنصوری- فعلا نمیدونم دکتر باید برم ببینمش بهت میگم
    - باشه
    دکتر رفت منم رفتم همون بخش منتظر شدم تا دکتر منصوری بیاد
    بعد از یک ساعت دکتر منصوری اومد پیشم
    - چیشد؟
    منصوری- دستش که شکسته پاشم استخوناش بدجور ضربه دیده باید بره اتاق عمل سرشم ضربه دیده باید عمل شه که بعد از عمل معلومه میشه اسیب جدی دیده یا نه فعلا حالا گفتم اتاق عمل رو اماده کنن
    - دکتر لازمه منم بیام
    منصوری- نه ..عملش طول میکشه توهم فک کنم الان تو مرخصی هستی نه؟
    - اره سه روز مزخصی دارم
    منصوری - خب باشه اینجا که کاری نداری میتونی بری خونه خودم بهت خبر میدم
    - باشه دکتر پس منتظر خبرتونم
    منصوری- بسلامت
    - خدافظ
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بارانا

    هممون بگشتیم تهران عمو به هرکس و ناکسی زنگ زد ولی هیچ کسی از آنا خبر نداشت همه دربه در دنبال آنا بودن زن عمو که ازبس گریه کرده دیگه جون نداره
    منو و بچه ها هم هرکسی رو که میشناختیم که با آنا در ارتباطه سر زدیم ولی هیچ خبری نبود
    عمو- من میرم به پلیس خبر میدم اینجوری نمیشه
    زن عمو با گریه گفت- هرکاری میخای بکن فقط دخترمو بهم برگردون
    بابا رو به عمو گفت
    بابا- منم میام داداش بیا بریم
    عمو - بریم
    بابا و عمو رفتن مامان هم در حال دلداری به زن عمو بود منم یه گوشه نشسته بود فکر میکردم اخه آنا کجا میتونه رفته باشه خدایا تنها چیزی که میخام اینه که سالم باشه
    ***********
    اریو
    مادر جون - جون به لبم کردی اریو بگو چیشده؟ چرا نرفتی تهران؟
    - بیا بشین تا بگم
    مادرجون اومد رو مبل روبه رویی من نشست
    - داشتم میرفتم تهران داخل جاده ایستادم یکم استراحت کنم که چشمام خورد به یه ماشین که افتاده بود ته دره رفتم دیدم یه دختر جوون هم داخلشه سریع دختره رو اوردم بیرون نبضش خیلی کند میزد وجدانم قبول نکرد ولش کنم به امون خدا اوردمش برگشتم شمال دخرته رو بردم بیمارستان
    مادرجون- وای خدا چیزیش که نشده؟
    - فعلا نمیدونم الان رفته اتاق عمل
    مادرجون- بیمارستان خودتونه؟
    - اره دکتر منصوری گفت عملش که تموم شد خبر میده
    مادرجون- دخترهی بیچاره خداکنه چیزیش نشده باشه
    ....میگم اریو مادر میتونی منو ببی پیشش
    - مادرجون الان که اتاق عمله وقتی عملش تموم شد خودم که خاستم برم شما رو هم میبرم
    ماردجون- باشه
    - من میرم استراحت کنم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا