یه یک هفته ای میشد از شمال برگشته بودیم کارم شده بود برم بیمارستان و بیام خونه بخورم و بخوابم سرم بدجور شلوغ شده بود
یه نگاه به ساعت کردم ساعت 8 شب بود مامان اینا واسه شام رفتن خونه عمو وحید ولی من نرفتم و بماند که اراد و بارانا چقدر زنگ زدن و حرفای قشنگی بهم زن اخه اونا خیلی به من لطف دارن
ساعت 9ونیم باید شیفتمو تحویل میگرفتم اینقدر بدم میاد شب کار باشم که حد و حصاب نداره ولی خب مجبورم برم
بلند شدم رفتم سمت اتاقم ازتو کمد یه مانتو شلوار اوردم بیرون نگاش کردم یه مانتو عروسکی قرمز و شلوار جین مشکی بود خب خوب بود پوشیدمشو یه مقنعه هم کردم سرم حوصلم هم نبود ارایش کنم پس بیخیال رفتم سمت در سالن سویچ ماشینو برداشتم و رفتم ماشینو روشن کردم تا خود بیمارستان یک سر اهنگ گوش کردمو تامیتونستم تند رفتم یه جاهم نزدیک بود برم دیار باقی ولی ماشین رو کنترل کردم
ماشینمو تو پارکینک بیمارستان پارک کردم و رفتم سمت سالن بیمارستان
یه نگاه به ساعت کردم ساعت 8 شب بود مامان اینا واسه شام رفتن خونه عمو وحید ولی من نرفتم و بماند که اراد و بارانا چقدر زنگ زدن و حرفای قشنگی بهم زن اخه اونا خیلی به من لطف دارن
ساعت 9ونیم باید شیفتمو تحویل میگرفتم اینقدر بدم میاد شب کار باشم که حد و حصاب نداره ولی خب مجبورم برم
بلند شدم رفتم سمت اتاقم ازتو کمد یه مانتو شلوار اوردم بیرون نگاش کردم یه مانتو عروسکی قرمز و شلوار جین مشکی بود خب خوب بود پوشیدمشو یه مقنعه هم کردم سرم حوصلم هم نبود ارایش کنم پس بیخیال رفتم سمت در سالن سویچ ماشینو برداشتم و رفتم ماشینو روشن کردم تا خود بیمارستان یک سر اهنگ گوش کردمو تامیتونستم تند رفتم یه جاهم نزدیک بود برم دیار باقی ولی ماشین رو کنترل کردم
ماشینمو تو پارکینک بیمارستان پارک کردم و رفتم سمت سالن بیمارستان