کامل شده رمان سرعت _ ماشین _ عشق | مهدیس 0095 کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت های رمان رو بیشتر میپسندین؟


  • مجموع رای دهندگان
    21
وضعیت
موضوع بسته شده است.

HAD!S

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/14
ارسالی ها
1,667
امتیاز واکنش
11,873
امتیاز
753
محل سکونت
شیراز
** اریو **

برگشتیم خونه خاله پروانه و پرشان رفتن خونشون منو و مادرجون و مهرنوش هم اومدیم خونه ...ای پسر مهرنوش چیه بابا اسمش آناهید ...به قول مادرجون برام سخته بگم آناهید
مادرجون - اریو
- جونم ؟
مادرجون- مهرنوش نه نه اناهید رفته تو اتاقش؟
خندیدمو گفتم - اره رفته چطور؟
مادرجون- بیا بریم تو اتاق من باید باهات صحبت کنم
- چشم

- خب بفرمایید من سر و پا گوشم
مادرجون -ببین منو زن داییت به یه چیزایی شک داریم ولی هنوز مطمئن نیستیم
- خب چی هست؟
مادرجون- دختر دایییتو یادته ...اونی که کوچیک بود فقط یک سالش بود تو تهران گم شد؟
یکم فکر کردم و یادم اومد
- اره خب؟
مادرجون- زن داییت شک داره که اون دختر همین آناهید هست
- چییییییییی؟ وا مادر من مگه میشه؟
مادرجون - حالا که شده
- حالا زن دایی از کجا اینقدر مطمئنه
مادرجون- خب مادرجون اون یه مادره یه مادر که حسرت بچش رو دلش مونده بهتر از منو تو بچشو میشناسه
- اگه اشتباه کنه چی؟
مادرجون- من میگم که شک داریم فقط همین ولی ایشالا که درسته
- والا نمیدونم چی بگم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    تصمیم گرفتم حالا که دارم با مادرجون حرف میزنم قضیه دوست داشتنم نسبت به مهر..نه نه آناهید رو بهش بگم
    - میگم مادرجون
    مادرجون- جانم؟
    - مادرجون اجازه هست زن بگیرم؟
    مادرجون- چی؟ زن؟ چیه تا همین چند روز پیش اسم زن میومد عصبی میشدی
    سرمو از خجالت انداختم پایین
    - خب نه این یکی فرق داره
    مادرجون یه لبخندی بهم زد و گفت
    مادرجون- حالا کی هست؟ میشناسمش؟
    - اره میشناسینش؟
    مادرجون- نکنه پرشان؟
    - ای بابا مادرجون پرشان که مث خواهرمه
    مادرجون- پس کیه؟
    اروم گفتم - آناهید
    مادرجون -اناهید ؟ همون مهرنوش خودمون؟
    - اره
    مادرجون- دست رو چ کسیم گذاشتی
    یه لبخند زدم
    مادرجون -مطمئنی عاشقشی؟
    - مادرجون خودت میدونی من به عشق قبل از ازدواج هیچ اعتقادی ندارم...این ازدواجای قدیمی رو میبینین هیچ کدومش با عشق قبل از ازدواج نبوده همشون در طول زندگی عاشق هم شدن زندگیشونم خیلی پایدار تر از زندگی های الان هست
    مادرجون -ولی نمیشه که بدون هیچ حسی بری خواستگاری طرف
    - مادر من ..من نگفتم که بهش بیتفاوتم یه حسایی بهش دارم یه حس دوست داشتن به نظرم میتونه خانوم خونم باشه و مادر بچه هام
    مادرجون- چی بگم والا باشه ولی باید صبر کنی فردا ببریمش پیش خوانوادش دایی منصور هم قراره بیاد با پدرش صحبت کنه
    - باشه دیگه شما خودت هواست باشه ..شبتونم بخیر
    مادرجون- باشه شب توهم بخیر
    از اتاق مادرجون اومدم بیرون وارد اتاق خودم شدم سرم نرسیده به بالشت خوابم برد
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    ** آناهید **
    از اتاق رفتم بیرن مادرجون داخل اشپزخونه بود
    - سلام مادرجون صبحتون بخیر
    مادرجون- سلام عزیزم صبح توهم بخیر بیا, بیا بشین صبحونه بخوریم بعد هم برو وسایلاتو جمع کن تا حرکت کنیم سمت تهران
    اخ جووووون بالاخره میرم پیش خوانوادم دلم براشون یه ذره شده واسه مامان و بابام ..اراد و بارانا ...نارشین و ماهور... حتی دلم برای آرش و ستار هم تنگ شده
    صبحونمون رو خوردیم خاستم لباسامو جمع کنم که فهمیدم هیچ چیزی ندارم لباسامو بریزم توش برگشتم پیش مادرجون
    - مادرجون
    مادرجون- بله؟
    - میگم من لباسامو بریزم داخل چی؟
    مادرجون - عزیزم برو بالا داخل اتاق من داخل کمد دومیه یه ساک بنفش هست اونو بردار
    - مرسی
    مادرجون- راستی منصور هم همراهمون میاد شاید به پروانه هم گفتم اومدن
    - عه چه خوب خوانوادم هم میفهمن با چه گلایی زندگی کردم تو این دوماه
    برگشتم بالا ساکی رو که مادرجون گفته بود برداشتم لباسامو دونه دونه گذاشتم داخلش درشو هم بستم اخییش تموم شد بالاخره
    رفتم پایین..مادرجون رو مبل نشسته بود مشغول گلدوزی بود
    - مادرجون من کارم تموم شد
    مادرجون - خسته نباشی دخترم ..اریو همین الان زنگ زد گفت اماده شیم ما تا اومد حرکت کنیم
    - باشه پس من برم اماده بشم
    رفتم دوباره بالا ..امروز از بس بالا و پایین کردم کمردرد گرفتم
    منم مث این منگلا تمام لباسارو کرده بودم داخل ساک اخه خنگ نگفتی میخای دوتاشو بپوشی ..عجبا عقلمو از دست دادم

     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    یه مانتو کوتاه زرشکی با یه شلوار جین یخی پوشیدم یه ارایش ملایمی هم کردم شال قرمز هم پوشیدم ساکمو هم برداشتم رفتم پایین ...مادرجون هم اماده نشسته بود
    - من امادم
    مادرجون- ماشالا چ ناز شدی
    یه لبخند زدم که صدای ماشین اریو اومد مث اینکه....
    اریو اومد داخل خونه بعد از یه سلام مختصر گفت
    اریو- تا من لباسامو عوض میکنم شما هم سوار بشین
    با مادرجون رفتیم سوار شدیم مادرجون جلو نشست منم عقب نشستم و منتظر ایو شدیم
    - میگم مادرجون خاله پروانه هم میاد؟
    مادرجون -اره بهشون گفتم قبول کردن بیان
    دیگه چیزی نگفتم اریو هم بعد از چند دقیقه اومد حرکت کردیم اریو با خاله و دایی هم هماهنگ کرد که بیان ... تا باهم حرکت کنیم
    ***
    به محل قرار رسیدیم خاله اینا اومده بودن پیاده شدیم با خاله اینا سلام و احوال پرسی کردم
    مادرجون - پرشان تو برو تو ماشین اریو من پیش مامانت بشینم کارش دارم
    پرشان - باشه
    دایی منصور هم اومد یه سلام کردیم و سوار شدیم و حرکت کردیم سمت تهران
    دل تو دلم نبود زود تر برسیم
    اریو انگاری حال منو درک کرد حتی برای ناهار هم نایستاد
    **********
    بعد از یه صبر خیلی طولانی بالاخره رسیدیم به تهران
    مث این تهران ندیده ها ذل زده بودم به خیابونا
    اریو- آناهید میشه ادرس خونتونو بدی؟
    ادرسو بهش دادم
    پرشان هم همچنان خواب بود اریو جلو حرکت میکرد ماشین خاله اینا و دایی هم پشت سرش
    ماشین ایستاد
    اریو- همینجاست؟
    یه نگاه کردم همینجا بود حالا تازه دارم میفهمم چقدر دلم برای این خونه و محله و ادماش تنگ شده بود سریع پیاده شدم همشون از ماشینا پیاده شن جرعت زنگ زدن رو نداشتم که پرشان گفت
    پرشان- عه اناهید برو زنگ بزن دیگه
    دستام میلرزید نمیدونستم واکنششون بعد از دوماه چیه
    - میشه یکیتون زنگ بزنه
    پرشان رفت زنگ رو زد یه صدا پیچید تو ایفون
    - کیه؟
    مطمئن بودم اراد
    - باز کن
    اراد- شما؟
    - آناهید
    اراد- برو خانوم مزاحم نشو
    نبایدم بشناسه منم جای اون بودم در باز نمیکردم
    - باز کن دیگه نفله تا نیومدم برات
    اراد- آناهید خودتی
    - نه بقال سر کوچم
    اریو- اقا باز کن دیگه درو
    اراد درو باز کردم هممون وارد حیاط شدیم به جرعت میتونم بگم دلم برای این گل ها و درختام تنگ شده بود
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    اراد پرید تو حیاط تادیدمش اشکام ریختن خدا من چقدر دلم برای اینا تنگ شده بود تا به خودم اومدم دیدم تو بغـ*ـل اراد بودم و داشتیم دوتایی اشک میریختیم
    اراد - الهی دورت بگردم کجا بودی تو خوا هرم؟ کجا بودی دوماه؟
    صدای بابا از پشت اراد بند شد- اراد چ خبره اینجا اینا کین؟
    من سرم پایین بود قابل شناسایی نبودم
    اراداشکاشو پاک کرد و گفت
    - اگه بگم کی اینجاست که دق میکنی عمو
    سرمو اوردم بالا گفتم
    - بابا جونم
    بابا با قیافه تعجب انگیزی بهم نگاه میکرد پریدم تو بغلش هنوز هم تو شوک بود
    بعد از کلی که من گریه کردم بابا از شوک درومد اشکاش ریخت تاحالا اشکای بابامو ندیده بودم
    بابا- آناهید خودتی بابا؟ خودتی تو آناهید منی؟ همون دختر شیطونی که داشتم؟
    با صدای گرفته ای - اره بابا جونم خود خودمم هون آناهید شیطون شما
    بابا دوباره گرفتم داخل بغلشو کلی قربون صدقم رفت
    وقتی اروم شدم برگشتم سمت مادرجون اینا پرشان و مادرجون و خاله و زن دایی هم داشتن گریه میکردن
    -بابا جون من تو این مدت پیش این خوانواده مهربون زندگی میکردم
    بابا جون باهاشون سلام احوال پرسی کرد و بعدشم هدایتشون کرد داخل خونه
    منم با اراد هم قدم شدم
    - میگم اراد
    اراد- جانم؟
    - اییش اراد اصلا این لحن حرف زدن بهت نمیاد
    اراد- بگم بنال خوبه؟
    خندیدم - اره همینو بگو
    وقتی خندیدم اریو یه جوری نگام کرد که نفهمیدم ینی چی
    اراد - حالا بنال ببینم
    -مامانم کجاست؟
    اراد - رفته خونه ی ما الان زنگ میزنم تا بیاد
    هممون تو سالن پذییرایی نشسته بودیم
    بابا- خیلی خوش اومدی واقعا نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم بابت نگه داشتن دخترم
    دایی منصور یه جور خاصی گفت
    دایی- آناهید هم مث دختر خودمون چ فرقی میکنه
    بابا- به هرحال خیلی سپاس گذارم ...ناهار که نخوردین
    - نه بابا نخوردیم
    بابا سریع زنگ زد از رستوران برامو غذا سفارش داد تا بیارن تو این فاصله هم تمام ماجرا رو برای بابا و اراد تعریف کردم که بابا کلی قربون صدقم رفتم گفت
    بابا- دیدی گفتم اخر با این سرعتت کار دستمون میدی

     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    مامان و زن عمو و بارانا هم اومدن بازم همون مراسم قبلی گریه و قربون صدقه های مامان ...خدایی مامانم انگاری 10 سال پیر تر شده بود الهی من پیش مرگش بشم..غذا رو اوردن خوردیم
    مامان هم مث بابا از مادرجون اینا کلی تشکر کرد و همشونو فرستاد داخل اتاقا تا استراحت کنن
    تو سالن دور هم نشسته بودیم
    بابا- معلومه خوانواده خیلی محترمی هستن
    - اره باباا خیلی مهربونن
    مامان- آناهید دیگه نمیزارم ماشین سوار شی
    - عه چرا مامان؟
    مامان- چرا؟ این قضیه برات نشده تجربه؟
    - وا مامان اتفاق یه بار میوفته
    مامان- خیلی لجبازی آناهید من تو این دوماه ده بار مردم و زنده شدم بعد تو میگی اتفاق یه بار میوفته؟
    رفتم مامان رو بغـ*ـل کردم
    - الهی قربونتون برم من باشه غلط کردم دیگه طرف ماشین نمیرم
    مامان هم اشکاشو پاک کرد مامان بابا و زن عمو و عمو هم رفتن که یکم استراحت کنن منو اراد و بارانا تنها شدیم

     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بارانا- خب چ خبرا آنا خانوم؟ دلمون برات یه ذره شده بود
    - وای نگو منم اصلا یه وضعی بودا خیلی بد بود خدا نصیب هیچ کسی نکنه اصلا نمیدونستم خودم کیم چیم
    بارانا- خوب جایی هم بودیا
    - چطور؟
    بارانا- پسر مجرد توخونه
    - گمشو بیشعور میه من مث تو پسر ندیده ام؟
    بارانا- برو بابا ..پسره قصد ازدواج نداره؟
    - هوووی پسره اسم داره ها
    بارانا-خب من چمیدونم اسمش چیه خنگ خدا
    - اسمش اریو
    بارانا- اوهوع چ اسمی
    - اقا اراد چیه چرا حرف نمیزنی نکنه غریبی میکنی؟ یا اگه خدا بخواد سرت خورده به سنگ ادم شدی؟
    اراد بدون توجه به حرف من گفت
    اراد- میگم آنا این دختر خانومی که باهاتون اومد اسمش چیه؟ کیه؟ مجرده؟
    با حرفش زدم زیر خنده واای خدا من میگم چرا ساکته نگو تو فکر پرشانه
    اراد- چرا میخندی کجای حرفم خنده داشت
    - اسمش پرشانه ...دختر خاله پروانست ...25 سالشه ..و مجرده
    وقتی گفتم مجرده چشماش یه برقی زد
    - ای اقا چشات درویش
    اراد - برو بابا
    بعدشم بلند شد رفت سمت حیاط
    - خب چ خبرا بارانا تو این دوماهی که من نبودم؟ راسی از ناری و ماهی چ خبر ؟ خوبن؟
    بارانا- اونا که خوبن خبر هم زیاده پاشو بریم تو اتاقت تا برات تعریف کنم
    رفتیم تو اتاق من بارانا اول زنگ زد به ناری و ماهی گفت خودشونو سریع برسونن خونه ی ما
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    - خب تعریف کن ببینم
    بارانا- خب اول بگم که نارشین در شرف ازدواج کردنه
    با حرفش یه جیییغ خفن کشیدم
    بارانا- چته چخبرته؟
    - راست میگی؟ با کی؟
    بارانا- با ارش
    - نگوووووووووو؟
    بارانا- والا
    - چ باحال این دوتا مارموز کی عاشق شدن
    بارانا- دیگه نمیدونم
    بارانا خبرای فامیل رو هم داد که زنگ در به صدا درمود
    - فک کنم بچه ها هسن خودم میرم تا غافل گیر شن
    سریع از اتاق اومدم بیرون در و هم باز کردم کنار در سالن منتظرشون ایستادم
    بعد از پنج مین دوتاشون داشتن وارد میشدن که پریدم جلوش
    - دااالی
    دوتاشون کپ کردن ینی به معنای واقعی دوتاشون تو شوک بودن
    ناری- آنا
    ماهی- ناری یکی بزن تو کله ی من فک کنم خیالاتی شدم دارم آنا رو میبینم
    ناری- منوهم بزن چون منم دارم میبینمش
    - اهای خانوما خیالاتی نشدین من راست راستکیم
    ناری- آنا خودتی؟
    - اره که خودمم
    دوتاشون پریدن تو بغلم بازم مراسم بـ*ـوس ماچ و گریه و کجا بودی این حرفا
    - بیاین بریم بالا بهتون همه چیز رو میگم رفتیم بالا با بارانا هم سلام علیک کردن و نشستن
    ماهی- خدایی آنا سریع بگو کجا بودی که دارم دق میکنم از کنجکاوی
    - عزیزم از فضولی
    ناری- از هرچی حالا سریع بگو
    براشون به طور خلاصه تعریف کردم
    ناری- خیلی خری بیشعور نباید یه زنگ به بزنی
    - اخه عقل کل دارم میگم فراموشی گرفته بودم
    ناری- عه راست میگیا
    چهارتامون زدیم زیر خنده دوباره جمعمون جمع شده بود
    داشتیم میخندیدیم که در اتاق زده شد
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    - بفرمایید
    در باز شد و پرشان سرشو اورد داخل
    واااای خاک برسرم اصلا یادم رفته بود پرشانم اینجاست
    پری- اجازه هست؟
    - اره بیا تو
    اومد داخل
    - وای شرمنده پری اصلا یادم رفته بود ازت
    پری- بیخی منم یکم خوابیدم
    ناری- معرفی نمیکنی آنا؟
    - چرا چرا ...این پرشان نوه ی مادرجون...پرشان ..اینم نارشین و ماهور دوستای خل و چل من
    باهم دست و دادن و اظهار خوشبختی کردن
    یهو یاد یه چیزی افتادم یه جیغ خفنی کشیدم
    ماهی- چ مرگته ها؟ بعد از 2 ماه برگشته الانم فقط جیغ میکشه
    - خیلی بیشعوووری ناری
    ناری- چرا؟
    - تو چرا به من نگفتی عاشق ارش شدی؟ ها؟
    ناری- عه توهم فهمیدی؟
    - زود تند سریع تعریف کن ببینم
    ناری- هیچی چند هفته پیش مامانم گفت قراره یکی بیاد خواستگاری منم اصلا برام مهم نبود گفتم بیان ولی خودتون که میدونید جوابم منفیه مامانم گفت ایشالا که از این یکی خوشت میاد خلاصه گذشت و شب خواستگاری دیدم که این خواستگار ما اقای ارشه کلی هم تعجب کردم رفتیم تو اتاق که مثلا حرف بزنیم گفت که عاشقمه و از این حرفا منم که بهش بی اعتنا نبودم همون شب جواب بله رو دادم
    - خاک برسرت ابرومونو بردی حالا خوانوادش میگن دختره رو دستشون مونده بوده سریع گفته تا تنور داغه بچسبونم
    پنج تامون زدیم زیر خنده
    پرشان- حالا این اقای ارش کی هست؟ اشناهاتون؟
    ماهی- از دوستامونه داخل کورس باهاش اشنا شدیم
    پری- کورس؟
    -اره با ناری و ماهی داشتیم خیابون گردی میکردیم که متوجه شدم یه ماشین میخاد ازم بزنه جلو منم که کله خراب جون میدم واسه این کارا دیگه خلاصه اون ماشینه توش چهارتا پسر بود قرار شد هرکی باخت طرف مقابل و دعوت کنه به کافی شاپ خلاصه ما برنده شدیم و پسرا مارو بردن کافی شاپ و این بود شروع اشنایی ما

     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    پری- چه جالب
    - راسی از ارش و ستار چخبر
    ناری- سلامتی ارش که تقریبا هر روز خونه ی ما هست ستار هم خوبه هروقت میریم بیرون هستش
    - از اون دوتا چی ؟ سوشا و مهرشاد؟
    ناری- اون دوتا بعضی مواقع باهامون میان بیرون
    - خیلیم خوب ...حالا از بیمارستان چ خبر؟
    ماهی- بیمارستان که نگو طرحامون مورد قبول بود استخدام دائم شدیم
    - دروووووغ؟
    ناری- راست میگه همون روزی که تو قرار شد بری شمال و دیگه معلوم نشد سر از کجا در اوردی فرداش استخدام دائم شدیم که جناب عالی غیب شدی
    - سراغی از من نگرفتن دکترا؟
    ماهی- چرا گفتیم خودمونم ازش خبر نداریم
    ناری- ولی آنا فردا بیا یه سر بریم بیمارستان قضیه رو برای رییس تعریف کن نمیشه که بیکار باشی
    - باشه...ناری ارش با کار تو مشکل نداره؟
    ناری- نه اگه خدا بخوادگفته اشکال نداره کار کنم
    یه نگاه به بارانا کردم دیدم ساکت داره به حرفای ما گوش میده
    - بارانا چرا اینقدر ساکتی
    بارانا- ماشالا مگه شما سه تا اجازه حرف زدن به کسی دیگه ای هم میدیدن؟ هممون زدیم زیر خنده
    *******
    تو اتاق نشسته بودیم که مامان صدام زد گفت بریم بیرون رفتیم همشون داخل حیاط زیر درختا قالیچه پهن کرده بودن نشسته بودن
    - سلاااام
    جواب سلاممو گرفتم نارشین و ماهور رو به خاله و زن دایی و مادرجون معرفی کردم و نشستیم
    ای بابا این زن دایی منیژه باز منو یه جوری نگاه کرد عجبااا
    - میگم مامان
    مامان- جانم؟
    - بابا کجاست پس؟
    مامان- با اقا منصور رفتن بیرون
    - اها
    بعد رو کردم سمت مادرجون- مادرجون پس اریو کو؟
    زن عمو جواب داد- با اراد رفتن بیرون

     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا